15 شعر پنج بیتی از پروین اعتصامی

15 شعر پنج بیتی از پروین اعتصامی

گلچینی از معروف ترین اشعار پنج بیتی پروین اعتصامی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

دانی که را سزد صفت پاکی
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
با این دو فرقه راه نپیماید
تا خلق ازو رسند به آسایش
هرگز به عمر خویش نیاساید
آنروز کآسمانش برافرازد
از توسن غرور بزیر آید

******

آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم
چون پر کاه بی سر و سامان نمی‌ شود
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمی‌ شود
آن کو شناخت کعبه تحقیق را که چیست
در راه خلق خار مغیلان نمی‌ شود
ظلمی که عجب کرد و زیانی که تن رساند
جز با صفای روح تو جبران نمی‌ شود
ما آدمی نیم، از ایراک آدمی
دردی کش پیاله شیطان نمی‌ شود

******

گر چه عقل آئینه کردار ماست
ما در آن آئینه هرگز ننگریم
گر گرانباریم، جرم چرخ چیست
بار کردار بد خود میبریم
چون سیاهی شده بضاعت دهر را
ما سیه کاریم کانرا میخریم
پند نیکان را نمیداریم گوش
اندرین فکرت کازیشان بهتریم
پهلوان اما بکنج خانه‌ ایم
آتش اما در دل خاکستریم
کاردانان راه دیگر میروند
ما تبهکاران براه دیگریم

******

گر ستم از بهر خویش می‌ نپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشه ثعبان
چند کنی همچو گرگ حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواسته بد نمیخرند جز ارزان
خواهی اگر راه راست، راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه، دانش و عرفان
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده می کنند به نادان

******

تو بلند آوازه بودی، ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتی کافزون شدی
بسکه دیگرگونه گشت آئین تن
دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
جای افسون کردن مار هوی
زین فسونسازی تو خود افسون شدی
اندرون دل چو روشن شد ز تو
شمع خود بگرفتی و بیرون شدی

******

جهان همچون درختست و تو بارش
بیفتی چون در آن دیری بپائی
ازین دریای بی کنه و کرانه
نخواهی یافتن هرگز رهائی
ز تیر آموز اکنون راستکاری
که مانند کمان فردا دوتائی
بترک حرص گوی و پارسا شو
که خوش نبود طمع با پارسائی
چه حاصل از سر بی فکرت و رای
چه سود از دیده بی روشنائی

******

عقل گنجست، نباید که برد دزدش
علم نورست، نباید که شود پنهان
هستی از بهر تن آسانی اگر بودی
چه بدی برتری آدمی از حیوان
گر نبودی سخن طیبت و رنگ و بو
خسک و خشک بدی همچو گل و ریحان
جامه جان تو زیور علم آراست
چه غم ار پیرهن تنت بود خلقان
سحر باز است فلک، لیک چه خواهد کرد
سحر با آنکه بود چون پسر عمران

******

زن از نخست بود رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
زن ار براه متاعب نمی گداخت چو شمع
نمی شناخت کس این راه تیره را پایان
چو مهر، گر که نمی تافت زن بکوه وجود
نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه میزند شیطان
اگر فلاطن و سقراط، بوده‌ اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان

******

کاشکی وقت را شتاب نبود
فصل رحلت در این کتاب نبود
کاش، در بحر بیکران جهان
نام طوفان و انقلاب نبود
مرغکان میپراند این گنجشک
گر که همسایه عقاب نبود
ما ندیدیم و راه کج رفتیم
ور نه در راه، پیچ و تاب نبود
اینکه خواندیم شمع، نور نداشت
اینکه در کوزه بود، آب نبود

******

شمع بگریست گه سوز و گداز
کاز چه پروانه ز من بیخبر است
بسوی من نگذشت، آنکه همی
سوی هر برزن و کویش گذر است
بسرش، فکر دو صد سودا بود
عاشق آنست که بی پا و سر است
گفت پروانه پر سوخته‌ ای
که ترا چشم، بایوان و در است
من بپای تو فکندم دل و جان
روزم از روز تو، صد ره بتر است

******

ای مرغک خرد ز اشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی‌ شود زمانه
رام از چه شدی، رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز بفکر آب و دانه
هنگام شب، آرمیدن آموز

******

گمرهان را رفیق ره بودن
سر ز فرمان عقل پیچاندن
عیب پنهان دیگران گفتن
عیب پیدای خویش پوشاندن
بهر یک مشت آرد، بر سر خلق
آسیا چون زمانه گرداندن
گویمت شرط نیکنامی چیست
زانکه این نکته بایدت خواندن
خاری از پای عاجزی کندن
گردی از دامنی بیفشاندن