به نقل از دیجیکالا:
در چند هفته گذشته مجموعه مقالاتی در باب فعالیتهای یک دههی گذشتهی کمپانی A24 منتشر شد. در آن مقالهها از فیلمهای برتر، تریلرها، علمی-تخیلیها و فانتزیها گفتیم. حال وقت آن رسیده که سری به فیلمهای ترسناک تولیدی یا پخش شده توسط این کمپانی مطرح سینمای مستقل بزنیم. پس در این لیست به تمام ۲۴ فیلمی خواهیم پرداخت که از بدو تاسیس در کمپانی A24 ساخته شده و میتوان به نحوی آن را ذیل ژانر وحشت دستهبندی کرد.
- ۱۰ فیلم مستقل برتر کمپانی متفاوت A24 در سال ۲۰۲۱ از بدترین به بهترین
- ۱۶ فیلم هیجانانگیز کمپانی A24؛ از بدترین تا بهترین
- فیلمهای ترسناکی که ممنوع شدند
سینمای وحشت همواره حیات خود را مدیون جریان مستقل سینما بوده است. چرا که ساختن یک فیلم ترسناک نیاز چندانی به ولخرجی ندارد و به همین دلیل در اکثر مواقع هم به سوددهی میرسد. پس طبیعی است که سهم این ژانر در تولیدات و هم چنین سرمایهگذاریهای یک کمپانی مستقل بیش از دیگر ژانرها باشد. در مطلب مربوط به فیلمهای علمی-تخیلی و فانتزی کمپانی A24 اشاره شد که اساسا این ژانرها عرصهی ترکتازی کمپانیهای بزرگ است و کمتر شرکت مستقلی میتواند بخشی از این بازار را از آن خود کند؛ به دلیل همین کمبود تولیدات هم دو ژانر اساسا نامرتبط فانتزی و علمی-تخیلی یک مقاله را به خود اختصاص دادند.
اما سینمای وحشت این گونه نیست. یک فیم ترسناک از این موهبت برخوردار است که طرفدارانی سینه چاک دارد که در هر صورت به تماشای آثار خوبش خواهند نشست. پس فقط کافی است که فیلم بی سر و تهی تولید نکنید و از ذرهای هوش بهره برده باشید که به سوددهی برسید. از سوی دیگر این دم و دستگاه در این چند سال چندتایی از بهترین آثار ترسناک را هم ساخته است. شخصا تصور میکنم که فیلم «ساحره» در هر لیستی میتواند یکی از بهترین فیلمهای ۱۰ سال گذشته باشد و سر از صدر هر لیست ژانر ترسناکی، با هر متر و معیاری، درآورد. یا آثار آری آستر که نه تنها جهانیان را به خود جلب کردند، بلکه موفق شدند که در جشنوارههای مهم جهانی، کنار فیلمهای تماما هنری هم بدرخشند.
حتی در همین سال ۲۰۲۲ میلادی هم بهترین فیلمهای ترسناک سال تا به این جا متعلق به این کمپانی است. فیلمهای «ایکس» و «پرل» بدون شک بهترین ترسناکهای امسال هستند و به نظر نمیرسد که در ادامهی سال هم رقیب مهم دیگری داشته باشند، به ویژه که ایام هالووین هم که مهمترین فصل پخش فیلم ترسناک در آمریکا است، آمد و رفت و خبری از اثر درخشانی در میان فیلمهای ویژهی این ایام نبود. فقط شاید به شکل ناگهانی از یک کشور دیگر، فیلم ترسناکی سربرآورد و در کنار این دو فیلم بنشیند.
در چنین چارچوبی است که بررسی فیلمهای ترسناک این کمپانی نه تنها ما را در شناخت هر چه بهتر اتاق فکر آنها یاری میرساند، بلکه باعث میشود که درک بهتری از روند طی شده توسط ژانر وحشت در طول این چند سال و یک دههی گذشته داشته باشیم.
۲۴. برش (Slice)
- کارگردان: آستین وسلی
- بازیگران: زازی بیتس، چنس بنت
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۴.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۲٪
همواره وقتی قرار است که سری به فیلمهای تولیدی یک کمپانی بزنی و از بدترین آنها شروع کنی، باید تمام تلاشت را بکنی تا آثاری را که با هزار جان کندن فراموش کردهای، به سختی به یاد بیاوری و بعد از نوشتن مطلب دوباره فراموششان کنی. بعضی فیلمها مانند همین یکی آن قدر بد هستند که ترجیح میدهی بلافاصله پس از تماشا به سمت فراموش خانهی ذهنت هدایتشان کنی و دیگر هیچ سراغی از آنها نگیری، تازه اگر طاقت بیاوری و فیلم را تا به انتها ببینی.
فیلم «برش» قرار است دربارهی مجموعه قتلهای پیکهای پیتزا فرپشی در یک محلهی سوت و کور و آرام باشد. این چند کلمه میتواند ذهن ما را به سمت فیلمهای درخشان مختلفی ببرد. از فیلمی مانند «هالووین» (Halloween) شاهکار بی بدیل جان کارپنتر که به مجموعه قتلهای اتفاق افتاده در یک محلهی خلوت میپرداخت تا فیلمی مانند «جیغ» (Scream) شاهکار وس کریون که باز هم در باب قتل عدهای دختر نوجوان در یک محلهی مسکونی بود. همهی آن فیلمها خلوت خانههای طبقهی متوسط در شهرکهای کوچک را نه تنها محل آرامش نمیدیدند، بلکه به مسلخ قربانیان خود تبدیل میکردند.
اما در این جا از این خبرها نیست. کارگردان دوست دارد یک کمدی/ ترسناک بلندپروازانه بسازد که از اسلافش فاصله می؛یرد و جهان یکهی خود را میسازد. اما او نه شناخت مناسبی از ضرباهنگ کمدی دارد و نه درست سینمای ترسناک را میشناسد. بنابراین نه تنها خندهای ایجاد نمیکند بلکه اعصاب مخاطب خود را هم مدام، به هم میریزد. اصلا فیلم گاهی آن قدر خام دستانه و احمقانه میشود که تصور ساخته شدنش هم سخت است، چه برسد به این که کمپانی مفخمی مانند A24 را هم در ساختنش دخیل بدانیم.
از سر و روی فیلم میبارد که سازندگانش اصلا نمیدانند که در حال انجام چه کاری هستند. به نظر یک نفر چند ایده در ذهن داشته و همانها را هم به تصویر درآورده، بدون این که بداند برای اتصال این ایدهها به هم، اول باید حداقل داستان یا پلاتی نیمبند داشته باشد. این موضاصل اساسی که هر نوع فیلم ترسناکی برای همراه کردن مخاطب و ایجاد ترس در او، نیاز به شخصیتهای همدلی برانگیز دارد که دیگر پیشکش. فیلم «برش» اصلا در حد این موضوعات نیست.
«جنازهی یک مامور پیک پیتزافروشی در شهرکی سوت و کور پیدا میشود. خبرنگاری به پرونده علاقهمند میشود و پای مقامات را هم به میان میکشاند اما …»
۲۳. عاج فیل (Tusk)
- کارگردان: کوین اسمیت
- بازیگران: مایکل پارکس، جاستین لانگ
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۵٪
هنوز هم قرار نیست که به فیلمهای خوب لیست برسیم و باید چند شمارهی دیگر را هم پشت سر بگذاریم. تماشای «عاج فیلم» هم همانقدر سخت است که تماشای فیلم قبلی. حقیقتا خیلی راحت میشد جای این دو را با هم عوض کرد، چرا که هر دو به یک اندازه فاجعه هستند. کوین اسمیت، کارگردان فیلم در دههی ۱۹۹۰ میلادی برای خودش اسم و رسم و برو و بیایی داشت. در سینمای مستقل آبرویی به هم زده بود و بسیاری آیندهی درخشانی برایش متصور بودند. فیلمهایی مانند «دگما» (Dogma) یا «تعقیب کردن ایمی» (Chasing Amy) آثار قابل توجهی بودند و میشد آنها را دید و دربارهی هر کدام حرف زد و لذت برد.
الان دو دههای است که کوین اسمیت از آن دوران فاصله گرفته و تنها کاری که ظاهرا میتواند انجام دهد ساختن دنبالهای برای آن فیلمهای موفق قبلی است. البته نه دنباله به معنای متعارفش، بلکه تکرار همان ایدهها بدون هیچ گونه تغییری، انگار نه انگار که جهان تغییر کرده و دیگر شبیه به دهه ۱۹۹۰ میلادی نیست. مثلا او ایدههای فیلم موفقی مانند «کارمندها» (Clerks) به سال ۱۹۹۴ را آن قدر ادامه داد که در همین سال ۲۰۲۲ هم قسمت سوم آن را روانهی سینماها کرده، بدون آن که یچ ایدهی تازهای داشته باشد و بخواهد تصویر متفاوتی از سوژهی خود ارائه دهد. درواقع میتوان چنین گفت که کوین اسمیت در همان دهه نود میلادی متوقف مانده و انگار هنوز هم هوای همان روزگار را تنفس میکند.
فیلم «عاج فیل» هم مانند فیلم قبلی فهرست قرار است که المانهای سینمای وحشت را به بازی بگیرد تا بتواند بر لب مخاطب خود لبخند بنشاند. اما این یکی هم از مجموعهای از ایدههای خام و پرورش نیافته تشکیل شده که نه تنها نمیتوانند کلیتی جذاب بسازند، بلکه به صورت جداگانه هم از خنداندن تماشاگر خود عاجز هستند. در چنین بستری است که پس از گذشت یک سوم ابتدایی فیلم، مخاطب باید سوالی مهم از خود بپرسد: آیا این فیلم ارزشش را دارد که یک ساعت دیگر از زندگیام را به پایش بریزم؟ به ویژه این که فیلم به سراغ وحشت جسمانی هم میرود؛ یعنی زیرژانری از سینمای وحشت که بیش از هر زیرژانر دیگر آن نیاز به تسلط به حال و هوای ژانر وحشت و مشخصات و المانهای آن دارد.
فیلم بر اساس پادکستهای خود کوین اسمیت ساخته شده است.
«والاس مردی است که دربارهی داستانهای ترسناک پادکست درست میکند. او داستانهایی را که در شبکههای اجتماعی وایرال شده، پیدا میکند و دست میاندازد. روزی والاس با مرد بازنشستهای آشنا میشود که عاشق فیلهای دریایی است. او داستان مرد را جذاب میبیند، بنابراین بار سفر میبندد و به جنگلی دورافتاده که مرد در آن خانه دارد، سفر میکند. والاس بعد از رسیدن به خانه پیرمرد، بیهوش میشود. بعد از به هوش آمدن متوجه میشود که پیرمرد او را بیهوش کرده تا بتواند یک پایش را قطع کند اما …»
۲۲. بارداری کاذب (False Positive)
- کارگردان: جان لی
- بازیگران: ایلانا گلیزر، پیرس برازنان
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۴.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۸٪
موضوع حاملگی در میان زنان، موضوع پرطرفداری برای کارگردانان سینمای وحشت است و آثار معرکهای با این تم در طول سالها ساخته شده است. فیلمسازان تلواسههای این دوران را به وحشتی روانشناختی گره میزنند و رشد کردن انسانی دیگر درون جسم یک زن را به ترسهای ازلی ابدی آدمی ربط میدهند. مسائلی مانند خودخواهی برای ادامهی نسل یا ترس از ناقص بودن فرزند، در دستان فیلمسازان ماهر تبدیل به شکنجهای روحی میشود که میتواند سویهای عینی هم پیدا کند و بر فیزیک شخص و اطرافیانش هم تاثیر بگذارد.
علاوه بر آن، این دوران، آغاز یک زندگی تازه را نوید میدهد و مادر را وادار به مسئولیتپذیری میکند. اگر دوران بلوغ آغاز دوران بزرگسالی و پذیرش مسئولیت خویشتن است، دوران حاملگی تبدیل به دوران پذیرش مسئولیت دیگری هم میشود و این به قدر کافی ترسناک است. از بهترین فیلمهایی که به چنین موضوعی میپردازند، میتوان به شاهکار رومن پولانسکی یعنی «بچه رزمری» (Rosmery’s Baby) ساخته شده در سال ۱۹۶۹ اشاره کرد.
اما فیلم «بارداری کاذب» فیلم خوبی در پرداختن به این مساله نیست. فیلمهایی این چنین بیش از هر چیزی نیاز به یک شخصیت خوب دارند؛ شخصیتی که مخاطب او را درک کند و همراهش شود. کسی که بتوان لمس و درکش کرد و رویاها و کابسهایش را فهمید. اگر چنین شخصیتی ساخته شود و کارگردان در خلق آن بکوشد، فیلم هم رستگار خواهد شد، وگرنه نتیجه اثری از دست رفته خواهد بود. «بارداری کاذب» هم از نداشتن یک شخصیت همدلی برانگیز که بتواند مخاطب را با خود همراه کند، رنج میبرد.
نکتهی دوم این که فیلمهایی این چنین نیاز به ساختن یک فضای وهمآلود و فکر شده دارند. چرا که بخش عظیمی از ترس موجود در فضا در ذهن شخصیت اصلی جا خوش کرده و برای عینیت بخشیدن به این فضای ذهنی، نیاز به اتمسفری ویژه است. اگر این اتمسفر ساخته نشود، مخاطب هم به هیچ عنوان نخواهد ترسید و احتمالا هم فیلم را از میانه رها خواهد کرد. این مشکل هم در فیلم «بارداری کاذب» وجود دارد.
نکتهی بعد نمایش دقیق روان به هم ریختهی زن است. این روان هم از طریق فضاسازی ترسیم میشود و هم از طریق نمایش رفتار مشکوک اطرافیان. در این جا این اطرافیان هم میتواند شوهر زن یا رفقایش باشند و هم میتواند کسی مانند دکتر او در جای این اشخاص مشکوک بنشیند. این حس که احتمالا هر کدام از این افراد قصد آسیب زدن به زن دارد نه تنها مخاطب را به حدس زدن در باب انگیزههای آنها و همچنین میزان به هم ریختگی روان زن وامیدارد، بلکه میتواند جهان اخلاقی اثر را هم پیچیده کند و در نتیجه باعث غنای فیلم شود. متاسفانه «بارداری کاذب» از همین موضوع هم بهرهای نبرده است.
«پس از سالها تلاش برای بارداری، لوسی و آدریان بالاخره با دکتر رویاهای خود آشنا میشوند. این دکتر که هندل نام دارد، دکتر سرشناسی است که برای خود شهرتی در زمینهی درمان ناباروری به هم زده است. دکتر هندل به تازگی موفق شده که روش بارداری تازهای را ابداع کند. لوسی از طریق این روش باردار میشود اما دکتر به او خبر میدهد که او سه قلو حامله است و برای یک زایمان ایمن باید دو تا از جنینها را از بین ببرد. در این میان لوسی با یک ماما آشنا میشود. آشنایی این دو سبب میشود که لوسی به روند بارداری خود شک کند اما …»
۲۱. مردان (Men)
- کارگردان: الکس گارلند
- بازیگران: جسی باکلی، روری کینر
- محصول: ۲۰۲۲، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪
این که نام فیلمی از الکس گارلند در این جای فهرست قرار بگیرد، حسابی غافلگیرکننده است. او مهمترین و بهترین فیلم ساخته شده در کمپانی A 24 یعنی «فراماشین» (Ex Machina) را ساخته و همچنین «نابودی» (Annihilation) را هم در کارنامه دارد. علاوه بر آن او فیلمنامهی فیلمهای خوب کارگردانان بزرگی مانند دنی بویل را هم نوشته است. پس با یک کارگردان کاربلد طرف هستیم که میداند چگونه فیلم خوب بسازد اما مانند هر انسان دیگری اشتباه هم میکند. فیلم «مردان» هم نتیجه اشتباه این کارگردان کار درست است.
در ابتدا به نظر میرسد که با فیلم خوبی طرف هستیم. افتتاحیهی فیلم طوری است که خبر از حضور یک کارگردان کاربلد میدهد اما هر چه داستان جلو میرود و اتفاقات پشت سر هم ردیف میشوند، احمقانه بودن هر کدام هم هویدا میشود. در چنین چارچوبی است که از جایی به بعد، تماشای فیلم و ادامه دادنش تا به انتها صبر بسیار طلب میکند.
اگر فیلم «مادر» (Mother) اثر دارن آرنوفسکی را به خاطر بیاورید و سری به واکنشهای منتقدان و مخاطبان در آن زمان بزنید، متوجه خواهید شد که برخی از مخاطبان فیلم آرنوفسکی را اثر خوبی میدانستند. اما منتقدان آن را فیلمی احمقانه لقب دادند که سعی میکند از طریف مرعوب کردن مخاطبش، اثری بزرگ جلوه کند که در حال گفتن حرفهای مهمی است. این نکته در مورد فیلم «مردان» هم صدق میکند. الکس گارلند فیلم ضعیفی ساخته که دوست دارد اثر بزرگی جلوه کند. به همین دلیل هم در پوسته ظاهریاش فیلم خوبی به نظر میرسد اما از دورن پوچ و احمقانه است.
مشکل اصلی فیلم عدم موفقیت در پس زدن لایههای رویی شخصیت خود است. در تمام طول مدت، کارگردان تلاش میکند که با نفوذ به دورن آدمی زخم خورده، ترسهای او را نمایش دهد و برای ما قابل لمس کند. اما زمان میگذرد و میگذرد و چنین اتفاقی نمیافتد. به همین دلیل هم هیچ شخصیت ویژهای ساخته نمیشود که مخاطب نگرانش شود و برای آیندهاش در طول داستان دل بسوزاند.
فیلمهایی این چنین که با یک تراژدی آغاز میشوند، آهسته آهسته غم را به ترس تبدیل میکنند تا شخصیت با عبور از ترسهایش بر غم خود هم غلبه کند و بتواند به زندگی ادامه دهد. در واقع تمام داستان به مقابلهی شخصیت با دیوهای درونش اختصاص دارد و اگر خطری هم آن بیرون لانه کرده، نمادی از همین ترسهای درونی است.
مقابله با آن خطر هم به همین دلیل به مقابله با آن ترسها و در نتیجه به مقابله با غمها تبدیل میشود. پس مفهوم رستگاری در چنین آثاری کاملا معنوی است و به آشتی با خویشتن میماند. الکس گارلند آشکارا تلاش کرده که از دل غمها و غصههای شخصیت اصلی خود چنین چیزهایی بیرون بکشد اما به جای خلق یک شخصیت خوب که از پوست و گوشت و استخوان تشکیل شده، رباتی ساخته که نه میتوان فهمیدش و نه میتوان دوستش داشت.
«زنی پس از مرگ تراژیک شوهرش به حومهی شهری در کشور انگلستان سفر میکند. او به دنبال راهی است که به آرامش برسد و این محیط ساکت و آرام را دوست دارد. پس در آن جا مستقر میشود و کنج عزلت اختیار میکند. به محض مسقر شدن در خانهی تازه، زن احساس میکند که چیزی او را تعقیب میکند. اما با گذشت مدتی تصور میکند که همه چیز زاییدهی خیال او است. تا این که …»
۲۰. در شب میآید (It Comes At Night)
- کارگردان: تری ادوارد شولتز
- بازیگران: جوئل اجرتون، کریستوفر ابوت
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
عموما فیلمهای پساآخرالزمانی با بودجههای هنگفت ساخته میشوند. چرا که به ساختن فضاهای خاصی نیاز دارند و به همین دلیل مجبور هستند که به جلوههای ویژه دلخوش کنند. در اکثر این فیلمها، انفجار یک بمب، یک اتفاق کهکشانی یا یک بیماری نسل بشر را از بین برده و بازماندگان در جستجوی راه نجات، مجبور هستند که فقط به بقا فکر کنند. در چنین چارچوبی است که معنای اخلاقیات عوض میشود و با کنار رفتن قانون، انسان به همان موجود غارنشین میماند.
فیلم «در شب میآید» اثر مستقلی است که بهرهای از آن فضاسازیهای خاص نبرده. این موضوع هیچ ایرادی ندارد. چرا که فیلمساز مقیاس همه چیز را کوچک در نظر گرفته و لوکیشنهای خود را هم به چند مکان خاص محدود کرده که بیشتر آن نماهای داخلی است. چنین فضای محدودی طبیعتا هیچ نیازی به جلوههای ویژه ندارد.
مسالهی بعد که در واقع تمام تمرکز فیلم هم بر آن است، به دوراهیهای اخلاقی پیش پای شخصیتها بازمیگردد. خانوادهای موفق شده در یک شرایط ترسناک برای خود راه نجاتی بیابد. این خانواده پسر نوجوانی دارد که چشمش به پدرش است. در سوی دیگر خانوادهی دیگری وجود دارد که در به در به دنبال سرپناه است. حال پدر خانوادهی اول باید تصمیم بگیرد که با آنها چه کند؛ اصلا میتوان در یک شرایط پساآخرالزمانی به کسی اعتماد کرد؟ در صورت از بین برد این خانواده، چه تاثری روی پسر نوجوان خود خواهد گذاشت و اصلا دیگر میتوان او را انسان نامید؟
پرداختن بیش از حد به این مفاهیم سبب شده که فیلم «در شب میآید» چندان فیلم ترسناکی نباشد و گاهی از رمق بیوفتد. ماندن روی دوراهیهای اخلاقی و گیردادن به آنها شاید برای لحظاتی فیلم را مهم کند، اما در ادامه هم از هیجان اثر میکاهد و هم خسته کننده میشود. فیلمساز باید بداند که مخاطبش آدم باهوشی است که فقط با یک اشارهی کوچک به هر چیزی آن را درک میکند و نیازی نیست که مدام روی آن مانور دهد یا یادآوریاش کند. این گونه آن چیز یا آن مفهوم نه تنها تاثیرش را از دست میدهد، بلکه باعث پس زدن تماشاگر هم میشود.
البته فیلم از بازی خوب بازیگرانش استفاده میکند. جوئل اجرتون به خوبی توانسته تلواسههای پدری را که هم باید از خانوادهاش مراقبت کند و هم باید سعی در حفظ انساندوستیاش داشته باشد، به تصویر درآورده است. دیگر بازیگران هم در اجرای نقش خود موفق بودهاند. حتی فیلم در خلق فضای پساآخرالزمانی خود هم به خوبی عمل کرده. همهی اینها سبب شده که به همان دلیل بالا، فیلم «در شب میآید» با وجود همهی پتانسیلهایش به یکی از حسرتهای این فهرست تبدیل شود.
البته نکتهی دیگری هم هست؛ فیلم «در شب میآید»، برای ما که شرایط کرونا را پشت سر گذاشتهایم و ترس از قرنطینه را درک کردهایم، داستانی کاملا محسوس و قابل درک دارد. داستان مردان و زنانی که از ترس بیماری واگیرداری به کنج خلوتی رفتهاند و فقط به فکر زنده ماندن و دوام آوردن هستند. اما این دوری از شهر و دوری از تمدن ترسهای خاص خود را هم دارد. نبود غذا و نبود امکانات، زنده ماندن را تبدیل به مبارزهای هر روزه و البته خونین کرده، به طوری که آدمها برای یک وعده غذا یکدیگر را سلاخی میکنند.
«یک بیماری واگیردار سبب از بین رفتن نسل بشر از روی کره زمین شده است. پل به همراه سارا، همسرش، تراویس، پسرشان و پدر سارا، از جملهی بازماندگان هستند و در یک کلبه در جنگلی دورافتاده زندگی میکنند. آنها تمام خانه را مهر و موم کردهاند و فقط یک در قرمز رنگ را نگه داشتهاند که آن هم به جز مواقع اضطراری همیشه قفل است. پدر سارا میمیرد و خانواده تنهاتر میشود. در یک شب مردی به نام ویل تلاش میکند که وارد خانهی آنها شود. پل متوجه او شده و دستگیرش میکند و ویل را به دورن جنگل برده و چند روزی به یک درخت میبندد. او باید تصمیمی دربارهی این مرد بگیرد تا این که …»
۱۹. دختری با پالتوی مشکی (The Blackcoat’s Daughter)
- کارگردان: ازگد پرکینز
- بازیگران: اما رابرترس، کرنان شیپکا
- محصول: ۲۰۱۵، کانادا و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
اگر کسی از شما پرسید که چه چیزی کمپانی A24 را این چنین خاص میکند، میتوانید پاسخ دهید که در لیستی این چنینی و متشکل از ۲۴ فیلم، خیلی زود به فیلمهای خوبش میرسیم و در احتمال دیدن یک فیلم خوب تولید شده در این کمپانی، بیش از هر کمپانی دیگری است. در واقع تعداد فیلمهای خوب تولیدی آنها آن قدر زیاد است که قابل مقایسه با هیچ جای دیگری نیست. اگر یک کمپانی بتواند نصف فیلمهای خود را هم به آثاری قابل دیدن، نه خوب، تبدیل کند، به یکی از بهترینهای دنیا تبدیل خواهد شد، چه رسد به این که تعداد آثار خوب آنها از یک سوم هم بیشتر باشد.
فیلم «دختری با پالتوی مشکی» برای پلتفرم DirecTv ساخته شده است. پس یعنی اکران وسیعی در سینماها نداشته و به همین دلیل هم چندان دیده نشد و به حقش نرسید. به ویژه این که از فضاسازی خوبی برخوردار است و داستان پرکششی دارد و آن را هم خوب تعریف میکند، شخصیتهای جذابی هم خلق کرده که میتوانند تماشاگر را با خود همراه کنند. خبری از عوامل سرشناس در پشت یا در برابر دوبین آن هم نیست اما همین افراد نه چندان شناخته شده هم کار خود را به خوبی انجام دادهاند و فیلمی ساختهاند که میتوان از تماشایش لذت برد.
از نقاط قوت فیلم میتوان به ایجاد ابهاماتی در شخصیتها و نحوهی معرفی آنها اشاره کرد. در داستان دختری حضور دارد که معلوم نیست که خودش عامل ایجاد خطر برای دیگران است یا در خطر قرار گرفته. همچنین فضاسازی فیلم هم به دامن زدن به این ابهام در اتفاقات داستان کمک میکند. این گونه واضح نبودن اتفاقات و انگیزهها سبب شده که مخاطب مدام در حال حدس زدن اتفاقات بعدی باشد و یک تعلیق فزاینده را تجربه کند.
علاوه بر تعلیق، فیلمساز قدر اصل غافلگیری و ایجاد صحنههای ترسناک ناگهانی را هم به خوبی میداند. گاهی و درست در زمانی که توقع آن را نداریم، بروز اتفاقی سبب میشود که مخاطب یا محکم دستهی صندلی خود را بچسبد یا از جا بپرد. همهی اینها سبب شده که با فیلم خوبی روبهرو باشیم که حتی قدر کلیشههای ژانر وحشت را هم میداند و هر وقت به سراغ آنها میرود، تماشاگرش را سرخورده نمیکند. اما مشکلاتی هم در این میانه وجود دارد که نمیتوان نادیده گرفت.
فیلم در یک سوم پایانی کمی قابل حدس زدن میشود و فیلمساز دیگر نمیتواند داستانش را با همان ضرباهنگ سابق ادامه دهد و به اصطلاح کم میآورد. این موضوع سبب شده که نتیجهگیری پایانی هم کمی توی ذوق بزند و پایانبندی به خوبی بقیهی فیلم نباشد. اگر چنین مسائلی وجود نداشت و فیلمساز میتوانست فیلم خود را همان طور که شروع کرده و ادامه داده بود، تمام کند، آن وقت «دختری با پالتوی مشکی» قطعا در جایگاه بالاتری قرار میگرفت و سر از صدر این فهرست درمیآورد.
«فیلم به سه خط زمانی جداگانه تقسیم شده است. داستانها به زندگی سه دختر یعنی رز، جوآن و کت میپردازد که انگار تحت تاثیر یک نیروی شیطانی قرار گرفتهاند.»
۱۸. نقطه اوج (climax)
- کارگردان: گاسپار نوئه
- بازیگران: صوفیا بوتلا، کیدی اسمایل
- محصول: ۲۰۱۸، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
گاسپار نوئه را به عنوان یکی از پیشگامان سینمای افراطی نوین این روزهای فرانسه میشناسیم. او داستانهایی بی پرده از خشونت و جنایت تعریف کرده و سعی داشته تصویری دیوانهوار از زندگی قربانیان خشونت ترسیم کند. چه او را در این راه موفق بدانیم و چه نه، چه سینمایش را دوست داشته باشیم و چه نه، نمیتوان این موضوع را انکار کرد که فیلمهایش در طول این سالها بسیار تأثیر گذار بوده و بسیار مورد توجه قرار گرفته است. به ویژه در ایران که طرفدارانی سینه چاک دارد که بسیار ستایشش میکنند و بیش از تمام دنیا او را تحویل میگیرند.
اما همان طور که در مطلب ذیل فیلم قبل هم به آن اشاره شد، دیگر نوبت آثار خوب یا حداقل قابل دیدن فهرست فرارسیده و میتوان جای این چندتای میانهی لیست را با هم عوض کرد و مثلا فیلم «نقطه اوج» را در جایگاهی مانند یازدهم نشاند. فرق چندانی به لحاظ هنری میان آنها نیست و دیگر کمی پای اختلاف سلایق به میان میآید. فیلم «نقطه اوج» هم که اساسا فیلم یک مود خاص است و اگر در شرایط نه چندان خوبی به تماشایش بنشینید، احتمالا از تماشایش لذت نخواهید برد. گاسپار نوئه بیش از هر چیزی در این جا سعی کرده که همان مود مورد نظرش را ترسیم کند و چندان به دنبال تعریف کردن داستان نیست.
حال فضای شلوغ، نورهای تند، در هم تنیدگی و خلوارگی آدمها، تاثیر مواد مخدر بر شخصیتها، بروز خشونت و البته کارگردانی دینامیک گاسپار نوئه را اضافه کنید تا متوجه شوید که با فیلمی دیوانهوار طرف هستید که تمایلی ندارد برای لحظهای آرام بگیرد و مدام ریتمی سریعتر پیدا میکند و حجم اتفاقاتش افزایش مییابد. در چنین بستری برای لذت بردن از فیلم باید با این ریتم سرسامآور همراه شد و البته خود را آمادهی دیدن هر نوع جنونی بر پردهی سینما کرد.
اساسا گاسپار نوئه توان این را دارد که برخی از سینماروها را به راحتی عصبی کند. کسانی که تحمل جنون جاری در قاب او را ندارند، به راحتی میتوانند قید تماشای این یکی را هم بزنند. گرچه «نقطه اوج» در حد فیلمهای معرکهی این کارگردان فرانسوی نیست اما قطعا مخاطب سینمای او را راضی خواهد کرد؛ چرا که از تمام المانهای محبوب او بهره برده است. از جمله نمایش بی پروای خشونت و روابط عجیب و غریب آدمها.
گاسپار نوئه فیلم خود را بر یک پلات لاغر بنا کرده و یک سری موقعیت خاص را در کنار هم قرار داده است. جشن عدهای جوان را به حمام خون تبدیل کرده و سپس ایدههای تصویریاش را یکی یکی اجرا کرده است. نتیجه تبدیل به فیلمی شده که هم صحنههای رقص دیوانهواری دارد و هم با بهره بردن از فضایی مالیخولیایی سعی میکند که مخاطب خود را بترساند. اگر اهل تماشای فیلمی هستید که بر اساس گسترش یک موقعیت پیش میرود، فیلم «نقطه اوج» میتواند گزینه مناسبی باشد.
«تعدادی رقصنده، به مدت سه روز در مکانی دورافتاده در یک جنگل دور هم جمع میشوند تا آخرین تمرینهای خود را قبل از اجرای نهایی انجام دهند. در پایان روز سوم آنها جشن میگیرند و میخورند و میرقصند اما کم کم احساس میکنند که حالشان طبیعی نیست، ظاهرا کسی به آنها مواد مخدر داده است. تا این که …»
۱۷. هیولا (The Monster)
- کارگردان: برایان برتینو
- بازیگران: زوئی کازان، الا بالنتین
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
اگر اهل تماشای فیلمهایی هستید که اندازهی خود را میدانند و تلاش میکنند که در حد توانشان، فیلم قابل دفاع و خوبی باشند و چندان هم خود را جدی نمیگیرند، فیلم «هیولا» گزینهی مناسبی برای تماشا است. احتمالا به همین دلیل هم چندان در دنیا دیده نشد و سر و صدا نکرد. چرا که فیلم جمع و جوری است که همه چیز آن سرجایش است و به اندازه ساخته شده، نه سودای آن را دارد که حرفهای بزرگ بزند و نه اصلا به این سو حرکت میکند. فیلمی با داستانی سرراست و دو شخصیت دوست داشتنی که مخاطب را با خود همراه میکند جز سرگرم کردن من و شما، هیچ هدفی ندارد و در نهایت هم به این هدف میرسد.
داستان فیلم خیلی ساده است. دختری که از مادر الکلی خود بیزار شده، دوست دارد که وسایلش را جمع کند و برود با پدرش زندگی کند. مادر و دختر، در راه رسیدن به خانهی پدر تصادف میکنند. محل تصادف هم جنگلی دورافتاده است که محل شکار یک هیولای فراطبیعی است. میبینید که با داستانی کاملا کلیشهای طرف هستید. حتی میتوانید جای هیولا را هم با حیوانی درندهخو عوض کنید تا رسما با فیلمی ذیل ژانر مبارزهی انسان با طبیعت روبهرو شوید که در آن هیچ چیز غیر طبیعی هم وجود ندارد. هیولای فیلم هم از آن موجودات عجیب و غریب نیست که برای ساخته شدن نیاز به جلوههای ویژهی آن چنانی دارد.
دلیل خوب بودن «هیولا» علاوه بر شخصیتهای همدلی برانگیز و داستانی سرراست، ساختن فضایی است که حسابی مخاطب را میترساند. فیلمساز به خوبی توانسته از تاریکی محیط استفاده کند و بازی با روشنایی و نور را به عنصری کلیدی در تولید وحشت تبدیل کند. این موضوع تا آن جا فیلم را بالا کشیده که مخاطب در هر گوشه و کنار قاب به دنبال خطر بگردد و در نتیجه یک تعلیق اساسی را تجربه کند.
نکتهی بعد به بازی زوئی کازان برمیگردد. کازان در نقش مادر بازی قابل قبولی ارائه کرده است. او هم ترسهای شخصیت را عینیت بخشیده و هم ویران شدنش در نتیجهی فرو رفتن در اعتیاد و البته استقامتش در برابر موجود خونخوار داستان. در کنار اینها کارگردان زمان فیلمش را هم تا آن جا که توانسته کم کرده و از زواید کاسته و روده درازی هم نکرده تا فیلم «هیولا» تبدیل به اثری سرگرم کننده شود که میتواند حسابی شما را سر ذوق آورد.
«مادری به همراه دخترش در یک جادهی دورافتاده، به سمت خانهی پدر دختر و شوهر سابق خودش میراند. دختر به خاطر اعتیاد مادر میخواهد که با پدرش زندگی کند و همین هم سبب جنگ و دعوای میان مادر و دختر شده است. آنها به یک جادهی جنگلی میرسند و ناگهان در جایی که پرنده پر نمیزند، با حیوانی تصادف میکنند. بعد از پیاده شدن از ماشین تلاش میکنند که راه خروج از جنگل را در پیش بگیرند اما خبر ندارند که این جنگل محل شکار موجودی ترسناک است …»
۱۶. زندگی پس از بث (Life After Beth)
- کارگردان: جف بینا
- بازیگران: آبری پلازا، دین دیهان
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۵٪
فیلم کمدی/ ترسناک دیگری در فهرست پس از فیلمهای «برش» و «عاج فیل». اما «زندگی پس از بث» برخلاف دو فیلم این چنینی دیگر فهرست، اصلا اثر بدی نیست. سازندگان به خوبی توانستهاند که از کلیشههای فیلمهای زامبی محور استفاده کنند و اثری در هجو همهی آنها بسازند که هم مخاطب را میخنداند و هم سرگرمش میکند.
در این جا خصوصیات سینمای نوجوانانه، با عناصر سینمای ترسناک ادغام شده است. دختری نوجوان توسط ماری گزیده میشود و میمیرد اما پس از مدتی مانند زامبی به زندگی بازمیگردد. اما دوست او که به زامبیها و داستانهای آنها باور دارد تلاش میکند که از کشتنش جلوگیری کند و شانس دومی به وی بدهد. این محیط پر از تناقض به خلق موقعیتهای پارودیک منجر شده که نشان از شناخت سازندگان از ژانر وحشت دارد. علاقه مندان به فیلمهای زامبی محور ممکن است در حین تماشای فیلم، تصور کنند در حال تماشای فیلمی هستند که داستانش بلافاصله پس از داستان فیلم معروف «شان مردگان» (Shaun Of The Dead) اثر جو رایت میگذرد.
زمان اکران فیلم بسیاری بابت زمان طولانیاش به آن تاختند. منتقدان به درستی اشاره کردند که فیلم بیش از حد طولانی است و با حذف برخی از صحنهها و کم کردن زوائد میتواند به فیلم بهتری تبدیل شود. گرچه زمان فیلم چندان طولانی نیست اما صحنههای اضافه کم ندارد. اما نباید از فیلمی این چنین هم توقع یک شاهکار را داشت. مهم این است که جف بینا و تیم او میدانند که چه میکنند و از لوازم دم دست خود، بهرهی کافی میبرند. آن ها قبل از هر چیزی توانستهاند شخصیتهای خود را به درستی پرورش دهند و موقعیت شدیدا فانتزی خود را قابل باور کنند.
فیلمهایی این چنین بسیار به این موضوع که جهانی خود بسنده بسازند، وابسته هستند. اگر آنها موفق به خلق این جهان قابل باور نشوند، نتیجه اثری شکست خورده خواهد بود که چندان جدی گرفته نمیشود. فقط برای لحظهای تصور کنید که منطق فانتزی نگه داشتن یک زامبی درون یک خانه درست کار نکند و مخاطب را پس بزند، در آن صورت قطعا با فیلم سطح پایینی طرف خواهیم بود که حتی ارزش تماشا کردن هم ندارد و باید یک راست برود و در رتبه آخر این فهرست قرار بگیرد.
بازی بازیگر نقش دختر زامبی شده یکی از نقاط قوت اصلی فیلم است. آبری پلازا به همین فیلم نشان میدهد که چه توانایی بالایی در بازی نقشهای کمدی دارد. تمام مدت او قابها را از بازیگران دیگر میرباید و فیلم را از آن خود میکند. آبری پلازا قبلا هم در فیلمهای دیگری درخشیده بود، اما این فیلم «زندگی پس از بث» است که به خوبی از تواناییهایش گواهی میدهد.
«بتانی، دوست زاخاری در حین پیاده روی، توسط یک مار گزیده میشود. او بلافاصله میمیرد. اما یک روز بعد از ظهر و قبل از خاکسپاری از جهان مردگان بازمیگردد. پدر و مادر بث به زاخاری خبر میدهند اما زاخاری که به داستان زامبیها و وجودشان باور دارد، تلاش میکند که به او فرصتی دوباره برای زندگی دهد. او دست و پای بث را میبندد و شروع به محافظت از وی میکند اما …»
۱۵. حیات والا (High Life)
- کارگردان: کلر دنی
- بازیگران: رابرت پتینسون، میا گات و ژولیت بینوش
- محصول: ۲۰۱۸، فرانسه، آلمان، بریتانیا، لهستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
کلر دنی یکی از بزرگترین فیلمسازهای اروپایی در چند دههی اخیر است. او ایدههای معرکهای راجع به فیلمسازی دارد که چندان در هالیوود خریدار ندارند. اما همین که فیلمی آمریکایی با همکاری کمپانی A24 ساخته، نشان از ریسکپذیری این تشکیلات و اهمیت نگاههای ویژه و منحصر به فرد به سینما در میان آنها دارد؛ این که آنها حاضرند فیلمسازی رادیکال را هم دعوت کنند و با او کار کنند.
کلر دنی فیلم علمی- تخیلی و ترسناک ساخته و در مرکز آن پدر و دختری قرار داده و روی رابطهی انسانی این دو تمرکز کرده است. داستان فیلم، یکی از رازآمیزترین داستانهای سینمای علمی- تخیلی در این چند سال گذشته است و بدون آن که چندان به محیط خارج از یک سفینه وابسته باشد، از این محیط خارج از جو زمین برای نمایش چیزهایی عمیقا انسانی استفاده میکند.
نقطه قوت فیلم در ساختن یک فضای شدیدا وهمآلود است. شاید فیلم به لحاظ داستانی این جا و آن جا اشکالاتی داشته باشد، اما کلر دنی به مدد کارگردانی معرکه خود توانسته فضایی خلق کند که مخاطب را با خود میکشاند و میبرد. این فضا در کنار گروه بازیگران فیلم و البته تیم معرکهی پشت دوربین، از «حیات والا» اثری قابل قبول ساخته است.
جین پل فارگو، همکار همیشگی کلر دنی در نوشتن فیلمنامه به او کمک کرده و این دو در کنار هم یک فیلمنامهی تو در تو و چند لایه نوشتهاند که میتواند احساسات مختلفی را در تماشاگر بیدار کند. ضمن این که این دو در کنار هم توانایی عجیبی در نمایش چیزهایی دارند که نمیتوان آنها را از طریق کلام بیان کرد و فقط باید با تمام وجود احساسشان کرد. دیگر همکار این دو در نوشتن فیلمنامه جن کاکس بوده که علاقهی بسیاری به عناصر متافیزیکی دارد؛ اگر حضور این عامل را در دل داستان حیاتی میبینید، به خاطر حضور همین نویسندهی انگلیسی است.
نکتهی دیگر حضور رابرت پتینسون در قالب نقش اصلی است. خوشبختانه او امروز یکی از بهترین بازیگران جهان سینما است و از آن نقشهای نوجوانانهای که زمانی بازی می کرد، فاصله گرفته. پتینسون هم میتواند به شخصیتی روانپریش در فیلمی مانند «فانوس دریایی» (که در همین فهرست حضور دارد) از رابرت اگرز جان ببخشد و در کنار بازیگر بزرگی مانند ویلم دفو کم نیاورد و هم بتمن خوبی برای سینما باشد. حال با بازی برای کلر دنی، جای پای خود در سینمای نامتعارف را هم سفت میکند.
«داستان فیلم، داستان پدری با دختر کم سن و سالش است که آخرین بازماندگان یک ماموریت خطرناک فضایی هستند. سفینهی آنها به جایی خارج از منظومهی شمسی فرستاده شده تا تحت آزمایشهایی مختلف قرار بگیرد. حال بیم این وجود دارد که این سفینه به سمت یک سیاه چاله کشیده شود و برای همیشه نابود گردد …»
۱۴. در پارچه (In Fabric)
- کارگردان: پیتر استریکلند
- بازیگران: ماریان جین باپتیست، لئو بیل
- محصول: ۲۰۱۸، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
پیتر استریکلند کارگردان متفاوتی در سینمای ترسناک است. او ایدههای متفاوتی در سر دارد و در اجرای آنها هم موفق است. این موضوع در ژانری مانند وحشت که شدیدا نیازمند افقهای تازه و نگاههای متمایز به سینما است تا در جا نزند و شدیدا به خود انتقادگری نیاز دارد تا به ورطهی تکرار نیوفتد، امری حیاتی است. مثلا او در فیلم قبلی خود یعنی «استودیوی صدای باربری» (Berberian Sound studio) تلاش کرد که کاملا خلاف جریان شنا کند و نتیجه هم تبدیل به فیلم موفقی شد که در سال ۲۰۱۲ درخشید.
در «استودیوی صدای باربری» مردی در دههی هفتاد میلادی و در شهر رم استخدام میشود که برای فیلمهای ترسناک حاشیهی صوتی ایجاد کند. اما این شغل چندان مناسب او نیست چرا که آهسته آهسته به لحاظ روانی فرو میپاشد. همه میدانیم حین ساختن فیلمهای ترسناک حسابی به عوامل سازندهی آن خوش میگذرد و اساسا ساختن فیلم ترسناک پشت صحنههای به شدت خندهدار دارد، اما نمیتوان این نکته را فراموش کرد یا به آن نیاندیدشید که در ذهن سازندگان این نوع فیلمها چه می گذرد؟ این فیلم تا حدودی به این ایده نزدیک میشود و سعی میکند به درون ذهن خورههای فیلمهای ترسناک نفوذ کند. پس میبینید که پیتر استریکلند ایدههای متفاوتی برای ساختن فیلم وحشت در ذهن دارد.
فیلم «در پارچه» هم از ایدهی معرکهای بهره میبرد. اول این که انگار از جالوهای ایتالیایی که در آنها لباسهای رنگارنگ و نورپردازی پر کنتراست بخشی از وجوه بصری داستان بود، الهام گرفته است. شخصیت زنی هم در مرکز درام قرار دارد که ما را به یاد فیلمهای داریو آرجنتو، بزرگترین کارگردان سبک جالو میاندازد. فقط این که در این جا خبری از آن قاتلهای خونخوار نیست، وگرنه به لحاظ تلاش برای نفوذ به درون شخصیتها و نمایش پیچیدگیهای روانی زن ماجرا، شباهتی انکارناپذیر با فیلمهای او وجود دارد.
دوم این که کارگردان داستانش را هم بر اساس همین ایدههای بصری پیش میبرد و اساسا ساختمان درام را بر آن بنا مینهند. همین رنگهای خارقالعاده تبدیل به دلیل وجودی فیلم میشوند و علاوه بر بیان احوالات شخصیتها، درام را هم به پیش میبرند. نکتهی بعد هم این که کارگردان به خوبی میداند در حال ساختن فیلم ترسناکی فراطبیعی است. فیلمهای ترسناک فراطبیعی مانند آثاری که در آنها وسایل یا خانههای جن زده وجود دارد، نباید به ورطهی توضیحات منطقی برای این تسخیر شدگی بغلتند. سازندگان این نکته را به خوبی میدانند که با تن دادن به چنین چیزی، عامل ایجاد وحشت را قابل لمس و زمینی میکنند و از جنبههای اسرارآمیز آن میکاهند اسن امر باعث میشود که محصول آنها نه یک فیلم ترسناک، بلکه فیلمی معمایی باشد. پس اجازه میدهند که حس و حال اثر مخاطب را با خودش ببرد و دخالتی این چنین در شکلدهی به احساس او نمیکنند.
«در سال ۱۹۹۳، زنی که به تازگی از شوهر خود جدا شده و کارمند یک بانک است، به همراه دختر و دوست او وارد یک فروشگاه لباس میشود. یک لباس قرمز رنگ نظر زن را به خود جلب میکند. او هیچ خبر ندارد که این لباس توسط ارواحی خبیث تسخیر شده. آن را میپوشد و گرفتارش میشود. تا این که …»
۱۳. حفره درون زمین (The Hole In The Gtound)
- کارگردان: لی کرونین
- بازیگران: سینا کرسلیک، جیمز کوزمو
- محصول: ۲۰۱۹، بلژیک، فنلاند، ایرلند و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
یکی از کلیشههای همیشگی ژانر وحشت، تعریف کردن داستان زنانی است که به تازگی دچار مشکلی اساسی در زندگی خود شدهاند و تلاش دارند که آن را پشت سر بگذارند و به آرامش برسند. اگر سری به فیلمهای همین لیست هم بزنید متوجه خواهید شد که فیلمهای این چنینی تقریبا اکثر داستانها را به خود اختصاص دادهاند. معمولا این فیلمها تلواسههای آن زن و دوران گذارش از یک غم جانکاه را به ترسی هولناک پیوند میزنند تا زن با عبور از آن دوران وحشت، به آشتی با گذشتهی خود برسد و در نهایت رستگار شود. البته برخی از فیلمها هم پا را فراتر میگذارند و بدون ذرهای باج به مخاطب خود، در پایان آن زن را به خاک سیاه مینشانند تا تراژدی کامل شود.
اگر از تماشای این فیلمها و داستانهایی این چنین لذت میبرید، فیلم «حفره درون زمین» یکی از بهترین آثار چند سال گذشتهی این چنینی است. زنی بعد از یک اتفاق وحشتناک، به همراه تنها فرزندش به منطقهای روستایی میرود تا با زندگی کردن به دور از شهر و به دور از خاطرات گذشته، به آرامش برسد. اما همین تصمیم زندگی وی را تبدیل به جهنم میکند تا برای نجات زندگی خود و فرزندش دست به مبارزه بزند.
گذران زندگی به این شکل تازه، زن را به درون آتشی میاندازد که روح و روان وی را میخورد، او در انجام وظایف مادری خود بازمیماند و حتی به آن شک هم میکند. گذر از دوران غم، آن چنان که تصور میکند ساده نیست و علاوه بر سفری فیزیکی، نیاز به سفری درونی هم دارد. شاید این طرح داستانی ما را به یاد فیلمهایی نظیر «حالا نگاه نکن» (Don’t Look Now) اثر معرکهی نیکلاس روگ یا فیلم «بابادوک» (The Babadook) بیاندازد که اتفاقا از این ایده استفادهی بهتری کردهاند، اما این دلیل نمیشود که «حفره درون زمین» جهان ویژهی خود را نسازد و اتفاقا موفق هم عمل نکند. بالاخره مسائلی مانند ترسهای والدین در بزرگ کردن فرزند یا غم از دست دادن آنها، یکی از کلیشههای مورد علاقهی سازندگان سینمای ترسناک است.
اتفاقا همیشه برای بهتر بودن، نیازی نیست که کارگردان حرف تازهای برای گفتن داشته باشد. استفادهی درست از کلیشهها هم میتواند تبدیل به نقطه قوت فیلمی بشود. فقط کارگردان باید عناصر ژانر را به خوبی بشناسد و بداند که چگونه باید از آنها استفاده کند. لی کرونین هم خوشبختانه چنین کارگردانی است. پس فیلم «حفره درون زمین» اثر خوش ساختی که است که حسابی مخاطب خود را سرگرم میکند.
نقطه قوت دیگر فیلم بازی سینا کرسلیک در قالب نقش مادری جوان و مجرد است. او این سفر درونی و مواجهه با ترسهای لانه کرده در روح و روان شخصیت را به خوبی عینیت بخشیده و برای مخاطب قابل لمس کرده است.
«سارا به تازگی از همسر خود جدا شده و خانهای نزدیک به جنگل اجاره کرده و از شهر دور شده است. او با تنها پسر خود زندگی میکند. در همان بدو ورود اتفاق عجیبی برای سارا میافتد. او با همسایهی عجیب و غریبی برخورد میکند. این همسایه به سارا میگوید که کریستوفر پسر واقعی او نیست. سارا در ابتدا توجهمی نمیکند اما …»
۱۲. جسد جسد جسد (Bodies Bodies Bodies)
- کارگردان: هالینا رین
- بازیگران: آماندا استنبرگ، ماریا باکالووا و پیت دیویدسون
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
یک کمدی/ ترسناک دیگر در این فهرست. این بار با فیلمی سر و کار داریم که میخواهد شبیه به فیلمهای جنایی، به حضور قاتلی در میان یک جمع دوستانه بپردازد. مثل فیلمهای معمایی هم به دنبال آن است که مخاطب به دنبال قاتل بگردد و شخصیتها رو طوری معرفی کند که هر لحظه به یکی از آنها شک کنیم. قطعا چنین فیلمهایی به سینمای جنایی نزدیکتر هستند، مگر این که کارگردان هیچ ابایی در نمایش خشونت نداشته باشد یا عناصر آشنای سینمای وحشت را برای ترساندن مخاطب خود به کار گیرد.
برای ترسناک شدن فیلم، کارگردان از عناصر آشنای سسنمای اسلشر بهره برده است. در این جا حضور قاتلی این بهانه را به دست فیلمساز میدهد. اما هدف از ساخته شدن فیلم این چیزها نیست؛ کارگردان دوست دارد دربارهی نسلی بگوید که هیچ بویی از مسئولیتپذیری نبرده و خیلی زود هر چیزی را با دانش اندک خود قضاوت میکند و خیلی سریع هم عمل میکند. شخصیتهای درام حتی در بحرانیترین شرایط هم مزخرف میگویند و گرچه این کار باعث میشود که آن جنبهی کمدی فیلم عمیقتر شود، اما نمیتوان منکر ساده انگاری آنها و فهم اندکشان از حقیقت پیرامون شد.
از سوی دیگر کارگردان محیط بختک زدهی فیلمش را به میان قشر ثروتمند جامعه برده است. در میان اعضایی از جامعه که عموما توسط فیلمهای ترسناک اسلشر چندان جدی گرفته نمیشوند یا اگر سر از فیلم ترسناکی هم دربیاورند، به شکل فرقهای خونریز نمایش داده میشوند. در فیلمهای ترسناک این چنینی عموما اعضای طبقهی متوسط و دغدغههای آنها زیر باد انتقاد فیلمسازان قرار میگیرد. بخشی از این موضوع شاید به داستان آگاتا کریستیوار درام ارتباط داشته باشد و بخشی هم به تلاش سازندگان برای ساختن تصویری متفاوت از جامعه ربط پیدا کند. در هر صورت فیلم «جسد جسد جسد» موفق شده که تیغ تند انتقاد خود را بر پیکرهی جامعه فرو کند و حرفش را بزند.
این موضوع از پرداخت خوب شخصیتها میآید. تعداد شخصیتهای حاضر در فیلم نسبت به دیگر فیلمهای فهرست اصلا کم نیست. اما کارگردان هم توانسته برای هر کدام داستانی مجزا خلق کند که حداقل قابل درک شوند و هم توانسته روابط میان آنها را درست توضیح دهد. حلقهی رفقای قدیمی و همچنین تازهواردها جای خود را در درام پیدا میکنند و همین هم کمک میکند که سرنوشت هر کدام برای مخاطب مهم شود. از سوی دیگر فیلمساز در خلق لحظات با نمک هم توانا است. بازیگری مثل پیت دیویدسون هم هست که میتواند حسابی شما را بخنداند. پس «جسد جسد جسد» هم فیلم خوبی است و هم فیلمی است که به درد تماشا در جمع دوستان میخورد.
«صوفی به تازگی با بی آشنا شده است. آنها با هم به یک مهمانی در منزل خانوادگی دیوید، بهترین دوست صوفی میروند. خانوادهی دیوید حضور ندارند و آنها میتوانند از تمام محیط خانه که در جایی دورافتاده در میان یک جنگل قرار دارد، استفاده کنند. بی کمی احساس غریبگی میکند اما دوستش به او دلداری میدهد که دیگر مهمانها او را دوست خواهند داشت. در این میان طوفانی درمیگیرد و همه مجبور میشوند که به درون خانه بروند. آنها شروع به انجام یک بازی جمعی میکنند اما پیدا شدن سر و کلهی یک جنازه همه چیز را به هم میریزد …»
۱۱. بره (Lamb)
- کارگردان: ولادیمیر یوهانسون
- بازیگران: نومی راپاس، استر بی بی
- محصول: ۲۰۲۱، ایسلند، سوئد و لهستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
داستان فیلم «بره» داستان شدیدا عجیبی است. حال و هوای فیلم هم آشکارا از واقعیت جاری در یک محیط سرد و به دور از تمدن سرچشمه گرفته اما اتفاقی در آن شکل میگیرد که فقط میتواند با منطق مکتب هنری سوررئالیسم قابل توجیه شود. این موضوع تولد برهای است که سری مانند گوسفند دارد اما بقیهی بدنش شبیه به انسان است. اما نکتهی جالتتر رفتاری است که گردانندگان مزرعه با این گوسفند یا همان بره دارند. جالب این که همهی اینها هم کار میکند تا فیلم «بره» به یکی از آثار خوب این فهرست تبدیل شود.
«بره» بیش از آن که فیلمی ترسناک باشد، یک درام کم افت و خیز است. اما چون بالاخره از عناصر سینمای وحشت بهره برده، ذیل این ژانر قرار میگیرد. پس توقع ایجاد ترس زیاد نداشته باشید، چرا که «بره» فیلمی است که شدیدا به قدرت تخیل شما وابسته است. اگر بهانهجویی نکنید و دل به فضای داستان بدهید و با احساسات شخصیتها همراه شوید، آن را فیلم خوبی خواهید یافت و اگر به دنبال بالا و پایینهای زیاد و ریتمی تند میگردید، حتما سر خورده خواهید شد. چرا که هیچ چیز برای فیلمساز مهمتر از همراه شدن با زن و مردی نیست که از برهای مانند فرزندشان مواظبت میکنند.
شاید همراه شدن با این احساس بسیار غریب به نظر برسد. اما اتفاقا هدف هم همین است. کدام احساس ما سراسر منطقی است که این یکی باشد و اتفاقا سازندگان هم به دنبال درک همین موضوع هستند که ما انسانها همیشه از سر احساس تصمیم میگیریم نه منطق. به همین دلیل است که تمام فیلم به خیال و رویا میماند. تمام فیلم میآید و میرود و ما احساس میکنیم که همه چیز رویایی بوده که بر پرده نقش بسته است. رویا هم که از جنس احساس است. پس سازندگان از همان ابتدا در واقعیت را میبندند تا رویا خلق کنند.
اما این رویا مانند فرو رفتن در خلسهای دلنشین، باعث شادی میشود. پس وقتی که فیلم تمام میشود نه تنها دیگر به دنبال جوابی برای پرسشهای منطقی خود نمیگردیم و اصلا به این فکر نمیکنیم که همه چیز رویاهای شخصیتها بود یا واقعی، بلکه فقط به همان لذتی میاندیشیم که از طریق پشت سر هم قرار گرفتن قابهای اثر خلق شده است. حتما همهی این توضیحات علاقهمندان به سینمای ترسناک را فراری میدهد، اما فراموش نکنید که مرز میان رویایی دلنشین و یک کابوس یک تار مو است.
از نقاط قوت فیلم می توان به فضاسازی آن اشاره کرد. «بره» اصلا فیلم فضاسازی است. بدون ساخته شدن فضا همان خلسهی مورد نظر اصلا شکل نمیگیرد؛ کلبهای کوهستانی، چمنزارهای بی انتها، قلههای پوشیده از برف، مه و آدمهای محاصره شدن توسط طبیعت، همه به ساخته شدن این فضا کمک میکنند. همین که قابهای فیلم آدمهایی را به تصویر میکشد که بدون نگرانی از دیده شدن، برهای را مانند یک نوزاد انسان بزرگ میکنند، یکی از راههای ساخته شدن فضای موردنظر فیلمساز است.
«ماریا و اینگوار در منطقهای سردسیری در کشور ایسلند به دامداری مشغول هستند. آنها مدتها پیش صاحب فرزندی شده و آن را از دست دادهاند. پس از آن رابطهی آنها هم مانند محیط اطراف به سردی گراییده و چندان با هم نمیجوشند. روزی یکی از گوسفندان آنها برهای میزاید. اما بره به شکل غریبی بدنی مانند کودک انسان دارد، در حالی که سرش شبیه به گوسفند است. ماریا و اینگوار تصمیم میگیرند که این بره را به خانه ببرند و بزرگ کنند …»
۱۰. زیر پوست (Under The Skin)
- کارگردان: جاناتان گلیزر
- بازیگران: اسکارلت جوهانسون، آدام پیرسون
- محصول: ۲۰۱۳، انگلستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
فیلم «زیر پوست» هم محصول دیگری از کمپانی انگلیسی استودیو کانال است که توسط کمپانی A24 در آمریکا پخش شده و توانسته دیده شود. این از اهمیت شرکتهای پخش میگوید که چگونه میتوانند در کنار تولید آثار اوریجینال، به معرفی فیلمهای مهم سال دیگر کمپانیها کمک کنند که مهجور نمانند و به دست من و شما برسند. گرچه این جا حضور ستارهای مانند اسکارلت جوهانسون هم بی تاثیر نیست.
از دیرباز سینمای ترسناک، نزدیکیهای بسیاری به ژانر علمی- تخیلی داشته است. تلفیق این دو ژانر بارها و بارها منجر به خلق شاهکارهایی معرکه مانند سری فیلمهای «بیگانه» (Alien) شده که برای چند نسل خاطره ساخته و فیلمسازهایی مانند ریدلی اسکات، جیمز کامرون و دیوید فینچر را به دنیا معرفی کردهاند. اما تفاوتی در این میان بین فیلم «زیر پوست» و عمدهی این آثار وجود دارد؛ در این جا شخصیت اصلی بیگانهای است که جان میستاند نه قهرمانی زمینی که در برابر یک نیروی اهریمنی قد علم کرده و تلاش دارد جان خود و دیگران را نجات دهد.
از سوی دیگر جاناتان گلیزر برخلاف معمول چهرهی ترسناکی از بیگانهی داستان خود ترسیم نکرده است، بلکه او را مانند زن خوش سیمایی به تصویر کشیده که توان اغواگری دارد. البته همین زیبایی هم این امکان را به او داده که به شکار قربانیهای خود مشغول شود؛ او به مانند یک قاتل زنجیرهای زندگی میکند و با زندگی در جاهایی خلوت و دور از چشم دیگران، قربانی را به قتلگاه خود میکشاند.
قطعا همهی این تفاوتها منجر به ساخت فیلم متفاوتی هم شده است. کارگردان با تمرکز بر این شخصیت، یعنی موجودی غیرزمینی، به دنبال طرح سوالاتی در باب آدمهای طرد شده بوده و گاهی جواب گرفته و گاهی هم در طرح سوال خود سردرگم مانده؛ خود فیلم هم بسیار به این تفاسیر فرامتنی راه میدهد. اتفاقا اگر ایرادی هم به اثر وارد باشد، از تلاشی است که کارگردان انجام داده تا فیلمش مهمتر از آن چه که هست جلوه کند.
فیلم «زیر پوست» یکی از آثار پر سر و صدای سال ۲۰۱۳ میلادی بود. بسیاری در فهم داستان آن ناتوان بودند و بسیاری هم فیلم را زیادی جدی گرفتند. اما با خوابیدن آن تب و تابها و البته در یک بازبینی مجدد شاهد هستیم که فیلم «زیر پوست» واجد آن همه نگاههای عمیق فلسفی نیست که زمانی داعیهی آن را داشت و بسیاری بر آن مانور میدادند. حال میتوان اطمینان حاصل کرد که همهی نیروی فیلم از ترسی سرچشمه میگرفته که در قابهای فیلمساز جاری بوده وگرنه چندان هم اثر عمیقی نیست که مدتها ذهن را به خود مشغول کند.
«یک بیگانهی فضایی به زمین آمده و در قالب یک زن جوان و زیبا بین ساکنان این سیاره زندگی میکند. او در جادهها و خیابانهای اسکاتلند میگردد و مردان جوان و مجرد را شکار میکند اما …»
۹. ماد مقدس (Saint Maud)
- کارگردان: رز گلس
- بازیگران: مورفید کلارک، جنیفر ال
- محصول: ۲۰۱۹، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
این اولین فیلم بلند رز گلس در مقام کارگردان است که در سال ۲۰۱۹ ساخته شده اما به خاطر شیوع بیماری کرونا اکران آن در سال ۲۰۲۱ صورت گرفت. اثری در ژانر ترسناک روانشناختی، همراه با برخی از عناصر هراس جسمانی که بسیار مورد توجه قرار گرفت و منتقدان در سرتاسر دنیا تحسینش کردند و همین هم باعث شد که توقع مخاطب حسابی بالا رود.
سینمای ترسناک انگلستان تاریخی دیرینه دارد. رز گلس هم کارگردانی انگلیسی است که فیلمش را در این کشور ساخته است. تفاوتی میان سینمای ترسناک انگلستان و سینمای ترسناک آمریکا وجود دارد که آن هم از خوی متفاوت انگلیسیها سرچشمه میگیرد. در سینمای وحشت انگلستان شخصیتها اهمیت ویژهای دارند و فیلمسازان تمرکز خود را بیش از همتایان آمریکایی خود روی آنها نگه میدارند. ضمن این که میتوان توجه به فضاسازی و محیطی که شخصیتها در آن قرار گرفتهاند را هم به وضوح دید. در این سینما عمدتا پس زمینهای برای اعمال افراد وجود دارد که رفتار شخصیتها را در طول درام توضیح میدهد.
رز گلس کار خود را با فیلمهای کوتاه و تجربی شروع کرد. در آثار کوتاهش بر تنهایی انسانها و تلاش آنها برای شناخت خودشان تمرکز دارد. تلواسهها، نگرانیها و امیال سرکوب شده بخشی جدانشدنی از آن آثار کوتاه او بودند و حال گلس همهی اینها را به اولین فیلم بلند خود هم منتقل کرده است. در چنین چارچوبی طبیعی است که فیلم «ماد مقدس» بیشتر اثری روانشناسانه باشد که عناصری از سینمای وحشت را هم با خود دارد؛ چرا که همان طور که از نام فیلم هم پیدا است، تمرکز فیلمساز بر حالات روانی شخصیت اصلی قصه است.
سالها است که منتقدان به فیلمهای ترسناک روی خوش نشان نمیدهند و آنها را آثاری برای مصرف مخاطبان میدانند. پس وقتی فیلم ترسناکی از سوی آنها به شدت تحسین میشود همواره این نگرانی را برای مخاطب سنتی ژانر ترسناک ایجاد میکند که نکند فیلم به تمامی به ژانر وحشت وابسته نیست و از عناصر سینمای وحشت برای رسیدن به هدفی دیگر بهره گرفته ست؟ متاسفانه فیلم «ماد مقدس» چنین اثری است و فیلمساز بیشتر تمایل دارد تا به درون شخصیتهای خود نفوذ کند و البته المانهای سینمای وحشت را به خدمت عناصر سبکپردازانهی خاثرش درآورد. در واقع آن چه که با دیدن فیلم «ماد مقدس» به ذهن مخاطب علاقهمند به سینمای وحشت میرسد، یک نوع رو دست خوردن است، ولی در هر صورت نمیتوان از خوب بودن آن صرف نظر کرد.
اما اینها به این معنا نیست که نمی توان از فیلم لذت برد. اگر به قصد تماشای اثری سراسر ترسناک فیلم «ماد مقدس» را انتخاب کنید، قطعا سرخورده خواهید شد اما اگر دوست دارید فیلم خوبی ببینید که شخصیتهای ملموسی دارد و کمی هم ترسناک است، قطعا از تماشای آن لذت خواهید برد.
فیلم «ماد مقدس» اثری انگلیسی است که توسط کمپانی استودیو کانال در این کشور پخش شد. اما کمپانی A24 با توجه به شیوع بیماری کرونا کمک کرد که در سرتاسر دنیا دیده شود تا من و شما از توانایی رز گلس آگاه شویم.
«پرستاری با ایمان و پرهیزگار سعی میکند به بیماران در حال مرگ خود کمک کند و باعث رستگاری آنها شود. او که در یک آسایشگاه کار میکند نسبت به نجات دادن روح بیماران خود بسیار حساس است تا این که با بیماری مواجه میشود و میخواهد هر طور شده روح او را نجات دهد اما اتفاق وحشتناکی رخ میدهد …»
۸. شکار گوزن مقدس (The Killing Of Sacred Deer)
- کارگردان: یورگوس لانتیموس
- بازیگران: کالین فارل، نیکول کیدمن و بری کوگان
- محصول: ۲۰۱۷، ایرلند و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
یورگوس لانتیموس را با روایتپردازی غریب و طرحهای داستانی بدیعش میشناسیم. شخصیتهای او چنان درگیر مشکلات خود هستند که گویی تمام بار هستی را بر دوش خود حمل میکنند. آنها عموما در جهانی زندگی میکنند که مانند کابوسی بی پایان هیچ راه رهایی از آن وجود ندارد و باید مصائب خود را در شرایطی تحمل کنند که هیچ امیدی به بهبودش نیست.
در چنین شرایطی فیلم «شکار گوزن مقدس» به سراغ داستان آدمهایی میرود که در ظاهر متمدن و آراسته هستند و در زندگی خود مشکلی ندارند و همان گونه که دوست دارند زندگی میکنند. این آدمهای متمدن و آراسته، مورد اعتماد اطرافیانشان هستند اما کسی از زیر پوستهی فریبندهی ظاهری زندگی آنها خبر ندارد. سر و کلهی جوانکی پیدا میشود و نظم خیالی و پوشالی این زندگی را به هم میریزد. حال این آدمها باید با عواقب کارهای خود رو به رو شوند و تاوان اشتباهاتشان را بدهند اما همین تغییر اساسی و همین حضور سر زدهی یک خطر، از آنها آدمهایی دیگرگون میسازد که دیگر هر چه که هستند، قطعا متمدن نیستند.
لانتیموس این گونه دست روی نکتهای مهم میگذارد؛ آن هم عوض نشدن ذات انسان در طول این چند هزار سال زندگی بشری است. انسان سینمای او هنوز همان شکارچی گرسنهای است که حاضر است برای حفظ منافع خود دست به جنایت بزند و فقط نگران گرفتار شدن یا نشدن خودش باشد؛ در گذشته و در عصر انسان غارنشین این منافع حفظ قلمرو یا غذا بوده و حال حفظ مال و ثروت و جایگاه طبقاتی است، این انسان همان حیوان دیروز است که فقط ظاهر زندگی خود را عوض کرده و در ظاهر در جامعهای متمدن زندگی میکند.
دوربین لانتیموس برای تعریف کردن داستان مدام در حال حرکت است. اما این حرکت آن قدر آرام و بطئی است که اصلا احساس نمیشود. همین رفتار دوربین سبب به وجود آمدن فضایی شده که انگار هر لحظه ممکن است به آشوب کشیده شود. همین موضوع به مخاطب اضطرابی همیشگی وارد میکند تا نظم و ظاهر فریبندهی آدمها و محیط را باور نکند. پس تعلیقی دائمی از طریق فرم فیلم شکل میگیرد که به فضاسازی اثر کمک میکند. از سوی دیگر این رفتار دوربین در همراهی با تصاویر سراسر زیبای فیلم قرار میگیرد. این تصاویر قرار است که از زندگی آدمهایی بگوید که از رفاهی مادی برخوردارند اما پوستهی بیرونی این رفاه از جنس شیشهای است که فقط به یک ضربه بند است.
بازی گروه بازیگران فیلم «شکار گوزن مقدس» خوب است اما باید بیش از همه از بازی بری کوگان یاد کرد. او در قالب یک جوان به ظاهر کودن اما در باطن باهوش چنان با ظرافت ظاهر شده که همین امروز هم میتوان او را به عنوان یکی از ترسناکترین شخصیتهای منفی تاریخ سینما به حساب آورد. البته لانتیموس از این شخصیت فقط یک بدمن صرف نساخته، بلکه داستان را به گونهای پیش برده که مخاطب به خوبی انگیزههای او را درک کند و همین هم چهرهای ترسناکتر از این شخصیت ساخته است.
«استیون یک جراح موفق است که سالها پیش به علت مصرف مشروبات الکلی یکی از بیمارانش زیر دست او از بین رفته است. استیون خود را گناهکار میداند و سعی میکند با کمک کردن به پسر جوان آن بیمار یعنی مارتین، خودش را آرام کند. روزی مارتین به دعوت استیون به خانهی او میآید. روز بعد پسر استیون توانایی راه رفتن را از دست میدهد و هیچ پزشکی دلیل آن را نمیداند اما مارتین به ملاقات استیون میآید و می گوید که قصد دارد انتقام بگیرد و …»
۷. پرل (Pearl)
- کارگردان: تی وست
- بازیگران: میا گات، دیوید کورنسون
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
تی وست این روزها مدام روی دست خودش بلند میشود و فیلمهایی میسازد که یکی از یکی بهتر است. کمپانی A24 هم انگار از همکاری با او راضی است. تا آن جا که این دومین فیلم ترسناکی از او است که در سال ۲۰۲۲ به کارگردانی تی وست روانهی پردهی سینماها کرده است. هر دو فیلم هم حسابی گرد و خاک به پا کردند و طرفداران سینمای وحشت را راضی به خانه فرستادند. فیلم قبلی او در این سال فیلم «ایکس» بود که حسابی درخشید. درست همان زمان که آن فیلم در حال درخشیدن بر پرده بود، تی وست مخفیانه در حال ساختن پیشدرآمدی بر آن داستان بود؛ یعنی همین فیلم «پرل» که به نحوهی شکلگیری خوی آدمکشی، درون وجود قاتل فیلم «ایکس» میپردازد.
انگار هم کمپانی A24 هم و تی وست خیالشان از موفقیت فیلم «ایکس» راحت بوده که بلافاصله دست به کار شدهاند و فیلم دیگری با محوریت قاتل آن فیلم ساختهاند. با توجه به موفقیت این یکی، میتوان قاتل دیگری به لیست بلندبالای قاتلان خونخوار فیلمهای اسلشر اضافه کرد که میتواند در فیلمهای دیگری هم حاضر شود و فرنچایز مخصوص به خود را داشته باشد و تا سالها علاقهمندان به سینمای وحشت را به سالن سینما بکشاند.
تی وست همان ایدهی فیلم «ایکس» را هم در این جا به کار گرفته اما از زاویهی دیگری به آن نزدیک شده است. در این جا ما با شخص دیگری روبهرو هستیم که میخواهد تبدیل به یک ستاره شود اما زمان وقوع حوادث کاملا متفاوت است که باعث میشود شما احساس کنید در حال تماشای واریاسیون ترسناکی از فیلم «جادوگر شهر از» (Wizard Of Oz) هستید.
یکی از نقاط قوت اصلی فیلم، بازی میا گات در قالب نقش اصلی است. او هم به خوبی توانسته از پس جنبههای معصومانهی شخصیت برآید و هم تغییر رفتار او و تبدیل شدنش به یک انسان خونریز را تصویر کند. برای پی بردن به تواناییهای او فقط کافی است که به سکانس کل کل کردنش با شخصیت مادر سر میز شام توجه کنید. او همین حالا نشان داده که یکی از آیندهدارترین بازیگران نسل خود است که از استعداد بسیاری بهره میبرد و میتواند در ژانرهای دیگر هم بدرخشد.
فیلم سوم این مجموعه با عنوان «ماکسسسین» (MaXXXine) در حال ساخته شدن است. پرل نخستین نمایش جهانی خود را در جشنوارهی فیلم ونیز تجربه کرد که برای یک فیلم ترسناک اتفاق منحصر به فردی است. منتقدان فیلم را به خاطر ادای دین به شاهکارهای کلاسیک تاریخ سینما مانند «جادوگر شهر از»، «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chainsaw Massacare) یا «مری پاپینز» (Mary Poppins) بسیار ستایش کردند.
«دوران جنگ جهانی اول است. در سال ۱۹۱۸ پرل دختر جوانی است که به همراه پدر و مادر آلمانی و مهاجر خود در یک مزرعه در ایالت تگزاس زندگی میکند. شوهرش به جنگ رفته و او تنها است. در حالی که پدرش زمینگیر است و مادر سلطهطلبش اصرار دارد که پرل به تنهایی باید از پدر و مزرعه مراقبت کند. او روزی به سینمای محله میرود و با دیدن فیلمی بر پرده، رویای زندگی مهیجتری را در سر میپروراند. او دوست دارد که آن جا ترک کند و ستاره شود اما مادرش مخالف این موضوع است. در همین دوران است که پرل رفتارش عوض میشود و شروع به کشتن حیوانات مزرعه میکند اما …»
۶. ایکس (X)
- کارگردان: تی وست
- بازیگران: میا گات، جنا ارتگا و مارتین هندرسون
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
اگر فیلم «پرل» را دیدید و دوست داشتید، حتما از این یکی لذت بسیار خواهید برد. داستان «ایکس» ادامهی همان داستان است و ایده هم یکی است، فقط این که تی وست سوژهی خود را از زاویهی دیگری به تصویر کشیده. تی وست تا قبل از فیلم «ایکس» نام محترمی در جامعهی کارگردانان سینمای ترسناک بود که فیلمهای جمع و جور اما نه چندان مطرحی میساخت؛ فیلمهایی کم ادعا که خبر از استعداد او میدادند اما هیچگاه چندان هم بلند پروازانه نبودند. این فیلم «خانهی شیطان» (The House Of The Devil) بود که اولین بار جای پای او را سفت کرد که بتواند ایدههایش را با جاه طلبی لازم ادغام کند و کارگردان مهمتری شود.
فیلمهای او عموما با یکدیگر تفاوت دارند؛ مثلا ناگهان سراغ فیلمی با محوریت یک فرقهی خونخوار میرود، یا اثری ذیل زیرژانر وحشت فراطبیعی میسازد، سری به فیلمهای متکی بر تصاویر پیدا شده میزند یا اثری با محوریت یک قاتل، ذیل زیرژانر اسلشر میسازد. خلاصه که او هیچگاه در یک گونهی خاص متوقف نمیماند و دست و پا نمیزند.
اما از طرف دیگر، شیوهی تعریف کردن داستان توسط او همواره ثابت است. او در یک ساعت اول شخصیتها را معرفی میکند، فضای مورد نظرش را خلق میکند، چندتایی گره این جا و آن جا میسازد، از روابط افراد میگوید و درست در زمانی که مخاطب با شخصیتها و روابط آنها همراه شده، پشت سر هم صحنههای ترسناک ردیف میکند و شخصیتهایش را در برابر ما به مسلخ میفرستد. این گونه او موفق میشود که مردن هر کدام از آنها را به تجربهای عاطفی برای تماشاگر تبدیل کند و تاثیرگذاری هر سکانس ترسناک را دو چندان کند.
«ایکس» هم از همچین استراتژی بهره برده است اما بهتر از تمام آثار تی وست در خلق فضا و شخصیت پردازی عمل کرده. اصلا دلیل حضورش در این جای لیست هم همین نکته است. علاوه بر همهی اینها «ایکس» ادای دین محشری به سینمای اسلشر دههی ۱۹۷۰ میلادی است. یعنی زمانی که فیلمهای معرکهای مانند «کشتار با اره برقی در تگزاس» یا «هالووین» اکران شدند و شکل و شمایل ژانر وحشت را برای همیشه دگرگون کردند.
نکتهی دیگر این که میا گات مانند فیلم «پرل» در این جا هم حسابی درخشیده است. او بدون شک یکی از کشفهای سینما در طول سال ۲۰۲۲ بوده و این دیده شدن را هم به بازی معرکهی خود مدیون است و هم به تی وست. البته نقشآفرینی او در فیلم «پرل» بیشتر به چشم میآید اما در این جا هم با توجه به حضور در قالب دو نقش، سنگ تمام گذاشته و فیلم را با خود بالا کشیده است.
فیلمهای اسلشر علاوه بر خلق تعلیق، به سکانسهای غافلگیرکننده هم نیاز دارند. سکانسهایی که مخاطب دستهی صندلی را بچسبد یا ناگهان توی دلش خالی شود. «ایکس» از این منظر هم دست پری دارد. همهی اینها در کنار هم فیلم «ایکس» را تبدیل به بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۲۲ تا به این جا و یکی از بهترین اسلشرهای چند سال گذشته کرده است.
«گروهی کوچک برای ساختن یک فیلم مستهجن به مزرعهای در ایالت تگزاس میروند. در این مزرعه پیرمردی به نام هاوارد و پیرزنی به نام پرل زندگی میکنند. تهیه کنندهی گروه یعنی وین تلاش میکند که فیلمش را به لحاظ سینمایی اثری مهم جلوه دهد اما هیچ کس او را جدی میگیرد. آنها در مزرعه ساکن میشود. اما شیوهی زندگی آنها حسادت پرل را برمیانگیزد. او افکار شومی در سر دارد و از هاوارد میخواهد که همراهیاش کند …»
۵. اتاق انتظار (Green Room)
- کارگردان: جرمی سالنیر
- بازیگران: آنتون یلچین، جو کول و پاتریک استیوارت
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
عدهای نژاد پرست که به رنگ پوست و تبارشان میبالند پاتوقی راه انداختهاند تا در کنار دعوت از گروههای موسیقی هوی متال، درآمدی هم از راه خلاف داشته باشند. این پاتوق به اصطلاح فرهنگی پوششی است بر آن چه که میکنند. حال چند جوان از همه جا بی خبر و بخت برگشته برای اجرا به این مکان دور افتاده آمدهاند.
Green room در ترجمهی تحتالفظی به معنا اتاق سبز است اما در اینجا به اتاق انتظاری گفته میشود که اعضای گروه موسیقی قبل و بعد از اجرا در آن استراحت میکنند تا دستمزدشان را بگیرند و روانهی خانه شوند. همین اتاق مکانی است که باعث میشود اعضا در زمان نامناسب در مکان نامناسب باشند و ناخواسته متوجه جنایت این فرقهی تبهکار شوند. این آگاهی فقط یک راه برای اعضای فرقه باقی میگذارد: هیچ شاهدی نباید باقی بماند.
تقابل میان چند جوان ساده و افرادی تا بن دندان مسلح و فضاهای بسته و تاریک در کنار مرگ فجیع برخی از افراد، نوعی ترس در قابهای فیلم جاری کرده که آن را از یک فیلم جنایی فراتر میبرد و جلوهای اسلشر به آن می بخشد. تعلیق جاری در اثر به همراه ساخت شخصیتهایی با روحیه یا توانایی متفاوت، باعث شده تا روند گرهافکنی و گرهگشایی فیلم به درستی پیش رود.
حضور هم زمان چند نکته فیلم «اتاق انتظار» را شایستهی حضور در این جای فهرست میکند؛ اول این که فیلمساز به خوبی توانسته شخصیتهایی بسازد که مخاطب با آنها احساس نزدیکی کند و نگران سرنوشتشان شود. این موضوع برای فیلمی چنین پر شخصیت یک مزیت اساسی است. چرا که فیلمهای پر شخصیت عموما فقط از یکی دو شخصیت عمیق برخوردار هستند و طراحی دیگران سرسری گرفته میشود. این نکته زمانی جذابتر میشود که بدانیم با فیلمی سریع سر و کار داریم که سیر رویدادهای آن با سرعت زیاد اتفاق میافتد.
نکتهی دوم این که فضاسازی فیلم بی نقص است. بیش از نیمی از زمان داستان در شب و بیش از نیمی از آن در مکانی سر بسته و تنگ میگذرد. اتاقی کوچک که تعدادی زیادی آدم در آن محبوس هستند. درست ساخته شدن این فضا باعث شده که ترسی کلاستروفوبیک بر مخاطب وارد شود. ضمن این که سازندگان از ایدهی درجه یک گیر افتادن عدهای آدم در یک مکان در بسته استفادهی درخشانی کردهاند.
مورد سوم به بازی خوب بازیگران فیلم بازمیگردد. پاتریک استیوارت در قالب نقش آدمی خبیث ظاهر شده و باید اعتراف کرد که به خوبی توانسته از پس ترساندن مخاطب برآید. بازیگران طرف مقابل ماجرا هم به اندازهی کافی خوب هستند. بازی خوب بازیگران از آن جهت مهم است که بدون آن نه شخصیتها درست ساخته میشد و نه مخاطب وحشت موجود در فضا را به خوبی درک میکرد.
مجموعهی این تلاشها «اتاق انتظار» را به فیلمی تبدیل کرده که در بار اول تماشا پر هیجان است و در مرتبهی دوم به خاطر به چشم آمدن جزئیات، لذتبخش.
«تعدادی جوان در کنار هم تشکیل یک گروه موسیقی متال دادهاند اما روزگار آنها به سختی میگذرد چرا که نمیتوانند از این راه پول خوبی به دست بیاورند. آنها پس از چند تلاش برای اجرا در مکانهای مختلف به مکانی پرت دعوت میشوند تا در برابر دریافت مبلغی پول چند ساعتی بنوازند. این مکان آشکارا به گروهی خلافکار و پیرو تفکرات نژادپرستانه تعلق دارد. پس از نوازندگی و اجرای چند ترانه اعضای گروه وارد اتاق انتظاری در پشت صحنه میشوند تا پول خود را دریافت کنند اما ناخواسته اتفاق افتادن قتلی را نظاره میکنند. حال دار و دستهی خلافکار آن جا قصد دارند تمام اعضای گروه را هم از بین ببرند چرا که آنها تنها شاهد آن قتل هستند …»
۴. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
شاید بعد از «موروٍثی» کسی تصور نمیکرد که آری آستر بتواند فیلمی به همان خوبی بسازد. چیزی که آری آستر را از دیگر کارگردانان سینمای وحشت جدا میکند، توجهش به فیلمنامه به عنوان شکل دهندهی اصلی ایدههای فیلم است. عموما فیلمنامه در فیلمهای ترسناک چندان جدی گرفته نمیشود و کارگردانها از ایدههای بصری خود برای ترساندن استفاده میکنند. اما آستر این گونه نیست.
مهیب کلمهی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعبآور است. آری آستر داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا این که معلوم میشود همه آنها به انتخاب خود آنجا نیامدهاند بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند.
استفادهی آستر از فضای سرزمینهای بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلبهای به ظاهر روشن اهالی روستا قرار میگیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظهی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیتهای اصلی در طول درام پیدا میکند.
قابهای خلسهآور، طولانی بودن نماها و حرکات آهستهی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربهی متناقض شریک میکند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.
گیجی قهرمانها که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آنچه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی اوست که پایان فیلم فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی دهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
او فرد برگزیدهی خدای اهالی نیست بلکه وسیلهای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهستهی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیببندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجههای زنی را به ذهن متبادر میکند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضراب درونی او باورپذیر شود.
آری آستر تا این جا و فقط با دو فیلم «موروثی» و «نیمه تابستان» نشان داده که چه فیلمساز خوبی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک است. او در کنار بهره بردن از بودجهای قابل توجه، به خوبی میتواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه دست فیلمساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته میشود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۳. فانوس دریایی (The Lighthouse)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
ویلم دفو زمانی گفته بود که فیلم «فانوس دریایی» را اثر ترسناکی نمیداند. شاید تعریف او با تعریف ما از سینمای ترسناک تفاوت داشته باشد اما کمتر فیلمی در این چند ساله گذشته توانسته مخاطب خود را چنین مرعوب کند و او را بترساند. این احساس ترس با چنان وهمی همراه است که انگار از قابهای فیلمساز خون میچکد و مخاطب را در خود فرو میبرد.
رابرت اگرز هم مانند آری آستر تا پیش از فیلم «مرد شمالی» (The Northman) با هیمن دو فیلم ترسناکی که ساخته بود، به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در دنیا شناخته میشد. او پس از ساخت فیلم «ساحره» در سال ۲۰۱۵ با ساختن «فانوس دریایی» جا پای خود را در سینما محکم کرد و توانست با بازیگران سرشناسی کار کند.
خیره شدن دوربین به جنون پنهان دو مرد، رها شده در میان برزخی بی پایان و جدال میان نرینگی و دیوانگی از یک سو و گناه و طلب بخشش از سویی دیگر «فانوس دریایی» را به فیلمی مهیب تبدیل کرده است. فضای خفه و بستهی فیلم در کنار تصویربرداری سیاه و سفید و فرمت ۱:۱/۱۹ نقشی از احساس ترس از فضای بسته ایجاد میکند که در ترکیب با قاب بندیهای قرینه و نورپردازی پر کنتراست، گرد مرگ بر قاب فیلمساز می پاشد.
دکوپاژ، بازی بازیگران، رفتار موزون دوربین، همه و همه در خدمت دیوانه شدن آهسته و پیوستهی دو شخصیت اصلی است تا فضای مالیخولیایی اثر لحظه به لحظه مخاطب را در گوشهی خلوتش گیر بیندازد. فیلمهای زیادی با محوریت انسانهای گرفتار در منطقهای متروک و به دور از اجتماع ساخته شده، اما هیچکدام طنین مهیب این فیلم را ندارند. تصویر درست ابعاد این تکافتادگی با ترسیم موبهموی جنون ناشی از مرور گذشته و حسرت خوردن بر کارهای نکرده شکل میگیرد.
«فانوس دریایی» داستان تلاش دو مرد برای رهایی از زندگی نکبتزدهی خود و کنار آمدن با گذشتهای است که هر کدامشان را به نحوی آزار میدهد. علاوه بر همهی اینها هر دو مرد هدف خود از زندگی و نفس کشیدن را فراموش کردهاند و به همین دلیل در به در به دنبال هدفی میگردند که با چنگ زدن به ریسمان آن برای خود هویتی پیدا کنند. آنها این ریسمان را در یک فانوس دریایی پیدا میکنند که نمادی از تمام حقایق از دست رفتهی زندگی و همچنین مرهمی بر زخمهای سالیان طولانی بر پیکر این مردان است.
در «فانوس دریایی» هم مانند اکثر فیلمهای فهرست، جنون افراد با گم شدن مفهوم زمان و از دست رفتن توانایی شناخت خیال از واقعیت همراه است. گاهی شخصیت ها حتی نمیدانند که یک روز از زندگی خود در این محیط جهنمی را چگونه پشت سر گذاشتهاند یا مفهوم شبانهروز و هفته را از دست میدهند. موضوع دیگری که در فیلم به آن اشاره میشود مفهوم انتظار است؛ نه انتظار برای رهایی از جزیره یا رفتن به خانه، بلکه نشستن و زل زدن به چرخهی حیات تا آمدن و رسیدن فرشتهی مرگ و رها شدن روح از زندان تن.
ترسیم گام به گام دیوانگی دو شخصیت اصلی فیلم از چنان کیفیتی برخوردار است که تماشای فیلم را به کار سختی تبدیل میکند. فیلمهای مختلفی در این فهرست طولانی وجود دارد که بر خلاف بسیاری دیگر از فیلمهای سینمای وحشت حتی میتواند افراد دلنازک را هم راضی کند. اما تماشای این یکی فقط از پس طرفداران سنتی ژانر وحشت برمیآید؛ به خاطر بیپردگی فیلمساز و باج ندادن به مخاطب در ترسیم بدون واسطهی شر موجود در فیلم.
بازی ویلم دفو و رابرت پتینسون دیگر نقطهی قوت فیلم است. هر دو در فرم خوبی قرار دارند اما جذابیت کار زمانی افزایش پیدا میکند که توجه کنیم، هر کدام از تکنیک متفاوتی در اجرا استفاده میکنند؛ ویلم دفو مانند بازیگر تئاتری بر پرده حاضر شده که در قالب شخصیتی مانند کاپیتان ایهب کتاب موبیدیک هرمان ملویل فرو رفته و رابرت پتینسون هم نقش خود را با تکیه بر بداههپردازی و اعتماد به غرایز خود بازی کرده است.
«در دههی ۱۸۹۰ دو نگهبان فانوس دریایی به جزیرهای دور افتاده به میانههای اقیانوس میرسند تا مأموریت خود را انجام دهند. آنها باید مدتی در آنجا بمانند تا با رسیدن گروه بعدی به خانه بازگردند. تنهایی دو مرد باعث میشود تا آنها به مرور به سمت جنونی وحشتناک کشیده شوند …»
۲. موروثی (Hereditary)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: تونی کولت، الکس ولف
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
تماشای «موروثی» هم میتواند تجربه تکان دهنده یک فیلم ترسناک را در مخاطب خود ایجاد کند و هم تجربهی تماشای یک درام تلخ. داستان پریشان احوالیهای خانوادهای واداده که انگار توسط نیرویی اهریمنی نفرین شده است، هم به اندازهی یک درام پر افت و خیز دراماتیک است و هم راه به ترسهای نهفته در یک فیلم ترسناک دارد. این چنین آری آستر موفق شده فیلمی هنرمندانه بسازد که مخاطب خود را هم میترساند.
موروثی تکهای از «مرد حصیری» (The Wicker Man) اثر معروف رابین هاردی دارد، تکهای از «درخشش» (The Shining) اثر استنلی کوبریک، تکهای از جنگیر (The Exorcist) ویلیام فریدکین و تکهای از بچهی رزمری (Rosemary`s Baby) ساختهی رومن پولانسکی بدون آنکه به تقلید از هر کدام راه دهد. هر کدام از این منابع الهام به درستی راه خود را به فیلم پیدا کرده است.
این موضوع خبر از توانایی کارگردان فیلم یعنی آری آستر میدهد. مشخص است که او به خوبی با سینمای وحشت آشنا است و سالها با این ژانر زندگی کرده و بارها به تماشای آثار شاخص آن نشسته اشت. حال همهی آن فیلمها را گرفته، درونی کرده و از فیلتر ذهنی خود عبور داده و اثری ساخته که گرچه چیزهایی از آن شاهکارهای ماندگار در خود دارد اما فیلمی خود بسنده است که جهان خود را میسازد. به همین دلیل است که در بار اول تماشای فیلم «موروثی» گویی با اثری تازه و بدیع روبهرو هستیم که هیچگاه فیلمی شبیه به آن را ندیدهایم و تنها در مرتبههای بعدی تماشا است که ظرایف کار مشخص میشود و ارجاعات آن به آثار برتر تاریخ سینما مشهود میگردد.
فیلم دربارهی خانوادهای است که توسط طلسم ارواح از هم پاشیده است. زنی مادرش را از دست میدهد و با خانوادهاش به سوگواری مشغول است. اما به نظر میرسد این زن و دختر کوچکش روابطی با دنیای ارواح دارند و مادر تازه درگذشته نیز تاریخی شوم داشته که خاطراتش در اتاق زیر شیروانی پنهان است. کارگردان از عدم آگاهی مخاطب از راز خانواده استفادهای درخشان میکند. به این معنا که به جای خلق صحنههای دلهرهآور اما زودگذر، این عدم آگاهی را تبدیل به وسیلهای برای خلق یک تعلیق پایدار میکند.
مخاطب هر لحظه آماده است که اتفاق وحشتناکی شکل بگیرد و همین انتظار بیش از شکلگیری آن اتفاق و تماشایش، با روح و روان تماشاگر بازی میکند و در ادامهی داستان همه چیز زمانی مهیب جلوه میکند که زن همراه با پسرش به مهمانی نوجوانانهای میرود. حوادث از این به بعد به گونهای دست به دست هم میدهند که فیلم را به یک جنگیر مدرن تبدیل میکند.
«موروثی» از زمان اکران بلافاصله مورد توجه منتقدان قرار گرفت و به پدیدهای هنری تبدیل شد. حتی عدهای از منتقدان، جشنوارهی ساندس را به دلیل عدم شرکت آن در بخش مسابقه مورد شماتت قرار دادند. اما آن چه که پس از اکران سراسری اتفاق افتاد، باعث شد آری آستر به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در جهان معرفی شود. از سوی دیگر بازی تونی کولت در قالب شخصیت اصلی داستان بینظیر است. ما مخاطبان سینما عادت کردهایم که فیلمهای ترسناک را با بازیهای معمولی و گاها ضعیف به خاطر بسپاریم. اما تونی کولت در این فیلم هم عامل اصلی ایجاد تعلیق است و هم عامل اصلی خلق وحشت.
خلاصه اگر قصد دارید هم بترسید و هم با کاراکتر زنی روبهرو شوید که در ابتدای فیلم شبیه به شخصیتهای زن سینمای اینگمار برگمان است و در پایان زن خبیث فیلم «شیطان صفتان» (Les Diaboliques) آنری ژرژ کلوزو را یادآور میشود، تماشای فیلم را از دست ندهید.
«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت میکند، دختر او یعنی آنی تصور میکند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار میشود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمیتواند آن را با خانوادهی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر میرسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا اینکه …»
۱. ساحره (The Witch)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: آنا تیلور جوی، رالف اینسن
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
به سختی میتوان فیلم ترسناک بهتری از این فیلم در طول دو دههی گذشته پیدا کرد. قضیه زمانی جذاب میشود که بدانیم رابرت اگرز در هیچ سکانسی از اصل غافلگیری یا همان Jumpscares استفاده نکرده است و تمام فیلمش را بر مبنای یک تعلیق فزاینده پیش برده. اما اگر همین الان آن را در ذهن مرور کنیم، احساس خواهیم کرد که «ساحره» چندباری ما را در صندلی امن خود تکان داده و حسابی غافلگیر کرده است.
«ساحره» اولین فیلم بلند رابرت اگرز، از کیفیتی برخوردار است که سینمای وحشت این روزها کمتر به آن میرسد؛ پرداخت روابط صحیح بین شخصیتها و ساختن جهانی خود بسنده که مخاطب کاملا مختصات آن را میشناسد و با آن همراه میشود. تصور کنید در چنین فیلمی خلقیات پدر یا ضعف اخلاقی مادر در تربیت فرزندانش درست از آب درنمیآمد؛ در صورت بروز چنین شرایطی حتما با کمدی ناخواستهای روبهرو بودیم که به جای آن که ما را بترساند، میخنداند.
اعتقادات انسان و بلایی که عدم انعطافپذیری آدمی در قبال آنها به بار میآورد، موضوع مورد علاقهی رابرت اگرز است. او آدمهای برگزیدهی خود را به محیطی میبرد و شرایطی پیرامون آنها فراهم میکند تا چنان خود و دیگران را آزار دهند که نیاز به هیچ موجود ترسناکی در سرتاسر فیلم نباشد. البته که نیرویی نادیدنی سایهی سنگین خود را بر سراسر فیلم انداخته است اما در نبود همان نیرو هم این موجودات رقتانگیز و نکبتزده جز مرگ و نیستی و رنج و عذاب برای خود و دیگران، بهرهای نخواهند داشت. در چنین محیطی حتی کودکان قصه هم هیچ معصومیتی در وجود خود ندارند و به راحتی میتوانند خادمان و همپیمانان شر موجود در فضای فیلم باشند. از این بابت در ترسیم شخصیتهای کودک در آثار وحشت با فیلمی متفاوت نسبت به تمام کودکان موجود در فهرست روبهرو هستیم.
اگرز دوست دارد تا فضای فیلمهایش پر رمز و راز جلوه کند. حتی یک قاب ساده برای او از کیفیتی غریب برخوردار است تا چیزی درون آن قرار دهد که ما را با سؤالی همراه کند و شک ما را برانگیزد. به همین دلیل در بسیاری موارد هیچ چیز آن گونه که به نظر میرسد نیست و وارونه جلوه میکند. در «ساحره» روحی سیاه و شیطانی در جنگل وجود دارد که اعضای خانواده را یک به یک به دام میاندازد و از درون تهی میکند. اما باز هم اگرز به جای پرداخت سرراست این موضوع، جهان فیلم را طوری میچیند که ما مدام از خود بپرسیم: نکند خود این آدمیان دلیل پیدا شدن چنین بلاهایی هستند؟
مثل هر فیلم ترسناک فراطبیعی خوب دیگری در این جا هم فضاسازی به کمک نتیجهی نهایی آمده است. در تمام طول مدت فیلم تقریبا از هیچ نمای روشنی در فیلم خبری نیست. همواره محیط تاریک است و این سبب میشود تا حضور شیطانی چیزی نادیدنی حس شود. بازی بازیگران هم فراتر از حد انتظار است و این به کمک فضاسازی برای همراهی مخاطب با اتفاقات درون قاب میآید. روابط از هم پاشیدهی آدمها در چنین محیطی هم سویهای فراطبیعی پیدا میکند و هم نتیجهی تصمیمات اشتباه پدر خانواده است.
آن تیلور جوی با حضور در این فیلم موفق شد تا نام خود را بر سر زبانها بیاندازد و بعدا با قرار گرفتن در نقش اصلی سریال گامبی وزیر (Queen’s Gambit) به ستارهای بینالمللی تبدیل شود.
«در سال ۱۶۳۰ خانواده ای که به دلیل اعتقادات خشک مذهبی از شهر خود رانده شدهاند و در دل جنگلی به تنهایی زندگی میکنند، یکی از فرزندان خود را گم میکنند. پدر و مادر خانواده دختر بزرگ خود را مسئول گم شدن آن کودک میدانند چرا که او قرار بوده مواظب او باشد. این در حالی است که خطری در جنگل در کمین است که آنها از وجود آن بی خبر هستند …»