به نقل از دیجیکالا:
دههی نود میلادی یکی از بهترین دهههای تاریخ هالیوود است و فیلمهای ماندگار آن، بیش از هر دورهی زمانی دیگر، مدیون بازیگرانی است که در آنها نقشآفرینی کردهاند. در این دهه نابازیگران هم درخشیدند؛ نابازیگران فیلمهای مستند یا شبهمستند مانند «کلوز آپ» (Close-Up) عباس کیارستمی یا «زندگی شگفتانگیز» (After Life) هیروکازو کورئیدا.
- ۱۰۰ بازیگر مرد برتر تاریخ سینما
- ۱۰۰ بازیگر زن برتر تاریخ سینما
- رابرت دنیرو یا آل پاچینو؟ (چهره به چهره-قسمت اول)
- لئوناردو دیکاپریو یا کریستین بیل؟ (چهره به چهره-قسمت دوم)
اگرچه این نکته که بازیگران این دهه از سینما باید مورد تقدیر قرار بگیرند به راحتی قابل درک است، اما انتخاب بهترین آنها عملی است مشکل و طاقتفرسا. ما در انتخابهای خود سعی کردیم نقشهایی را برگزینیم که با گذشت چند دهه، همچنان به یادماندنیاند و برای مخاطبان خاطرهانگیز باقی ماندهاند. شمارههای نقشآفرینیهای انتخابشده نشان دهندهی برتری آنها بر دیگری نیست.
۱. ایزاک دو بانکوله در «بدون ترس، بدون مرگ» (No Fear, No Die)
هیچ بازیگر دیگری نمیتوانست در فیلمهای متفاوتی، از فیلمهای جیم جارموش و کلیر دنی گرفته تا فیلمهای جیمز باند و مارول، نقشآفرینی کند و تا این اندازه به خودش شبیه نباشد. دو بانکوله برای سینما خلق شده است؛ خالص و ساده. نخستین آشنایی دو بانکوله با مخاطبان از طریق فیلم سینمایی «شکلات» (Chocolat) صورت گرفت.
درخشش دو بانکوله اما، دو سال بعدتر، با فیلم «بدون ترس، بدون مرگ» کلیر دنی، رخ داد. دو بانکوله در این فیلم نقش مهاجری از بنین را ایفا میکند که به فرانسه آمده است و حالا به کمک یک مربی خروس، با بازی الکس دسکاس، سعی دارد وارد رقابتهای خروسبازی زیرزمینی پاریس شود.
دی بانکوله همیشه راهی مییابد تا انسانیت را از طریق چهرهی خونسرد خود به مخاطبان تزریق نماید. اگرچه در این فیلم هیچ جایی برای انسانیت نیست، اما دی بانکوله به خروسهایش وابسته است و انسانیت درونی خود را اینگونه به مخاطب منتقل میکند. لحظات زیادی در فیلم وجود دارد که دیبانکوله میتواند در آنها بشکند، اما او این اجازه را به خودش نمیدهد و هرگز بیش از آنچه نیاز است، انسانیت وارد شخصیت خود نمیکند.
۲. ری لیوتا در «رفقای خوب» (Goodfellas)
ری لیوتا، پیش از «رفقای خوب» هم در فیلمهای زیادی ایفای نقش کرده بود، اما دوربین محرکی که در این فیلم با حرکت از کفشهای او به سمت سیگاری که بر لبش میگذارد، او را به عنوان خلافکاری بالغ به نام هنری هیل به مخاطبان معرفی میکند، احتمالا یکی از بهترین نماهای معرفی شخصیت تاریخ سینما است.
در واقع میتوان گفت نقشآفرینی هیچ «ستارهای» در فیلمهای هالیوود، بهتر از لیوتا نبوده است؛ او زیبا، طماع، مطمئن، تمیز و مرتب و در همانحال ناتوان، مهربان و ناامید است و همهی حالتهای ممکن بین اینها را هم به خوبی در مقابل دوربین ایفا میکند.
«رفقای خوب»، داستان زندگی هیل از یک اراذل خیابانی بودن تا یکی از قدرتهای مافیایی شدن و از یک قدرت مافیایی بودن تا خبررسان افبیآی شدن را رویت میکند و بدون لیوتا قابل تصور نیست. از آنجایی که این فیلم تنها همکاری لیوتا با اسکورسیزی است، این تجربه خلوص بیشتری پیدا کردهاست.
۳. میشل پیکولی در «مزاحم زیبا» (La Belle Noiseuse)
میتوانید نقشآفرینی پیکولی در این فیلم را زندگینامهی یک هنرمند پیر بخوانید. مایکل پیکولی که سابقهی همکاری با گدار و بونوئل را در کارنامه داشت، توانست یکی از شخصیتهای خاص سینما را در فیلم چهار ساعتهی ژاک ریوت ایفا کند؛ هنرمندی بدون شکوه و اخمو.
این بازیگر شصتوپنج ساله در این فیلم نقش نقاشی منزوی به نام ادوارد فرنهافر را ایفا میکند که شیفتهی نامزد نقاشی جوانتر میشود و اصرار میورزد که او برای تکمیل کردن شاهکارش، نقش مدل را ایفا نماید. پیکولی در این فیلم مردی است خودخواه که هیچچیز برای ارائه ندارد؛ او نه موهای خود را شانه میزند و نه لباس خوبی میپوشد. تمام زندگی این پیرمرد هنرش است و چیزی جز نقد، از او، نصیب اطرافیانش نمیشود.
در این فیلم علاوه بر پیکولی، شخص دیگری هم نقش این پیرمرد را ایفا میکند؛ نقاشی به نام برنارد دوفور که ریوت در نماهای نزدیک از دستهای او هنگام نقاشی کردن، فیلم گرفته است. در حالی که پیکولی و دوفور با یکدیگر این پیرمرد را روی پردهی نقرهای خلق میکنند، درمییابیم که خلق کردن، چیزی فراتر از مجموع خالقان است.
۴. شریل لی در «توئین پیکس: با من بر آتش برو» (Twin Peaks: Fire Walk with Me)
شریل لی در این فیلم همچون یک زن فتانه در فیلمهای دههی هشتاد میلادی لباس میپوشد، اما در واقع او نوجوانی بیش نیست. او دختر کوچکی است در بند پدری سواستفادهگر که تنها نقشی که به او داده شده است را پذیرفته و هیچ کمکی ندارد تا بتواند خودش را از بند زندگی کابوسوار خود رها کند.
نقشآفرینی لی یکی از بهترین برداشتهای سینمایی از زنی است که در بند سواستفادهی جنسی گرفتار شده است. لارا که لی نقش آن را ایفا مینماید به اندازهای در رابطه با پدر خود دچار انکار شده است که واقعا باور دارد فردی که به او تجاوز میکند، یک موجود ماورایی به نام باب است و درست مانند افراد دیگری که در شرایط وحشتناک او بودهاند، لارا هم تا حدی خودش را مقصر میداند.
۵. دنزل واشنگتن در «مالکوم ایکس» (Malcolm X)
«تاثیرگذار» یکی از پرمصرفترین واژهها در متون سینمایی است و گاهی فیلمهایی که توانستهاند این لقب را به دست بیاورند، برای مدتها ممنوع شدهاند. برای دنزل واشنگتن اما با توجه به این که او قرار بود نقش فعال حقوق مدنی، مالکوم ایکس، را در فیلم زندگینامهای اسپایک لی ایفا نماید، هیچ راهی جز تاثیرگذاربودن، وجود نداشت.
بخش زیادی از نقشآفرینی دنزل، براساس سخنرانیهای مالکوم ایکس شکل پیدا کردهاست؛ کاری دشوار که در آن باید برای مدتها در مقابل دوربینها بایستید و در نبود بازیگری دیگر، سخنرانی نمایید. نسخهای که واشنگتن از مالکوم ارائه میدهد، برای اطمینان بخشیدن نیست، او آنجا است تا به چالش بکشد، تاثیر بگذارد و شعلهور نماید.
۶. آنجلا باست در «چه ربطی به عشق دارد» (What’s Love Got to Do with It)
باست پس از این که در نخستین قدمهای سینمایی خود، در فیلمهای «پسرا تو محله» (Boyz n the Hood) محصول ۱۹۹۱ و «مالکوم ایکس» محصول ۱۹۹۲ درخشید، توانست در فیلم «چه ربطی به عشق دارد» برایان گیبسون نقشآفرینی کند و برای بازی در نقش تینا ترنر، نامزد اسکار شود.
اگرچه خود فیلم هم به عنوان یک زندگینامهی موزیکال توانست تاثیرات فراوانی بر این ژانر بگذارد، اما آنچه این فیلم را ماندگار میکند، قدرتی است که بازی باست به آن میبخشد. این فیلم چرخهای از سواستفاده از یک زن را به نمایش میگذارد و باست با نقشآفرینی پر نشاط خود به آن نیرو میبخشد. گویا باست در این فیلم نمایندهی تمام کسانی است که از قربانی به نجاتیافته تبدیل شدهاند.
۷. ژولیت بینوش در «سه رنگ: آبی» (Three Colors: Blue)
نمیتوانید نام این فیلم را بشنوید و به یاد ژولیت بینوش نیافتید؛ برای مثال صحنه ای را در نظر بگیرید که در آن جولی چراغ آویز فلورسنتیای که دخترش خیلی به آن علاقه داشت را به طور وحشیانهای در هم میکوبد و با ولع تکههای جدا شدهی آن را میبلعد یا صحنهای که در آن جولی دستهای برهنهی خود را بر روی دیوار سنگی میکشد.
برای جولی که همسر موسیقیدانش او را با شاهکاری ناتمام تنها گذاشته و همراه با دخترش در تصادف ماشین کشته شدهاست، غم وسیلهای است برای مجازات خود. بینوش با بازی درخشان خود، تمام عوامل روانشناختی درونی این شخصیت را برای مخاطب به تصویر میکشاند.
بینوش در اکثر نماهای این فیلم تنها است و اگر فیلمهای پشت صحنه را ببینید، او همیشه در حال کشمکش با خودش است تا بتواند حالت ذهنی درست شخصیت را پیدا کند. بینوش پیش از این فیلم هم با فیلمهای «سبکی تحملناپذیر هستی» (The Unbearable Lightness of Being) و «آسیب» (Damage) توانسته بود توجهها را به سمت خود جلب کند، اما «سه رنگ: آبی» او را تبدیل به ستارهی سینمای هنری کرد.
۸. هالی هانتر در «پیانو» (The Piano)
هالی هانتر توانست برای «پیانو»، با وجود این که با آنجلا بست برای «چه ربطی به عشق دارد» و اما تامپسون برای «بقایای روز» (The Remains of the Day) رقابت میکرد، به درستی و به حق، برندهی اسکار شود. او در همان سال برای بازی در فیلم «شرکت» (The Firm)، در نقش یک منشی فریبنده و سیگاری، نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن هم شده بود.
نقشآفرینی صامت هالی هانتر در درام روانشناختی جین کمپیون دربارهی یک مادر اسکاتلندی تنها به نام آدا که در قرن نوزدهم میلادی به مردی در جزیرهای دورافتاده فروخته میشود، درخشان است. سکوت آدا انتخابی است، اما به راستی کلمات به زنی که هیچ قدرتی ندارد، چه کمکی میتوانند بکنند؟
نقشآفرینیای که تماما به صورت صامت صورت بگیرد بسیار مشکل است؛ به خصوص برای بازیگری که برای صدای مخصوص خود شناخته شدهاست. هانتر اما برای نمایش دادن زندگی درونی آیدا به مخاطبان، با هیچ مشکلی روبهرو نمیشود. هانتر به قدری دلایل اشتیاق آدا برای صحبت نکردن را درک کرده است که گویا خود هانتر هم بازیگری است بدون توانایی صحبت کردن.
۹. ملانی لینسکی در «موجودات آسمانی» (Heavenly Creatures)
وقتی ملانی لینسکی برای ایفای نقش جلوهی طلبکنندهی قاتل محکومشده، پائولین پارکر، از بین صدها نفری که آزمون میدادند انتخاب شد، تنها ۱۶ سال داشت. همبازی او در این فیلم، کیت وینسلت، ۱۸ ساله بود. او سختترین قسمت کار را برعهده گرفته بود. به عنوان پائولینا او باید شکننده و سخت، قانعکننده و وحشتزا و باورپذیر و دستنیافتنی میبود.
لینسکی توانست با موفقیت به شخصیتی که تبدیل به یک قصهی قبل از خواب شده بود، انسانیت ببخشد و به داستانی که در حقیقت دربارهی خود زندگی بود، حیات تزریق نماید. شما با پائولینا همدردی میکنید، اما در همانحال از او می ترسید و جادو همین است. این که هم لینسکی و هم وینسلت بعدها تبدیل به ستاره شدند، نشاندهندهی استعداد بالای آنها است.
۱۰. هیتر ماتارازو در «به خانهی عروسکی خوش آمدید» (Welcome to the Dollhouse)
ماتارازو موفق میشود همزمان قلب مخاطبان را بشکند و کمی هم آن را خشمگین نماید. او که در زمان فیلمبرداری تنها ۱۱ سال داشت، به چهرهی خود حالت خاصی داد تا بتواند بیش از پیش احساس همدردی مخاطبان را برانگیزاند و حالت نوجوانهای به بلوغ نرسیده را پیدا کند.
داون وینر که ماتارازو نقش آن را ایفا میکند، در کلاس هم توسط معلمها و هم توسط همکلاسیها طرد میشود. او تنها یکم دوست دارد. والدیناش هیچ اعتمادی به او ندارند و دوستهای برادرش مدام او را دست میاندازند؛ برادر دبیرستانیای که اگرچه مقداری به او توجه میکند، اما هر لحظه میتواند او را رها کند و توجه خود را معطوف چیز دیگری نماید.
دلسوزاندن برای داون با آن چهرهی مظلوم آسان است، اما ماتارازو به ریشههای پلید شخصیت هم میپردازد. او ترسی از نمایان ساختن چهرهی پلید داون ندارد؛ مانند تلاشهای بیرحمانهی او برای انجام دادن همان کاری که دیگران با او کردند، با کسی دیگر. نکتهی عجیب در رابطه با نقشآفرینی ماتارازو، آن است که داون را، با این که به شدت دوست داشتنی است، به سختی میتوان دوست داشت.
۱۱. جولیان مور در «ایمن» (Safe)
جولیان مور سالها است که از طریق بازی در نقش زنهای مضطرب، شهرت فراوانی پیدا کرده، اما او، بیش از هرکس، این شهرت خود را مدیون تاد هاینز است. تاد هاینز سالها پیش از این که همراه با مور، «دور از بهشت» (Far from Heaven) و «شگفتزده» (Wonderstruck) را بسازد، با «ایمن» توانسته بود مور را محک بزند و از کیفیت بازی او اطمینان حاصل نماید.
پیش از «ایمن»، مور بیشتر در فیلمهای مستقل مانند «برشهای کوتاه» (Short Cuts) و «وانیا در خیابان چهل و دوم» (Vanya on 42nd Street) نقشآفرینی میکرد. مور در «ایمن» زنی است که نمیخواهد فضای زیادی را در دنیا اشغال کند. مور در «ایمن» به اندازهای حیاتی است که بیشک میتوان گفت بدون او، این فیلم ساخته نمیشد.
۱۲. آلیسیا سیلورستون در «بیسرنخ» (Clueless)
سیلورستون در «بیسرنخ» نقش دختر ثروتمند و مشهوری را ایفا میکند که ما درمییابیم درست مانند خودمان است و با مشکلاتی مانند مشکلات ما دست و پنجه نرم میکند. سیلورستون که کارنامهای درخشان در هالیوود دارد و در فیلمها و موزیک ویدیوهای مختلفی بازی کرده است، با «بیسرنخ» به اوج حرفهی بازیگری رسید.
آرامش و دیوانگی سیلورستون دقیقا همان چیزی است که ایمی هکرلینگ برای ساختن «بیسرنخ» به آن نیاز داشت. اگرچه او برای همتیمی شدن با همکلاسیهای خود، مجبور است مانند آنها کامل باشد، اما نقصهای او قرار نیست پوشیده بمانند و دقیقا همین انسانیت است که شر، با بازی سیلورستون، را ماندگار میکند.
۱۳. تام کروز در «جری مگوایر» (Jerry Maguire)
جری مگوایر در بین نقشآفرینیهای خطرناک تام کروز جایی ندارد. در این فیلم حتی از جلوههای ویژه هم استفاده نشده است، چه برسد به بدلکاریهای مرگبار؛ خطرناکترین کاری که تام کروز مجبور بود در «جری مگوایر» انجام دهد، خوردن نوشیدنی با خانمها بود. کروز چند سال بعد از این فیلم در «چشمان تمام بسته» (Eyes Wide Shut) کوبریک نقشآفرینی کرد و در آن فیلم نمیتوانید هیچ نشانی از جری مگوایر پیدا کنید.
کروز در «جری مگوایر» با تمام ضعفها و ترسهایش است که دوستداشتنی میشود؛ به عنوان یک مدیر ورزشی در دنیایی به این بیرحمی، وجدان داشتن بحرانی بزرگ محسوب میشود. دنیای واقعی برای کسانی که به جز خودشان به افراد دیگر هم اهمیت میدهند، جای قشنگی نیست. تماشای گرانترین بازیگر جهان که سعی میکند انسانیت را به ما آموزش دهد، یکی از جذابیتهای «جری مگوایر» است.
۱۴. ناتان لین در «قفس پرنده» (The Birdcage)
آنطور که به نظر میرسد، چیزی نمانده بود که «قفس پرنده» بدون لین ساخته شود، اما خوشبختانه بازیگری که قرار بود به جای لین بازی کند در لحظات آخر کنارهگیری کرد و نقش به لین رسید. «قفس پرنده» به فروش بینالمللی ۲۰۰ میلیون دلاری رسید و تبدیل به موفقترین فیلم کارنامهی مایک نیکولز از نظر اقتصادی شد.
با وجود درخشش رابین ویلیامز، لین بازیگر کمتر شناخته شده و جوانی بود که در این فیلم با بهترینهای کمدی همبازی شده بود. او از همان نخستین لحظهی حضورش در فیلم با کمدی فیزیکی خود موفق میشود مخاطبان را با خود همراه نماید، اگرچه کمدی تنها هنر لین نیست. او کمی بعدتر به همه نشان میدهد که توانایی فراوانی در به نمایش گذاشتن احساس اندوه شخصیت آلبرت، نقشی که لین آن را ایفا میکند هم دارد.
۱۵. پم گریر در «جکی براون» (Jackie Brown)
میتوانید هرچه میخواهید دربارهی تارانتینو بگویید، اما هیچ شکی نیست که او عاشق زنهای قوی است. شخصیتی که تارانیتنو آن را خلق کرده، مخصوص پم گریر است و وابستهی یکی از خاصترین ویژگیهای او؛ گریر میتواند در یک لحظه از زنی آرام و دوستداشتنی تبدیل به زنی خطرناک و کشنده شود.
کلمهی «خفن» در مقابل جکی هیچچیز برای ارائه ندارد؛ یک مهماندار هواپیما که به تنهایی مسیر خود را در دنیای قاچاق باز میکند. گریر تمام مردان قدرتمند را به سادگی بازی میدهد و آنها را یکی پس از دیگری از سر راه برمیدارد. لذتبخشترین قسمت تماشای «جکی براون»، لذت تماشای گریر است که به تنهایی همه را شکست میدهد.
۱۶. جنیفر لوپز در «سلنا» (Selena)
ساختن یک فیلم استودیویی بزرگ دربارهی هنرمند محبوبی که به تازگی فوت کرده است و استفاده از ستارهای در حال ظهور به عنوان بازیگر نقش اصلی آن، هم میتواند یک فاجعه باشد و هم یک اثر ماندگار. در رابطه با «سلنا»، استودیو و کارگردان به جنیفر لوپز برای ایفای نقش خوانندهی محبوب، سانا کوئینتنیلا پرز، اعتماد کردند و پاسخ اعتماد خود را با درخشش کمنظیر لوپز گرفتند.
لوپز همواره هنگام انتخاب نقشهای سینمایی خود، از «خارج از دید» (Out of Sight) گرفته تا «شیادان» (Hustlers)، انتخابهای مناسبی داشته است، اما نقطهی اوج او بازی در نقش سلنا است. اگرچه تجربهی لوپز، در ایفای نقش یک خواننده، به او یاری رسانده است، اما این همهی ماجرا نیست و لوپز موفق شده است خودش را وقف این نقش نماید و به لایههای احساسی عمیق این شخصیت وارد شود.
۱۷. همایون ارشادی در «طعم گیلاس» (Taste of Cherry)
با توجه به صورتی گویا و قلبی مهربان که به خوبی از طریق چهره خودش را به مخاطب نشان میدهد، به سختی میتوان باور کرد که همایون ارشادی پیش از همکاری با کیارستمی بازیگر نبوده است. ارشادی در تمام طول زندگی بزرگسالی خود یک معمار بوده است و تا زمانی که کیارستمی در یکی از خیابانهای تهران، پشت چراغ قرمز، به او نزدیک شد، به این شغل خود ادامه میداد.
کیارستمی مانند برسون به دنبال نابازیگرانی میگشت که بدون تلاش، میتوانند احساسات خود را بروز دهند. او در ارشادی استعداد بازیگری مقابل دوربین بدون بازی کردن را پیدا کرد. در این فیلم ارشادی واقعا در حال رانندگی کردن است و کیارستمی بر صندلی کمک راننده نشسته و از او فیلم میگیرد.
۱۸. تونی لیانگ در «شاد در کنار هم» (Happy Together)
جان فورد و جان وین، ژان-لوک گدار و آنا کارینا، مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو؛ اینها سه مورد از زوجهای معروف کارگردان-بازیگر هستند و اگر نام تونی لیانگ و وونگ کار وای را در این لیست کنار آنها قرار ندهید، لیستتان ناقص است. لیانگ در بسیاری از فیلمهای وای نقشآفرینی کرده و در هر کدام آنها توانسته است نقطهی قوت آثار او باشد.
در «شاد در کنار هم» لیانگ و بازیگر نقش مقابل او از هم جدا میشوند، به فروپاشی عاطفی میرسند، پیش هم برمیگردند و بعد دوباره از هم جدا میشوند؛ الگوی یک رابطهی سمی. لیانگ هنگام بازی در «شاد در کنار هم» هنوز تبدیل به اسطورهی سینمای هنگ کنگ نشده بود و جوانی بود در میانهی مسیر بازیگری، اما از همان هنگام به درستی میدانست چه باید بکند.
۱۹. بیلی زین در «تایتانیک» (Titanic)
«تایتانیک» هرگز فیلمی با محوریت یک ستارهی مرد نبوده و بیش از هرچیز کشتی و سرنوشت آن در داستان حائز اهمیت است. آنچه باعث ماندگاری «تایتانیک» و غرقنشدن آن میشود، توانایی بالای کامرون در زمینهی ارتباط برقرار کردن با بازیگران است. هر کدام از بازیگران «تایتانیک» دقیقا میدانند چه باید بکنند و با چه لحنی دیالوگهای خود را ابراز کنند.
شخصیتی منفیای که زین در «تایتانیک» به ایفای آن میپردازد، بیشتر شبیه به یکی از شخصیتهای منفی یک انیمیشن است و با اینحال کیفیت نقشآفرینی زین برای یک لحظه هم افت نمیکند. او به خوبی نقش یک شخصیت تسخیرشده توسط شیطان را ایفا میکند و به خوبی از عهدهی آن برمیآید.
۲۰. جف بریجز در «لبوفسکی بزرگ» (The Big Lebowski)
جف بریجز طی کارنامهی هنری خود در ژانرهای مختلف و با کارگردانهای متفاوت کار کرده و همیشه توانستهاست در تمام آنها بدرخشد، اما هیچکدام از نقشآفرینیهای او به خوبی بازی در «لبوفسکی بزرگ» ماندگار نشدهاند. شخصیت بریجز در «لبوفسکی بزرگ» از فلسفهای مخصوص برخوردار است و تا لحظهی آخر پای فلسفهی خود میماند.
دلیل اصلی تاثیرگذاری این شخصیت بر مخاطبان اما راحت بودن بریجز با این نقش است. او به آسانی در نقش خود فرو رفته است و به نظر میرسد که در حال بازی کردن نیست. شخصیت «دود» که بریجز نقش آن را ایفا میکند، شخصیتی بیخیال است و اگر بازیگری تلاش میکرد این نقش را بازی کند، احتمالا هرگز تا این حد موفق نمیشد.
۲۱. جیم کری در «نمایش ترومن» (The Truman Show)
پس از «احمق و احمقتر» (Dumb and Dumber)، جیم کری تصمیم گرفت که اینبار وارد فیلمی با فضایی روانشناختی و تلخ شود. کری، تا پیش از این فیلم، بازیگری همیشه خندان بود و این ویژگی او به مخاطبان برای درک بهتر این فیلم کمک شایانی کرد.
کری در این فیلم نقش مردی شاداب و خندان را ایفا میکند که به تدریج متوجه میشود در حال زندگی کردن در دنیایی مصنوعی است و زندگی او برای مخاطبان بینالمللی نمایش داده میشود. بیدلیل نیست که پس از «نمایش ترومن»، مخاطبان دیگر نمیتوانستند کری را در نقشهای کمدی ساده بپذیرند، چرا که همیشه از او انتظار بیشتری داشتند؛ درست همانطور که «مرد روی ماه» (Man on the Moon) و «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) بعدها ثابت کرد که باید هم چنین باشد.
۲۲. رزاری بلفاری در «سیلویا پریتو» (Silvia Prieto)
تلاش یک زن برای متفاوتبودن در دریایی یکرنگی، حماسهای است که فیلم «سیلویا پریتو» آن را برای مخاطبان به نمایش میگذارد. مارتین رجتمن، کارگردان فیلم، به عنوان بخشی مهم از جنبش سینمایی آرژانتین، سعی داشت سینمای خود را از هر چیز تیاتریای خالی کند و به همین دلیل دنبال بازیگری میگشت که هیچ واکنشی از خود نشان ندهد.
بلفاری بیحسبودن خود را در تمام صحنههایی که در آن حضور دارد تزریق مینماید و همین ویژگی او را تبدیل به یکی از چهرههای اصلی جنبش سینمایی آرژانتین میکند. این بازیگر فقید که سال ۲۰۲۰ بر اثر سرطان در گذشت، علاوه بر سینما، یکی از چهرههای برجستهی موسیقیایی آرژانتین هم محسوب میشد.
۲۳. فیلیپ بیکر در «مگنولیا» (Magnolia)
«مگنولیا» پل توماس اندرسن چندین نقش اصلی دارد که هرکدام آنها میتوانستند جایی در این لیست داشته باشند؛ چندین شخص غمگین که تلاش میکنند دردهای خود را پشت سر بگذارند. با وجود این اما فیلیپ بیکر که نقش او از آنها کمتر است به این لیست راه پیدا کرده.
بیکر در «مگنولیا» مردی است با گذشتهای عجیب که مسیر رستگاری در پیش گرفته است و با اینحال به نظر میرسد شانس زیادی برای رستگار شدن ندارد. شخصیت بیکر در «مگنولیا» را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «رستگاری حقیقی هرگز به وقوع نمیپیوندد، اما برای عاقل شدن هرگز دیر نیست.»
۲۴. ری هنس در «پروژه جادوگر بلر» (The Blair Witch Project)
اگرچه قدرت اصلی «پروژه جادوگر بلر» سبک مستندگون آن است، اما این ویژگی باعث نمیشود بازی درخشان ری هنس دیده نشود. هنس در صحنهی پایانیای درخشان دوربین را رو به خودش میگیرد و با بازیای درخشان که شما را به گریه خواهد انداخت شروع به اعتراف کردن میکند.
نام اصلی ری هنس، هتر دوناهو است و او برای اینکه مخاطبان بتوانند شخصیت او در این فیلم را باور کنند، از هالیوود بیرون رفت و نام خود را تغییر داد. لحظات زیادی در فیلم وجود دارد که نقشآفرینی هنس در آنها به یادماندنی است، اما بازی او در «پروژه جادوگر بلر»، نباید فقط به خاطر این لحظات به یاد آورده شود. هنس از نخستین لحظهی حضورش در تصویر تا لحظهی آخر، دقیقا همان دانشجویی است که مخاطب باید ببیند.
۲۵. دونی لوان در «کار نیکو» (Beau Travail)
وسواس میتواند هم موجب ویرانی و هم موجب زیبایی شود و سرهنگ فرانسوی که لوان نقش آن را در فیلم کلر دنی بازی میکند، بیشک یک شخصیت وسواسی است. شخصیتی که لوان آن را ایفا میکند در محدودیت زیست میکند و این محدودیت بهتدریج او را از پا در میآورد.
لوان به جای فریادزدن و به در و دیوار کوباندن خود، ترجیح میدهد آرام در گوشهای بنشیند و به عمق شخصیت خود پی ببرد. او شخصیت خود را میشناسد و میداند که او در حال فکر کردن به چه چیزی است. در نهایت «کار نیکو» با یکی از بهترین صحنههای پایانی تاریخ سینما به پایان میرسد و سرهنگ فرانسوی از بند همهچیز رهایی مییابد.
منبع: indiewire