به نقل از دیجیکالا:
در میان رمانها و داستانهای خارجی، با آثار نویسندگان عرب ارتباط راحتتری میتوانیم برقرار کنیم. فضای فکری، تجربه زیسته و عناصر هویتبخش ما و آنها بسیار به یکدیگر نزدیک است. «طاهر بن جلون» یکی از نویسندههایی است که زندگی توام با رنج مردمان خاورمیانه را به خوبی بر روی کاغذ میآورد و با داستانهایش به هیچ عنوان احساس بیگانگی نمیکنیم. «طاهر بن جلون» یکی از سرآمدان و مبتکران عرصه ادبیات مدرن است، لحن، زبان و عناصر به کار رفته در داستانهایش سبب میشود که بسیاری بتوانند با آثار او ارتباط برقرار کنند و خودشان را به جای شخصیتهای کتاب قرار دهند. « طاهر بن جلون» از پیچیدهگویی پرهیز میکند و توصیف فضاها در داستانهایش به اندازه است. رمانها و داستانهای این نویسنده، مخاطب را گیج و گنگ نمیکند، اما آنها را به حیرت وامیدارد. در این یادداشت با زندگی «طاهر بن جلون» و تعدادی از کتابهای او آشنا میشویم.
کودکی و نوجوانی «طاهر بن جلون»
« طاهر بن جلون» نویسنده و شاعر مراکشی در ۱ دسامبر سال ۱۹۴۴ در شهر فاس مغرب دیده به جهان گشود. ۶ سال اول زندگی او در قدیمیترین پایتخت مراکش گذشت. اما اقامت خانواده وی در این شهر به طول نیانجامید و آنها فاس را به مقصد طنجه ترک کردند. طنجه شهری با ماهیت غربی و اروپایی بود و آن را دروازهای به سوی اسپانیا میدانستند. طاهر در همین شهر بزرگ شد و هویتش به تدریج شکل گرفت. هویتی که آمیزهای از فرهنگ غربی- فرانسوی و عربی بود. او در طنجه به مدرسه دوزبانه مراکشی- فرانسوی رفت و تحصیل در آنجا کمکش کرد تا ذهنیت بازتری نسبت به دیگر همدورهای هایش پیدا کند. در این مدرسه صبحها به زبان فرانسوی و عصرها به زبان عربی تدریس صورت میگرفت.
طنجه و مدرسه دوزبانه توانستند خیلی خوب به هویت و شخصیت فرهنگی طاهر بن جلون شکل دهند. او پس از به اتمام رسیدن تحصیلات مدرسهاش به دانشگاه رفت.
دوران جوانی و تحصیل در دانشگاه
«طاهر بن جلون» رشته فلسفه را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کرد تا دید عمیقتر و ریشهدارتری نسبت به مسائل پیدا کند. او برای خواندن این رشته به دانشگاه رباط ( پایتخت مغرب عربی) رفت. در آنزمان جنبشهای آزادیخواهانه در سراسر کشورهای عربی وجود داشتند و دانشگاههای شهرهای بزرگ مراکش نیز غرق در تظاهرات و اعتراضات بودند. طاهر نیز به فعالیت سیاسی علاقهمند بود و همین مسئله کار دستش داد. او را به جرم شرکت و رهبری یکی از تجمعات اعتراضی شهر رباط دستگیر کردند و برای تنبیهش به اردوگاه الحاجب بردند.
تجربه زندگی تعدادی دانشجو در محیطی نظامی و خطرناک، بسیار آزاردهنده بود اما یک منبع الهام برای «طاهر بن جلون» به شمار میرفت. درد و رنجهای اقامت در اردوگاههای نظامی باعث شد تا این نویسنده به ادبیات علاقهمند شود و احساسات و مشکلات آن را با جادوی قلم به گوش دیگران برساند. طاهر در همین دوران تعدادی از آثار برجسته ادبی دنیا را خواند و تلاش کرد تا جهنم اردوگاه را به جایی قابل تحمل تبدیل کند.
اسارت «طاهر بن جلون» حدودا سه سال- بین سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۸- به طول انجامید. اما او رویکرد انتقادی خود نسبت به حکومت مراکش را حفظ کرد. طاهر به نویسندگی علاقه بسیار زیادی داشت و به علت تسلط به زبان فرانسوی کمکم به نوشتن مقاله روی آورد. در سال ۱۹۷۲ او در نشریه لوموند یادداشتهایی را منتشر کرد.
« طاهر بن جلون» به رشته روانشناسی نیز بسیار علاقه داشت و برای تحصیل در مقطع دکترا رشته روانشناسی اجتماعی را انتخاب کرد. در سال ۱۹۷۵ او توانست از رساله دکترای خود دفاع کند. مدتی نیز به عنوان یک رواندرمانگر مشغول به کار شد و کتاب « سلول انفرادی» را بر اساس تجربیاتش در حوزه روانشناسی نوشت.
جدی شدن در نویسندگی و مهاجرت به فرانسه
این نویسنده با نوشتن داستان « شب مقدس» جایزه گنکور را از آن خود کرد. در حال حاضر او به همراه خانوادهاش در شهر پاریس زندگی میکند و چهار فرزند به نامهای مریم، ایسمان، یانیس و امین دارد.
«جلون» در اول فوریه سال ۲۰۰۸ نشان لژیو ن دونور را توسط رئیسجمهور وقت فرانسه دریافت کرد. این نشان به عنوان بالاترین نشان افتحار کشور فرانسه محسوب میشود که اولین بار توسط ناپلئون بناپارت اعطا شده است.
این نویسنده هماکنون عضو فرهنگستان گنکور است و کتابهایش به زبانهای گوناگونی ترجمه و چاپ میشود. او هماکنون ۷۹ سال دارد.
در ادامه این یادداشت با برخی از آثار این نویسنده که به فارسی ترجمه شدهاند؛ آشنا میشویم.
کتاب «مرگ نور»
رمان «مرگ نور» از زبان اول شخص روایت میشود و همانطور که از نامش پیداست در آن اثری از روشنایی وجود ندارد. داستان از این قرار است که با وقوع دومین کودتا علیه سلطان حسن دوم، پادشاه مراکش در دهه هفتاد میلادی، زندانها و سیاهچالههایی مخوف که جنوب شرق و رشته کوه اطلس این کشور ساخته شدهاند. یکی از این زندانها، تازمامارت نام دارد که در ماه اوت سال ۱۹۷۲، بیش از ۵۰ افسر ارتش را به آنجا منتقل کردهاند. نور در این داستان، دارای نقشی محوری است زیرا تقریبا به آن هیچ دسترسیای وجود ندارد.
نویسنده برای آفرینش این داستان به سراغ یکی از بازداشتیهای زندان فوق رفته و روایت او از زیستن در چنین سیاهچالش را شنیده است.
در این زندان، عنصر فراموشی نیز بسیار اهمیت دارد و هر فردی که وارد آن میشود به تدریج فراموش میکند که چه کسی بوده، چه پیشینهای داشته و چه کاری را انجام داده است.
حتی اسمها نیز در آنجا فراموش میشوند و انسانها چیزی جز یک عدد و شماره نیستند.تازمامارت را میتوان نماد خفقان و ظلم نظام مراکش در قرن بیستم دانست. این زندان نهایت امر در سال ۱۹۹۱ و با فشارهای نهادهای حقوقبشری و دولتهای غربی بسته شد و معدود زندانیانی که در آن زنده باقی مانده بودند، نهایتا آزاد شدند.دولت مراکش همیشه وقوع شکنجه و آزار در این زندان را انکار میکرد.
وضعیت مخوف زندان، در شخصیت اصلی داستان اثر گذاشته است. او تنها خردهروایتهایی از دوران گذشته و خانوادهاش را به یاد میآورد و انگار دارد از خاطرهای دور و مبهم سخن میگوید.اما زندانیان و شخص اصلی داستان با همه این مشکلات به تمامی دست از مقاومت نکشیدهاند. آنها سعی میکنند تا نگذارند از ارزشهای انسانی تهی شوند و برای تحملپذیر شدن زندان به داستان پناه میبرند. اشیاء برای آنها نمادین هستند و گاهی اوقات به آنها توسل میجویند و اندکی امید در دلشان جوانه میزند. هر چند این امیدها خیلی جدی نیستند اما شایسته اعتنا محسوب میشوند.
پناه بردن به ادبیان و داستان نیز یکیدیگر از کارهای زندانیان است.
رمان «مرگ نور» در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. ترجمه فارسی آن نیز در سال ۱۳۸۰ به همت نشر چشمه و به کمک «بهمن یغمایی» و «محمدهادی خلیلنژادی» صورت گرفت.
در بخشی از کتاب «مرگ نور» میخوانیم:
آنها عاشقانه ازدواج کرده بودند. همدیگر را در دانشگاه دیده بودند. تا ازدواج کردند حلیمه باردار شد؛ نتوانست تحصیلاتش را ادامه دهد و کار تماموقت پیدا کند. با فشارهایی که به خصوص خانواده حلیمه میآوردند. کم کم همه چیز خراب شد. حلیمه میتوانست با شوهری که موقعیت معمولی دارد. در صلح و آرامش زندگی کند. اما اطرافیانش مراقب اوضاع بودند و تحربکش می کردند تا اعتراض کند. هنوز هم تحریکها ادامه دارد. پدرش چیزی نمی گوید. مراد را قبول دارد. جدیت و شرافتش را دیده است. ولی مادرش دورو و حیلهگر است. لبخندهای کشداری تحویل میدهد. اما تا مراد رویش را برمیگرداند. مسخرهاش میکند. به نظر او مراد مردی حقیر, بینوا و کسل کننده است. از هر موقعیتی استفاده میکند تا به او گوشه کنایه بزند: «سیدی لاربی ماشینشو عوض کرده، میتونم پا درمیونی کنم تا دخترم باهاش حرف بزنه و با قیمت خوبی بهتون بفروشتش… مگه چقدر میشه؟ پنج شیش میلیون. این روز پنج شیش ملیون پولی نیست!»
کتاب «عسل و حنظل»
«عسل و حنظل» داستانی است که در شهر طنجه مراکش اتفاق میافتد، این شهر اولین پایتخت کشور فوق بود و میشد آن را شهری غربی با هتلها، نمایشگاهها و فروشگاههای مختلف به شمار آورد. اما پس از استقلال، بسیاری از غربیها آن شهر را ترک کردند و طنجه بیش از پیش، مراکشی شد.زیر پوست این شهر باستانی، نوعی خشونت، زورگویی، تحجر و افسردگی در جریان است.
نویسنده در خلال این داستان تلاش دارد تا به وضعیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مراکش اشاره کند.
در این داستان، هر یک از شخصیتهای اصلی، به صورت منفرد روایت خود را ارائه میدهند و کتاب فصل به فصل جلو میرود.
در «عسل و حنظل»، مراد و ملیکه پدر و مادر خانواده هستند، دخترشان سامیه و پسرانشان آدم و منصف نام دارند و آنها با هم زندگی میکنند. سامیه دختری ۱۶ ساله است که به ادبیات و شعر، عشق میورزد.
پدر و مادر سامیه اما روزگار چندان جالبی ندارند، پیوند زناشویی آنها نه مبتنی بر شناخت بوده و نه عشق، آنها به شکلی سنتی ازدواج کردهاند و دوست داشتن جای زیادی در زندگی آنها ندارد. فاجعهای در زندگی این خانواده رخ میدهد و به دختر ۱۶ سالهشان تعرض جنسی میشود.
اما در اینجا سرزنش و سرکوفت برای فرد قربانی است، او درک نمیشود و مورد طرد و شماتت قرار میگیرد و نهایتا به زندگی خود پایان میدهد.
در اینجاست که خانواده وضعیت بحرانیتری پیدا میکند و دو پسر خانواده، مادر و پدرشان را ترک میکنند.بیماری و نفرت ملیکه و مراد را فرا گرفته است و آنها به هیچ عنوان نمیتوانند با هم زندگی کنند.در حقیقت خانه و محل زندگی آنها، به یک گور جمعی تبدیل شده است. آنها مدام خاطرات دوران گذشتهشان را مرور میکنند و حسرت نبود دخترشان را میخورند.البته با وجود اینهمه غصه و غم، امیدهایی نیز در طنجه پر از تبعیض و تحجر وجود دارد.
نویسنده این اثر را در سال ۲۰۲۱ منتشر کرد و «محمدمهدی شجاعی» ترجمه آن را در سال ۱۳۹۹ به پایان رساند. نشر برج ترجمه فارسی این اثر را چاپ کرده است. «عسل و حنظل» تاکنون سه بار تجدید چاپ شده است و خوانندگان ایرانی با حال و هوای کتاب، احساس قرابت میکنند.
در بخشی از کتاب «عسل و حنظل» میخوانیم:
سامیه سال ۱۹۸۴ به دنیا آمد، اولین روز بهار. در خانه وضع حمل کردم. حانیه، قابله، از دوستان خانوادگی بود. همه چیز به خوبی گذت. پدرم برای جشن نامگذاری گوسفندی خریده بود. توی دفترش روز و ساعت تولد را نوشت و بعد، به عادت همیشگی خود، وزن و قیمت گوسفند را نوشت.
مجلس به خانواده محدود میشد، همان کسانیکه مادرم اصطلاح طبقه اول را برایشان انتخاب کرده بود. تعدادی از نزدیکانمان دعوت نشده بودند. مراد میخواست با پدر و مادرم حرف بزند. کاری از دستش برنمیآمد. کمبود جا را بهانه میکردند. فامیل شوهرم چند روز بعد، جشن دیگری ترتیب دادند. خیلی شلوغ بود. حرفهای پدرم را شنیدم که با لحنی تمسخرآمیز نظرش را میگفت: این همه پولو اسراف کردهن؛ باید دامادمونو متعاقد کنیم که صرفهجو باشه؛ خبر نداریم زندگی برامون چی مقدر کرده.
این تولد خانهمان را نورانی کرد. حقوق مراد کمی بیشتر شده بود و شرافتش دیگر موضوع بحث و جدل نبود. من هم از ترغیب او برای پذیرفتن پاکتها دست کشیده بودم، اگر چه ته ذهنم رفتارش را بسیار سختگیرانه میدانستم. سرم به کارهای سامیه گرم بود و دوختن کفتان را کنار گذاشته بودم پولی نداشتیم. مراد کاملا متوجه شده بود که نمیتوانیم با یک حقوق زندگی را سر کنیم. یک روز از راه که رسید، با چهرهای درهم و عصبی، روی میز آشپزخانه پاکتی گذاشت. فهمیدم واقعیت مقاومتش را در هم شکسته است.
کتاب «تأدیب»
داستان «تادیب در سال ۱۹۶۵ رخ میدهد و روایتی واقعی از ستمی است که بر دانشآموزان و دانشجویان مراکشی در اثر تظاهرات علیه سلطان حسن دوم رخ میدهد.
کتاب فوق حاصل تجربیات خود طاهر بن جلون بیست ساله است. یک سال بعد از تظاهرات علیه پادشاه، تقریبا تمامی رهبران اتحادیههای دانشجویی و دانشآموزی بازداشت شدهاند. دولت مراکش برای آنکه آنها را تحقیر کند و تحت سیطره خود قرار دهد، ایشان را به خدمت در ارتش فرا میخواند.
این جوانان در اردوگاههای بسیار بد، ناامن و نامناسبی نگهداری میشوند. غذایشان بد و ناکافی است و به صورت مکرر باید کارهای سختی را انجام دهند. تقریبا امکان ملاقات با خانوادههایشان و بهرهمندی از مرخصی را ندارند و انواع شکنجههای جسمی و روحی را تحمل میکنند. عموما مقامهای مافوق آنها افرادی ظالم، شکنجهگر و فاسد هستند.
نویسنده در این اثر که مطابق با تجربه زیسته خودش است؛ زندگی تحت سیطره حکومتی پلیسی و نظامی را به تصویر میکشد.
اردوگاهی که طاهر و همراهانش در آن اقامت دارند، از دنیا جدا افتاده است و افسر ارشد آنجا، تلاش میکند تا از زندانیان (سربازان) انسانیتزدایی کند و آنها را به جاسوسی یکدیگر مجبور نماید و موجب اختلاف و درگیری بینشان شود. مانورهایی که این افراد تجربه میکنند بسیار سخت و طاقتفرساست. تحت تاثیر این شرایط نامساعد فیزیکی و روحی، تعدادی از زندانیان جان خود را از دست میدهند و برخی دیگر به نوعی جنون میرسند.
«طاهر بن جلون» با خواندن کتاب و مرور داستانها و شعرهای دوران کودکی خود به روحیهاش مسلط میماند و میتواند این دوران هولناک را پشت سر بگذارد. این نویسنده معتقد است که تجربه چنین فضایی باعث شده تا به سراغ شاعری و نویسندگی برود.
اقامت طاهر و همراهانش در این اردوگاههای هولناک، یک سال به طول میانجامد و آنها پس از سپری کردن این مدت آزاد میشوند. طاهر پس از آزادی خود به طور کلی از سیاست فاصله میگیرد و معلم میشود. هنوز سایه آزار و اذیتهای افسر ارشدشان ذهن او مشغول نگه داشته است. نهایتا سه سال پس از پایان آن وضعیت اسفبار برای طاهر و دوستانش کارت پایان خدمت صادر میشود. مدت زمانی میگذرد تا تعدادی از همان افسران جنایتکار، به علت مشارکت در یک کودتا علیه پادشاه جان خودشان را از دست میدهند و بالاخره «طاهر بن جلون» مقداری احساس آرامش میکند.
سالها میگذرد تا نویسنده درباره واقعیتهایی که تجربه کرده است با دیگران سخن میگوید. او در سال ۲۰۱۸ کتاب «تأدیب» را در فرانسه چاپ میکند. البته فضای کشور زادگاهش نیز تغییر کرده است و کتاب در مراکش نیز اجازه چاپ مییابد. «محمدمهدی شجاعی» این کتاب را توسط نشر برج ترجمه کرده است.
در بخشی از کتاب «تأدیب» میخوانیم:
به من میگوید اسم من عقاست. اینجا من دستور میدهم. استوار یکم عقا. این اسم یادت نرود. طنینش مثل طنین مرگ است. اینجا هر چیز شهری را که داری از تو میگیریم. این لباسهای شهری را درآر. اینجا از این خبرها نیست. یک مرد، اینجا باید مرد باشد. ژل و عطر و موی بلند نداریم. زود باش، بدو سریع!
دارم لباسهایم را درمیآورم که موهایم را میکشد. زلفهای مشکیام. خیلی دوستشان دارم. دوره راک و توئیست است. موی بلند مد است. به یک سرباز میگوید: یک تار مو هم روی سرش نباشد، باید بفهمد که تادیب از موها شروع میشود.«اطاعت قربان»
سرباز میلرزد و از خودم میپرسم که من هم خواهم لرزید یا از هوش خواهم رفت؛ میخندم یا میجنگم؛ فریاد میزنم، داد میکشم یا ساکت میشوم و میگذارم موهایم را بزنند؛ مثل یک بره.
عقا میرود. یک پیراهن قهوهای آستین کوتاه میپوشم و یک شلوار خیلی بلند. دمپایی هم میدهند. خیلی برایم بزرگ است. سعی میکنم راه بروم؛ از پایم درمیآید. سرباز، کوتاهتر از من است. دستم را محکم میگیرد و مینشاندم روی یک چهارپایه لق و میگوید: بعدا اندازه لباسها را درست میکنند.
کتاب «مرد خسته»
رمان «مرد خسته» کتابی است که به مشکلات زندگی در جهان سوم میپردازد. فقر مالی، فساد اقتصادی و از خود بیگانگی بنمایههای اصلی این کتاب هستند و ساختارهای معیوب کشور، شخصیت اول داستان را با مشکلاتی بزرگ روبرو میکنند.فرد اول داستان، مهندس مراد نام دارد. او در یکی از وزارتخانههای مراکش به عنوان کارمند مشغول به کار است و در شهر کازابلانکا اقامت میکند.
همانطور که گفتیم مهندس مراد در جایی پر از رشوه و فساد کار میکند اما به طرزی عجیب خود را در برابر رشوه گرفتن سالم نگه داشته است و فردی فاسد نیست. چنین چیزی تعجب همکاران و اطرافیان او را برانگیخته است و معلوم نیست که او چرا فقر را تحمل میکند.
این اثر در سال ۱۹۹۴ نوشته شد و نویسنده به خاطر گیرایی و زیبایی داستانش «جایزه مدیترانه» را از آن خود کرد.
ترجمه این کتاب در سال ۱۳۸۴ توسط نشر ققنوس و به وسیله خانم «سمیه نوروزی» به فارسی منتشر شد.
در بخشی از کتاب «مرد خسته» میخوانیم:
آنها عاشقانه ازدواج کرده بودند. همدیگر را در دانشگاه دیده بودند. تا ازدواج کردند حلیمه باردار شد؛ نتوانست تحصیلاتش را ادامه دهد و کار تماموقت پیدا کند. با فشارهایی که به خصوص خانواده حلیمه میآوردند. کم کم همه چیز خراب شد. حلیمه میتوانست با شوهری که موقعیت معمولی دارد. در صلح و آرامش زندگی کند. اما اطرافیانش مراقب اوضاع بودند و تحربکش می کردند تا اعتراض کند. هنوز هم تحریکها ادامه دارد. پدرش چیزی نمی گوید. مراد را قبول دارد. جدیت و شرافتش را دیده است. ولی مادرش دورو و حیلهگر است. لبخندهای کشداری تحویل میدهد. اما تا مراد رویش را برمیگرداند. مسخرهاش میکند. به نظر او مراد مردی حقیر, بینوا و کسل کننده است. از هر موقعیتی استفاده میکند تا به او گوشه کنایه بزند: «سیدی لاربی ماشینشو عوض کرده, میتونم پا در میونی کنم تا دخترم باهاش حرف بزنه و با قیمت خوبی بهتون بفروشتش… مگه چقدر میشه؟ پنج شیش ملیون. این روز پنج شیش میلیون پولی نیست!»
کتاب «پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه»
کتاب «پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه» تلاش «طاهر بن جلون» برای توضیح دادن نژادپرستی برای دخترش است. او در این اثر علیه تبعیض نژادی مینویسد. به هر حال این نویسنده یک فرد مهاجر به اروپا است و در این کشورها نیز گروههایی وجود دارند که قائل به برتری نژادی هستند یا با مهاجرت از کشورهای دیگر بنا بر دلایل مختلف مخالفت دارند. در این کتاب به زبانی ساده توضیح داده میشود که چرا ما نباید نژادپرست باشیم.
سوالهایی که از طرف فرزند نویسنده مطرح شده است، در نگاه اول بدیهی به نظر میرسند اما میتوانند ما را با چالشهای جدی روبرو کنند.
«طاهر بن جلون» گفته که برای چاپ کتاب فوق، آن را چندبار ویرایش کرده است تا موضوعات مورد بحث ساده و قابل فهم شوند.این کتاب هم برای بزرگسالان و هم برای نوجوانان میتواند مفید باشد.
این کتاب در ۷۰ صفحه نوشته شده است و خواندن آن زمان زیادی از ما نمیگیرد. چاپ آن نیز در سال ۱۹۹۷ به زبان فرانسوی صورت گرفت.خانم «المیرا دادور» در سال ۱۴۰۰ این اثر را به زبان فارسی ترجمه کرد و انتشارات خاموش آن را به چاپ رساند.
در بخشی از کتاب «پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه» میخوانیم:
پدر، اگر نژادپرست کسی است که میترسد، پس رهبر حزبی که خارجیها را دوست ندارد، باید همیشه بترسد. اما هر بار که او را بر صفحه تلویزیون میبینم این منم که میترسم. او فریاد میزند، خبرنگاران را تهدید میکند، و روی میز میکوبد. بله. اما این رهبر حزبی که تو به آن اشاره میکنی، سیاستمداری است که همه او را به تندخویی میشناسند. او نژادپرستی را با درشتگویی میآمیزد و به ناآگاهان اطلاعات نادرست میدهد تا آنان را بترساند. او از هراس مردم، بد بهره میبرد، هراسی که گاهی میتواند ریشه در واقعیتها داشته باشد. او به ناآگاهان میگوید که مهاجران به فرانسه تا فرانسویان را از کار بیکار کنند، تا از حق بیمه اجتماعی بهرهمند شوند، در بیمارستانهای فرانسه به رایگان معالجه شوند. که این اطلاعات درست نیست. مهاجران بیشتر وقتها، به کارهای سختی میپردازند که خود فرانسویان حاضر به انجام دادن آنها نیستند. آنها مالیات میپردازند و حق آنهاست که هنگام بیماری از خدمات درمانی استفاده کنند.