گلچینی از زیباترین متن و شعرهای کوتاه در مورد عود، بوی عود و شمع و عود برای استفاده در کپشن، پروفایل و استوری
***
بوی عود و عید می آید، بخند
******
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
******
صبحم نفسم به عودها بسپارید
روحم به غزل سرودها بسپارید
یک عمر زلال زندگی کردم من
تابوت مرا به رودها بسپارید…
******
شعر در مورد عود
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می زنم ز غمت دود مجمر است
سعدی
******
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
سعدی
******
شب…
را باید با شمع چراغانی کرد
و با رایحه دل انگیز عود به سر کرد.
شب را فقط باید شعر شد…
******
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
******
خاطراتت را سوزاندم، عطرش همچون عود در خانه پیچید
عکس هایت را پاره کردم، تصورش پشت پرده ی پلک هایم جا ماند
عطرت را در خیابان پرت کردم، تمام شهر عطر اگین شد
میبینی؟
هرقدر فاصله می گیرم، نزدیک تر می شوی
امروز بیشتر از همیشه دلتنگت شدم
******
دل و جانم بسوزاندی
تو ای عشق و نگار من
شدم عودی به دل آتش گرفته،
ای بهار من
******
خادمه عود سوز
مطربه عود ساز
شمع نه و عود سوز
چنگ زن و عود ساز
******
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
حافظ
******
دلا گر سوختی چون عود بوده
وگر خامی بسوز اكنون كه عودی
مولوی
******
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره كن در دود ما
******
متن شعر کوتاه در مورد عود
من آن عودم که می سوزد وجودم
که می سوزد ، همه بود و نبودم
من آن عودم که هم پای محرم
ببارد ابر غم ، از تار و پودم
******
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
******
اگر سوزد درون تو چو عود خام ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
مولانا
******
هر کجا عود بود، بوی خوش عود بود
ندمد بوی ز هر چوبی و از هر حطبی
منوچهری
******
آدمي را آدميت لازم است
عود را گر بو نباشد هيزم است
سعدی
******
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
فردوسی
******
خانه خالی است نگهبان سرمست
با دل شب نه غم از بود و نبود
لیک می دانم در مجمر من
دیرگاهی است که می سوزد عود
با سرانگشتم، لغزیده ز دل،
عود در خانه بیفروخت مرا
آن که از آتش خود سوخت نخست
آخر از آتش خود سوخت مرا.
طرح افکنده و جان یافته ای
می دهد با من او را پرواز.
و درون شبحی زودگذر
می نماید به من او را طناز.
یاسمن ساقی گرم و خندان.
سربرآورده به تن او شده است.
حلقه در بهم ریخته ای
پای تا سر همه گیسو شده است.
همچو ماهی که بسوزد در ابر
می نماید قد افسونگر او.
با نگاهم که به من نامده باز
غرق می آیم در پیکر او.
خم بیاورده به بالا، عریان
پیکرش آمده ز آتش به فرود
آن که می سوزد، آری، روزش
مشت خاکستر می باید بود.
دیرگاهی است که با من مونس
عود می سوزد در مجمر من
و درون شبحی زودگذر
می نماید با من دلبر من
نیما یوشیج