به نقل از دیجیکالا:
دیوید لین از آن فیلمسازهای بزرگ تاریخ سینما است که ما او را بیشتر با آثار عظیمش مانند فیلم «لورنس عربستان» که به مقیاسی برای سنجش فیلمهای بزرگ تبدیل شده، میشناسیم؛ فیلمهایی پر فراز و فرود، با ابعادی غولآسا و با گروه تولید پر و پیمان و هزاران سیاهی لشکر که در برابر دوربین دیوید لین صفآرایی میکردند و او مانند رهبری درجه یک همه را همان گونه که میخواست هدایت میکرد تا به نتیجهی دلخواهش برسد. اما این فقط یک سمت کارنامهی او است و او فیلمهای دیگری هم دارد که اتفاقا آثار جمع و جوری هستند، اما همان قدر شاهکار. برای آشنایی بیشتر با این فیلمساز بزرگ تاریخ سینما سری به کارنامهاش زدهایم و ۶ فیلم برتر دیوید لین را زیر ذرهبین بردهایم.
دیوید لین فیلمسازی انگلیسی است و همیشه روحیهی انگلیسی خود را حفظ کرد. بازیگران بزرگ انگلیسی در فیلمهایش حضور پیدا کردند و در فیلمهایش هم از تاریخ این کشور گفت و از ادبیاتش. به زندگی آدمهای بزرگ پرداخت یا رمانهای درخشان را در برابر دوربینش ظاهر کرد. او به مانند هنرمندان بزرگ انگلیسی قبل از خود، مانند چارلز دیکنز یا حتی ویلیام شکسپیر، استادی خاصی در فراچنگ آوردن احساست ناب بشری در میانههای اتفاقات و رویدادهای بزرگ و شدیدا دراماتیک داشت و این گونه میتوانست کاری کند که بزرگترین رویدادها برای هر تماشاگری قابل لمس و فهم باشد. در واقع او میتوانست مانند آن خدایگان قصهگویی چنان حادثهای عظیم در ابعاد تاریخ را شخصی کند که هر انسانی در هر گوشهای از دنیا با آن ارتباط برقرار کند.
اما پیش از رسیدن به این فیلمهای بزرگ، با داستانهای پر فراز و فرود باید به فیلمهای کوچکترش سر زد تا به درک جامعی از سینمای او برسیم. دیوید لین قبل از پرداختن به رویدادهای بزرگ و قرار دادن آنها در برابر دوربینش و گفتن از اشخاصی که مسیر تاریخ را عوض کردند، به آدمهای معمولی درگیر زندگی معمولی میپرداخت. نمونهی شاهکارش فیلم «برخورد کوتاه» است که یکی از بهترین فیلمهای عاشقانهی تاریخ سینما است و البته رویکردی متفاوت نسبت به اکثر فیلمهای عاشقانه دارد و غمی باستانی در قابهایش موج میزند که از پیچیدگیهای رابطهی زنان و مردان خبر میدهد. از سوی دیگر در این آثار او با تمرکز بر یکی دو نفر و چند لوکیشن محدود، درست همان کاری را میکرد که بعدها در فیلمهای عظیمش انجام داد؛ قرار دادن تصویری از زیست آدمی در برابر دوربین و پرداختن به دغدغههای او. در چنین قابی است که باید دیوید لین را راوی آدمهای سر درگریبانی دانست که آهسته آهسته در برابر مشکلات قد علم میکنند. حال گاهی در این رویارویی شکست میخورند و گاهی هم پیروز از میدان نبرد خارج میشوند.
اما سوتفاهمی در برخورد با سینمای دوید لین وجود دارد؛ بسیاری از طرفداران تئوری مولف او را صرفا تکنسینی بزرگ میدانند که خوب از ابزار سینما برای رسیدن به هدفش استفاده میکند. اما قطعا چنین نیست، گرچه در استفاده از ابزار سینما کمتر هماوردی میتوان در تاریخ برایش پیدا کرد. شخصیتهای سینمای او همه تصویرگر زندگی آدمی در گسترهای عجیب از درد و غم هستند و همیشه به دنبال راهی میگردند تا از این غم فرار کنند و راهی بجویند و در نهایت هم متوجه میشوند که باید با علت پیدایش آن غم روبهرو شد؛ حال ممکن است این شخصیت در دل خیابانهای یک شهر اروپایی چنین کند یا در دل صحرایی در خاورمیانه و در دوران جنگ اول جهانی. از سوی دیگر دیوید لین استاد تعریف کردن پیچیدهترین قصهها است. کافی است سری به آثار او بزنیم تا متوجه شویم که با چه فیلمسازی طرف هستیم؛ کسی که هم خوب از بازیگرانش بازی میگیرد، هم خوب قصه تعریف میکند، هم از پس ردیف کردن پیچیدهترین میزانسنها برای انتقال مفاهیم و احساسات مدنظرش برمیآید و هم کارگردانی است که تعریف جدیدی از سینما روی پرده ارائه میدهد.
۶. الیور توئیست (Oliver Twist)
- بازیگران: الک گینس، کی والش، جان هوارد دیویس و رابرت نیوتن
- محصول: ۱۹۴۸، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
احتمالا همه از داستان رمان «الیور توئیست» چارلز دیکنز با خبر هستیم. احتمالا همه از قلم دیکنز و شیوهی قصهگویی او آگاهیم و میدانیم که او چه توانایی غریبی در تصویر کردن دردهای آدمی داشت و چگونه میتوانست روایتهایش از چند شخصیت را به اثری سترگ تبدیل کند. دیکنز از منظر روایتگری و شخصیتپردازی کمتر هماوردی در تاریخ ادبیات دارد و ادبیات انگلستان بسیار به او مدیون است. دیوید لین در سال ۱۹۴۸ به سراغ این رlان معروف چارلز دیکنز رفت تا قصهی او را به فیلمی سینمایی تبدیل کند.
زمانی وجود داشت که اهالی سینما بسیار به هنرهای دیگر متکی بودند و فرصت اقتباس از نوشتههای بزرگان را از دست نمیدادند. دههی ۱۹۴۰ میلادی هنوز چنین بود و اگر قرار بود در آن روزگار کسی سراغ دیکنز را بگیرد، قطعا یکی از بهترین گزینهها همین دیوید لین به شمار میرفت. از چند زاویه میتوان به این موضوع نگاه کرد؛ اول این که دیوید لین به خوبی از پس اقتباسهای ادبی برمیآمد و شناخت خوبی هم از جهان دیکنزی داشت و این را قبل از «الیور توئیست» هم با فیلم «آرزوهای بزرگ» نشان داده بود. دوم این که او در ارتباط برقرار کردن با شخصیتهایش، فهم آنها و انتقال دادن احساسات آنها به مخاطب قدرت بالایی داشت و از این منظر هم کمتر هماوردی در تاریخ سینما دارد. همین موضوع دوم به تنهایی خبر از درست بودن انتخاب دیوید لین برای اقتباس از رمان شاهکار «چارلز دیکنز» و ساختن فیلمی بر اساس آن میدهد.
دیوید لین در این جا تلاش کرده که احساسات جاری در قابش را طوری به مخاطب منتقل کند که او هم درکش کند و هم با شخصیت همراه شود و تا پایا پیگیر زندگی او باشد. جالب این که دیوید لین طوری این کار را انجام داده که حتی مخاطب آشنا به رمان «الیور توئیست» هم که از زیر و بم قصه آگاه است، باز هم نگران سرنوشت شخصیت اصلی میشود. نکتهی بعد فضاسازی بی نظیر دیوید لین است که به شخصیتپردازی کمک میکند و مکمل آن میشود تا تماشاگر بیشتر شرایط را درک کند و قصه را دنبال کند. فراموش نکنید که دیوید لین از اساتید سینمای کلاسیک به حساب میآید و خوب میداند چگونه تماشاگر را سرگرم و کاری کند که از پرده چشم برندارد. در چنین قابی است که «الیو توئیست» به یکی از بهترین فیلمهای او تبدیل میشود. مضن این که تصور میکنم این اقتباس از روان چارلز دیکنز، بهترین اقتباس انجام شده از این اثر سترگ او است.
نکتهی بعد این که دیوید لین دو سال قبل، یعنی در سال ۱۹۴۶ فیلمی بر اساس «آرزوهای بزرگ» دیگر اثر ادبی شاهکار چارلز دیکنز ساخته بود و میشود تمام حرفهای آمده در بالا با اشاره به «الیور توئیست» را راجع به آن فیلم هم به کار برد. گر چه فیلم «آرزوهای بزرگ» به خوبی این یکی نیست اما باز هم اثری است که باید به تماشایش نشست.
«الیور پسربچهی یتیمی است که توسط یتیمخانه به یک تابوت ساز فروخته میشود. او به خاطر زندگی سختش روزی تصمیم میگیرد که فرار کند و به لندن برود. در بین راه لندن با پسربچهی دیگری که کارش دزدی است آشنا شده و با او همراه میشود. پسربچه در لندن الیور را نزد مردی میبرد تا پیش او آموزش دزدی ببیند و کار کند. اما چندی بعد توسط پلیس دستگیر شده اما شاکی او متوجه وخامت اوضاع الیور شده و او را فرزندخواندگی میپذیرد. چندی میگذرد تا این که الیور این بار توسط دزدانی ربوده میشود و …»
کتاب الیور توئیست اثر چارلز دیکنز انتشارات ایرمان
۵. انتخاب هابسون (Hobson’s Choice)
- بازیگران: چارلز لاتن، برندا دی بانزی و جان میلز
- محصول: ۱۹۵۴، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
«انتخاب هابسون» که با نام «انتخاب اضطراری» هم شناخته میشود و اصطلاحی است در ادبیات انگلیسی، یکی از فیلمهای شاهکار اما کمتر قدردیدهی دیوید لین است که تماشایش حسابی شما را غافلگیر خواهد کرد. متاسفانه شهرت آثار بزرگ، پر خرج و عظیم دیوید لین مانند «لورنس عربستان» و «پل رودخانه کوای» تا به آن جا است که جای چندانی برای خودنمایی این آثار باقی نمانده است اما اگر اهل تماشای شاهکارهای کلاسیک آن هم از نوع انگلیسیاش هستید، نباید تماشای فیلمهای جمع و جور دیوید لین را از دست بدهید.
«انتخاب هابسون» یک چارلز لاتن معرکه در قالب نقش اصلی خود دارد. لاتن از آن بازیگران بزرگ انگلیسی بود که فقط با تکیه بر تواناییهای بازیگریاش یک تنه میتوانست هر فیلمی را نجات دهد اما چون چهرهی ستارهواری نداشت، همیشه نقشهای دوم و سوم به او میرسید، مگر در فیلمهایی چون «انتخاب هابسون» یا «شاهدی برای تعقیب» (Witness For The Prosecution) ساختهی بیلی واییلدر که مقتضیات فیلمنامه و نقش، بازیگری چون او را طلب میکرد و بزرگانی چون وایلدر و لین هم قدر این فرصتها را میدانستند و او را فرا میخواندند. چارلز لاتن در این جا توانسته طیف متنوعی از احساسات را بروز دهد تا هم مخاطب با او همراه شود و هم درکش کند؛ اط ایجاد خنده بر لبان تماشاگر تا ایجاد نفرت و خشم در او.
در ذیل مطلب فیلم «الیور توئیست» اشاره شد که دیوید لین توانایی بالایی در ساختن فضای مورد نظرش، به ویژه اگر آن فضا ربطی به تاریخ داشته باشد، برای رسیدن به یک احساس خاص و هم چنین خوب از کار درآوردن قصه داشت. در این جا هم او مانند همان فیلم دوباره سراغ قرن نوزدهم رفته و چنان با فضا و موقعیتهای آن دوران بازی کرده که مخاطب خودش را خیلی زود در آن اتمسفر احساس میکند. از سوی دیگر دیوید لین در این جا نشان میدهد که توانایی کار و ساختن فیلم در هر ژانری را دارد؛ چرا که «انتخاب هابسون» اثری کمدی و البته سیاه و تاریک است و اگر آن را در کنار فیلمهای دیگر دیوید لین قرار دهید متوجه خواهید شد که چنین ادعایی تا چه اندازه درست است.
دیوید لین فیلم را بر مبنای نمایشنامهای به قلم هارولد بریگهاوس ساخته است. چارلز لاتن هم قبلا این نقش را بر صحنه اجرا کرده بود و فیلمهایی هم در گذشته با اقتباس از این نمایشنامه ساخته شده بودند. گرچه هیچ کدام از آن فیلمها به پای این یکی که از بازیهای بینظیر، موسیقی متن درجه یک و یک کارگردانی در اوج بهره میبرد، نمیرسند. گفتنی است که چارلز لاتن چندان از همبازیهایش و اجراهای آنها راضی نبود. او مدام از دیوید لین میخواست که برای این موضوع کاری کند و بازیگران دیگری بیاورد. امروز مشخص شده که حق با دیوید لین بوده و همهی بازیگران فیلم عالی هستند و گاهی دیگران موفق میشوند که قاب را چارلز لاتن بزرگ بربایند و در حاشیه قرار دهند.
«لندن. اواخر قرن نوزدهم. مردی بی بند و بار به نام هنری هوراشیو هابسون تمام مدت را با خودخواهی زندگی کرده و با وجود آن که سه دختر دم بخت دارد، اصلا به فکر آیندهی آنها نیست. او که صاحب یک مغازهی کفش فروشی معتبر در لندن است و آبرویی دارد روزی با سرکشی دخترانش مواجه میشود. یکی از دخترها که به مردی زیر دست پدرش دل باخته، در برابر پدر قدم علم میکند اما طرد میشود. دختر به همراه معشوق از آن جا میرود در حالی که هیچ جهیزهای ندارد و معشوقش هم از توانایی مالی چندانی برای آغاز یک زندگی بهرهای نبرده است. با گذشت مدتی اما این دو در کنار هم مغازهی کفشفروشی موفقی را دایر میکنند و به رقیب جناب هابسون پدر تبدیل میشوند …»
۴. پل رودخانه کوای (The Bridge On The River Kwai)
- بازیگران: ویلیام هولدن، الک گینس و جک هاوکینز
- محصول: ۱۹۵۷، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
در فیلمهای دیوید لین همواره کسی یا چیزی درگیر موضوعی میشود و چنان تمام وقت و انرژی خود را صرف آن میکند که تفاوت میان خیال و واقعیت را از دست میدهد. در فیلم باشکوه «لورنس عربستان» این اتفاق برای جناب لورنس میافتد و چنان غرق در ماموریت خود در خاورمیانه میشود که فراموش میکند در کدام سو ایستاده و در حال خدمت به کدام کشور است و در «پل رودخانه کوای» هم با مردی طرفیم که توانایی تشخیص تفاوت میان دوست و دشمن را از دست داده و غرق در مغاکی شده که در حال بلعیدن او است. در چنین قابی است که میتوان این دو فیلم را مکمل هم دانست که از زمینهی جنگ برای پرداختن به شخصیتهایی مشابه استفاده میکنند.
علاوه بر این شخصیتپردازی در جه یک، فیلم «پل رودخانه کوای» یکی از آثار عظیم دیوید لین به شمار میرود که از تعداد زیادی سیاهی لشکر، بازیگران سرشناس و البته گروه تولید پر و پیمانی بهره میبرد. ابعاد همه چیز عظیم است اما این موضوع سبب نشده که انسجام نهایی فیلم از بین برود. بالاخره کارگردان فیلم کسی است چون دیوید لین که استاد کار کردن فیلمهای این چنینی است و آثارش به نمادی برای اندازهگیری عظمت فیلمها تبدیل شدهاند.
نقطه قوت دیگر فیلم بازی بازیگران فیلم است. هم ژاپنیها و هم انگلیسیها کار خود را به شکل محشری انجام دادهاند. اما قطعا گل سرسبد بازیهای فیلم از آن الک گینس در نقش سرهنگ نیکلسن، فرماندهی قوای انگلیسی است. او است که فیلم را به پیش میبرد و غرق شدن شخصیت در مردابی که او را ذره ذره در خود غرق میکند را به درستی از کار در میآورد. در پرتو بازی او است که من و شما متوجه قصه میشویم و درک میکنیم که یک فرد تا چه اندازه باید مجنون شود که فراموش کند در کدام سمت جبهه ایستاده و کاری خلاف منافه و نجات کشورش انجام دهد.
فیلم چنین قصهای دارد؛ سرهنگ نیکلسن، فرماندهی قوای انگلیسی دربند ژاپنیها، تمام تلاش خود و یگانش را به کار گرفته تا پلی تر و تمیز بسازد. اما این پل متعلق به نیروهای ژاپنی خواهد بود و به آنها کمک میکند که به قوای هموطنش حمله کنند. سرهنگ چنان در این راه تلاش کرده که کلا جنگ را از یاد برده است و تصور می کند مه صرفا یک مهندس پلسازی است. به قول معروف: هر آن گاه که در مغاک نگاه میکنی، مواظب باش که خود به آن تبدیل نشوی. و متاسفانه جناب سرهنگ خودش تبدیل به آن مغاک شده است. این تمام آن چیزی است که الک گینس به شکل محشری از کار درآورده است.
خلاصه که دیوید لین داستان جنگ جهانی دوم و اسارت سربازان انگلیسی توسط ژاپنیها را تبدیل به فیلمی در باب وفاداری به ارزشها و البته کشور کرده است. تقریبا تمام داستان فیلم در دل جنگلهای انبوه استوایی میگذرد. جک هلیارد در مقام مدیر فیلمبرداری اثر به خوبی توانسته گرمای حاضر در حال و هوای فیلم را از کار در بیاورد.
«جنگ دوم جهانی. نیروهای انگلیسی زیر نظر سرهنگ نیکلسن در سنگاپور توسط نیروهای ژاپنی اسیر میشوند. ارتش ژاپن آنها را به تایلند میفرستد تا بر روی رودخانه کوای پلی بسازند. این رودخانه قرار است که به ارتش ژاپن در ارسال تسلیحات به جبههی نبرد کمک کند. سرهنگ نیکلسن در ابتدا زیر بار این موضوع نمیرود، چرا که میداند این پل علیه همرزمانش استفاده خواهد شد. اما وقتی مشاهده میکند که نیروهایش تحت شدیدترین فشارها هستند، در نهایت قبول میکند که پل را بسازد. از آن سو نیروهای آمریکایی نسبت به تدارکات ژاپنیها اطراف رودخانه کوای شک کردهاند. آنها گمان تصور میکنند که ژاپنیها در حال ساختن پلی روی رودخانه هستند. پس گروهی را برای منفجر کردنش به منطقه اعزام میکنند. این در حالی است که سرهنگ نیکلسن با گذشت هر روز بیشتر به مخلوقش دل میبندند …»
کتاب جنگ جهانی اول و دوم اثر آلن جان پرسیوال تیلور نشر علمی فرهنگی دو جلدی
۳. دکتر ژیواگو (Doctor Zhivago)
- بازیگران: عمر شریف، جولی کریستی، راد استایگر و الک گینس
- محصول: ۱۹۶۵، آمریکا، انگلستان و ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
مانند فیلم «پل رودخانه کوای» این جا هم با فیلمی عظیم سر و کار داریم. در این جا هم مردمانی در جستجوی راهی برای فرار از مشکلات، دستخوش اتفاقات گوناگون میشوند و طوفان حوادث یک به یک آنها را با خود میبرد. اما نکتهای در این جا وجود دارد؛ مانند مورد «برخورد کوتاه» در همین فهرست که در ادامه خواهد آمد، دیوید لین نشان میدهد که در ترسیم عشق و روابط بین زن و مرد و فراچنگ آوردن احساسات بشری شدیدا توانا است. اصلا بهترین قسمتهای «دکتر ژیواگو» سکانسهای رمانتیک آن است.
اما باز هم مانند «برخورد کوتاه» یک تراژدی در زندگی زن و مرد وجود دارد؛ تراژدی آن جایی رقم میخورد و فراق و دوری زمانی شکل میگیرد که دیوید لین مانند نویسندهی رمان منبع اقتباس (فیلم «دکتر ژیواگو» از کتابی به همین نام به قلم بوریس پاسترناک اقتباس شده است)، از بین رفتن یک استعداد هنری در این جزر و مد تاریخی را به تصویر میکشد و در واقع برای آن سوگواری میکند.
وقتی رمان بوریس پاسترناک در دنیا شناخته شد و بلافاصله جایزهی نوبل ادبیات را به دست آورد، طبیعی به نظر میرسید که یکی از کمپانیهای آمریکایی دست به اقتباس از آن بزند. رمان «دکتر ژیواگو» روایتی پر فراز و فرود از دورانی در دل خود داشت که برای همیشه چهرهی جهان را تغییر دارد و داستان چند انسان معمولی را روایت میکرد که زندگی ایشان در تلاطم این جریانهای تاریخی و سیاسی دستخوش اتفاقات عجیب و غریبی میشود؛ اثری حماسی که قطعا هالیوود نمیتوانست از آن بگذرد و بالاخره این کمپانی مترو گلدوین مایر بود که دست به کار شد و آن را ساخت.
آنها ساختن فیلم را به کارگردان بزرگی به نام دیوید لین سپردند که قبلا از پس فیلمهای عظیم حماسی برآمده بود و در واقع امتحان خود را پس داده بود. وی قبلا فیلم «لورنس عربستان» را ساخته بود و قبل از آن هم کارگردانی فیلم «پل رودخانهی کوای» را برعهده داشت. ضمن این که با ساختن فیلمهایی مانند «برخورد کوتاه» در سال ۱۹۴۵ نشان داده بود که کارگردان قهاری در زمینهی ساختن فیلمهای عاشقانه است. اصلا فیلم «دکتر ژیواگو» را از این منظر میتوان اثری دید که دو دورهی مختلف کاری دیوید لین را به هم وصل میکند و نقطهی مکمل درستی به نظر میرسد.
دیوید لین این داستان پر فراز و فرود را گرفت و همه چیز آن را تا جایی حفظ کرد که به روایت شخصیتهای اصلی کمک کند و هر چه را که زیاد به نظر میرسید و مخاطب را گمراه میکرد، از بین برد. در ادامه چند بازیگر معرکه در قالب نقشهای اصلی و حتی نقشهای گذری نشاند که از بهترین آنها میتوان به حضور گذری بازیگر آلمانی عجیب و غریبی به نام کلاوس کینسکی در نقش یک کارگر اجباری نام برد.
جنبههای احساساتی فیلم بسیار قدرتمند است و دیوید لین فیلمش را اول تبدیل به داستانی عاشقانه کرده که در تلاطم حوادث تاریخی بالا و پایین میشود و هر وصالی، اجبارا با دوری و فراق همراه است. از پس این داستان عاشقانه روحیهی لطیف شاعری تصویر میشود که سعی میکند در دل دورانی که همه چیز و همه کس در حال شبیه شدن به یکدیگر هستند، جان سالم به در برد تا هویت یگانهی خود را حفظ کند، چرا که هر هنرمندی به آن نیاز دارد. تراژدی زمانی رقم میخورد که این هویت یگانه و فردیت خاص در تقابل با ایدئولوژی حاکم قرار میگیرد.
تصاویر فیلم بسیار با شکوه است و موسقی متن موریس ژار هم به دل مینشیند. کارگردانی دیوید لین هم در اوج است و عمر شریف و جولی کریستی و الک گینس و جرالدین چاپلین در فرم ایدهآلی قرار دارند. اگر همهی اینها برای تماشای یک فیلم کافی نیست، پس چه چیزی نیاز است تا کسی را ترغیب به تماشای یک فیلم کند؟
«سالها پس از انقلاب روسیه و تشکیل حکومت شوروی، ژنرالی به دیدار دختری رفته که تصور میکند برادرزادهی او است. او دختر را در مقابل خود مینشاند و از وی سؤالهایی میکند اما دختر چیزی به یاد ندارد تا هویت وی را ثابت کند. حال این ژنرال مجبور میشود تا به گذشتههای دور، به سالهای منتهی به جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر شوروی برگردد و از پدر و مادر دختر بگوید تا شاید او چیزی به خاطر بیاورد. پس فلاشبک آغاز میشود …»
کتاب دکتر ژیواگو اثر بوریس پاسترناک نشر نگاه
۲. برخورد کوتاه (Brief Encounter)
- بازیگران: سیلیا جانسون، ترور هوارد
- محصول: ۱۹۴۵، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
«برخورد کوتاه» بهترین فیلم دیوید لین تا پیش از سر زدن به آن آثار عظیم و بزرگ و غولآسا است و اگر شاهکاری چون «لورنس عربستان» در کارنامهی این کارگردان نبود، قطعا باید در صدر فیلمهای او به لحاظ کیفیت هنری هم قرار میگرفت. دیوید لین در این جا با استادی تمام موفق شده احساسات عمیق انسانی را به شکلی درگیر کننده و چشمنواز بر پرده ظاهر کند. «برخورد کوتاه» را میتوان یکی از بهترین عاشقانههای تاریخ سینما دانست. البته این داستان عاشقانه تفاوتهایی بسیار با بیشتر فیلمهای عاشقانهی تاریخ دارد و همین تفاوت البته باعث شده که بسیاری تلاش کنند فیلمی شبیه به آن بسازند که هیچ کدام موفق نشدهاند دست به چنین کاری بزنند و جملگی آثاری بی ارزش از کار درآمدهاند.
در مقدمه گفته شد که دیوید لین دو توانایی عمده داشت: اول توانایی در خلق فیلمهای عظیم با تعداد زیادی سیاهی لشکر و گروه تولید پرو پیمان، در چشماندازهای وسیع با تعداد زیادی انفجار و کشته و البته داستانهای پر فراز و فرود که در هر لحظهاش اتفاقی میافتد و شخصیتها را به مسیر تازهای میکشاند. این فیلمها پر از حادثه بودند و نمیشد از آنها چشم برداشت و مخاطب مدام با اتفاقاتی تازه روبهرو میشد. اوج چنین فیلمهایی را میتوان «لورنس عربستان» دانست. دومین توانایی دیوید لین در ساختن آثاری جمع و جور با تعداد نه چندان زیاد بازیگر بود که معمولا فراز و فرودهای دراماتیک چنپانی هم ندارند و آن چه که آنها را جلو میبرد، احساسات ناب بشری و تصویر درگیر کنندهای است که دیوید لین از این احساسات بر پرده ظاهر میکند. اوج چنین فیلمهایی را هم میتوان همین «برخورد کوتاه» دانست.
«برخورد کوتاه» روایت زندگی زنی است که با مردی آشنا میشود و به او دل میبازد. تا این جا همه چیز طبیعی است و شبیه به همهی فیلمهای عاشقانه دیگر. اما دو چیز رفته رفته مخاطب را در برخورد با اثر سردرگم میکند تا متوجه نشود که چه چیزی سد راه این وصال قرار گرفته است؛ اول عدم پیش آمدن هیچ اتفاقی که زن و مرد را از هم جدا کند و دوم وجود غمی در چهره و چشمان زن که خبر از اتفاقی شوم میدهد و البته ما را با این پرسش روبهرو میکند که چه چیزی زن را از وصال به یار بازمیدارد؟
فیلمهای عاشقانهی مرسوم به این شکل پیش میروند که در ابتدا دو نفر با هم آشنا شده و بعد یکی یکی سدهای مختلف در برابر وصال آنها قرار میگیرد و این سدها گسترش مییابند. زمانهایی به نظر میرسد که این دو دیگر به هم نمیرسند اما در نهایت نیروی عشق همهی موانع را یکی یکی از سر راه برمیدارد و همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود. «برخورد کوتاه» هیچکدام از این المانها را ندارد و تازه در پایان مخاطب متوجه میشود که چی به چی است. آن قدر این پایان شوکه کننده و ویرانگر است که مخاطب چارهای جز پذیرش آن ندارد؛ پایانی آمیخته با معصومیت و جنون.
البته نام فیلم تا حدود زیادی پایانش را لو میدهد. اما دیوید لین هیچ باکی از این موضوع ندارد. او آن جا است تا این که مانند یک هنرمند بازرگ از احساسات آدمی بگوید و از روزمرگیهایش، از تلاشهای او برای فرار از این روزمرگیها و قد علم کردن در برابر مشکلات زندگی. دیوید لین نیک میداند که آدمی همیشه پیروز میدان نبرد زندگی نیست اما این مسیر است که اهمیت دارد و گاهی مقصد مهم نیست. پس به همان مسیر میپردازد و آن را در برابر ما قرار میدهد. در نهایت این که «برخورد کوتاه» عاشقانهی غریبی در تاریخ سینما است و ثابت میکند که دیوید لین فقط کارگردان فیلمهای عظیم با حضور هزاران سیاهی لشکر نیست. او میتواند به دو انسان بی پناه نزدیک شود و احساسات آنها را در قاب خود نمایش دهد.
«سال ۱۹۳۷. لورا زنی است متعلق به طبقهی متوسط که در حومهی شهر زندگی میکند. او عادت دارد که روزهای پنج شنبه به شهر برود، برای یک هفته خرید کند و البته کمی هم گردش کند و به سینما برود. روزی پس از گردش با مردی آشنا میشود که به او کمک میکند تا سنگریزهای را از چشمش بیرون آورد. این مرد پزشکی است به نام الک که هفتهای یک روز به حومهی شهر میآید تا به طبابت در بیمارستان محلی آن جا بپردازد. لورا آشکارا از الک خوشش میآید و الک هم از او. این دو تصمیم میگیرند که دوباره همدیگر را ببیند اما انگار مشکلی از سمت لورا وجود دارد که ممکن است سد راه وصال این دو قرار گیرد …»
۱. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)
- بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف و آنتونی کویین
- محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
این که فیلم لورنس عربستان در جایگاه اول این فهرست قرار بگیرد چیز چندان عجیبی نیست. کار عظیم فیلمبردار اثر یعنی فردی یانگ و کارگردان آن یعنی دیوید لین در استفاده از چشماندازهای صحرا برای انتقال احساسات جاری در قاب چنان درخشان است که به راحتی نفس را در سینه حبس میکند. پردهی عریض امکان ویژهای برای سازندگان فراهم کرده تا پهنهی بیابان را به تصویر بکشند و تاثیر گرمای آفتاب سوزان را بر پوست شخصیتها نمایان کنند.
فیلم «لورنس عربستان» را با صفتهای بسیاری میتوان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غولآسا، دلربا، درخشان و غیره. چشماندازهای سرزمین عربستان و تصویر عدهای انسان در میان آن و بالا زدن آستینها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آن که آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته، یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.
دیوید لین و فردی یانگ چنان تصاویر خیره کنندهای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کردهاند و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآوردهاند که نام فیلم تنها جنبهای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادتهای مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزهی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفهی صادر شده از سوی سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسالهای شخصی و وطنپرستانه است که میتوان به خاطر آن جان داد.
در چنین چارچوبی باید آن مغاک فیلمساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجهای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلمساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بیرحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آن چه که این تصویر را کامل میکند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در فیلم است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شدهاند و آنها هم به خوبی کار خود را انجام دادهاند.
از سوی دیگر دیوید لین مانند فیلم «پل رودخانهی کوای» و فیلم «دکتر ژیواگو» نشان میدهد که به خوبی میتواند از پس سکانسهای شلوغ و ترسیم صحنههای نبرد بربیاید. البته فیلم «لورنس عربستان» از این حیث، در مرتبهی بالاتری قرار دارد و تبدیل به استانداردی برای سنجش کیفیت سکانسهایی این چنین شده است که البته به حضور فردی یانگ هم به عنوان فیلمبردار اثر باز میگردد.
فیلم «لورنس عربستان» در ۷ رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شد که در نهایت توانست چهار جایزه را از آن خود کند. اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی متن. ضمن این که رابرت بولت بزرگ یکی از فیلمنامه نویسان آن است. کسی که اهل نمایش او را با نمایشنامهی «مردی برا تمام فصول» میشناسند.
چشمان آبی و مصمم پیتر اوتول او را به گزینهی مناسبی برای ایفای نقش اصلی فیلم «لورنس عربستان» کرده است. آن رفتار و حرکات ظریفش او را به خوبی در برابر این محیط خشن آسیبپذیر نشان میدهد و در تقابل با زمختی بازیگری مانند آنتونی کویین، شکنندگی وی را به رخ میکشد. همین امر باعث شده تا دستاورد نهایی او بیشتر به چشم بیاید و جدالش با سرنوشت به خوبی ترسیم شود.
«جنگ جهانی اول. انگلیسیها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آنها متحد آلمانها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کردهاند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آنها این گزینه را که قبایل پراکندهی عرب به جنگ با عثمانیها بروند به این بهانه که سرزمینهای باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی میکنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آن جا اعزام میکنند تا این قبایل پراکنده را به اتحاد ترغیب کند …»