به نقل از دیجیکالا:
مولانا جلالالدین بلخی را میتوان نامدارترین شاعر فارسی زبان دانست. برخی او را همپای شکسپیر، نویسنده و نمایشنامهنویس انگلیسی میدانند و بسیاری این شاعر ایرانی را بالاتر از دیگر شاعران و نویسندگان در جهان میشمارند. شهرت مولانا سالهاست که تنها محدود به زبان فارسی نیست و محبوبیتش مرزها را رد کرده و با نام «رومی» در سراسر دنیا شناخته میشود. حالا دیگر کتابهایی که درباره مولانا و عرفانش نوشته شدهاند، اهمیتی برابر با آثار خود او دارند.
جلالالدین مولانا بلخی در سال ۶۰۴ قمری، در بلخ زاده شد و شصت و شش سال بعد در قونیه از دنیا رفت. از او شش کتاب به نامهای مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه، مکتوبات و مجالس سبعه به جا مانده است. دو کتاب اول (هر دو کتاب شعر مولانا) از محبوبیت و شهرت بیشتری برخوردارند. در ایران او را مولوی یا مولانا میخوانند و غربیها و ترکها از نام رومی برایش استفاده میکنند و در افغانستان به او جلالالدین بلخی میگویند.
ترجمهی کتابهای مولانا به ترکی در همان سدههای اولیه بعد از مرگ شاعر انجام شد. اما غربیها در اواسط قرن نوزدهم، رومی را کشف کردند. اولین ترجمه از کتاب شعر مولانا به انگلیسی در امریکا، توسط رالف والدو امرسن و در سال ۱۸۶۷ صورت گرفت اما توجه چندانی را به خود جلب نکرد. در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هم اشخاصی چون رابرت دانکن، دانیل لایبرت و دیوید مارتین دست به ترجمه آثار شاعر ایرانی زدند. در میان این افراد، اثر رابرت دانکن از محبوبیت ویژهای برخوردار شد و پای رومی را به محافل ادبی غربی باز کرد.
در سال ۲۰۰۷ و به پیشنهاد ترکیه، یونسکو این سال را به نام مولانا نامگذاری کرد. با باز شدن پای اشعار عرفانی مولانا به غرب بازار انتشار آثاری برای تفسیر کتابهای مولانا و معرفی او داغ شد. این موج در ایران، با شدت بیشتری شکل گرفت و خوانندگان بسیاری هم پیدا کرد. در ادامه به معرفی ۶ کتاب درباره مولانا پرداختهایم که از نمونههای برجستهتر به حساب میآیند.
۱) پلهپله تا ملاقات خدا
پلهپله تا ملاقات خدا یکی از شناخته شدهترین آثار فارسی برای آشنایی با مولاناست. این کتاب درباره مولانا، زندگی، دوران و اندیشه شاعر را به زبانی ساده و خودمانی برای مخاطب بازگو میکند. عبدالحسین زرینکوب، نام اثرش را از این بیت مشهوری از مولانا گرفته است:
«از مقامات تبتل تا فنا، پلهپله تا ملاقات خدا»
این کتاب دوران کودکی مولانا تا سالهای بزرگسالی او را در بر میگیرد و نیمنگاهی هم به اوضاع سیاسی و اجتماعی در زمان این شاعر بزرگ دارد. زرینکوب در این اثر با رویکردی داستانی به جنبههای زندگی و عرفان مولوی پرداخته است.
نویسنده پلهپله تا ملاقات خدا، عبدالحسین زرینکوب، ادیب، پژوهشگر و تاریخدان ایرانی است که علاقه ویژهای به عرفان مولانا دارد. این کتاب ۴۰۰ صفحهای از تولد جلالالدین در بلخ آغاز شده و زندگی پرشورش را تا رسیدن به قونیه و مرگ در این شهر شرح میدهد. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
پنج ساله بود که صورتهای روحانی و اشکال غیبی در پیش نظرش پدیدار میشد. تخیلی پربار که بعدها از او یک شاعر واقعی ساخت به او فرصت میداد تا در ورای این نام، با چشم خود، با همان چشم نافذ و پرتلألؤ و عمیقی که تا پایان عمرش هیچکس نمیتوانست تاب نگاه او را بیاورد، حضور نامرئی و پر هیبت یک نور مقاومتناپذیر را حس کند و صدای بال ملایک و ارواح را در تمام خانه بشنود، و با بال خیال تا اعماق کبود آسمانها، به دنبال آنها عروج نماید. بالاخره یک روز هم در همان سالهای کودکی، تجربهی پرواز به آن سوی ابرها، که در گمان وی قلمرو غیب به آنجا اتصال داشت، برایش حاصل گشت. تجربهای که شوق آن، سالها در خواب و بیداری، در تندرستی و بیماری در جانش چنگ میزد و او را در دوسوی پردهای که حس و غیب را از هم جدا میساخت و بین غایب و حاضر در نوسان میداشت، برایش حاصل آمد.
۲) عارف جانسوخته
کتاب عارف جانسوخته را پژوهشگر و محقق ایرانی، نهال تجدد به زبان فرانسوی نوشته و بعد ترجمه آن در ایران منتشر شده است. این اثر، یکی از مشهورترین آثار در خصوص شاعر و عارف ایرانی، مولاناست که به دلیل انتشارش در فرانسه، توجه مخاطب غیرایرانی را هم به خود جلب کرده است.
این کتاب درباره مولانا با شرح دیدار شورانگیز شمس و مولانا شروع میشود و به تولد دوباره مولوی پس از دیدار با شمستبریزی میپردازد. ویژگی عارف جانسوخته، در منابعی است که نهال تجدد در شرح ماجراهای مولانا و شمس از آنها استفاده کرده است و این موضوع باعث شده تا کتاب غنای ویژهای داشته باشد.
این رمان به نام «رومی سوخته» در فرانسه منتشر شده و در ترجمه فارسی آن نام دیگری به خود گرفته است. این اثر از زبان حسامالدین چلبی، یکی از مریدان مشهور مولوی نوشته شده. رمان تنها به رابطه شمس و مولانا اختصاص ندارد بلکه تمام جنبهها و حوادث مهم زندگی شاعر را پوشش میدهد و به دور از اسطورهسازی، داستان یک روح پرشور را روایت میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«و من مرد پیر، در این سرما
بلندقامت بود و بسیار لاغر؛ پوست و استخوان. طاقت سرما نداشت و عبای نمدی سیاه آستین گشادش را به دور خود پیچیده بود. موهایش، به رنگ آسمان پیش از باران، از کلاه قایق مانندش بیرون زده بود. تند راه میرفت و نگاهش به شهر، دکانهایش، مردمان و جانورانش به نگاه گردشگران و تازهواردان نمیماند. گاهی در برابر پیشخان حصیربافی میایستاد، نگاهش در میان سبدها، زنبیلها، حصیرها، پرهای کاه و نیها گم میشد. فروشنده سبدی حصیری یا چیزی از آن دست به او عرضه میکرد. اما پاسخی نمیشنید. به ندرت به سوالهایی که از او میشد، پاسخ میگفت. باد بر چهره نحیفش میتاخت و آن را همچون پوست نوشتهای در برابر آتش، چروکیده میکرد. ابرو درهم میکشید و به دشواری با سرما، سرمای شدیدی که در آخرپاییز به قونیه هجوم آورده بود، کنارمیآمد.
به مرد حصیرباف گفت: من پیرمرد، در این سرما…
اما حصیرباف حواسش متوجه تعریف از کالایش بود: خوب به دستههای این زنبیل نگاه کن، ببین تهش چه محکم است! در این شهر، هیچ سبدی با سبدهای من برابری نمیکند. این زنبیل حتی میتواند مردی را تا آسمان حمل کند.
-من برای رفتن به آسمان نیازی به زنبیل تو ندارم.»
۳) ملت عشق
رمان ملتعشق، اثر نویسنده مشهور ترکیه، الیف شافاک است که در سال ۲۰۱۰ به دو زبان ترکی و انگلیسی آن را منتشر کرده است. این کتاب در ایران هم با استقبال بسیاری روبهرو شد. هرچند بخشی از داستان ملتعشق، در فضایی امروزی روایت میشود، اما در حقیقت، روایت شمستبریزی است که بعد از آگاهی به زمان مرگش، به قونیه سفر میکند تا کسی را پیدا کند که دریای علم و معرفتش را در اختیار او قرار دهد و در این مسیر به مولانا برمیخورد.
نویسنده کتاب در دو خط موازی، داستان را یکی در قونیه و دیگری در بوستون پیش میبرد. این اثر به بیش ازسی زبان ترجمه شده و روایت شیرینش از مولانا و شمس و عشق، باعث شده تا حتی کسانی که این دو را نمیشناسند، کنجکاو شوند تا با زندگی و نگرش این دو عارف جانسوخته بیشتر آشنا شوند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
تمام زندگی اللای بیچاره خلاصه شده بود در راحتی شوهر و بچههایش. نه علمش را داشت و نه تجربهاش را تا به تنهایی سرنوشتش را تغییر دهد. هیچگاه نمیتوانست خطر کند. همیشه محتاط بود، حتی برای عوض کردن مارک قهوهای که میخورد بایست مدتهای طولانی فکر میکرد. از بس خجالتی و سربهزیر و ترسو بود؛ شاید بشود گفت آخر بیعرضگی بود. درست به همین دلایل آشکار بود که هیچکس، حتی خودش هم نفهمید که چطور اللا روبینشتاین بعد بیستسال آزگار زندگی زناشویی یک روز صبح از دادگاه، تقاضای طلاق کرد و خودش را از شر تاهل آزاد کرد و تکوتنها به سفری رفت با پایانی نامعلوم؛ اما حتما دلیلی داشت: عشق.
۴) در جستجوی مولانا
در جستجوی مولانا کتاب دیگری از نهال تجدد، پژوهشگر ایرانی فرانسوی است. او تلاش کرده تا مخاطب عادی که شناخت چندانی از مولانا ندارد، با داستانهای مثنویمعنوی، به زبان ساده آشنا کند. زبان آسان و روان نهال تجدد در این کتاب درباره مولانا، مخاطب فرانسه زبان را خیلی زود به خود جلب کرد و بعد از ترجمه اثر به فارسی، با استقبال ایرانیها هم مواجه شد.
نهال تجدد با استفاده از یک شخصیت خیالی، یعنی صحافی از خراسان، سیوپنج روایت مثنوی را با هدف شناخت روح مولانا به خواننده عرضه میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
خارپشت را ببین که در زیر ضربههای چوب بزرگتر و زیباتر میشود. پیامبران را ببین که رنجها و شکستها بر قدرتشان میافزاید. چرم را ببین که دباغ، با داروهای تلخ و تیزش میمالد و عمل میآورد و مانند پر نرم و لطیف میسازد، و آدمی را ببین که مانند پوست دباغی نشده، چون تلخی و ترشی بسیار ببیند پاک و مصفا میشود و به لطافت و شادابی دست مییابد.
۵) بهدنبال مولانا
بهدنبال مولانا اثر ماهرخ دبیری، راهنمای خوبی برای شناخت شاعر و عارف ایرانی است. این کتاب درباره مولانا، با خطی داستانی، زندگی مولوی را برای خواننده به زبان ساده روایت میکند. تمرکز این روایت بر روی اندیشههایی است که مولانا در مثنویمعنوی و دیوان شمس به آنها پرداخته است.
در بخشی از این کتاب درباره مولانا که نشر ققنوس آن را منتشر کرده، میخوانیم:
در اتاق خود تنها نشسته است. اره، چکش و مقداری میخ و خردهچوب جلویش روی زمین است. رُبابی شکسته در دست دارد. تعمیرش میکند. بعد غزلی را که تازه سروده است با آهنگ دلنشین رباب میخواند… از خانه بیرون میرود. چند کوچه آن طرفتر وارد خرابهای میشود. سگ ماده با دیدن او هراسان بلند میشود. چند روز پیش چهار توله زاییده است، اما از ترس اینکه مبادا در نبودنش، به بچههایش آسیبی برسد، نمیتواند به جستجوی غذا برود. گرسنه است و شیر چندانی ندارد تا به بچههایش بدهد. دستمال را باز میکند. کاسه غذا را جلو سگ میگذارد. سگ آهسته زوزه میکشد. بلند میشود و برمیگردد. سگ چند قدم به دنبالش میرود. بعد به ته خرابه پیش بچههایش برمیگردد و غذا میخورد. به جلو خانه میرسد. اما به خانه نمیرود. میخواهد مردم را ببیند و در میان آنها باشد. راهش را ادامه میدهد. چند دقیقه بعد به میدان سر بازار میرسد. بازار از جمعیت موج میزند. مردم به او سلام میکنند. با روی خوش به سلامشان جواب میدهد و میگذرد. مرد جوانی از پشت با فریاد صدایش میزند: «بایست، شیخ! بایست!» برمیگردد. جوانی عصبانی را روبهروی خود میبیند. «تو شیخ و مُفتی این شهرهستی، درست است؟» «من کسی نیستم.» «کسی نیستی؟ اگر کسی نیستی، پس چرا کسان دیگر را به کفر و فساد میکشانی؟» «چهکسی این را به تو گفته پسرم؟
۶) کیمیا خاتون
کیمیاخاتون، نوشته نویسنده ایرانی، سعیده قدس است. او در این کتاب درباره مولانا به پشتپرده زندگی شمس و مولانا میرود و داستان تلخی را بازگو میکند که سالها گفته نشده باقی مانده.
کیمیاخاتون، دخترخوانده مولاناست که در جوانی به اصرار پدرخواندهاش، عشق به پسر مولوی را فراموش کرده و به عقد شمس درمیآید. شمس تبریزی وقتی به قونیه میرسد، هم قلب مولانا را تسخیر میکند و هم درشصت سالگی به دخترخوانده او دل میبازد. اما این عشق نتوانست تفاوت سنی بین کیمیاخاتون و شمس را جبران کند و آتش این اختلافات به مرگ زن جوان به دست مراد مولانا و غیب شدنش از قونیه میانجامد.
این کتاب برای اولینبار در سال ۱۳۸۳ منتشر شد و جلب توجه بسیاری کرد. نام این رمان بارها در فهرست پرخوانندهترین کتابهای فارسی آمده و جایزه کتاب سال پرویناعتصامی در سال ۲۰۰۵ را به دست آورده است. اثر سعیده قدس در سال ۲۰۱۱ به زبان انگلیسی ترجمه شد.
در بخشی از رمان تاریخی کیمیاخاتون میخوانیم:
ملاحان خوب میدانستند که در این دریای دیوانه، کسی از اینگونه توفانهای ناگهانی جان سالم به در نخواهد برد. مطمئن بودند طولی نخواهد کشید که همگی طعمهی امواج سیاه آدمخوار خواهند شد. پیرمرد اما اصلا نمیترسید. میدانست اگر کشتی در سیاہترین عمق اقیانوس هم به گل بنشیند، او یک نفر نخواهد مرد. ماهی یونس او را دوباره برخاک نفرین شده تف میکرد تا کشد آنچه باید بکشد. مرگ برایش خلاصی بود، اما قرار نبود او خلاص شود. شاید هم اصلا مرده بود و این سفینه داشت او را به سوی بارگاهی میبرد که عمری در طلب خاک بوسیاش شرق و غرب را پرسه زده بود. آیا او را نزد کسی میبردند که روزی توهم قربت وی، از این پیر درهم شکسته هیولایی ساخته بود و باز در غوغای نفسکشهای مستانه و پرغرور راه را به سوی او باخته بود؟ ببین آن قلندر تیغ کش را چه زار زار میبرند. اگر کسی را یارای نگریستن به چشمان عجیب او میبود، التماس را در آن میدید. التماس به باد که تندتر و تندتر بوزد و او را هرچه دورتر و دورتر ببرد.