به نقل از دیجیکالا:
مطالعه همیشه بهترین راه برای کسب دانش و ارزانترین وسیلهی سرگرمی بوده است و از همه مهمتر، تاثیر کتابهایی که در نوجوانی میخوانیم میتوانند یک عمر با ما بمانند. اینکه تعداد نوجوانان کمتری نسبت به گذشته کتاب میخوانند ممکن است چندان هم تعجبآور نباشد و هیچ راهی بهتر از مطالعه یک کتاب رمان ماجراجویی برای القای عشق به مطالعه در نوجوانان وجود ندارد. این سبک از کتابها ممکن است حتی توجه بیعلاقهترین نوجوانان را نیز به خود جلب کند.
نوجوانانی که آثار ادبی جدیتری میخوانند، مهارتهایی در مدیریت ایدههای پیچیده کسب میکنند. کتابهای ماجراجویی برای نوجوانان به آنها الهام میدهد تا خودشان را باور کنند و رویاها و آرزوهایشان را دنبال کنند و همچنین با بسیاری از چیزهای جدید که ممکن است با آنها آشنا نباشند، آشنا شده و ذهنیت آنها را هم گسترش میدهد. مطالعه کتابهای ماجراجویی همچنین میتواند به نوجوانان نشان دهد که هرکسی در زندگی خود مشکلاتی دارد و حتی ممکن است به نوجوانان کمک کرده تا راهحلهایی برای مشکلات خود پیدا کنند.
در این مطلب لیستی از چند کتاب ماجراجویی هیجانانگیز و فوقالعاده برای نوجوانان را بهاختصار معرفی کردهایم.
۱. سایه روباه
کتاب «سایه روباه» با عنوان انگلیسی «Shadow of the Fox» اثر نویسندهی ژاپنی – آمریکایی، جولی کاگاوا است که اولین بار سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این اثر یک رمان فانتزی سرگرمکننده و پر از ماجراجویی بوده که مملو از اسطورههای جذاب ژاپنی و شخصیتهای جالب است.
هزار سال پیش، اژدهایی کامی بزرگی احضار شد تا یک آرزو را برآورده کند و پسازآن سرزمین ایواگوتو در عصر تاریکی و هرجومرج فرورفت. هر هزار سال، هر که طومار هزار دعا را در دست داشته باشد، این قدرت را دارد که اژدهای بزرگ را از دریا فرا بخواند و هر آرزویی که در سر دارد را از او بخواهد. برای در امان ماندن طومار از شرارت، آن را به سه قسمت تقسیم کردند و در سراسر زمین پراکنده کردند. دنیای ایواگوتو مملو از دگر پیکرها، ساموراییها، کامیها، شیاطین، جادوگران و ارواح بوده که توسط یک خانوادهی امپراتوری و قبیلههای قدرتمند کنترل میشوند و پر از دهکدههای نفرینشده و شمشیربازان مرموز است که مسافران را به دوئل دعوت میکنند.
داستان کتاب «سایه روباه» از طریق سه شخصیت روایت میشود؛ «سوکی»، زن جوانی که بهعنوان خدمتکار برای بدترین زن در قصر کار میکرد، دختری نیمه انسان به نام «یومکو» که تمام زندگی خود را در معبد بادهای خاموش گذرانده و توسط راهبان منزوی بزرگ شده است و «کاگه تاتسومی»، عضو یک قبیله سامورایی که به خاطر پنهانکاری و تواناییهای عرفانیشان کمتر شناخته شدهاند.
داستان کتاب «سایه روباه» در اساطیر ژاپن اتفاق میافتد و در اساطیر ژاپنی، روباهها میتوانند جادوی خود را برای فریب دادن انسانها تداعی کنند و ازآنجاییکه شخصیت یومکو نیمه روباه و نیمه انسان است، تواناییهای جادویی دارد. یومکو تمام عمر خود را در معبد بادهای خاموش زندگی کرده و توسط راهبان بزرگ شده است، بنابراین او از زندگی در دنیای بیرون آگاهی نداشت.
در قسمتی از کتاب «سایه روباه» میخوانیم:
«تنها چیزی که سوکی را از ناامیدی کامل نجات میداد، این بود که دوباره به دایسوکه – ساما برخورد کند. البته که او اشرافزادهای بزرگ و مقامش خیلی بالاتر از او بود و به مشکلات یک ندیمهی دونپایه اهمیتی نمیداد؛ اما حتی یک نظر دیدن او هم کافی بود. او هنگام رفتوآمد به اقامتگاه بانو ساتومی، در ایوانها و دالانها دنبالش گشت؛ اما آن اشرافزادهی زیبا را هیچ جا ندید. بعدها، از پچپچهای ندیمهها شنید که تابو دایسوکه – مدت کوتاهی بعد از رسیدن سوکی – قصر خورشید را ترک کرده و برای یکی از سفرهایش در کشور رفته بود. سوکی با خودش فکر کرد، شاید وقتی برگشت بتواند فقط یک نظر او را ببیند. شاید دوباره صدای فلوت پدرش را بشنود و صدا را دنبال کند تا اینکه او را روی ایوان ببیند، درحالیکه موهای سفید بلندش پشت سرش در حرکت بودند.»
۲. پلیس جدید
کتاب «پلیس جدید» با عنوان انگلیسی «The New Policeman» اثر نویسندهی انگلیسی-ایرلندی، کیت تامپسون است که اولین بار سال ۲۰۰۵ منتشر شد. این رمان برندهی جایزهی ویتبرد بریتانیا، خواننده را وارد دنیایی شبیه بریگادون میکند که در آن هیچچیز دقیقا آن چیزی نیست که به نظر میرسد و تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد موسیقی است.
این کتاب داستانی مسحورکننده است از موسیقی دلانگیز، جادو، افسون و زمانی که بهسرعت میگذرد. نداشتن زمان کافی برای لذت بردن از چیزهایی که در زندگی مهم هستند، یک شکایت رایج در کینورا در ساحل غربی ایرلند است؛ مردم همیشه برای صبحانه دیر میآیند، دیر به مدرسه میرسند و حتی وقتی برای رقصیدن ندارند. درواقع مردم در سراسر ایرلند کمبود زمان دارند. همه در کینورا آگاهاند که زمان، سریع و سریعتر میگذرد، به حدی که وقتی جیجی لیدی ۱۵ ساله از مادرش میپرسد که چه چیزی بهعنوان هدیه تولد میخواهد، او زمان بیشتری میخواهد.
جیجی آنقدر بزرگ است که بفهمد خانوادهاش منحصربهفرد هستند، اما بهاندازهای همسنش کم است که قدردان این منحصربهفرد بودن نیست. او یک نوازندهی بسیار قهار بوده که با موسیقی بزرگ شده است. او و مادرش که کنسرتینا مینوازد، شنبهشبها در شهر ساحلی کینورا ایرلند به نوازندگان دیگر میپیوندند و تا آخر شب مینوازند. این مراسم هفتگی زمانی به پایان میرسد که آرزوهای نوجوانی جیجی و تاریخچهی خانوادگی او باهم تلاقی میکنند.
یک روز جیجی تصمیم میگیرد در جستجوی یافتن مقداری زمان برای مادرش باشد و این جستوجوی غیرمعمول او را به تیر نا اوگ، سرزمین جوانی ابدی که زمان در آن ایستاده است، هدایت میکند. او در آنجا با نوازندگان موسیقی سنتی آشنا میشود که توضیح میدهند که زمان از دنیای او به دنیای آنها درز کرده است. جیجی حقایقی را در مورد منشا زندگی خود، اهمیت موسیقی در زندگی خانوادگیشان و بسیاری از چیزهای دیگر کشف میکند. پلیس جدید، «لری اودوایر» هم شخصیتی مرموزی است که نقش مهمی در طرح داستان دارد، اما هویت او تا آخرین لحظه غافلگیرکننده به طرز فوقالعادهای مخفی نگه داشته میشود.
طرح داستان بسیار جذاب، شخصیتها بهوضوح ترسیم شدهاند و درحالیکه این داستان خارقالعاده غرق در افسانه و جادو است، شخصیتهای داستان بهعنوان افرادی بسیار واقعی ظاهر میشوند که در ایرلند واقعی زندگی میکنند.
در قسمتی از کتاب «پلیس جدید» میخوانیم:
«جیجی عرق سردی روی ستون فقراتش حس کرد. اولین بار نبود که چنین چیزی میشنید، ولی اولین باری بود که آنها کاملا لمس میکرد. هلن ادامه داد: خب، کشیشها موفق نشدند این باورها و خرافات را از بین ببرند. بعد به این فکر افتادند که از دست یکچیز دیگر خلاص شوند، موسیقی. فکر کردند اگر موسیقی را حذف کنند، خرافات حاشیه آنهم از بین میرود. البته همه کشیشها هم اینطور نبودند. کسانی هم بودند که برای باورهای قدیمی احترام قائل بودند و یکجورهایی با آن کنار میآمدند.»
۳. واندر ومن
کتاب «واندر ومن» با عنوان انگلیسی «Wonder Woman» اثر نویسندهی اهل ایالاتمتحده آمریکا، لی باردوگو است که اولین بار سال ۲۰۱۷ منتشر شد و کتابی عالی برای دختران نوجوان است، دخترانی که در سرزمین قدرتهای مردانه به دنبال هویتیابی نیروهای خود هستند.
این کتاب دربارهی نوجوانی دیانا است، قبل از اینکه به «واندرومن» تبدیل شود؛ درواقع دیانا قرار است به یکی از قدرتمندترین قهرمانان روی کرهی زمین تبدیل شود، اما برای انجام این کار باید به خواهران جنگجوی افسانهای خود ثابت کند که شایسته است شاهزادهی آهزارتوونها باشد. هنگامیکه درنهایت فرصت برای اثبات آن پیش میآید، دیانا همهچیز را کنار میگذارد تا یک انسان به نام «آلیا کرالیس» را نجات دهد و در ادامه معلوم میشود آلیا هم یک دختر معمولی نیست.
آلیا از نوادگان هلن تروی است که قادر به ایجاد جنگهایی بوده که میتواند جهان را در معرض خطر قرار دهد و دیانا با این اقدام شجاعانه، ممکن است دنیا را به هلاکت برساند. حال دیانا و آلیا اگر بخواهند دنیاهایشان را نجات دهند، باید در کنار هم بایستند و با تمام قدرت بجنگند تا در جنگ آینده پیروز شوند.
نیویورکتایمز دربارهی کتاب «واندر ومن» نوشته است: «آلیا از شجاعت خود استفاده میکند و دیانا که در مورد تبعیض جنسی، نژادپرستی و شجاعت، انعطافپذیری و نبوغ انسانهای ساده را میآموزد.»
در قسمتی از کتاب «واندر ومن» میخوانیم:
«تک با بالا بردن دستان خود خواستار سکوت شد و به هیپولیتا که در لو سلطنتی، سکویی مرتفع واقع در سایهی طاق نمایی ابریشمی و آمیخته به رنگ آبی و قرمز روشن پرچم ملکه، در میان دو تن از اعضای شورای آهزارتوونها نشسته بود، تعظیم کرد. دیانا میدانست که مادرس میخواست او حالا آنجا باشد، کنار خود ملکه نشسته باشد و بهجای رقابت انتظار آغاز مسابقات را بکشد. وقتی پیروز میشد، هیچکدام از این محمد نال اهمیتی نداشت. هیپولیتا چانهاش را به کمترین میزان ممکن دابین برد، در پیراهن سفید و شلوار سوارکاری خود برازنده به نظر میرسید، طوقی سادهروی پیشانیاش نقش بسته بود.»
۴. پسر زرین ۱
کتاب «پسر زرین ۱» با عنوان انگلیسی «Golden Son» اثر نویسندهی پرفروش کتابهای علمی تخیلی، پیرس براون است که اولین بار سال ۲۰۱۵ منتشر شد. این کتاب در رتبهی ششم فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار گرفت و برندهی جایزهی انتخابی گودریدز در سال ۲۰۱۵ برای داستانهای علمی تخیلی شد.
شخصیت اصلی کتاب «دارو» اکنون ۲۰ ساله است. بیش از دو سال از فارغالتحصیلی او از موسسه میگذرد و در خانهی آگوستوس مشغول به کار شد. او به همراه دو تن از دوستان قدیمی و ستوانهای موسسه به نامهای «روکه» و «تاکتوس»، ناوگان خود را فرماندهی میکند. بقیهی همراهان قدیمی او در سراسر منظومهی شمسی پراکنده شدهاند، بهویژه سورو و زوزه که به مدارهای دور فرستاده شده و موستانگ که سیاست لونا را در دست گرفته است.
دارو در مینهای عمیق زیر سطح مریخ کار میکرد و درحالیکه رویای آینده بهتری را که برای فرزندانش میساخت، در سر میپروراند. اما جامعهای که او صادقانه به آن خدمت میکرد بر اساس دروغ ساخته شد. اربابان نخبه، به همنوعان دارو خیانت و انکار شدهاند و تنها راه آنها برای رهایی انقلاب است. دارو باید با دقت قدم بردار تا دوست را از دشمن تشخیص دهد و یک اشتباه در اعتماد میتواند همهی چیزهایی را که او برای آن تلاش کرده است را نابود کند.
دارو دوستی، احترام و حتی عشق را در دنیایی بیرحمانه پیدا میکند و این خشم رقبای قدرتمند را نیز در پی دارد. او برای به راه انداختن و پیروزی در جنگی که سرنوشت بشریت را تغییر خواهد داد، باید با خیانتی که علیه او به نمایش گذاشته شده است مقابله کرده، بر میل بیشازحد انسانی خود برای انتقام غلبه نماید و نه برای شورش خشونتآمیز، بلکه برای تولدی دوباره تلاش کند. اگرچه راه پیشرو مملو از خطر و فریب است، دارو باید از اصول عشق و عدالت پیروی نماید تا مردمش را آزاد کند.
در قسمتی از کتاب «پسر زرین ۱» میخوانیم:
«اکنون، دوشادوش او، بر کوهستانی واقع بر جهان شناورمان قدم میزنم. برف میبارد. استحکامات سفید سنگی و شیشهای براق از میان صخره سر برآوردهاند. پیرامون ما هرجومرجی از حرص و طمع در گردش است. تمام زرینهای عالیرتبهی مریخ در موسسه فرود میآیند تا بر برترین و درخشانترین دانش آموزان سال ما انگشت بگذارند. کشتیهایشان آسمان صبحگاهی را میشکافد و از میان جهانی پوشیده از برف و قلعههای پنهان در دود، بهسوی المپیوسی، که همین چند ساعت پیش به آن تاختم، هجوم میآورند.»
۵. دونده هزارتو
کتاب «دونده هزارتو» با عنوان انگلیسی «The Maze Runner» مجموعهای از رمانهای علمی تخیلی دیستوپیایی بزرگسالان جوان بوده که توسط نویسنده آمریکایی جیمز داشنر نوشته شده است. این اثر موضوعات بقا، هویت، دوستی، گرمایش زمین و هوش انسانی را بررسی میکند. اگرچه هدف این رمان خوانندگان نوجوان است، اما بزرگسالان هم نیز از مطالعه این مجموعه لذت خواهند برد.
داستان کتاب «دونده هزارتو» در آیندهای دور اتفاق میافتد؛ گروهی از نوجوانان که خود را «گلیدرها» مینامند در مکانی عجیب رها میشوند که آن را «گلید» مینامند. گلید توسط چهار دیوار احاطه شده است که به یک هزارتو منتهی میشود که هر شب هنگام غروب خورشید بسته و هنگام صبح باز میشود. هرماه، یک تازهوارد با نام مستعار «گرینی» به گلیدرها میپیوندد. هر تازهوارد تمام خاطرات گذشته بهجز زبان و سایر چیزهای رایج را از یاد میبرند.
داستان کتاب «دونده هزارتو» حول محور توماس میچرخد که در داخل آسانسور از خواب بیدار میشود و هیچ به یاد نمیآورد که کیست یا به کجا فرستاده میشود و تنها چیزی که او بهطورقطع میداند نامش است. دریچهی آسانسور باز میشود و توماس توسط گروه بزرگی از پسران که آنها هم به همین ترتیب هیچ خاطرهای از زندگی قبلی خود ندارند، به سمت بالا برده میشود. آنها به توماس میگویند که تا جایی که به یاد دارند، هرماه یک پسر جدید به آسانسور فرستاده میشود و همهی آنها برای خدمت به یک هدف که آنهم پیدا کردن راهی برای گذر از هزارتو است، آنجا هستند. توماس بهزودی متوجه میشود که این هزارتو معمولی نیست و این یک هزارتوی پیچیده با دیوارهای سر به فلک کشیده بوده که هر شب حرکت میکنند و یافتن راهی برای خروج غیرممکن است.
به نظر میرسد توماس با هیچ یک از وظایفی که به او داده میشود راحت نیست، تا زمانی که دوندهها را ملاقات و اشتیاق زیادی برای پیوستن به آنها احساس میکند. دوندهها خطرناکترین کار را دارند، بنابراین تنها بهترین اعضای گروه برای این نقش انتخاب میشوند. دوندهها هر روز صبح وارد هزارتو میشوند و تا آنجا که میتوانند مسیرهای زیادی را طی میکنند تا راه خروجی را بیابند و درعینحال مسیرهایی که طی میکنند را ردیابی کنند. آنها هر شب برمیگردند و نقشههایشان را کنار هم میگذارند تا ببینند آیا چیز مفید یا جالبی پیدا کردهاند یا نه.
قبل از اینکه توماس فرصتی برای سازگاری با زندگی جدید خود پیدا کند، همهچیز تغییر میکند؛ دختری که بهسختی هوشیار است از طریق آسانسور وارد آنجا میشود و این پیام را با خودش میآورد: همهچیز تغییر خواهد کرد و او «آخرین» خواهد بود، به این معنی که اگر آنها بهزودی پیچوخم را حل نکنند، هیچ یک از آنها زنده نمیمانند و درواقع اصل داستان و ماجراجوییها از اینجا شروع میشود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«توماس دوباره روی غریبههای زیادی که دورش را گرفته بودند، تمرکز کرد. آنقدر گیج بود که انگار مواد مخدر به او تزریق کرده بودند. پسر قدبلندی با موهای بلوند و صورتی استخوانی با تنفر نگاهش میکرد، هیچ حالت و احساسی در چهرهاش نبود. پسرک کوتاه و چاقی سر جایش وول میخورد و جلو و عقب میرفت و با چشمهای درشتش به او زل زده بود. پسری آسیایی که بدنی درشت و عضلانی داشت دستبهسینه ایستاده بود و توماس را برانداز میکرد، آستینهای تنگش را بالا زده بود تا عضلات برآمدهاش را به نمایش بگذارد. جوان سیاهپوستی با اخم به او نگاه میکرد؛ همان پسری که اول خوشامد گفته بود. بقیهی پسرها هم به او زل زده بودند.»
۶. یکشب فاصله
کتاب «یکشب فاصله» با عنوان انگلیسی «A Night Divided» اثر نویسندهی آمریکایی، جنیفرای نیلسن است که اولین بار سال ۲۰۱۵ منتشر شد. نیلسن که بیشتر به خاطر رمانهای فانتزیاش شناخته میشود، ثابت میکند که در داستانهای تاریخی هم به همان اندازه مهارت دارد. نیلسن در این اثر تصویری دلخراش از برلین شرقی سرکوبگر و تحت کنترل کمونیستها ترسیم میکند.
کتاب پرماجرا و هیجانانگیز «یکشب فاصله» تاریخچهای جذاب از خود دیوار برلین است که چگونگی و چرایی ساخت آن و اولین واکنشهای شهروندان را شرح میدهد. باز کردن هر فصل یک نقلقول الهامبخش دربارهی آزادی و شجاعت بوده که در کنار تصاویر سیمخاردار قرار گرفته است.
گرتا دوازدهساله است که دیوار برلین یکشبه پدیدار میشود و شهر برلین را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم میکند. زمانی که پدر و برادر میانی او به دنبال کار در برلین غربی هستند، این اتفاق غیرقابلتصور و غمانگیز اتفاق میافتد. آنها اجازه بازگشت به خانه را ندارند. مادر گرتا معتقد است که دیوار موقتی است اما بهزودی تسلیم این حقیقت غمانگیز میشود که دیوار فرو نمیریزد و احتمال کمی وجود دارد که دوباره پدر و برادر را ببینند.
خانواده اکنون شامل گرتا، مادرش و برادر بزرگتر فریتز است. گرتا یک روز در حال برگشت از خانه، پدرش را روی یک سکو در سمت غربی میبیند که در حال پانتومیم کردن پیامی برای گرتا است. او گرتا را تشویق میکند تا تونلی بهسوی آزادی حفر کند، اما اگر گرفتار شوند، عواقب آن کشنده خواهد بود و به هیچکسی در این راه نباید اعتماد کند. آیا گرتا و خانوادهاش راه آزادی را خواهند یافت؟او در ابتدا فقط به برادرش فریتز میگوید، زیرا او از دخالت دادن بیشازحد مادرشان میترسد.
گرتا در این کتاب نماینده بسیاری از مردم اروپای شرقی است که خود را از خانوادههایشان جدا کردهاند و از بازگشت ناامید شدهاند.
در قسمتی از کتاب «یکشب فاصله» میخوانیم:
«تفنگ به دست، عین مجسمههای آهنی ایستاده بودند و با قیافههای عبوس اطراف را میپاییدند. آنطور که پیدا بود، سزای کسی که تصمیم میگرفت از بین سیمهای خاردار عبور کند، چیزی بیشتر از پاره شدن پیراهنش بود، چون گرفتارها رو به ساکنان غربی نایستاده بودند، بلکه داشتند ما را میپاییدند. مامانم، انگار که فکرهای من را شنیده باشد، از توی آشپزخانه فریاد زد: آلدوزه این اسم بابا بود. با یک نگاه دیگر به بیرون، تازه یادم آمد که دلیل فریاد مادرم چیست. اگر دردسری پیش میآمد، معلوم میشد که میخواهند به چه کسی شلیک کنند. ایکاش زودتر بیرون را نگاه کرده بودم. در طول شب صداهای عجیبی شنیده بودم. صدای چکشکاری، قدمهای سنگین و پچپچ مردهایی با صداهای نخراشیده.»
۷. ظهور فرانکنشتاین
کتاب «ظهور فرانکنشتاین» با عنوان انگلیسی «The Apprenticeship of Victor Frankenstein» اثر کنت اوپل، اولین بار سال ۲۰۱۱ منتشر شد. این اثر برای اینکه به یک کتاب ماجراجویی خوب برای نوجوانان تبدیل شود، کیمیاگری، عشق، شرارت و احساسات دلخراش، همه باهم ترکیب میشوند.
داستان کتاب «ظهور فرانکنشتاین» دربارهی برادران دوقلوی فرانکنشتاین به نامهای ویکتور و کنراد است که زندگی آنها پر از ماجراهای خیالی بوده اما یک روز ماجرا به واقعیت تبدیل میشود. داستان در یک قصر تاریک گوتیک در خارج از ژنو در پایان قرن هجدهم اتفاق میافتد. داستان زمانی آغاز میشود که ویکتور، کنراد و دخترعمویشان الیزابت گذرگاهی مخفی را کشف میکنند که در زیر قلعه به یک آزمایشگاه متروکه در کتابخانهای پر از کتابهای قدیمی کیمیاگری منتهی میشود. ویکتور پرشور است و اغلب تحت تاثیر احساسات متناقض قرار میگیرد. کنراد در هر کاری که انجام میدهد و باور دارد ثابتقدم بوده و الیزابت یک زن جوان قوی است که در طول ماجراجوییهای خطرناک گروه، خود را بهاندازهی هرکسی شجاع نشان میدهد.
بهزودی کنراد به بیماری خطرناکی مبتلا میشود که پزشکان آن زمان نمیتوانند آن را درمان کنند. ویکتور مصمم است برای نجات دوقلو محبوبش هر کاری که لازم است انجام دهد. پدرشان آنها را از ورود مجدد به اتاق منع میکند، اما وقتی حال کنراد رو به وخامت میرود، ویکتور که حاضر نیست از نجات برادرش دست بردارد به کتابخانهی تاریک بازمیگردد و فرمول باستانی اکسیر ممنوعه حیات را کشف میکند.
ویکتور به همراه دخترعموی زیبایش الیزابت و دوست هنریاش بلافاصله به دنبال مردی به نام «پولیدوری» میگردند که زمانی به خاطر آثار کیمیاگریاش شناختهشده بود، تا به آنها در ساختن فرمول کمک کند. پولیدوری فرمولی را مینویسد که شامل سه ماده است که ویکتور، الیزابت و هنری باید برای ساخت اکسیر تهیه کنند.
اولین گلسنگ کمیابی است که در بالای بلندترین درختان در جنگلی خارج از ژنو به نام «استورموالد» رشد میکند و باید در تاریکی ماه برداشته شود. ماده دوم، روغن سر ماهی کولاکانت بوده که گمان میرود منقرض شده است، اما درواقع در اعماق مجموعهای از غارهای مجاور دریاچهی ژنو زندگی میکند. سومین عنصر موردنیاز برای تکمیل اکسیر خیلی راحت به دست میاید، اما نیاز به فداکاری از سمت ویکتور دارد که هم شخصی و هم دردناک است و عزم و وفاداری ویکتور را بهشدت مورد آزمایش قرار میدهد.
در قسمتی از کتاب «ظهور فرانکنشتاین» میخوانیم:
«سعی کردم خود را کنار بکشم، ولی گردن عضلانیاش بهشدت به بازوی راستم خورد و حس کردم بازویم شکست و ناتوان از کتفم آویزان ماند. من که چپدست بودم با وجود درد جانکاهی که داشتم با شمشیرم ضربهای به سینهی هیولا زدم که از دندههای قطورش رد شد. میدانستم برادرم مشغول ضربه زدن به قسمتهای تحتانی هیولاست و مراقب است خود را از ضربات دم خاردارش محافظت کند. هیولا دوباره با دهان باز بهسوی من برگشت. پیوسته به سرش ضربه میزدم و سعی داشتم با شمشیر، دهان با چشمانش را بزنم، ولی او مانند مار کبری چالاک بود و با یک ضربه مرا به طرف صخره پرتاب کرد. نزدیک لبهی پرتگاه به زمین افتادم. هیولا کمی عقب رفت تا دوباره حمله کند، ولی ناگهان ضجهی دردناکش بلند شد. برادرم یکی از پاهایش را قطع کرده بود.»