به نقل از دیجیکالا:
جستار و ناداستان یا آن گونه که پیش از این گفته شده نانفیکشن یکی از مهمترین روشهای روایی است که در آن نویسنده ماجرا یا پدیدهای را معیار قرار داده و با تحقیق گسترده دربارهی آن مستندش میکند. اکثر نویسندگان مهم جهان مثل جورج اورول، ترومن کاپوتی، ارنست همینگوی، آلن دوباتن، ناتالیا کینزبورگ، پل آستر، جاناتان فرنزن، ریچارد فورد و هاروکی موراکامی ناداستان و جستار نوشته و این نوع نوشتن را به گونهای محبوب در میان علاقهمندان کتاب تبدیل کردهاند.
در ایران نیز از گذشتههای دور این نوع نوشتن در قالب خاطرات، سفرنامه، زندگینامه، مقالات روایی و… منتشر میشدند اما از دو دههی گذشته همهی آنها زیر نام «ناداستان» یا «جستار» جمعآوری و منتشر میشوند. یکی از بزرگان این حوزه محمد قائد است که روزنامهنویس، مترجم و ویراستار شناخته شدهای است. در این مطلب علاوه بر جستارها کتابهایی که او در طول عمر حرفهایاش ویرایش و ترجمه کرده معرفی شدهاند.
قائد در سال پایانی دههی بیست شمسی در شیراز به دنیا آمد. بعد از پایان تحصیل متوسطه به دانشگاه شیراز رفت و در رشتهی روانشناسی تحصیل کرد. پیش از ورود به دانشگاه دورههای آموزش زبان را در انجمن ایران و آمریکا و انجمن فرهنگی ایران و بریتانیا گذراند. در دوران دانشگاه گذراندن دروس به زبان انگلیسی زیر نظر اساتید آمریکایی باعث شد مهارت و دانش زبان انگلیسیاش به حدی برسد که ترجمه کند و بعد از انقلاب دبیر بخش انگلیسی ماهنامههای فیلم و صنعت حمل و نقل شود.
روزنامهنویسی را در سالهای آخر دههی چهل شمسی با ارسال مقالات به مجلات معتبر رودکی و نامهی پژوهشگاه و روزنامهی آیندگان شروع کرد. بعد از مدتی وارد تحریریهی این روزنامه شد و مسئولیت صفحهی فرهنگی را برعهده گرفت. شیوهی مورد پسندش دو سال زندگی در ایران و دو سال زندگی در اروپا بود. با این حال بعد از مدتی زندگی در بریتانیا در زمستان ۵۷ به ایران برگشت. تقریبا همهی سرمقالههای روزنامه آیندگان را نوشت. بعد از توقیف روزنامه پیشنهاد همکاری با شاملو را در کتاب جمعه پذیرفت و مقالاتی با نام «م. مراد» نوشت. در دههی شصت و هفتاد شمسی با مجلات جامعهی سالم، آدینه، فیلم، صنعت حمل و نقل و سفر همکاری کرد و سردبیر بیست شمارهی مجلهی لوح بود.
نام قائد در دستکم دو دههی گذشته عمدتا به دلیل جستارهای خواندنیاش – «دفترچه خاطرات و فراموشی»، «ظلم، جهل و برزخیان زمین» و «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» – اهمیت پیدا کرده است. نوشتههای او از جنبهی گستردگی چشمانداز بحث، ارائهی نظرهای مختلف و متضاد، قابل درک بودن برای خوانندهی عام، پرداخت سرگرمکننده و دوری از استدلالهای انتزاعی و استفاده از زبان پر نقش و نگار از نمونههای درخشان این ژانر است.
او علاوه بر روزنامهنویسی و نوشتن، مترجمی زبردست است که تا امروز کتابهای «قدرتهای جهان مطبوعات»، «نخستین مسلمانان در اروپا»، «مبارزه با وضع موجود: جنبش دانشجویی آلمان»، «نامههایی از کرمان به دوبلین»، «توپهای ماه اوت»، «رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی» و «بچه رزمری» با ترجمهی او منتشر شده است.
در ادامه با ۶ کتاب این نویسنده و مترجم شناخته شده آشنا میشوید.
۱- دفترچهی خاطرات و فراموشی
مقالاتی که در سال ۸۰ در این کتاب منتشر شدند از درخشانترین نمونههای جستارنویسی فارسی هستند. «دفترچه خاطـرات و فراموشـی» نمونـهی موفقـی از همگانیسـازی مسـائل روانشناسـی اجتماعی اسـت کـه بـدون عوامسـازی، لایههـای کمتـر توجه شدهی زندگـی ایرانیها را میشکافد.
مقالهی «اسنوبیسم چیست» بعد از گذشت دو دهه تنها منبع فارسی قابل استناد در این زمینه است که میتواند به شکل کتابی مستقل منتشر شود. مقالهی «مردی که خلاصهی خود بود» دربارهی احمد شاملو از بهترین نمونههای بیوگرافینویسی انتقادی است. نویسنده با وجود فضای ضد شاعر تصویر واقعی مردی را ارائه کرده که بسیاری از مریدانش او را در عرش میبینند.
در بخشی از کتاب «دفترچه خاطرات و فراموشی» که توسط نشر طرح نو منتشر شده، میخوانیم:
«در دیداری دوباره از خانه دوران کودکیمان، یکی از نخستین احساسها معمولا این است: واقعا اینقدر کوچک بود؟ ناگهان درمییابیم حوض خانه قدیمی بسیار کوچکتر از کوچکترین استخرهاست و درخت کاج کنار آن به آسمان سر نمیکشد و فقط کمی بلندتر از بام خانه است. در بزرگسالی درمییابیم که ابعاد قامت کودکانه ما به درختها و دیوارهای خانهای معمولی عظمت میداد، وگرنه خانه بچگیمان هم جایی بود کموبیش در ابعاد همه خانههای دیگری که بعدها دیدهایم. به چنین احساسی که دل به یاد موهبتی باشد از دسترفته، به دریغ برای گذشتهای دوستداشتتنی و سپری شده، یا به دلتنگی به سبب دور ماندن از وطن یا جایی واقعی یا فرضی که فرد از حضور در آن محروم مانده است نوستالژی میگویند.
ملکالشعرای بهار در توصیف روزگار خوب از دسترفته پشت سر خویش با دریغاگویی میسراید: اولا عرض فلکها این قدر وسعت نداشت / ثانیا فکر جوانان این قدر لاغر نبود.
بهار در این قصیده نوستالژیک قصد مطایبه ندارد، اما منظورش از روزگار خوش وسعت اندیشه و فربهی فکر جوانان، عصری بود که تقریبا هیچ کتابی جز دیوان اشعار متقدمان وجود نداشت.»
۲- ظلم، جهل و برزخیان زمین
نویسنده در کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین» برزخیان را به معنای انبوهی از مردمان محروم شرق گرفته که روشنفکران بومی، سیاستمداران، مصلحان اجتماعی و… نمایندگیشان میکنند. طرز فکر و رفتارشان در برابر تهاجم فرهنگ غرب نشانههایی از روانپریشی اجتماعی دارد. مردمی که خودشان را مظلوم میدانند و در فرصتهای تاریخی تلاش میکنند استکبارهای کوچک و بزرگ را گوشمالی بدهند یا با تحقیر آنها عظمت بیکران تمدن باستانیشان را به چشم بیگانگان فرو کنند.
قائد در یکی از خواندنیترین مقالات این کتاب جنبههای تئوری گفتوگوی تمدنها را بررسی کرده است. او مینویسد فرهنگها و تمدنها برای گفتوگوی موثر در میان خود، باید از عهده گفتوگو در درون خود نیز برآیند. از نکاتی که در چند سال گذشته در مباحثات سیاسی اجتماعی در ایران بر آن انگشت گذاشتهاند این بوده که پیش از تشکیل جلسهای برای گفتوگوی اروپایی با آفریقایی و با آسیایی و با آمریکایی و… تمرین گفتوگو باید از اینجا و اکنون شروع شود.
کتاب حاوی تندترین انتقادات به بومیگرایی جهان سومی و نیز ژستهای پر لاف و گزاف دربارهی افتخارات تمدن خودی است.
در بخشی از کتاب « ظلم، جهل و برزخیان زمین» که توسط تشر طرح نو منتشر شده، میخوانیم:
«چندین سال در ایران از گفتگوی تمدنها بسیار سخن رفت. کسانی هوادار این نظر بودند که اگر تمدنها وارد مناظره با یکدیگر شوند پارهای گرفتاریهای جامعه بشری میتواند کاهش یابد. برخی که مقدمات چنین گفتگویی را مهیا میدانستند تا آن حد پیش رفتند که به دستور بحث فکر کنند. گویی توافقی کلی بر سر لزوم مباحثه فرهنگی به عنوان درمان دردها وجود دارد، تمدنهای شرکت کننده در بحث مفروض و سخنگویان انها مشخص شدهاند، صندلیهایی چیده شده و همه منتظر ورود سخنرانان جلسهاند تا بحث آغاز شود.
ملتها بیش از آن درگیر تنازع بودهاند که بتوان از کمبود گفتگو شکایت کرد. گفتگوی فرهنگها چنان عادی است که اغلب به نجوا و پچپچ میماند. فقط وقتی یک یا چند فرهنگ به دلیلی در پهنه گیتی نعره میکشند مردمان دیگر حدس میزنند که احتمالا کار به جاهای باریک کشیده است.»
۳- عشقی/ سیمای نجیب یک آنارشیست
قائد از نوجوانی به میرزاده عشقی و نوشتههایش علاقهمند شد. جسته و گریخته مقالات و شعرهایش را میخواند و معتقد بود اتفاقاتی که در برابر مردم میافتد عملا اجرای سناریوی «عید خون» است که میرزاده عشقی پیشنهاد کرد.
در نیمهی دههی ۷۰ شمسی فرصتی برای نوشتن دربارهی شاعر، آثار و زندگیاش فراهم شد. تا آن زمان هر جه دربارهای او نوشته بودند اغراق، چاپلوسی، مدیحه و مرثیهی فاقد ارزش ادبی بود.
نویسندهی کتاب بعد از ورق زدن و خواندن سطر به سطر بیست و چند شمارهی روزنامهی «قرن بیستم» به تصویری دقیق و همهجانبه از عشقی رسید. او جوان خودآموختهای بود که فعالیتهای ادبی و هنری و اجتماعی را در دو سه سال آخر زندگی کوتاهش تجربه کرد. روزنامهی «قرن بیستم» را بسیار نامرتب منتشر کرد. از نظر سیاسی بیشتر ناظر بود تا فعال. در بالکن تماشاچیان مجلس حاضر میشد و به نطق نمایندهها گوش میداد. گزارشی از میتینگ در میدان بهارستان نوشت. اما نشانهای از شرکت مستقیماش در تظاهرات یا ملاقات با نمایندگان مورد علاقهاش مثل سلیمان میرزا اسکندری در دسترس نیست.
قائد در کتاب «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» نشان میدهد او در چند سال شکوفایی نشانههای افسردگی دورهای و کمتحرکی را بروز داده. تیر خوردن مرد پرخاشگر و خوشسیما ربطی به مشروطیت و شعرهایش نداشت. ترجیعبند «جمهورینامه» علیه سردارسپه که اساسا کار بهار بود به اسم او در رفت. کاریکاتورهای منتشر شده در روزنامهی «قرن بیستم» که توهین به سردارسپه تلقی شد هم به عشقی دخلی نداشت. ظهر شنبه روزنامه درآمد و ظهر پنجشنبه زندگی عشقی تمام شد. او بیشتر شهید راه سوءتفاهم شد تا مشروطیت یا مخالفت با سردارسپه.
در بخشی از کتاب «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» که توسط نشر ماهی منتشر شده، میخوانیم:
«سید رضا میرزاده عشقی سال ۱۲۷۳ شمسی در همدان به دنیا آمد. در مکتبخانههای محلی خواندن و نوشتن را فرا گرفت. او را به مدرسه آلیانس فرستادند که زبان فرانسوی چزو برنامه درسی آن بود. نوشتهاند پیش از اتمام آلیانس در تجارتخانه بازرگانی فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت، و از سفرهای او در سالهای نوجوانی به اصفهان و تهران برای ادامه تحصیل خبر دادهاند. میتوان استنباط کرد کم مدرسه رفت، تحصیلات رسمی را به پایان نرساند و نشانهای در دست نیست که میتوانسنت متنی به زبان فرانسوی در سطح پیشرفته را بخواند و به فارسی ترجمه کند. افزوده بر این، پیداست سطح معیشت پدرش، حاج سید ابوالقاسم کردستانی، چنان بود که میرزاده جوان نیازمند کار مستمر و کسب درآمد نباشد و بتواند به سیاحت آفاق و سیر انفس بپردازد؛ و گرچه مرفه نبود و ساده میزیست، شیوه پوشاک او، به روایت معاصرانش و به گواه عکسهایی که از او باقی مانده است، بزرگمنشانه بود و نشان از فقر نداشت، اما به سبب روحیه قلندرانه و با کارهای تجربیاش در تئاتر و روزنامهنویسی که ضرر میداد رفتهرفته تنگدست شد.»
۴- توپهای ماه اوت
جنگ بخشی مهم از فرهنگ جوامع بشری بوده و هست. آلمانیها در آخر قرن نوطدهم به این منتیجه رسیدند که سرشاخ شدن با صاحبان فعلی دنیا در خاور دور، خاورمیانه، آمریکای جنوبی یا آفریقا به معنای جنگ است. پس باید برای به دست آوردن عظمت جنگید و سالها عقبافتادگی را جبران کرد. آنها جنگ را ضروری و نهایت زندگی میدانستند.
جنگ ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ از این نظر تراژیک است که افکار از جزئیات علم و صنعت عقب مانده بود. زمامداران کشورها و سرداران درک نمیکردند زمانهی تاخت و تاز سریع و نبردهای برقآسای چند روزه به روش ناپلئون گذشته و آتش توپخانهی جدید و رگبار مسلسل اجازه نخواهد داد کسی سر از سنگر بیرون بیاورد.
باربارا تاکمن تاریخنگار نامدار آمریکایی که دو بار جایزهی پولیتزر را به خاطر دو کتابش برده در «توپهای ماه اوت» ماه ابتدایی شروع جنگ جهانی اول را انتخاب کرده و در ۵۴۴ صفحه سی روزی که سرنوشت جنگ، قرن بیستم و جهان را تعیین کرده را روایت میکند.
او داستان عامیانهی در گرفتن جنگی عظیم به سبب قتل یک نفر را جدی نمیگیرد. چون رقیبان بزرگ در اروپا از سالها پیش در تدارگ جنگی واقعی با آلمان بودند. پس ترور یک آلمانی زبان در سرزمینی اسلاو ربطی به آلمان، فرانسه، بلژیک، ایتالیا، لوکزامبورگ و … نداشت. اتریش عذرخواهی صربستان را قبول نکرد و تا به خود بجنبد همه به هم اعلان جنگ دادند. بدون آن تیر هم تیر دیگری در جایی و نرزی شلیک میشد یا فرض را بر این میگذاشتند که شلیک شده است.
تاکمن چنگی را روایت میکند که بوتهی آزمایشی است برای سنجش رفتار آدمها در موقعیتی تاریخی که همیشه آرزویش را داشتهاند تا لیاقتشان را نشان دهند.
در بخشی از کتاب «توپهای ماه اوت» که با ترجمهی محمد قائد توسط نشر ماهی منتشر شده، میخوانیم:
«قشههای مشترک بریتانیا و فرانسه در ۱۹۰۵ شکل گرفت، زمانی که شکست از ژاپنیها در دوردستها ناتوانی نظامی روسیه را برملا کرد و تعادل قوا در اروپا را به هم زد. تمام دولتها ناگهان و همزمان دریافتند اگر هریک از آنها لحظهٔ راهانداختن جنگ را انتخاب کند، فرانسه باید بیمتحد بجنگد. دولت آلمان فورآ دست به امتحان این لحظه زد. سه هفته پس از شکست روسیه در موکدن در ۱۹۰۵، حضور پرسروصدای قیصر در طنجه۶۶ در ۳۱ مارس در حکم عرض اندامی در برابر فرانسه بود. نزد فرانسویها این بدان معنی بود که آلمان دنبال لحظهٔ «دیگربار» میگردد و اگر نه اکنون، بهزودی آن را خواهد یافت. شارل پگی، شاعر، ویراستار، سوسیالیست ضد حزب خویش و کاتولیک ضد کلیسای خویش، تا آن حد که یک نفر میتواند سخنگوی وجدان فرانسه باشد، نوشت: «من هم مثل هرکس دیگری آن روز صبح ساعت نُه به پاریس آمدم. مانند هرکس دیگری ساعت یازده ونیم دانستم که طی آن دو ساعت دورهای جدید در تاریخ زندگی من، در تاریخ این کشور و در تاریخ جهان آغاز شده است.» حرف پگی دربارهٔ زندگی خودش خودستایانه نبود. اوت ۱۹۱۴ در چهل و یک سالگی داوطلبانه به ارتش پیوست و ۷ سپتامبر در عملیات مارْن کشته شد.
بریتانیا هم به چالش طنجه واکنش نشان داد. درست در همان زمان نهاد نظامیاش را کمیتهٔ لرد اِشِر زیروزبر میکرد. جز خود او، فرمانده جوشی نیروی دریایی، سر جان فیشر، که با یک رشته تغییرات اساسی سرگرم اصلاح نیروی دریایی بود، و یک افسر نیروی زمینی، سر جرج کلارک، که به سبب آرای متجددانهاش در باب استراتژی امپراتوری شهرت داشت، عضو کمیته بودند. «کمیتهٔ سهنفرهٔ اِشِر» کمیتهٔ سلطنتی دفاع را، که اِشِر عضو دائم و کلارک دبیر آن شد، برای مدیریت سیاستهای جنگی کشور ایجاد کرد و ستاد کل جدیدی پایه گذاشت. درست زمانی که قیصر با حالتی عصبی اسب سفید بسیار بازیگوشی را در خیابانهای طنجه میراند، این ستاد درگیر جنگی فرضی بر پایهٔ این فرض بود که آلمانیها در حرکتی وسیع و روبنده با چند جناح از طریق بلژیک در شمال و غرب رود موز سر خواهند رسید.»
۵- آدم ما در قاهره
قاسم غنی سیاستمدار، پزشک، دیپلمات، سفیر ایران در قاهره و نویسنده از طرف رضاشاه برای خواستگاری رسمی فوزیه، خواهر پادشاه مصر و ازدواج او با ولیعهد ایران به قاهره رفت. ده سال بعد، آخرین پادشاه ایران او را برای فیصله دادن به طلاقی پردردسر برای بار سوم از نمایندگی ایران در سازمان ملل در سانفرانسیسکو فراخواند و به جای محمود جم به سفارت ایران در قاهره فرستاد تا سه موضوع سخت – طلاق فوزیه، پس گرفتن جواهرات سلطنتی و شمشیر مرصع رضا شاه – را به سرانجام برساند.
یادداشتهای غنی برگی از تاریخ نیستند. نویسندهی آنها تاثیری ماندگار بر وقایعی مهم نگذاشت. قائد هدف از ویرایش و بازپروری یادداشتها را سرگرمی و داستانپردازی میداند، آن هم داستانی که از شدت واقعگرایی ممکن است باورنکردنی باشد. او با زیر و بالا کردن نوشتهی بی چرکنویس – پاکنویس و پر از غلط ادیبی که مدعی تصحیح دیوان حافظ است تلاش کرده بگوید خطای املاانشایی جوانترها را پای نظام آموزشی بگذاریم.
در بخشی از کتاب «آدم ما در قاهره» که توسط نشر کلاغ منتشر شده، میخوانیم:
«- خبردار شدم حسن تقیزاده سفیر ایران در لندن عازم طهران است. به دیدن ایشان و خانمش رفتم. خیلی مسرور شدم. شب همراه چند دیپلمات ایرانی و فرنگی مهمان زینالعابدین رهنما بودیم. سیری در اخلاق و رفتار اشخاص پست و رذل میکردم.
– از تابستان ۱۹۱۳ تا ژوئیه ۱۹۱۹ در بیروت تحصیل میکردم و با اوضاع شهر و کل کشور لبنان اشنا هستم. قسمت بد و مضر تربیت فرانسوی در مردم لبنان و بیروت مخصوصا در طبقع اول و متمول و تجار و اغنیا محسوس است. رقاصی، سبکی، سبکمغزی، عیاشی، بیعاری، الواطی فرانسویها را گرفتهاند، مکارم و فضایل عربی و چیزهای خوب شرقی از میان رفته است.
– فردا روز تولد علیاحضرت فوزیه است. تلگرافی تبریکی تهیه کردم تا مخابره شود. پریروز هم به دفتر مخصوص تلگراف زدم که باید حتما تبریک بگویند. امروز از عبدالفتاح عسل بیگ سفیر تازه مصر در تهران که هنوز نرفته دیدن کردم، آدم معمولی متوسطی است. هفده سال متوالی در خارج بوده، سالها در سویس، ابتدا در ژنو ژنرال قونسول و بعد از برن وزیر مختار بوده.
– نجیب سالم پاشا رئیس املاک خاصه به بازدید آمد. گفت عکسهای شهناز را به ملک و فوزیه تقدیم کرده است. خیلی دلش میخواهد کاری کند بلکه التیام حاصل شود اما علیاحضرت فوزیه فرمودهاند ممکن نیست برگردد و باید جدایی واقع شود البته دوستانه و آرام.»
۶- بچه رزمری
قول مشهوری وجود دارد که میگوید آثار کلاسیک را کمتر میخوانند و بیشتر دربارهشان حرف میزنند. اهل کتاب معمولا حوصلهی خواندن قصههای طولانی و قدیمی را ندارند و دیدن فیلمی از آن را ترجیح میدهند.
«بچه رزمری» رمان کوتاه یا قصهی بلند نوشتهی آیرا لوین با وجود پرفروش شدن جای مهمی در ادبیات جهان پیدا نکرد. ویلیام گری منتقد و ویراستار نامدار آمریکایی در کتاباش دربارهی ادبیات وحشت این رمان را شاهکار دانست اما هیچوقت محبوب خوانندگان جدی ادبیات نشد. اما نسخهی سینمایی آن به کارگردانی رومن پولانسکی یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما شد.
رزمری همراه همسرش به آپارتمانی بزرگ در خیابان برمفورد اسبابکشی کردهاند. گای بازیگر نقشهای کوچک است. به این زوج اخطار داده میشود خیابان برمفورد مرکز جادوگری و قتل است. اما آنها بیتوجه به اخطار در آپارتمان ساکن میشوند.
رزمری بچه میخواهد اما گای معتقد است باید صبر کنند تا موقعیت شغلیاش بهتر شود. زوج میانسالی که همسایهشان هستند. رفتارشان گیجکننده و مسخره است. یکی از رقیبان گای آسیب میبیند و او به عنوان هنرپیشهی اصلی مشغول کار میشود و …
در بخشی از این رمان که توسط نشر کلاغ منتشر شده، میخوانیم:
«رزمری و گای وودهاوس قراردادی برای یک آپارتمان پنج اتاقه در خانه ای سفید با اضلاع منظم هندسی در خیابان پنجم امضا کرده بودند که از زنی به نام خانم کورتز خبر رسید آپارتمانی چهار اتاقه در ساختمان برمفورد خالی شده است. برمفورد عمارتی است قدیمی، سیاه رنگ و عظیم، با آپارتمان هایی تو در تو با سقف های بلند، که برای شومینه ها و ریزه کاری های انگلیسی قرن نوزدهمی اش شهرت دارد. رزمری و گای از زمان ازدواجشان برای اجاره کردن یکی از آن ها در نوبت بودند اما سرانجام دل کندند. گای گوش تلفن را روی سینه اش گذاشت و خبر را به رزمری داد. رزمری با حالتی که انگار بخواهد بزند زیر گریه نالید: “وای، نه!” گای در گوشی تلفن گفت: “دیر شد. دیروز قرارداد امضا کردیم.” رزمری بازویش را گرفت و پرسید: “نمی توانیم پس بدهیم؟ یک چیزی بهشان بگو.»