حکایت طلای سیاه، از کوچه بهشت تا بازار تهران | تنها آرزوی بابا نفتی 23 دی 1402 لبخند از صورت محجوب عموعباس جمع نمیشود، ریزریز میخندد و بیصدا. حرف زدنش هم آرام است، آنقدر آرام که باید هوش و حواست را جمع کنی تا حرفهایش را بشنوی. ...