مجموعه ای از جدیدترین متن و شعرهای زیبا در مورد افراد عینکی برای کپشن، استوری و پروفایل
***
متن زیبا برای دختر عینکی
عینکیا دوبار خوشگلن،
یبار وقتی عینکشون رو میزنن خوشگلن،
یبارم وقتی عینکشون برمیدارن….
******
ما عینکیا چشامون انقد که خوشگله گذاشتیمشون پشت ویترین
******
پشت عینک ، همیشه جذابی!
چشمهایت که تیره می پوشند
******
واسه ما عینکی ها شاخ و شونه نکشید ،
ما کافیه عینکمون را در بیاریم ، از دنیامون محو میشید.
******
عینکم را دوست دارم
برای بهتر دیدن
اما دریغ
برای دیدن باطن آدم ها
تنها عینک کافی نیست
مجید حاجی آبادی
******
بیا از پشت عینک سر به زیری های هم بینیم
جوانیهای هم دیدیم و پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگیـــــها و امیریــــــــــها
بیا در کنج محنت هم اسیریــــهای هم بینیم
شهریار
******
متن استوری عینکی ها
این روزها
پاک حواسم پرت است…
عینکم را یک جا ، جا گذاشته ام
شال گردنم را جایی دیگر، دلم را…
دلم کو!!!؟…
******
همیشه نگران منی
تا گرسنه نمانم ،
که شیشه ی عینکم تمیز باشد
و شب ها زود بخوابم
اما من فقط نگران یک چیزم :
تــــــــــو روزی نباشی ..
******
عینکت را پاک کن ،
آخر گاهی اوقات مشکل در عینکِ آدم است……
ماشادو د آسیس
******
به زنان عینکی
توجه بیشتری نشان دهید
نه به این خاطر که
زنان با عینک زیباترند، نه!
به این خاطر که
احتمالا
آنها در زندگی شان
کمی بیشتر
گریه کرده اند.
******
بزرگ دیدن آدما بستگی داره به اون
عینک حماقتی که رو چشمات میزنی
******
بعضیا شدیدا به عینک نیاز دارن
واسه اینکه گوشامونو خیلی دراز میبینن
******
حکایت بعضی از آدمای زندگیمون
حکایت همون عینکیه که رو چشممونه
ولی دنبالش می گردیم
******
شهرمرا می فشارد
واین خیابان
که نامش ازیادم نمی رود
همانکه
مردی با سیگارهایی
درجیب چپش
وفکرهایی
درنیمکره ی راستش
با عینکش قدم می زند
ومی دانم
روزی
ازاین همه حقیقت
که دسته ی عینکش
پشت گوش می اندازد
مرامی فشارد!…
******
میزنم عینک به چشمم درس میخوانم ولی…
پنج ساعت
روی یک خط
مانده ام
در فکر تو…
******
عینک بینایی ما دوربین افتاده است
فیض شنبه از شب آدینه می یابیم ما
آنچه از پیر طریقت کشف نتواند شدن
در خرابات از می دیرینه می یابیم ما
******
هر کجا پا می نهی اینجا و آنجا عینکی
می رسد پیوسته از پایین و بالا عینکی
در خیابان یا اداره خوب اگر دقت کنی
می شود هر لحظه در چشمت هویدا عینکی
عاشقان هم عینک دودی سفارش می دهند
چشم مجنون عینکی، چشمان لیلا عینکی
من به گوش خود شنیدم در خبرها گفته شد
کودکی از مادرش آمد به دنیا عینکی
بوسه بی عینک ندارد هیچ دردسر ولی
وای اگر خواهد ببوسد عینکی را عینکی
ناز بعضی عینکی ها را فراوان می خرند
من ندانم چیست فرق عینکی با عینکی
بر نمی دارد ز چشم خویش عینک را به خواب
تا ببیند خواب ها را بلکه زیبا عینکی
می دهند انگار دنیا را به او وقت سحر
می کند چون عینکش را باز پیدا عینکی
قوز بالا قوز آن باشد که مجبورش کنند
وقت ورزش هی شود بیهوده دولا عینکی
عینکی را دیده ای آیا چه کیفی می کند
عینکش را می گذارد چون که در جا عینکی
در زمستان نیز قدری با نمک تر می شود
چون که می لرزد ز سوز برف و سرما عینکی
پرسشی دارم خدایا عینکی های جهان
در قیامت نیز می باشند آیا عینکی
فرق دارد همچنان که آدمی با آدمی
همچنان هم عینکی داریم ما تا عینکی
گر تو عینک می زنی اما کسی بی عینک است
غم مخور او هم شود امروز و فردا عینکی
همایون علیدوستی
******
شعر عاشقانه عینکی
هر وقت خواستم شعری بنویسم
تو پیدا شدی
با همان عینک دودی و کلاه سفید
در چهارچوب آفتاب
محو تماشای تو شدم
******
دنیایی جا می شود در انحنای عینکت
نازنین عینکی! دنیا فدای عینکت
تا که بیرون میروی از خانه، در شهر شلوغ
رنگ هایی تازه گردد با جلای عینکت
بی محابا دایما در بین موهایت خوش است
خوش به حال زندگی دسته های عینکت
حسرت بوسیدن چشم تو را خون می خورم
کاش می شد مرا یک لحظه جای عینکت
******
شعر برای عینکی ها
دیگر از عینک خود خسته شدم
چند روزی است
که در گوش من خسته ، همین چشمانم
ناله دارند از این عینک سنگین
چشمها می گویند
عشق را واسطه ای لازم نیست
پشت عینک به خدا عشق فقط یک لغت است
لغتی سرد و بدون احساس
عینکم می داند عشق گرم است و لی
او فقط می داند
ورنه این تجربه ی گرمی عشق
بی گمان کار دل است
عاقبت تن دادم
من به اصرار دو چشم
عاقبت دست دلم
عینکم را برداشت
گوشه ای دنج نهاد
حال
چشم من بود و همان عشق سپید
خلوت چشم مرا
عشق فقط یاور بود
دیگر آن پرده ی عینک
دید چشمان مرا مات نکرد
عشق را صاف و زلال
همچو باران دیدم
بی حضور عینک
عشق در دایره دید دلم
می رقصید
عین را آغاز گر عشق
الفبای پرستش دیدم
که همانا بی شک
عشق و دیوانگی از چشم و همین عین
پدیدار شود
لحظه ی طلعت عشق
لحظه ی دیدار است
بر سر شین که رسیدم
شعله ی شور مرا آتش زد
چه بگویم
شین یعنی شور وشوق عاشقی
شور آن سرخی روی عاشقان
شوق دیدار دوباره
شور عشق
قاف را اما دلم رقصان ندید
نغمه ای از دور آمد اینچنین
هر که عزم قاف کرده پر زند
راه برگشت دگر نیست در آن
قاف را رهگذری مست نیاز
قاف را قله ی عشق
آخر جاده ی شیفتگی می خوانند
به تماشای همین عشق چنان غرق بدم
که دگر یادم رفت
کار دیگر دارم
راستی
ای دل من
عینک سردم کو
باید از عشق کلامی بنویسم همه سرد
که دگر نشریه ی درد نیازش دارد
سخنی سر سری و بی احساس
سخنی آماری
سخنی ظاهری و بیهوده
سخن از عشق
همان عشق که در قدرت و اعداد و نژاد
در حساب و ثروت مفلوک
دگر ریشه گرفت
عینکی باید داشت
تا چنین سرد و خزانی
از بهار عشق و امید نوشت
احمد حسینی