۲۲ فیلم تاریخی برتر تمام دوران از بدترین تا بهترین

۲۲ فیلم تاریخی برتر تمام دوران از بدترین تا بهترین

به نقل از دیجیکالا:

ژانر تاریخی، زمانی ژانری پر طرفدار بود و فیلم تاریخی با روایت دوری و وصال آدم‌ها در دل اتفاقات مهم تاریخی، مخاطبان سینما را روانه‌ی سالن‌ها می‌کرد تا قدری از تماشای قدرت آدمی در جدال با مشکلات بزرگ تاریخی و تماشای تلاش آن‌ها برای گذر از بحران‌ها، لذت ببرد و مشکلات خود را فراموش کند و دمی از جهان بیرون از سالن سینما کنده شود. حال مدت‌ها از آن زمان گذشته و امروزه مخاطبان با غرق کردن خود در جهان فانتزی ابرقهرمان‌ها و تماشای قدرت‌های فرازمینی ایشان، قهرمان‌های خود را برمی‌گزینند و کمتر کسی برای تماشای آدمی از پوست و گوشت و خون و برخوردار از احساسات انسانی در یک فیلم تاریخی که فقط نیروهای زمینی خود را در برابر سیل مشکلات دارد، پولی خرج می‌کند. در این لیست ۲۲ فیلم سینمایی تاریخی مهم بررسی شده‌اند.

اما قبل از رسیدن به فیلم‌های تاریخی باید یک موضوع روشن شود: آیا هر فیلمی که به واقعه‌ای تاریخی اشاره داشته باشد را می‌توان ذیل ژانر تاریخی در نظر بگیریم؟ به لحاظ تئوریک می‌توان چنین کرد و هر فیلمی که داستان آن حتی در همین سال گذشته بگذرد، تاریخی است اما اگر قرار باشد محدوده‌ی ژانر و سینمای تاریخی را این قدر بدون محدودیت در نظر بگیریم پس هر فیلمی اساسا تاریخی است مگر آن‌ها که داستانشان در آینده می‌گذرد یا در فضایی فانتزی سیر می‌کنند. پس یک محدودیت برای خود در نظر گرفتیم و آثاری را انتخاب کردیم که قصه‌ی آن‌ها حداقل به بیش از صد سال گذشته اشاره داشته باشد. بنابراین هر فیلم‌ تاریخی جنگی که با اشاره به جنگ‌های جهانی دوم یا جنگ ویتنام و غیره ساخته شده‌اند، جایی در این لیست ندارند؛ ضمن اینکه می‌توان آن‌ها را ذیل ژانر جنگی هم طبقه‌بندی کرد و در لیست دیگری به بررسی آن‌ها پرداخت.

از آن سو فیلم‌هایی مانند فیلم‌های وسترن یا نوسفراتو (nosferatu) اثر درخشان فردریش ویلهلم مورنائو که داستان آن‌ها در گذشته‌ی دور می‌گذرد اما به شکل واضحی ذیل ژانر دیگری (در این‌جا ترسناک) قرار دارند، تاریخی به حساب نمی‌آیند. برای دور شدن از چنین سوتفاهمی درباره‌ی بسیاری از فیلم‌ها، توضیح یک نکته‌ی دیگر ضروری است: همواره فیلم‌هایی را تاریخی می‌دانیم که عنصر تاریخ چه به لحاظ شمایل شناسی و چه به لحاظ سندیت تاریخی در سیر روابط علت و معلولی، در تار و پود آن داستان تأثیر گذاشته باشد. یعنی اگر آن دوران تاریخی را حذف کنیم، کل فیلم بی‌معنا شود و موجودیتش زیر سؤال برود. به عبارت دیگر اگر داستان فیلم در قرن ۱۹ می‌گذرد اما تکنولوژی مدرن یا وسایلی مانند ماشین زمان در آن وجود دارد، نمی‌تواند یک فیلم تاریخی به حساب بیاید. پس اگر داستان فیلمی مثلا در انگلستان و در عصر ملکه‌ی ویکتوریا می‌گذرد، دکور، لباس‌ها و تکنولوژی مورد استفاده‌ی افراد باید مربوط به همان دوران باشد. گرچه سینما مانند هر هنر قصه گوی دیگری خود را ملزم به رعایت مو به موی تاریخ نمی‌داند اما حفظ حداقل‌هایی برای دوری جستن از مرزهای ژانرهای دیگر حتما باید وجود داشته باشد.

طبعا در این لیست که با نگاهی به تمام تاریخ سینما نوشته شده، فیلم‌های مهمی از عصر صامت سینما هم به چشم می‌خورد؛ از دوره‌هایی مهم مانند اکسپرسیونیسم فرانسه یا آغاز سکل گیری سینمای کلاسیک در آمریکا. همین طور فیلم‌هایی از کشورهای مختلف؛ از ژاپن گرفته تا شوروی و چین و آمریکا.

۲۲. فیلم تاریخی آمریکایی «گلادیاتور» (Gladiator)

فیلم تاریخی امریکایی گلادیاتور

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: راسل کرو، واکین فینیکس و اولیور رید
  • محصول: ۲۰۰۰، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪

ریدلی اسکات کمتر فیلمی ساخته که مخاطب پس از تماشای آن احساس خستگی کند و تصور کند وقت خود را هدر داده است. اما شاید گلادیاتور را بتوان جذاب‌ترین فیلم او به حساب آورد؛ چرا که داستانی پر فراز و فرود و شخصیت‌هایی یکه دارد که برای هر مخاطبی، با هر سلیقه‌ای مناسب است و می‌تواند از آن لذت ببرد.

داستان گلادیاتور، این فیلم تاریخی امریکایی ربطی به واقعیت ندارد اما آنچه که روایت این جنگ‌سالار باستانی را برای مخاطب امروز جذاب می‌کند، داستان سرراست و گیرای آن است. داستان مردی که بزرگترین مشکلات هستی هم کمر او را خم نمی‌کند و عشق بی‌پایان او به خانواده‌اش انگیزه‌ی وی را برای گرفتن انتقام و برقراری عدالت در کشورش افزایش می‌دهد. در چنین شرایطی تقابل میان خیر و شر از جنبه‌های شخصی فراتر می‌رود و به سرنوشت یک ملت دربند گره می‌خورد.

حضور راسل کرو در قالب نقش اصلی و واکین فینیکس در نقش شخصیت شرور فیلم، تماشای فیلم را لذت‌بخش می‌کند اما ریدلی اسکات هم خوب می‌داند چگونه از بازیگران مهمش در مقابل دوربین استفاده کند. تقابل این دو در میدان نبرد کلوسئوم بهترین قسمت فیلم را می‌سازد و این سکانس امروزه به سکانسی نمادین در سینمای قرن حاضر تبدیل شده است.

علاوه بر تمام موفقیت‌های فیلم، گلادیاتور موفق شد یک ژانر مرده را دوباره احیا کند؛ ژانری موسوم به «شمشیر و صندل» که در دوران سینمای کلاسیک آمریکا جایی ثابت میان تولیدات عظیم هالیوودی داشت و امروز کم‌تر خبری از آن میان فیلم‌ها است. گرچه ممکن است این نام به گوش شما ناآشنا به نظر برسد ولی قطعا چندتایی از آن‌ها را دیده‌اید. ژانر شمشیر و صندل اشاره به فیلم‌هایی دارد که قهرمانان آن صندل به پا می‌کنند و در میدان نبرد شمشیر به دست می‌گیرند و داستان آن هم در دوره‌های تاریخی باستانی می‌گذرد؛ این سینما به همین سادگی قابل شناسایی است. به عنوان نمونه فیلم تروی (troy) هم در همین دسته قرار می‌گیرد.

دیگر سکانس ماندگار فیلم توصیف قهرمان داستان از خانه‌ی خود است. جایی که همسر و فرزندش در آن زندگی می‌کردند و مانند گندم‌زاری در دل یک باد فرح‌بخش در ذهن شخصیت اصلی ثبت شده است. البته نباید از موسیقی درخشان هانس زیمر به این راحتی گذشت. موسقی متنی که مخاطب را دست‌خوش احساسات خواهد کرد.

«پس از پیروزی ارتش ژنرال ماکسیموس در برابر هجومیان، پادشاه روم باستان او را به حضور می‌پذیرد تا نکته‌ی مهمی را بازگو کند. پادشاه ماکسیموس را به عنوان جانشین خود انتخاب می‌کند چرا که به فرزند خود اعتمادی ندارد اما فرزند پسر پادشاه از نقشه‌ی پدر باخبر می‌شود و بعد از درگذشت پدرش دستور دستگیری ماکسیموس را صادر می‌کند. حال او باید مانند یک گلادیاتور در میدان مبارزه برای حفظ جان خود تلاش کند …»

۲۱. لینکلن (Lincoln)

فیلم تاریخی جدید لینکلن

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: دنیل دی لوییس، تامی لی جونز و سالی فیلد
  • محصول: ۲۰۱۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

استیون اسپیلبرگ، چندتایی از اتفاقات مهم تاریخی را تبدیل به فیلم کرده است. از فیلم نجات سرباز رایان (saving private ryan) و فهرست شیندلر (schindler’s list) که به وقایع جنگ دوم جهانی می‌پردازد تا فیلم آمیستاد (Amistad) که به قرن نوزدهم و دوران فرستادن برده‌ها از آفاریقا به آمریکا اختصاص دارد. اما فیلم‌های جنگی او بنا به همان دلیل اعلام شده در مقدمه حذف شد و آمیستاد هم در مقایسه با لینکلن فیلم خوبی نیست.

استیون اسپیلبرگ تصویری عارف‌مسلک از آبراهام لینکلن ارائه داده و دنیل دی لوییس در نقش این مهم‌ترین رییس جمهور آمریکا خوش درخشیده است. لینکلن این فیلم همان‌قدر که در خلوت خود مانند مرشد و پیر دیری به کمال رسیده زندگی می‌کند در صحنه‌ی سیاست اهل عمل است و برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب به دنبال بهترین راه می‌گردد و گاهی برای رسیدن به دستاوردهای بزرگ، دست به معاملات کوچک هم می‌زند.

دستاورد او در عرصه سیاسی و اجتماعی آن‌قدر درخشان است که اسپیلبرگ به عنوان فیلم‌سازی مؤمن به ارزش‌های کشورش حتما در دوران فیلم‌سازی خود سراغ او برود. می‌دانیم که لینکلن رهبر کشور آمریکا در یکی از سخت‌ترین دوران خود بوده است. از طرفی جنگ داخلی در جریان است و ایالت‌های کنفدرات جنوبی به دنبال جدایی و تجزیه طلبی هستند و از سوی دیگر آبراهام لینکلن تلاش دارد تا هر طور شده قانون ضد برده‌داری را به تصویب برساند.

چنین فضایی جان می‌دهد برای ساختن فیلمی که قهرمانش همچون پادشاهی باستانی هم در صحنه‌ی سیاست می‌تازد و هم به سربازانش انگیزه‌ی نبرد جانانه می‌دهد، اما اسپیلبرگ از این تصویر دور شده و سعی کرده درونیات این مرد را بکاود. خلوت‌های او مهم‌ترین قسمت‌های فیلم را می‌سازد و قامت خمیده‌ای که بازیگر به وی بخشیده مکمل همین نگاه اسپیلبرگ به قهرمان داستانش شده است؛ یعنی همان عارف مهربان و بخشنده.

برگ برنده‌ی اصلی فیلم بدون شک بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن است. لوییس یکی از بهترین بازی‌های عمر خود و هم‌چنین یکی از بهترین بازی‌های قرن جدید را در همین فیلم ارائه داده است اما این قضیه زمانی مهم می‌شود که بدانیم فیلم آن‌چنان بر محور شخصیت اصلی خود می‌گردد و بر آن متمرکز است که فقط کافی است کمی پای بازیگر بلغزد تا لینکلن در این جایگاه نباشد؛ حتی اگر دیگر عوامل فیلم کار خود را به شکلی عالی انجام دهند.

«جنگ داخلی آمریکا به شکلی کاملا خونین ادامه دارد. در این میان آبراهام لینکولن، رییس جمهور آمریکا در تلاش است تا هم سر و سامانی به وضعیت جنگ بدهد و هم بالاخره اصلاحیه قانون برده‌داری را به تصویب برساند و این عمل را برای همیشه حذف کند. اما او برای اینکار نیاز به متحدانی دارد …»

۲۰. فیلم تاریخی «قهرمان» (Hero)

فیلم تاریخی جدید قهرمان

  • کارگردان: ژانگ ییمو
  • بازیگران: جت لی، تونی لئونگ و ژانگ زی یی
  • محصول: ۲۰۰۲، چین
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

سینمای چین در هزاره‌ی جدید بسیار مدیون این فیلم ژانگ ییمو است. چرا که هم سینمای این کشور را در دنیا مطرح کرد، هم بازیگران آن به شهرتی جهانی رسیدند و هم خود کارگردان توانست وارد جهان بزرگان سینما شود. در پایان سال هم توانست نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کند و اعتباری افزون به دست بیاورد. فیلم قهرمان در گیشه جهانی هم موفق بود و بسیاری از مخاطبان از سرتاسر دنیا را به سینماها کشاند.

شاید این سؤال پیش بیاید که این فیلم همانقدر به ژانر تاریخی تعلق دارد که به ژانر فانتزی و نیروهای قهرمانان داستان هیچ ارتباطی با نیروهای طبیعی انسانی ندارد. پس نمی‌تواند وارد چنین لیستی بشود. سؤال مهمی است اما می‌توان آن را اینگونه پاسخ داد که برخلاف فیلم‌های ابرقهرمانی امروز، این نیروها از جنبه‌ای افسانه‌ای سرچشمه می‌گیرد و ریشه در افسانه‌ها و باورهای مردم آن ینگه‌ی دنیا دارد و ارتباطی تنگاتنگ با تاریخ سرزمین چین دارد.

اما فیلم‌ساز در همین فضای فانتزی نمی‌ماند و داستان جدال و افتخار و وفاداری و خیانت خود را به واقعه‌ای تاریخی پیوند می‌زند که شاید بتوان آن را به پیدایش ملت و فرهنگی به نام چین پیوند زد. روزگاری که ملل مختلف آن جا بالاخره از دوران خونریزی و جنگ‌های داخلی گذشتند و تبدیل به ملتی واحد، زیر نظر امپراطوری واحد رسیدند. اما ژانگ ییمو به روایت تاریخ هم بسنده نمی‌کند و فراتر می‌رود.

در سینمای او آدمی و تصمیماتش مهم‌تر از هر چیز دیگری است و او است که در مرکز توجه قرار دارد. مهم نیست که داستان در کجا یا در چه زمانی و نزدیک به کدام واقعه‌ی تاریخی اتفاق می‌افتد، آنچه که برای او در اینجا مهم است، انسان و سرنوشت او است و زندگی کردن با عواقب تصمیاتش در زندگی.

می‌توان فیلم تاریخی قهرمان را به لحاظ ژانر شناسی منتسب به فیلم‌های کونگ فویی/ فانتزی هم دانست. فیلم‌هایی که در آن‌ها فنون رزمی چینی با اغراق نمایش داده می‌شود و قهرمانان داستان در حین مبارزه، گویی مشغول رقصیدن هستند. دوربین فیلم‌ساز هم مانند کسی که از رقص، رقصنده‌ی ماهری لذت می‌برد مدام دور آن‌ها می‌گردد و هر کدام را به دیده‌ی تحسین می‌نگرد.

جت لی با این فیلم وارد معبد بزرگان سینمای رزمی و اکشن شد. البته تصور می‌کنم نقش آفرینی او در این فیلم هنوز هم بهترین بازی او است و نزدیک شدنش به هالیوود به لحاظ هنر بازیگری چندان کمکی به وی نکرد.

«امپراطور چین دشمنان زیادی دارد. به همین دلیل هیچ ملاقات‌ کننده‌ای اجازه ندارد به او نزدیک شود. هر کس که به ملاقات وی می‌رود باید در صد قدمی امپراطور بنشیند. اما او استثنایی برای کسی گذاشته که بتواند ۳ دشمن اصلی او را به قتل برساند. این ۳ دشمن جنگاورانی پر قدرت هستند که هر کدام در منطقه‌ی مختلفی زندگی می‌کند و کسی را یارای برابری با ایشان نیست. روزی کسی به دربار امپراطور وارد می‌شود، با این ادعا که هر ۳ فرد را کشته است …»

۱۹. فیلم تاریخی عاشقانه «همیلتون» (Hamilton)

فیلم تاریخی عاشقانه همیلتون

  • کارگردان: توماس کیل
  • بازیگران: لین مانوئل میراندا، آنتونی راموس و دیوید دیکس
  • محصول: ۲۰۲۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

شاید حضور فیلمی که از نمایشی بر صحنه‌ی برادوی فیلم‌برداری شده، آن هم در میان بهترین فیلم‌های تاریخی تمام دوران، کمی عجیب برسد. اما باور بفرمایید پس از تماشای این فیلم تاریخی عاشقانه هیچ جایگاه دیگری جز این به ذهن شما هم نخواهد رسید. تئاتر موزیکال همیلتون روایت درخشانی برای تعریف کردن دارد و آن بازگویی زندگی پدران بنیان‌گذار جامعه آمریکا در حین و پس از نبردهای استقلال علیه انگلستان با تمرکز بر شخصیتی درخشان به نام الکساندر همیلتون است که به دلیل نداشتن خانواده‌ای سرشناس نام او همواره بعد از دیگران ذکر شده و این در حالی است که نقش او در ساختن آمریکای امروزی بیش از بسیاری از چهره‌‌های سرشناس دیگر بوده است.

سازنده‌ی اصلی اثر را باید لین مانوئل میراندا دانست. او هم نویسنده‌ی اثر است و هم ترانه‌ها را نوشته و هم دستی در کارگردانی نمایش بر صحنه داشته و توماس کیل فقط کارگردان نسخه‌ی سینمایی آن بوده و تصاویر را بر صحنه ثبت کرده است. همیلتون خیلی سریع تبدیل به پدیده‌ای همه گیر شد و به فرهنگ عامه راه یافت. تصویری که سازندگان اثر از زندگی مردم آمریکا در آن زمان ارائه می‌دهند به شکلی دل‌نشین ترسیم شده و تراژدی‌های زندگی همیلتون کیفیتی مانند تراژدی‌های آثار دیزنی پیدا کرده است. پس می‌توان گفت که با یک داستان پریان در دل یکی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ بشریت روبه‌رو هستیم. موسیقی معرکه، اشعار دل‌فریب، روابط حساب شده، آدم‌هایی ملموس، همه و همه به فیلم کمک کرده تا در چنین جایگاهی باشد. البته فیلم همیلتون نکته‌ی جذاب دیگری هم دارد و آن به طنز درجه‌ یکی برمی‌گردد که هم نویسنده‌ی اثر به خوبی پرداختش کرده و هم بازیگران توانسته‌اند آن را به خوبی از کار دربیاورند.

نمایش همیلتون نمایشی بسیار موفق بر صحنه‌ی برادوی بود و فقط دوران همه گیری کرونا می‌توانست باعث شود تا رکورد هر چه اجرا در سراسر آمریکا است را نشکند. اما چه خوب که سازندگان ظرفیت سینمایی تصویرگری نمایش را درک کردند و نسخه‌ای مناسب سالن‌های سینما و صفحه‌ی تلویزیون از آن ساختند تا من و شما هم از این نمایش دل‌فریب و درخشان در قالب یک فیلم تاریخی جدید لذت ببریم. داستانی که هم روایت عاشقانه‌اش دست کمی از بهترین عاشقانه‌های تاریخ ندارد و هم پیچیدگی‌های سیاسی‌اش فیلم‌های مهم سیاسی را یادآور می‌شود و البته طنز زیبایی که در سرتاسر فیلم جاری است و لبخندی دائمی بر لب تماشاگر می‌نشاند.

«الکساندر همیلتون انسان نابغه‌ای است که از مادری بدنام متولد شده است. او در میانه‌ی جنگ استقلال به ژنرال جرج واشنگتن می‌پیوندد تا به او برای پیروزی در برابر ارتش انگلستان کمک کند. بعد از جنگ او به فردی مهم برای واشنگتن تبدیل می‌شود و همین موجبات حسادت اطرافیان سرشناس او را فراهم می‌کند …»

۱۸. آخرین بازمانده موهیکان‌ها (The last of the Mohicans)

آخرین موهیکان

  • کارگردان: مایکل مان
  • بازیگران: دنیل دی لوییس، مادلین استوو
  • محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم آخرین بازمانده موهیکان‌ها‌ با یک سکانس شکار محشر، با همراهی یک موسیقی بی‌نظیر آغاز می‌شود. فیلم از همین ابتدا غمخوار مردم بومی است که سنت‌هایی یکه داشتند. مایکل مان سمت آن‌ها می‌ایستد و برای این مردم گم شده در دل غبار تاریخ، برای این مظلومان پراکنده شده در صفحات کتاب‌ها دل می‌سوزاند؛ اما این کار را به روش خودش انجام می‌دهد؛ یعنی نه با گریه و زاری یا مرثیه‌سرایی بلکه با نمایش دلاوری‌ها  و رشادت‌های آن‌ها، با نمایش سمت انسانی‌ آن‌ها. پس راهی در مقابل ایشان می‌گشاید که به عشق و شرافت ختم می‌شود: یعنی انسانی‌ترین صفت‌ها.

داستان فیلم داستانی تکرای در حیات بشر است. آدمیانی قرن‌ها به نابودی زندگی مردم بومی سرزمینی مشغول بوده‌اند و زندگی بومیان را از بین برده و آن‌‌ها را به خاک سیاه نشانده‌اند. تمام تلاش بومیان در این سال‌ها صرف حفظ ارزش‌ها و آداب و رسوم خود شده اما چون از سمت غارتگران نامتمدن خوانده می‌شدند، یا باید فرار می‌کردند یا به شیوه‌ی زندگی آدم سفید پوست تازه آمده آری می‌گفتند. اما انگار همین هم کافی نبوده و پس از سال‌ها وقتی همان سفید پوست‌ها به جان هم می‌افتند و بومیان هم در میانه‌ی این معرکه، بدون آنکه تقصیری داشته باشند یا اصلا انگیزه‌های دو طرف را بدانند، گرفتار می‌آیند. این تلاش برای حفظ هویت و همینطور ادامه‌ی حیات در دل این جنگ نابرابر مضمون اصلی فیلم است.

مایکل مان علاوه بر نمایش پوچی جنگ و ترسیم شقاوت آدم‌های گرفتار آن، سه شخصیت معرکه طراحی می‌کند. همراهی و دوستی میان این سه شخصیت در ادامه‌ی سینمای مردانه‌ی مایکل مان است که آدم‌هایش یک لحظه آرامش ندارند و مدام باید پشت سر خود را برای رهایی از خطرات نگاه کنند. برای این مردان عشق هم چیز زیبایی است که فقط اندوه زندگی زیبای نداشته را به آن‌ها یادآور می‌شود وگرنه رسیدن به محبوب کاری است غیرممکن. دلیل این موضوع واضح است چرا که قهرمان داستان‌های این کارگردان مأموریتی دارد که انجامش به شرف او گره خورده است. برای او عشق استراحتگاهی است که کمی خستگی در کند و به مدد نیروی معشوق راه نهایی را بپیماید و برای مبارزه‌ی واپسین آماده شود.

در این راه همواره هماوردی وجود دارد؛ هماوردی که از تبار قهرمان داستان است و در شرایطی دیگر و زمانه‌ای دیگر جایش می‌توانست با قهرمان عوض شود. این ضدقهرمان از فرصت استفاده می‌کند تا دشمنی تاریخی دو قبیله را حل و فصل کند. پس در واقع جدال میان دو کشور انگلستان و فرانسه هیچ ربطی به افراد دو قبیله‌ی سرخ‌ پوست فیلم ندارد؛ آن‌ها فقط از فرصت پیش آمده استفاده می‌کنند تا دوام بیاورند و نسل خود را از انقراض نجات دهند. پس نمی‌توان آن سرخ پوست دشمن قهرمان داستان را به خاطر آنچه که می‌کند، سرزنش کرد یا به تمامی مقصر دانست؛ چرا که او هم چاره‌ای جز دوام آوردن ندارد.

فیلم آخرین بازمانده موهیکان‌‌ها از کتابی به همین نام به قلم جیمز فنمور کوپر ساخته شده است. بازی دنیل دی لوییس دیگر نقطه‌ی قوت فیلم است. هیچگاه او را در اوج جوانی چنین پر حرارت و پر شر و شور ندیده‌اید؛ دیدن این سر و شکل وی و اجرای پر جنب و جوش او هم می‌تواند انگیزه‌ی مضاعفی برای تماشای فیلم آخرین بازمانده‌ی موهیکان‌ها باشد.

«در خلال سال‌های ۱۷۵۷ فرانسوی‌ها مشغول به جنگ با انگلیسی‌ها در پهنه‌ی کشور آمریکای امروزی هستند. ناتانیل به همراه پدر و برادرش از تبار سرخ پوست‌های قبیله‌ی موهیکان، به طور اتفاقی جان دختران یک مقام بلند پایه‌ی انگلیسی را نجات می‌دهند و این‌چنین پای آن‌ها هم ناخواسته به نبرد میان انگلیسی‌ها و فرانیویان باز می‌شود. در این میان ناتانیل به کورا یکی از دختران نجات‌یافته‌ی انگلیسی دل می‌بازد …»

۱۷. فیلم تاریخی «غار رویاهای فراموش شده» (Cave of Forgotten Dreams)

غار رویاهای فراموش شده

  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • مستند
  • محصول: ۲۰۱۰، آمریکا، کانادا، فرانسه، آلمان و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

این لیست، لیست خوبی نمی‌شد مگر اینکه فیلم مستندی هم به آن راه پیدا می‌کرد. بالاخره بسیاری از فیلم‌های مستند به بررسی حوادث تاریخی اشاره دارند و بعد از فیلم‌هایی از حیات وحش، بیش از هر ژانر دیگری در تاریخ سینمای مستند، مخاطبان را با خود همراه کرده‌اند. اما این فیلم تفاوتی اساسی با دیگر آثاری این چنین دارد. در این فیلم سازندگان از اثر حاضر به دورانی سفر کرده‌اند که آدمی کمتر اطلاعاتی درباره‌ی آن دارد؛ یعنی زمان انسان غارنشین.

قضیه زمانی جذاب می‌شود که بدانیم فیلم‌ساز به دنبال کشف زندگی آدم‌های آن زمان نیست بلکه به دنبال فرهنگ و توانایی آن‌ها در قصه‌گویی و خلق هنر می‌گردد. از این طریق خودش هم دستخوش احساساتی می‌شود که آن‌ها را پنهان نمی‌کند؛ گویی خودش را که داستان‌گویی قهار است ادامه دهنده‌ی راه آن اجداد باستانی ما می‌بیند و تصور می‌کند که فقط ابزار قصه‌گویی تغییر کرده وگرنه همان راه و همان مسیر ادامه دارد و او ناآگاهانه در آن قدم گذاشته است.

کشف این موضوع به فیلم غار رویاهای فراموش شده، جنبه‌ای شاعرانه بخشیده که آن را شایسته‌ی قرار گرفتن در این فهرست می‌کند. و البته در نظر گرفتن این موضوع که خالق آن ورنر هرتزوگ بزرگ است. او دیدگاه خود از جهان هستی را به اثر اضافه کرده اما آنچه که غافلگیرکننده است، تغییرات گام به گام خود او در طول ساخته شدن مستند است.

با در نظر گرفتن اینکه غار مورد نظر فیلم و نقاشی‌های نقش گرفته بر آن به ۳۲ هزار سال قبل بازمی‌گردد، داستان ابعادی غول‌آسا و حتی افسانه‌ای به خود می‌گیرد. در واقع کمتر فیلمی در تاریخ سینما وجود دارد که موضوع آن به آن روزگاران بازگردد چرا که آدمی کمتر تصوری از آن دوران دارد. حداقل در این فهرست که گذشته‌ای قدیمی‌تر از آن پیدا نمی‌شود، آن هم با اختلافی بسیار زیاد.

فیلم غار رویاهای فراموش شده در شرایط سختی ساخته شده است. به دلیل اینکه این غار موجود در جنوب فرانسه، تحت تدابیر شدیدی برای محافظت است و نباید نوری به آن وارد شود یا عاملی از بیرون بر آن تأثیر بگذارد، گروه سازنده مجبور بوده تا خود را با این شرایط تطبیق دهد و فقط یک بار هم فرصت فیلم‌برداری داشته است. همین موضوع سبب شده تا فیلم‌ساز ارزش کار خود را بداند و البته روایتگری او با نوعی احساسات گرایی همراه باشد که با احترام به قصه‌ی اجداد ما آدمیان گره خورده است. البته هرتزوگ برای قرار دادن مخاطب در آن فضا و درک بیشتر از محیط، نسخه‌ای سه بعدی هم از فیلمش تهیه کرد که اگر امکان تماشای آن نسخه فراهم باشد، تجربه‌ای معرکه خواهد بود.

«در جنوب فرانسه غاری به نام چاووت کشف شده که گفته می‌شود قدیمی‌ترین نقاشی‌های کشف شده بر دیواره‌های غارها در آن است و قدمت برخی به ۳۲ هزار سال قبل بازمی‌گردد و نشان می‌دهد که در آن زمان تمدنی غنی در آن جا وجود داشته است. ورنر هرتزوگ و گروهش با تعدادی دانشمند همراه می‌شوند تا این کشف بزرگ را تبدیل به فیلمی برای درک نحوه‌ی زندگی این تمدن باستانی کنند اما خود مبهوت زیبایی آن قرار می‌گیرند …»

۱۶. فیلم تاریخی جنگی «اسپارتاکوس» (Spartacus)

فیلم تاریخی جنگی اسپارتاکوس

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: کرک داگلاس، جین سیمونز، لارنس اولیویه و تونی کرتیس
  • محصول: ۱۹۶۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

استنلی کوبریک قبل از ساختن اسپارتاکوس هم فیلم‌ساز شناخته شده‌ای بود. اما شاید هنوز راه زیادی مانده بود که در جهان سینما شناخته شود و جایی برای خود دست و پا کند تا هالیوود به او اعتماد کند. اتفاقی که با ساختن فیلم اسپارتاکوس، یک فیلم تاریخی جنگی افتاد اما او دیگر خودش تمایل چندانی به ماندن در این سیستم استودیویی نداشت و راهش را گرفت و رفت و فیلم‌های مورد نظر خود را ساخت تا جوابگوی هیچ کس نباشد.

فیلم اسپارتاکوس به دوران روم باستان می‌پردازد، یعنی زمانه‌ای که هالیوود علاقه‌ی بسیاری به آن داشت و فیلم‌های مختلفی از دلاوری‌‌ها، جنگ‌ها، دوری و وصال‌ها، خیانت‌ها و جنایت‌های مردم آن زمان در جنوب اروپا ساخته بود و هنوز هم می‌سازد. فیلم اسپارتاکوس هم روایت دیگری از همان زمان است، با محوریت ظلم و البته نمایش از خود گذشتگی و دلاوری و قیام در برابر ظالم.

داستان فیلم شباهت‌هایی با فیلم گلادیاتور ریدلی اسکات دارد. داستان مردی که مجبور است مانند برده‌ای در قفس زندگی کند و هر جا که ارباب خواست به جنگ با آدمی مانند خودش در میدان گلادیاتورها برود؛ جنگی خونین و تا پای مرگ که در نهایت هیچ برنده‌ای ندارد و صرفا یکی زنده می‌ماند و یکی با این جهان وداع می‌کند. سازندگان قیام او در برابر این ظلم اربابان را به روایتی مذهبی پیوند می‌زنند که گویی قهرمان آن همچون مسیحی است که گناهان ملتی را به دوش می‌کشد و همراهان او مانند حواریونی هستند که به دورش می‌گردند.

فیلم اسپارتاکوس چند تایی از بهترین سکانس‌های مبارزه‌ی تاریخ سینما را دارد. باید توجه داشت که فیلم به لحاظ ژانر شناسی به ژانر «شمشیر و صندل» (مراجعه شود به مطلب ذیل فیلم گلادیاتور) تعلق دارد و در اینگونه فیلم‌ها که در دوران بسیار قدیم می‌گذرد، مبارزه‌های تن به تن اهمیت بیشتری از مبارزه‌های دو ارتش دارد. گرچه ارتشیان با هم روبه‌رو می‌شوند اما در همان نبردهای پر تعداد هم دوربین فیلم‌ساز متوجه نبرد قهرمان داستان است. ضمن اینکه سکانس موسوم به «منم اسپارتاکوس» امروز یکی از نمادین‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما است.

داستان عاشقانه و جذابی هم در فیلم وجود دارد که مخاطب‌های مختلف با سلایق مختلف را راضی کند. بازی کرک داگلاس و جین سیمونز در قالب این دو انسان عاشق‌پیشه خوب است و البته دیگران هم خوش درخشیده‌اند. به ویژه لارنس اولیویه که گویی می‌تواند هر قابی را از آن خود کند.

دالتون ترامبو یکی از نویسندگان فیلم‌نامه‌ی فیلم اسپارتاکوس است. او سال‌ها بود که در لیست سیاه مک‌کارتی قرار داشت و به خاطر عقایدش، نمی‌توانست از اسم خود استفاده کند. این فیلم اسپارتاکوس و البته جسارت تهیه‌ کننده‌ی آن یعنی کرک داگلاس بود که نام این فیلم‌نامه نویس بزرگ تاریخ سینما را دوباره در تیتراژ فیلمی قرار داد و به دوران ممنوعیت وی پایان بخشید.

«اسپارتاکوس به تازگی به رم بازگشته تا گلادیاتور شود. او ۱۳ سال در معادن لیبی برده بوده و حال باید تحت آموزش قرار گیرد تا در میدان مبارزه کند. او و تعدادی دیگر از برده‌ها دست به شورش می‌زنند و موفق به فرار می‌شوند و پخش شدن همین خبر، به دیگر برده‌ها در دیگر کمپ‌های گلادیاتورها انگیزه می‌دهد تا آن‌ها هم فرار کنند. رفته رفته بر تعداد این شورشیان اضافه می‌شود و آن‌ها بر علیه حکوت ظالم دست به قیام می‌زنند …»

۱۵. فیلم تاریخی عاشقانه «دکتر ژیواگو» (Doctor Zhivago)

فیلم تاریخی عاشقانه بدون سانسور دکتر ژیواگو

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: عمر شریف، جولی کریستی، راد استایگر و الک گینس
  • محصول: ۱۹۶۵، آمریکا، انگلستان و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

وقتی رمان بوریس پاسترناک در دنیا شناخته شد و بلافاصله جایزه‌ی نوبل ادبیات را به دست آورد، طبیعی به نظر می‌رسید که یکی از کمپانی‌های آمریکایی دست به اقتباس از آن بزند. رمان دکتر ژیواگو روایتی پر فراز و فرود از دورانی در دل خود داشت که برای همیشه قیافه‌ی جهان را تغییر دارد و داستان چند انسان معمولی را روایت می‌کرد که زندگی ایشان در تلاطم این جریان‌های تاریخی و سیاسی دستخوش اتفاقات عجیب و غریبی می‌شود؛ اثری حماسی که قطعا هالیوود نمی‌توانست از آن بگذرد و بالاخره این کمپانی متورو گلدوین مایر بود که دست به کار شد و آن را ساخت.

آن‌ها ساختن این فیلم تاریخی عاشقانه را به کارگردان بزرگی به نام دیوید لین سپردند که قبلا از پس فیلم‌های عظیم حماسی برآمده بود و در واقع امتحان خود را پس داده بود. وی قبلا فیلم لورنس عربستان را ساخته بود و قبل از آن هم کارگردانی فیلم پل رودخانه‌ی کوای (the bridge on the river kwai) را برعهده داشت. ضمن اینکه با ساختن فیلم برخورد کوتاه (brief encounter) در سال ۱۹۴۵ نشان داده بود که کارگردان قهاری در زمینه‌ی ساختن فیلم‌های عاشقانه است.

دیوید لین این داستان پر فراز و فرود را گرفت و همه چیز آن را تا جایی حفظ کرد که به روایت شخصیت‌های اصلی کمک کند و هر چه را که زیاد به نظر می‌رسید و مخاطب را گمراه می‌کرد، از بین برد. در ادامه چند بازیگر معرکه در قالب نقش‌های اصلی و حتی نقش‌های گذری نشاند که از بهترین آن‌ها می‌توان به حضور گذری بازیگر آلمانی عجیب و غریبی به نام کلاوس کینسکی در نقش یک کاگر اجباری نام برد.

جنبه‌های احساساتی فیلم بسیار قدرتمند است و دیوید لین فیلمش را اول تبدیل به داستانی عاشقانه کرده که در تلاطم حوادث تاریخی بالا و پایین می‌شود و هر وصالی، اجبارا با دوری و فراق همراه است. از پس این داستان عاشقانه روحیه‌ی لطیف شاعری تصویر می‌شود که سعی می‌کند در دل دورانی که همه چیز و همه کس در حال شبیه شدن به یکدیگر هستند، سعی می‌کند جان سالم به در برد تا هویت یگانه‌ی خود را حفظ کند، چرا که هر هنرمندی به آن نیاز دارد. تراژدی زمانی رقم می‌خورد که این هویت یگانه و فردیت خاص در تقابل با ایدئولوژی حاکم قرار می‌گیرد.

تصاویر فیلم بسیار با شکوه است و موسقی متن موریس ژار هم به دل می‌نشیند. کارگردانی دیوید لین هم در اوج است و عمر شریف و جولی کریستی و الک گینس و جرالدین چاپلین در فرم ایده‌آلی قرار دارند. اگر همه‌ی این‌ها برای تماشای یک فیلم کافی نیست، پس چه چیزی نیاز است تا کسی را ترغیب به تماشای یک فیلم کند؟

«سال‌ها پس از انقلاب روسیه و تشکیل حکومت شوروی، ژنرالی به دیدار دختری رفته که تصور می‌کند برادرزاده‌ی او است. او دختر را در مقابل خود می‌نشاند و از وی سؤال‌هایی می‌کند اما دختر چیزی به یاد ندارد تا هویت وی را ثابت کند. حال این ژنرال مجبور می‌شود تا به گذشته‌های دور، به سال‌های منتهی به جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر شوروی برگردد و از پدر و مادر دختر بگوید تا شاید او چیزی به خاطر بیاورد. پس فلاش‌بک آغاز می‌شود …»

۱۴. بن هور (Ben- Hur)

بن هور

  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • بازیگران: چارلتون هستون، جک هاوکینز و استیون بوید
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

بین هور فیلمی دیگری در ژانر شمشیر و صندل در این لیست است. داستان حول محور دورانی می‌گردد که در آستانه‌ی ظهور حضرت مسیح (ع) قرار دارد و حکومت روم در اطراف آن سرزمین به اوج ظلم و خشونت رسیده است. حال مردی که اتفاقا از طبقه‌ی ممتاز جامعه است در برابر این ظلم قد علم می‌کند اما آزمون‌هایی برای اثبات حقانیت او وجود دارد که باید آن‌ها را پشت سر بگذارد. ویلیام وایلر فیلم را از کتابی به قلم لو والاس اقتباس کرده است.

در این فیلم هم مانند هر فیلم تاریخی خوب دیگری، روایت فراق و وصال آدم‌ها در برابر ناملایمتی‌های تاریخی اصل موضوع است و آدم‌ها با قدرت انسانی خود باید در برابر این همه ظلم بایستند و قد علم کنند تا شاید بتوانند گوشه‌ی کوچکی از حق خود را باز پس بگیرند. در حالی که داستان آن‌ها در جریان است، در پس زمینه‌ی آن حادثه‌ای عظیم اتفاق می‌افتد که وعده‌ی بشارت و رستگاری می‌دهد اما زمن برای قهرمان داستان در حال گذر است و آن اتفاق بزرگ مذهبی به زندگی او قد نمی‌دهد.

فیلم بن هور از برخی از بهترین سکانس‌های اکشن در بین فیلم‌های تاریخی برخوردار است. سکانس‌هایی که به اندازه‌ی خود سینمای تاریخی سرشناس هستند و مخاطبان قدیمی‌تر سینما بلافاصله با شنیدن نام این ژانر به یاد آن‌ها می‌افتند؛ سکانسی مانند سکانس ارابه‌رانی در یک میدان که به راستی نفس گیر است و ویلیام وایلر و البته سرجیو لئونه که دستیار ویلیام وایلر بود، با پشت سر گذاشتن مصائب بسیاری آن را ساختند.

ویلیام وایلر کارگردان بزرگی در تاریخ سینما بود. او آنقدر شاهکار در کارنامه‌ی خود دارد که گاهی ممکن است چند فیلم معرکه‌ی وی مهجور بماند. اما خوشبختانه این اتفاق برای فیلم بن هور شکل نگرفته و اکنون قطعا معروف‌ترین فیلم کارنامه‌ی او است. ضمن اینکه این فیلم توانست ۱۱ جایزه‌ی اسکار به دست آورد و تا دهه‌ها در این زمینه رکورددار باشد. علاوه بر آن بازی چارلتون هستون در نقش اصلی خوب است و میکلوش روژا هم به خوبی توانسته از پس ساخت موسیقی فیلم بربیاید. ساخته شدن فیلم دو سال زمان برد اما موفقیت‌های آن نشان داد که ارزش آن همه زحمت را داشته است.

بازی استیون بوید دیگر نقطه قوت فیلم است. او نقش شخصیتی در فیلم را بازی می‌کند که در عین باور به انجام وظایفش، روابطی هم با شخصیت اصلی دارد. اگر این بخش به خوبی ساخته نمی‌شد و داستان رفاقت شخصی این دو از سویی و مأمور و معذوری یکی از این‌ها از سوی دیگر درست از کار در نمی‌آمد، فیلم عملا از دست می‌رفت و اکنون آن را در این لیست قرار نمی‌دادیم. اما هم حضور بوید و هم کار گردانی خوب وایلر، باعث شده تا این بخش به خوبی ساخته شود.

«شاهزاده ای به نام جودا بن‌ هور، بی گناه به جرم سو قصد به جان فرستاده‌ی سزار دستگیر می‌شود و به بردگی فرستاده می‌شود. در این میان اعضای خانواده‌ی او هم دستگیر می‌شوند و از خاندان وی که زمانی ارج و قرب بسیار داشت، چیزی باقی نمی‌ماند. حال او پس از سختی‌های بسیار به وطنش بازگشته، در حالی که خیال انتقام گرفتن در سر دارد و می‌خواهد بازماندگان خانواده‌ی خود را پیدا کند …»

۱۳. فیلم تاریخی «آمادئوس» (Amadeus)

آمادئوس

  • کارگردان: میلوش فورمن
  • بازیگران: تام هولس، اف. موری آبراهام و الیزابت بریج
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

میلوش فورمن فیلم آمادئوس را بر اساس نمایش‌نامه‌ای به قلم پیتر شیفر ساخت. داستان فیلم حول روابط پر فراز و نشیب دو موسقیدان در اتریش قرن هجدهم می‌گذرد؛ یکی موسیقیدان نابغه یعنی ولفگانگ آمادئوس موتسارت و دیگری کسی که تصور می‌کند رقیبی برای او به شمار می‌رود یعنی آنتونیو سالیری. رابطه‌ی پر از تحسین و نفرت سالیری باعث شده تا عملا او شخصیت اصلی فیلم باشد؛ ضمن اینکه راوی فیلم هم خود او است.

داستان فیلم در جایی اوج می‌گیرد که سالیری تصور می‌کند همین که زندگی خود را دربست در اختیار موسیقی قرار دهد و با خدای خود راز و نیاز کند، دیگر نیازی به نبوغ ندارد. از اینجا فیلم میلوش فورمن تبدیل می‌شود به رساله‌ای در باب و در رسای نبوغ. نبوغ مردی که مانند سالیری چندان هم پایبند به ارزش‌های خاصی نیست اما سرچشمه‌ی خلاقیتش چنان جوشان است که او را تا مرز بیماری و جنون پیش می‌برد.

هم‌نشینی این دو جذاب‌ترین بخش های فیلم را می‌سازد. در حالی که سالیری به نبوغ موتسارت حسادت می‌کند، موتسارت مدام قطعاتی درخشان می‌سازد و سالیری هم با درک همین موضوع، توان برابری با وی ندارد. در ادامه این رابطه‌ی غریب با حضور زنی دستخوش اتفاقات عجیب و غریب دیگری می‌شود. سالیری به زنی علاقه دارد که نزد خودش موسیقی می‌آموزد اما آن زن موتسارت را تحسین می‌کند. سالیری با خدای خود عهد بسته که اگر روزی آهنگساز بزرگی شود هیچ گاه ازدواج نکند. همین موضوع رابطه‌ی دو طرف را بسیار پیچیده می‌کند.

فیلم آمادئوس با تمرکز بر ده سال آخر زندگی موتسارت ساخته شده است؛ زمانی که او در اوج خلاقیت بود. اما باید دانست که در واقع این فیلمی درباره‌ی آدم‌های متوسط و میان‌مایه است که در سرتاسر عمر به بزرگی نوابغ حسادت می‌کنند و به جای جستجوی دلایل ناکامی خود، آن را به گردن قضا و قدر می‌اندازند.

بخش زیادی از داستان فیلم در بین درباریان و طبقه‌ی اشراف قرن هجدهم اتریش می‌گذرد. تصویری که فورمن از این مردم ارائه می‌دهد، تصویری نقادانه است و آدم‌های تشکیل دهنده‌ی آن طبقه حتی از سالیری هم میان مایه‌تر هستند. همین است که موتسارت را به وی نزدیک می‌کند؛ چرا که شاید سالیری آهنگساز بزرگی نباشد اما قطعا موسیقی شناس درجه یکی است که قدر موسیقی درخشان را می‌داند. در واقع همین موضوع است که او را اینقدر آزار می‌دهد؛ چرا که تصور می‌کند خداوند عهدی را که با او بسته زیرپا گذاشته و آن استعداد را در وجود دیگری قرار داده است.

«به نظر می‌رسد که آنتونیو سالیری ولفگانگ آمادئوس موتسارت را کسته است. او در بیمارستانی روانی که مانند زندان است تحت مراقبت است. در این میان کشیشی برای دیدار او می‌آید. سالیری اول کشیش را نمی‌پذیرد اما سرانجام قبول می‌کند تا اعتراف کند. او در ابتدا قطعاتی از موسیقی ساخته شده توسط خود را زمزمه می‌کند اما کشیش جوان چیزی از آن‌ها نمی‌داند. سپس سالیری قطعه‌ای از موتسارت را زمزمه می‌کند و کشیش بلافاصله آن را می‌شناسد. همین سبب می‌شود تا سالیری به گذشته برود و از خاطراتش با آن آهنگساز بزرگ بگوید …»

۱۲. آندری روبلف (Andrei Rublev)

فیلم تاریخی آندری روبلف

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: آناتولی سولونیتسین، نیکولای گرینکو و ایوان تاپیکوو
  • محصول: ۱۹۶۶، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

فیلم آندری روبلف اثری جنجالی در اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی بود. داستان حول زندگی شخصیتی تاریخی مذهبی و البته واقعی می‌گذشت و این چیزی نبود که مقام‌های روس چندان به آن علاقه داشته باشند. از سویی دیگر آندری تارکوفسکی از آنجا که چندان در قید و بند چسبیدن به وقایع تاریخی نبود و آن‌ها را به نفع زمان حال مصادره به مطلوب می‌کرد، اثرش در شوروی تا سال‌ها اجازه‌ی اکران نگرفت. باید این نکته را در نظر داشت که او در واقع زندگی هنرمندی در دوران رنسانس و چیرگی قوام تاتار بر مردم روسیه و مصائب هنرمند در این دوران اختناق را به اثری شخصی تبدیل کرده بود که به نوعی حدیث نفس خودش، تحت ستم دولتمردان به شمار می‌رفت.

در فیلم آندری روبلف با هنرمند نقاش شمایل نگاری طرفیم که از هر سوی با خویشتن خویش درگیر است. اتفاقات وحشتناک بیرونی، در وجود او آتشی به پا کرده که که راه گریزی از آن نیست. آندری روبلف در جدال با این نیروهای هجومی روزه‌ی سکوت اختیار می‌کند و نسبت به ایمان به خداوند شک می‌کند. اتفاقاتی در فیلم می‌افتد که برای او مانند معجزه می‌ماند. آندری تارکوفسکی همه‌ی این‌ها را به وضعیت هنرمند در دوران اختناق اتحاد جماهیر شوروی پیوند زده و در واقع از اثر تاریخی خود، فیلمی درباره‌ی مصائب آدمی در عصر حاضر بیرون کشیده است.

تارکوفسکی فیلم آندری روبلف را پس از فیلم کودکی ایوان (ivan’s childhood) ساخت و به نوعی این دومین فیلم او مسیر آینده‌ی کاری وی را مشخص کرد. از این پس سینمای درخشان این فیلم‌ساز بزرگ تشکیل دهنده‌ی آثاری شد که در آن‌ها آدمیان در جدالی دائمی با خود و درونیاتشان به سر می‌برند و گویی در این دنیا سهمی به جز رنج ندارند. در نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم آندری روبلف، فیلم‌ساز بزرگ دیگر روس یعنی آندری کونچالفسکی هم همراه تارکوفسکی بود. کنار هم قرار گرفتن این دو از آندری روبلف فیلمی ساخته که می‌تواند حدیث نفس هر هنرمندی در هر جامعه‌ی طاعون زده‌ای باشد.

فیلم آندری روبلف همانقدر که از فرمی بدیع برخوردار است و شاعرانه می‌نماید، فیلمی خشن هم هست و در نمایش این خشونت به مخاطب خود باج نمی‌دهد. آندری تارکوفسکی به خوبی می‌داند که برای نمایش درگیری‌های درونی شخصیت اصلی اول باید محیطی خلق کند که در آن هنرمندش رنجی بزرگ تحمل کند. این محیط بدون ترسیم این خشونت به درستی ساخته نمی‌شود. همواره تارکوفسکی را به عنوان فیلم‌سازی می‌شناسیم که از پس فضاسازی فیلم‌هایش به خوبی برمی‌آید و آندری روبلف هم از این قضیه مستثنی نیست.

«فیلم آندری روبلف بر اساس زندگی نقاشی حقیقی در دوران رنسانس در روسیه ساخته شده است. قرن پانزدهم میلادی. روسیه هنوز تحت تاخت و تاز تاتارها و مغول‌ها است و مردمان در شرایط سختی زندگی می‌کنند. در این شرایط نقاشی به نام آندری روبلف برگزیده می‌شود تا در شهری در کنار نقاشی یونانی، دیوارها و تابلوهای کلیسای جامع شهر را با تمثال‌های مذهبی نقاش کند …»

۱۱. فیلم تاریخی «بری لیندون» (Barry Lyndon)

فیلم تاریخی بری لیندون

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: رایان او نیل، ماریسا برنسن و پاتریک مگی
  • محصول: ۱۹۷۵، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

در بسیاری از فیلم‌های استنلی کوبریک مفهوم سفر وجود دارد؛ سفر به معنای قدم گذاشتن در یک راه پر پیچ و خم و تلاش برای رسیدن به یک مقصد ناشناخته که باعث می‌شود شخصیت‌ها آهسته آهسته درونیات خود را مقابل چشمان تماشاگر قرار دهند و خود هم به خودشناسی برسند. گاهی این مقصد چنان شوم است و چنان تاریک و غیرقابل باور که شخصیت‌ها را تا پایان زندگی به خود وصل می‌کند و راه پس و پیش برای آن‌ها باقی نمی‌گذارد.

شخصیت اصلی فیلم بری لیندون مردی است که به واسطه‌ی ترس از دستگیر شدن مجبور به سفری دور و دراز می‌شود و به جای پیدا کردن یک عقیده و ارزش درست و حسابی، مسیری وارونه طی می‌کند و راهش او را به تباهی اخلاقی می‌کشاند. نمایش حرص و طمع بی‌نهایت و همچنین بلایی که قدرت بی‌حد و حصر بر روان آدمی می‌آورد و فساد درونی ناشی از آن، مضامینی است که استنلی کوبریک در فیلم‌هایی مانند بری لیندون و البته راه‌های افتخار (paths of glory) به آن پرداخته است. نماینده‌ی این حرص و طمع و رذیلت‌های اخلاقی در این فیلم همین شخصیت بری لیندون است. مردی که یک شبه ره صد ساله رفتن را حتی اگر به قیمت نابودی زندگی زنی باشد، انتخب می‌کند و خود را وارد طبقه‌ی اشراف می‌کند.

از آن سو استنلی کوبریک از او مردی همدلی‌برانگیز هم می‌سازد؛ چرا که در اکثر مواقع او شخصی است که توسط اربابان قدرت به بازی گرفته می‌شود. پس از گذران سال‌ها و کسب تجربیات فراوان او تصمیم می‌گیرد تا خودش سرنخ زندگی را به دست بگیرد و او کسی باشد که زندگی دیگران را کنترل کند. در چنین شرایطی است که کوبریک تأثیر قدرت بر زندگی آدمی را بررسی می‌کند و فساد ریشه دوانده در اشرافیت اروپایی را به نمایش می‌گذارد.

بری لیندون آدمی فرصت طلب و خودخواه است و رایان او نیل به خوبی توانسته جنبه‌های مختلف این آدم را به تصویر بکشد. او گاهی در موقعیتی کمیک قرار می‌گیرد و گاهی در وضعیتی ترسناک و خوشبختانه این بازیگر به خوبی توانسته طیف‌های مختلف این شخصیت‌پردازی پیچیده را رنگ‌آمیزی کند.

شخصیت مهم دیگر فیلم، شخصیت لیدی لیندون است. زنی کم حرف و تودار که در برابر ناملایمتی‌های دنیا سکوت کرده است و دم بر نمی‌آورد. فیلم بری لیندون پر است از تصاویر چشم‌نواز. تصاویری که کوبریک گاهی آن‌ها را با مشقت‌های بسیار گرفته و عرق اعضای سازنده‌ی فیلم را برای رسیدن به کمال حسابی درآورده است. اما با اطمینان خاطر می‌توان گفت که زیباترین قاب‌های او در این فیلم، نماهایی است که وی سعی دارد زیبایی ذاتی این زن را در تناقض با محیط اطرافش به تصویر بکشد.

«قرن ۱۸ میلادی. مردی ساده و روستایی با مادرش زندگی می‌کند. او دلباخته‌ی دختر عموی خود است اما درخواست ازدواج وی رد می‌شود. در ادامه وی مجبور می‌شود به جنگ برود و سپس از خدمت هم فرار می‌کند. این مرد جوان مدام در سفر است و اتفاقات زیادی در زندگی وی می‌افتد و در ادامه با کسی آشنا می‌شود که راه و رسم زندگی طبقه‌ی اشراف را به وی می‌آموزد. او با یک اشراف زاده‌ی بیوه آشنا می‌شود که زمین‌های بسیاری در اختیار دارد و سعی می‌کند دل وی را به دست بیاورد …»

۱۰. هاراکیری (Hara-Kiri)

هاراکیری از فیلمهای تاریخی

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، شیما ایشاواتا
  • محصول: ۱۹۶۲، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

نگاه کوبایاشی به تاریخ ژاپن و زندگی سامورایی‌ها، نگاهی تیره و پردرد و توأم با غم‌خواری است. کوبایاشی سامورایی‌ها را انسان‌های دربندی می‌بیند که آداب و رسوم و قانون‌های غیرقابل انعطاف زمانه دست و پایشان را بسته و آن‌ها را به غلامی حلقه به گوش در خدمت اربابان جاه طلب تبدیل کرده است. اما این سامورایی‌ها وقتی کارد به استخوانشان برسد، خوب بلد هستند تا در برابر ظلم بایستند و حق بردگان ارباب را کف دستشان بگذارند.

حضور نادیدنی ارباب بالای سر سامورایی همچون قانونی نانوشته است که جز خود چیزی نمی‌خواهد و فقط اطاعت محض طلب می‌کند. کوبایاشی از طریق این قهرمان به جامعه‌ی معاصر کشورش می‌رسد و سیستم سرمایه‌داری افسار گسیخته و مردمان برده‌ی آن را هدف قرار می‌دهد. در چنین قابی دو نوع سامورایی در فیلم‌های او وجود دارد.

دسته‌ی اول غلامانی منفعت طلب هستند که جز رضایت ارباب نمی‌خواهند تا از این راه کیسه‌ای از زر و طلا برای خود بدوزند و دسته‌ی دوم یا همان قهرمانان او، آدم‌هایی پایبند به اصول و عاشق هستند که خط قرمزی به نام ظلم به کانون گرم خانواده دارند. این همان مسأله ای است که سبب می‌شود تا قهرمان داستان نه تنها بر علیه ارباب خود قیام کند، بلکه انسانیت را به همه‌ی آن آموزه‌های کهن زندگی سامورایی ترجیح دهد و شرافت را نه در خدمت ارباب، بلکه در جایی دیگر، در سمت انسانیت بجوید.

تنها این دسته‌ی دوم هستند که توان ایستادگی در برابر زورگویی‌های مداوم اربابان قدرت را دارند تا حماسه‌ای از خون خود بسازند و زمین زیر پای خود را همچون فرشی سرخ‌فام کنند. قدرت پاکیزگی و حمایت همه جانبه‌ی آن‌ها از سمت خوب و روشن زندگی همیشه هم ختم به خیر نمی شود و گاهی مانند طوفانی می‌آید و ویران می‌کند و می‌رود تا فقط قصه‌ای از آن در یادها باقی بماند.

اما این قصه می‌تواند مسیری باز کند برای امید آن‌ها که برای حفظ شرافت و درک خویشتن از زندگی، نمایش برده‌وار و تا کمر خم شدن در برابر قدرت را پس می‌زنند و علیه ستم و زور قیام می‌کنند؛ گرچه این قیام به قیمت جانشان تمام شود. هاراکیری داستان یکی از همین مردان است.

فیلم به محض نمایش، جوایز بسیاری را برنده شد و بازی تاتسویا ناکادای در نقش اصلی در کنار بازی‌های توشیرو میفونه به یکی از شمایل‌های ماندگار جان بخشیدن به قامت سامورایی‌ها تبدیل شد. سال‌ها بعد تاکاشی میکه نسخه‌ی دیگری از این فیلم ساخت که به نوعی بازسازی نعل به نعل آن به حساب می‌آید و البته این نسخه هم فیلمی نفس گیر است.

«یک سامورایی پس از سال‌ها زحمت برای نجات خانواده‌اش از فقر و بدبختی و شکست در این راه به خدمت اربابی می‌رود تا از او برای ستاندن جان خودش در محوطه‌ی قصر کسب اجازه کند. سامورایی‌های قصر به دلیل زیاد شدن فقر در میان سامورایی‌ها این حربه را راهی برای کسب چند ریو (واحد پول ژاپن در آن زمان) می‌دانند. غافل از آنکه سامورایی ستم دیده فکر انتقامی خونین در سر دارد. چرا که اهالی آن قصر را سبب مرگ اعضای خانواده‌اش می‌داند …»

۹. فیلم تاریخی «ناقوس‌های نیمه شب» (Chimes at Midnight)

ناقوس‌های نیمه شب از فیلمهای تاریخی

  • کارگردان: ارسن ولز
  • بازیگران: ارسن ولز، جان گیلگاد و جین مورو
  • محصول: ۱۹۶۵، اسپانیا و سوییس
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

ارسن ولز پس از ساختن فیلم همشهری کین (citizen kane) دیگر هیچ گاه رنگ خوشی در سینما ندید. پروژه‌های او یکی بعد از دیگری از سوی تهیه کنندگان با مشکل روبه‌رو می‌شدند و همین هم سبب‌ساز اتفاقات ناخوشایندی می‌شد. فیلم ناقوس‌های نیمه شب هم از این قضیه مستثنی نبود و با وجود اینکه سرمایه‌گذاران آن اسپانیایی و سوییسی بودند با مشکلاتی مواجه شد.

ارسن ولز داستان فیلمش را براساس یکی از شخصیت‌های پر تکرار نمایش نامه‌های ویلیام شکسپیر یعنی سر جان فالستاف ساخت و خودش در قالب نقش او، نقش‌آفرینی کرد. مردی فربه و البته خوشگذران و کمی هم لاقید که رابطه‌ای عجیب و غریب و البته پدر و فرزندی با شاهزاده‌ی انگلستان دارد.

در این بین ارسن ولز مانند همیشه فیلمش را با تصاویری درخشان و بدیع ساخته است. تصاویر فیلم در کنار دکورها، کیفیتی اکسپرسیونیستی دارد و هم‌چنین نورپردازی‌ها و قاب بندی‌ها از پختگی ولز در استفاده از قاب‌های عمق‌ میدان‌دار خبر می‌دهد. گویی ولز توانسته از لحاظ تکنیکی از فیلم‌های قبلی خود فراتر رود و همین موضوع سبب می‌شود تا عمیقا از اتفاقاتی که بر سر این فیلم آمد و ولز زمان ساخت آن در تنگنا قرار داشت، افسوس بخوریم. بالاخره فیلم در سال ۱۹۶۶ در جشنواره‌ی کن پخش شد و ستایش‌های بسیاری دریافت کرد. البته الان نسخه‌ی خوبی از فیلم در دسترس است که پس از بازسازی صرف وقت بسیار روی نسخه‌ی قدیمی، به دست آمده و تماشایش خبر از نبوغ مردی می‌دهد که شاید بتوان او را بزرگترین فیلم‌ساز تاریخ نام داد.

داستان فالستاف در فیلم ناقوس‌های نیمه شب در دستان ارسن ولز، تبدیل به ادای دین و نامه‌ی عاشقانه‌ای از هنرمند مهم قرن بیستم و یکی از بزرگترین داستان‌پردازان عصر حاضر، به مهم‌ترین نمایش‌نامه نویس تاریخ شده است. ولز به خوبی از جایگاه تاریخی ویلیام شکسپیر با خبر است و می‌داند هر داستانگوی بزرگی بلافصل تحت تأثیر او و قصه‌هایش قرار دارد. ولز همواره از این علاقه آگاه بود و هر از گاهی به ساختن فیلمی از نمایش‌نامه‌های شکسپیر مبادرت می‌کرد.

سکانسی در دل فیلم قرار دارد که شخصا آن را بهترین سکانس نبردهای تاریخی در عالم هنر هفتم می‌دانم. جایی که نبرد میان دو ارتش تبدیل به فرصتی می‌شود تا ارسن ولز درک عمیق خود از قاب بندی و هم چنین قدرت تدوین را به رخ بکشد و دیوانگی نبرد و جنگ را به جنون آدم‌های درگیر در آن پیوند بزند. به خاطر رسیدن به همین سکانس هم که شده باید فیلم را تماشا کرد.

ارسن ولز با آن اندام فربه، در نقش شخصیت اصلی خوش درخشیده است و بازی غافلگیر کننده‌ای ارائه داده است. نکته‌ی دیگری که بلافاصله با دیدن فیلم به نظر می‌رسد، شیوه‌ی فیلم‌سازی ولز است. گویی او در این یازدهمین فیلم خود هم قرار نیست دست از تجربه‌گرایی بر دارد و هنوز هم مانند فردی بازیگوش، در حال به چالش کشیدن محدودیت‌های سینما است.

«سر جان فالستاف مردی است که زمانی برای خود برو و بیایی داشته است. امروزه از آن اعتبار چیز چندانی باقی نمانده است اما فرزند پادشاه به او علاقه دارد. حال شرایط ویژه‌ای پیش آمده و این شاهزاده‌ی انگلیسی باید از میان وفاداری به فالستاف و پدرش، یعنی هنری چهارم یکی را انتخاب کند …»

۸. تولد یک ملت (The birth of a nation)

فیلم تولد یک ملت از فیلمهای تاریخی

  • کارگردان: دیوید وارک گریفیث
  • بازیگران: لیلین گیش، مائه مارش، هنری ویلتال و میریام کوپر
  • محصول: ۱۹۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم تولد یک ملت را آغازگر هنر داستاگویی در تاریخ سینما می‌دانند. فیلمی مهم که باعث شد سینما هم جز هنرها قرار گیرد. و البته مهم‌ترین فیلم تاریخ سینما در چهل سال ابتدایی آن یعنی تا قبل از ساخته شدن فیلم همشهری کین. پس وقتی نام فیلم تولد یک ملت بر زبان می‌آید با فیلمی معمولی طرف نیستیم، بلکه با اثری بزرگ در ابعاد تاریخ هنر هفتم روبه‌رو هستیم که در صورت عدم وجودش، معلوم نبود چه بلایی بر سر سینما می‌آمد.

اما اهمیت این فیلم به همین جا خلاصه نمی‌شود. فیلم تولد یک ملت آغازگر آنچه امروز سینمای کلاسیک آمریکا می‌نامیم هم هست. داستانگویی کلاسیک گرچه در دیگر هنرهای نمایشی و ادبیات، تاریخی کهن دارد اما در سینما با همین فیلم آغاز شد و قوام پیدا کرد. از سوی دیگر بسیاری از تنیک‌های مهم سینمایی توسط همین دیوید وارک گریفیث، کارگردان فیلم به وجود آمد. بنا به همه‌ی این دلایل او را پدر سینمای آمریکا می‌دانند.

اما فیلم تولد یک ملت کم محل مناقشه نیست. از این ارزش‌های تاریخ سینمایی که بگذریم، داستان و رویه‌ی حاکم بر آن هنوز هم در آمریکا باعث خشم بسیاری می‌شود. داستان فیلم در دوران جنگ‌های انفصال می‌گذرد و تاریخ آن جنگ‌ها و اتفاقات پس از آن را به تصویر می‌کشد. حتی در ابتدا نگاهی غمخوارانه به وضعیتی که جنگ پیش آورده دارد و نشان می‌دهد که چگونه دو خانواده‌ی دوست، که یکی در شمال زندگی می‌کند و دیگری در جنوب، به واسطه‌ی سیاست بازی سیاست‌مداران از هم دور می‌افتند و در برابر هم قرار می‌گیرند. عشق‌ها به فراق تبدیل می‌شود و شادی‌ها به تراژدی.

قضیه زمانی ناامید کننده می‌شود که فیلم تصویری اهریمنی از سیاه پوست‌ها ارائه می‌دهد و بدون هیچ توضیحی تمامی آن‌ها را آدم‌هایی شیطان صفت و پلید به تصویر می‌کشد. در این فیلم هر سیاهی به واسطه‌ی رنگ پوستش متجاوز و وحشی است و باید در قفس نگه داشته شود. حال داستان بدتر می‌شود و کار به توجیه شکل‌گیری خبیث‌ترین گروه تروریستی تاریخ آمریکا هم می‌کشد: یعنی توجیه پیدایش کوکلوس کلان‌ها. در این فیلم کوکلوس کلان‌ها بر حق هستند و سیاه پوست‌ها ترسناک و قاتل و جانی که باید به دست سفید‌ها کشته شوند.

از این‌ها گذشته با یک فیلم تاریخی سر و کار داریم که تاریخ سینما تا ابد مدیون آن است. قصه‌گویی در سینما با همین فیلم بود که معنا گرفت و دیوید وارک گریفیث با همین فیلم بود که نشان داد هر چیزی در سینما ممکن است. ضمن اینکه این فیلم تولد یک ملت اولین فیلمی بود که باعث شد سینما صاحب ستاره شود. حال دیگر می‌شد به سینما از دید تجارتی بزرگ نگاه کرد و به وسی چیزی حرکت کرد که به آن هنر/ صنعت سینما گفته می‌شود.

«کامرون‌ها در جنوب و استونمن‌ها در شمال زندگی می‌کنند. استونمن‌ها به کامرون‌ها نامه می‌نویسند که قصد دارند به جنوب سفر کنند تا به دیدار ایشان بروند. دو طرف همدیگر را ملاقات می‌کنند و پسران و دختران این دو خانواده به هم دل می‌بازند. اما پس از بازگشت استونمن‌ها، جنگ‌های داخلی آغاز می‌شود. حال این دو خانواده‌ی دوست، دشمن یکدیگر به حساب می‌آیند و باید در نبردی جانکاه در میدان نبرد به دیدار هم بروند …»

۷. فیلم تاریخی «لورنس عربستان» (Lawrence of Arabia)

فیلم سینمایی تاریخی لورنس عربستان

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف، الک گینس و آنتونی کویین
  • محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم لورنس عربستان را با صفت‌های بسیاری می‌توان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غول‌آسا، دلربا، درخشان و غیره. چشم‌امندازهای سرزمین عربستان و تصویر عده‌ای انسان در میان آن و بالا زدن آستین‌ها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آنکه آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته، یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.

دیوید لین چنان تصاویر خیره‌ کننده‌ای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کرده و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآورده که نام فیلم تنها جنبه‌ای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادت‌های مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزه‌ی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفه‌ی صادر شده از سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسأله‌ای شخصی و وطن‌پرستانه است که می‌توان به خاطر آن جان داد.

در چنین چارچوبی باید آن مغاک فیلم‌ساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلم‌ساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بی‌رحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آنچه که این تصویر را کامل می‌کند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در فیلم است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شده‌اند و آن‌ها هم به خوبی کار خود را انجام داده‌اند.

از سوی دیگر دیوید لین مانند فیلم پل رودخانه‌ی کوای و فیلم دکتر ژیواگو نشان می‌دهد که به خوبی می‌تواند از پس سکانس‌های شلوغ و ترسیم صحنه‌های نبرد بربیاید. البته فیلم لورنس عربستان از این حیث، در مرتبه‌ی بالاتری قرار دارد و تبدیل به استانداردی برای سنجش کیفیت سکانس‌هایی این چنین شده است.

فیلم لورنس عربستان در ۷ رشته نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد که در نهایت توانست چهار جایزه را از آن خود کند. اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌برداری و بهترین موسیقی متن. ضمن اینکه رابرت بولت بزرگ یکی از فیلم‌نامه نویسان آن است؛ کسی که نویسنده‌ی فیلم دیگری هم در این فهرست است؛ یعنی فیلم مردی برای تمام فصول.

چشمان آبی و مصمم پیتر اوتول او را به گزینه‌ی مناسبی برای ایفای نقش لورنس عربستان کرده است. آن رفتار و حرکات ظریفش او را به خوبی در برابر این محیط خشن آسیب‌پذیر نشان می‌دهد و در تقابل با زمختی بازیگری مانند آنتونی کویین، شکنندگی وی را به رخ می‌کشد. همین امر باعث شده تا دستاورد نهایی او بیشتر به چشم بیاید و جدالش با سرنوشت به خوبی ترسیم شود.

«جنگ جهانی اول. انگلیسی‌ها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آن‌ها متحد آلمان‌ها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کرده‌اند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آن‌ها این گزینه را که قبایل پراکنده‌ی عرب به جنگ با عثمانی‌ها بروند به این بهانه که سرزمین‌های باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی می‌کنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آنجا اعزام می‌کنند …»

۶. فیلم تاریخی جنگی «ناپلئون» (Napoleon)

فیلم تاریخی جنگی ناپلئون

  • کارگردان: آبل گانس
  • بازیگران: آلبرت دیدون، جینا مانس و آنتونین آرتا
  • محصول: ۱۹۲۷، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

فیلم ناپلئون اوج جنبش سینمایی امپرسیونیسم فرانسه در دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی و یک فیلم تاریخی جنگی است. جنبشی که در ابتدا طبق نظریات افرادی مانند لویی دلوک، ژرمن دولاک، ژان اپستاین و غیره پا گرفت و می‌توان آن را اولین سینمای تجربه‌گرا در تاریخ سینما نامید. آن‌ها مانند اسلافشان در نقاشی، در پی فرا چنگ آوردن احساسات فرّار در قاب خود بودند و مانند آن‌ها خیلی سریع از واقع‌گرایی به سمت ذهنی‌گرایی حرکت کردند. ایشان مفهومی به نام فتوژنی را پایه‌گذاری کردند و رسیدن به غایت این مفهوم را چیزی نامیدند که ناب‌ترین شکل سینما نامیده می‌شد.

آبل گانس هم یکی از همین افراد بود که البته بیش از بقیه به سمت داستانگویی گرایش داشت. هر اتفاقی که در فیلم‌های او شکل می‌گرفت بلافاصله یک دستاورد سینمایی به شمار می‌رفت و باعث گسترش دستور زبان سینما می‌شد. او در این فیلم به تصویرگری زندگی یکی از سرشناس‌ترین شخصیت‌های تاریخ کشورش نشسته است و زندگی او از کودکی تا سپس حمله به ایتالیا در جوانی را به ترسیم کرده. آبل گانس سعی کرده در این راه از تمام امکاناتی که جنبش امپرسیونیسم برای بیان احساسات آدم‌ها در اختیارش گذاشته استفاده کند و البته ار تعالیم مرد بزرگی مانند دیوید وارک گریفیث در داستانگویی هم استفاده کرده است. به همین دلیل اصول داستانگویی فیلم شاید در نگاه اول تحت تأثیر فیلم تولد یک ملت یا تعصب (intolerance) گریفیث به نظر برسد، اما بیان احساسات شخصیت اصلی از زاویه‌ی دید یک امپرسیونیست شکل گرفته است.

استفاده از دوربین سوبژکتیو، تدوین بسیار سریع و در هم آمیختن نماها با یکدیگر، تمرکز بر حضور یا عدم حضور فرد در قاب برای نمایش اینکه افکار وی درگیر موضوع دیگری است و مواردی از این دست، آن چیزی است که پیروان این جنبش با خود به سینما آوردند و طبیعی است که آبل گانس هم از این امکانات برای بیان مکنونات قلبی شخصیت اصلی خود استفاده کند. اما فیلم ناپلئون فقط به این موارد خلاصه نمی‌شود. ابعاد فیلم آنقدر عظیم است، دکورها و صحنه‌های نبرد آن آنقدر غول‌آسا است که عملا همه عوامل فیلم را ورشکسته کرد و باعث شد گانس هیچ‌گاه نتواند آنچه را که دقیقا مد نظر داشت بر پرده بیاندازد.

به عنوان مثال برخی از سکانس‌های این فیلم تاریخی با استفاده از سه دوربین به شکل جدا اما همزمان فیلم‌برداری شده بود که باید در حین اکران، این تصاویر با سه پروژکتور و روی سه پرده به شکل همزمان پخش می‌شد. به این شکل اجرا، پرده‌ی سه لته‌ای گفته می‌شد که همه‌ی سینماها امکان برپایی آن را نداشتند. آبل گانس به منظور نمایش عظمت صحنه‌های نبرد یا نمایش بزرگی شخصیت اصلی داستان خود از این تکنیک استفاده کرده بود؛ تکنیکی چنان جاه‌طلبانه که عملا در همان ابتدا محکوم به شکست بود اما از چنان شوری خبر می‌داد که فقط در افراد نابغه یافت می‌شود.

فیلم ناپلئون تا سال‌ها غیرقابل دسترس بود و نسخه‌ی با کیفیتی از آن موجود نبود و بالاخره در عصر حاضر با کیفیتی خوب مرمت شد. پروژه‌ی مرمت فیلم، عظیم‌ترین پروژه‌ی مرمت یک فیلم سینمایی به شمار می‌رفت، چرا که تمام پلان‌های آن به خاطر طولانی بودن بیش از حد فیلم در دسترس نبود. مدت زمان فیلم ناپلئون نزدیک به پنج ساعت است و قاطعانه می‌توان آن را عظیم‌ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه نامید.

«ما در ابتدا با ناپلئون بناپارت در مدرسه‌ای شبانه‌روزی در دوران کودکی وی آشنا می‌شویم که شاهینی به عنوان هدیه تحویل گرفته و دیگران به همین خاطر به وی حسادت می‌کنند. در ادامه داستان زندگی او تا نوجوانی، جوانی و زمان عاشقی را می‌بینیم و هم چنین با جاه‌طلبی‌های وی روبه‌رو می‌شویم. داستان فیلم تا زمان انتخاب او به عنوان فرمانده‌ی ارتش فرانسه به منظور لشگرکشی به ایتالیا ادامه دارد.»

۵. فیلم تاریخی «یوزپلنگ» (The Leopard)

فیلم سینمایی تاریخی یوزپلنگ

  • کارگردان: لوکینو ویسکونتی
  • بازیگران: برت لنکستر، آلن دلون و کلودیا کاردیناله
  • محصول: ۱۹۶۳، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

لوکینو ویسکونتی پس از ساختن فیلم‌هایی که داستان‌ آن‌ها در دوران زندگی خودش و در عصر حاضر می‌گذشت و انتقاد از وضع موجود در چنین قالب‌هایی، با ساختن فیلم یوزپلنگ سری به گذشته زد تا ریشه‌های شکل‌گیری زندگی امروز مردمان کشورش و چرایی اتفاقات قرن بیستم در اروپا و به ویژه کشورش ایتالیا را ترسیم کند.

لوکینو ویسکونتی فیلم یوزپلنگ را بر اساس کتابی به قلم جوزپه توماسی دی لمپه‌ دوسا ساخت. لمپه دوسا خودش از خانواده‌ای اشرافی بود و در واقع کتابش را با الهام از زندگی اجداد خود نوشت و ویسکونتی هم که تباری اشرافی داشت. فیلم یوزپلنگ یکی از نمونه‌های متعالی سینمای اپرایی است که ویسکونتی در آن تبحر داشت. فیلمی بر اساس زندگی طبقه‌ی اشراف و البته در نقد مناسبات زندگی آن‌ها. ویسکونتی داستان یکی از اشراف را در دوران ریسورجیمنتو (در معنای لغوی به معنای قیام. این نام را ایتالیایی‌ها به دورانی می‌گویند که جنبش‌های لیبرال و یکپارچگی‌خواهانه در ایتالیا توسط گاریبالدی در جریان بود) گرفت و زوال یک خاندان را دستاویزی کرد تا به انحطاط تاریخی یک طبقه‌ی اشرافی بپردازد؛ هر چه باشد او زمانی یک کمونیست بود، کمونیستی که خودش از طبقه‌ای اشرافی برخاسته بود.

البته همه‌ی آنچه که گفته شد به آن معنا نیست که او فرو افتادگی این طبقه‌ی اشراف را نشانه‌ی زندگی بهتر در ایتالیا می‌بیند. در جایی از فیلم قهرمان نقش نخست فیلم با بازی برت لنکستر اشاره می‌کند که با از بین رفتن شکل زندگی ما، شغال‌ها و گرگ‌ها جای ما را خواهند گرفت که اشاره به زندگی شهرنشینی و طبقه‌ی برخاسته از این سبک جدید زندگی به ویژه پس از انقلاب صنعتی است. بدین گونه ویسکونتی هم شیوه‌ی زندگی گذشتگان و هم نسل تازه رسیده را دلیل این همه خرابی در جهان آن روزگار، یعنی جنگ‌های جهانی و پس از آن می‌بیند.

این فیلم تاریخی توانست جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن را از آن خود کند. نینو روتای افسانه‌ای، خالق موسیقی متن سه گانه‌ی پدرخوانده (the godfather trilogy) و البته همکار ثابت فدریکو فلینی، موسیقی فیلم یوزپلنگ را ساخته است. موسیقی که اگر فیلم را ببینید و به ترکیب آن با سکانس‌های رقص و البته دل‌تنگی‌های شخصیت اصلی توجه کنید، به قدر کافی آن را هوش‌ربا خواهید یافت.

نسخه‌ای که در آمریکا به نمایش گذاشته شده بسیار کوتاه‌تر از نسخه‌ی اصلی بود و همین موضوع سبب شد تا کج‌ فهمی‌های بسیاری در برخورد با این شاهکار مسلم ایتالیایی در آمریکا به وجود آید. به ویژه بازی برت لنکستر به همین دلیل زیر تیغ تند انتقادها قرار گرفت که وی نتوانسته نقش اشراف‌زاده‌ای ایتالیایی را به خوبی بازی کند. اما در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی نسخه‌ای بهتر و طولانی‌تر از فیلم سر هم شد که این نواقص را می‌پوشاند و دید مردم را نسبت به فیلم بهتر کرد.

«ارتش آزادی‌ خواه گاریبالدی به سیسیل حمله می‌کند. شاهزاده‌ی سالینا پس از قبول شکست در برابر دشمن قبول می‌کند که برادرزاده‌اش به ارتش گاریبالدی ملحق شود. این خانواده هر ساله به ییلاق می‌روند و برادرزاده‌ی آن‌ها که تانکردی نام دارد هم در این سفرها به آن‌ها ملحق می‌شود. زندگی همه در حال پوست اندازی است و ایتالیا در حال عوض شدن است. در یکی از این سفرهای ییلاقی مرد جوان خانواده یعنی تانکردی به دختری از خانواده‌ی اشرافی دیگری دل می‌بازد …»

۴. مردی برای تمام فصول (A Man for all Seasons)

فیلم تاریخی دوبله فارسی مردی برای تمام فصول

  • کارگردان: فرد زینه‌مان
  • بازیگران: پل اسکافیلد، رابرت شا و ارسن ولز
  • محصول: ۱۹۶۶، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

فرد زینه‌مان دلباخته‌ی مردانی متکی به اصول بود که تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند به ارزش‌های خود پشت کنند و راهی عافیت‌ طلبانه پیشه کنند. آن‌ها بازماندگان نسل مردانی بودند که به زندگی به هر قیمتی نه می‌گفتند و مرگ آگاهی و پایبندی به یک نظام ارزشی خاص از مشخصات وجودی ایشان بود. این مرگ آگاهی از این مردان، انسان‌هایی آسیب‌ناپذیر ساخته بود که باعث عذاب شر حاکم می‌شد. البته خود این افراد به خاطر شیوه‌ی زندگی عافیت طلبانه‌ی مردم و مشاهده‌ی زشتی چنین زندگی میان‌مایه‌ای، در عذاب بودند.

تراژدی در فیلم‌های فرد زینه‌مان و به ویژه این فیلم زمانی رقم می‌خورد که مردمان عافیت طلب در پایان برای این شهیدان راه حقیقت، سر و دست می‌شکستند و از ایشان به عنوان قهرمان یاد می‌کردند. اما این اتفاق زمانی به وقوع می‌پیوست که خود قهرمان دیگر زنده نبود یا آنقدر دیر بود که جایی برای شادی و قهرمانی باقی نمی‌ماند. چیزی در زندگی قهرمان قصه می‌شکست که دیگر تحت هیچ شرایطی قابل بازگشت نبود. دو فیلم نمونه‌ای دیگر فرد زینه‌مان در کنار همین فیلم، برخوردار از چنین شخصیت‌های آرمانی و فراانسانی هستند؛ یعنی فیلم‌های نیمروز (high noon) و اسب کهر را بنگر (behold a pale horse).

در اینجا قهرمان فرد زینه‌مان یک شخصیت بزرگ تاریخی است. سر تامس مور قهرمان و شهید راه حقیقت که در برابر زیاده‌خواهی پادشاه انگلستان یعنی هنری هشتم ایستاد و حاضر نشد از اصول خود کناره‌گیری کند. در این فیلم او مردی با قدرت و با نفوذ میان مردم انگلستان است که پس از مرگ کاردینال، به صدراعظمی کشور برگزیده می‌شود. درگیری پادشاه سرزمین انگلستان و کلیسای کاتولیک نیاز به تغییراتی در قوانین دارد که نفوذ تامس مور می‌تواند آن را تسریع کند اما وی مخالف این قانون شکنی است و حال باید در این منازعه قربانی شود.

در فیلم‌های فرد زینه‌مان شخصیت قهرمان داستان چند بار در شرایطی قرار می‌گیرد که باید از میان دو راه عافیت‌طلبی یا ایستادن پای اصول خود و مرگ یکی را انتخاب کند. در فیلم مردی برای تمام فصول چند بار این اتفاق می‌افتد. یکی از آن‌ها سکانس باشکوهی است که قهرمان در برابر دوستی قدیمی از آفت عافیت طلبی و نایستادن در برابر ظالم می‌گوید. یا جایی دیگر که پادشاه از خانواده‌ی تامس مور برای انصراف وی از تصمیمش استفاده می‌کند. قرار گرفتن این دوراهی‌ها در برابر قهرمان داستان و پافشاری وی بر سر اصولش، از او شخصیتی افسانه‌ای می‌سازد.

در طرف مقابل شخصیت سیاس و زیرک کرامول هم به خوبی تصویر شده است. او مردی زرنگ و بسیار باهوش است که بر خلاف تامس مور از این هوش در راه قدرت و البته خدمت بی قید وشرط به پادشاه استفاده می‌کند و شخصیت سوم هم مرد جاه‌طلبی است که می‌خواهد خیلی سریع پیشرفت کند و ثروت و قدرت را به شرافت ترجیح می‌دهد و به همین دلیل در برابر تامس مور قرار می‌گیرد. ترسیم دقیق همین سمت شر ماجرا هم باعث می‌شود تا پایمردی قهرمان ماجرا بیشتر به چشم بیاید.

رابرت بولت فیلم‌نامه‌ی این فیلم تاریخی را از نمایش‌نامه‌ای به قلم خودش و با همین نام اقتباس کرده است و کاری کرده کارستان. پل اسکافیلد در قالب قهرمان ماجرا بی‌نقص حاضر شده است و بقیه‌ی بازیگران هم درخشان هستند. اما با دیدن فیلم بلافاصله تصویر ارسن ولز در نقش کاردینال را خواهید شناخت، با ‌آن اندام فربه و البته حضور کاریزماتیک. در واقع تنها زمانی که بازی اسکافیلد تحت عظمت حضور کسی قرار گرفته در همین جا است. جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلم‌نامه اقتباسی و بهترین کارگردانی در آن سال به مردی برای تمام فصول رسید.

«قرن شانزدهم. پادشاه انگلستان یعنی هنری هشتم با بیوه‌ی برادر خود ازدواج کرده اما فرزندی ندارد. او می‌خواهد همسر خود را طلاق داده و دوباره ازدواج کند اما اول باید از کلیسای کاتولیک اجازه بگیرد. وی چنین قصدی ندارد و از سر تامس مور، صدراعظم خود می‌خواهد که روند این کار را تسهیل کند. اما تامس مور مخالف است …»

۳. فیلم تاریخی «هفت سامورایی» (Seven Samurai)

فیلم تاریخی دوبله فارسی هفت سامورایی

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا و سیجی میاگوچی
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

آکیرا کوروساوا فیلم تاریخی در کارنامه ی خود کم ندارد. بسیاری از آن‌ها شاهکارهای مسلم تاریخ سینما هستند که به راحتی می‌توانستند در این فهرست قرار بگیرند. اما برای اینکه فهرست طولانی نشود، به انتخاب فقط یک فیلم از کارنامه‌ی پربار وی بسنده شد.

عبور جهان و نگاه سامورایی‌ها از فیلتر ذهنی آکیرا کوروساوا به آن‌ها خلق و خوی یکه‌ای می‌بخشد که متفاوت از سامورایی‌های دیگر در سینمای ژاپن است. انسان‌های برگزیده‌ی او هم توان خندیدن و خنداندن و بذله‌گویی داشتند و هم به موقع تبدیل به همان سامورایی‌های عصاقورت داده‌ی آشنا می‌شدند. جهان با تمام مصیبت‌هایش برای آن‌ها محل گذر است و اگر دستاویزی برای حیات نداشته باشند، خود دست به کار می‌شوند و یکی می‌جویند.

آن‌ها قوانین سخت‌گیرانه‌ی بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) را با همین نگاه منعطف می‌کنند و گاهی مانند رهبر سامورایی‌های همین فیلم حاضر هستند به خاطر نجات جان انسانی، توهینی چون بریدن گیس موی خود را به جان بخرند تا به ندای دل خود گوش کنند. چرا که برای آن‌ها کمک به دیگران، مهم‌تر از پیروی از آیین‌ها به شکلی کورکورانه است.

پیدا شدن سر و کله‌ی اهالی یک دهکده‌ی فلک‌زده که از دست راهزنان و دزدان جان به لب شده‌اند، زندگی شش رونین (سامورایی بدون ارباب) و یک بی سر و پا را زیر و رو می‌کند. اهالی دهکده از این هفت نفر می‌خواهند تا در دفاع از روستا به آن‌ها کمک کنند و قبول این مسئولیت و پذیرش ارباب جدید، آن‌ها را به سامورایی‌های شرافتمند و متفاوتی تبدیل می‌کند.

رفته رفته تحت تأثیر زندگی این روستاییان چیزی درون سامورایی‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر می‌جنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست. این سامورایی‌ها اولین سامورایی‌هایی هستند که نه به شوگان (امپراطور) خدمت می‌کنند و نه به اربابی مقتدر.

ارباب آن‌ها عده‌ای روستایی است و دستمزدشان سه وعده غذای روزانه و یک جای خواب و زندگی در کنار مردمانی که تمام دل‌خوشی و شادی و زندگیشان کاشت و برداشت محصول و عشق‌های پایدار به خانواده است. در واقع این مردم گرچه عده‌ای انسان معمولی با دغدغه‌های معمولی هستند اما از تمام چیزهایی برخوردار هستند که سامورایی‌ها آرزوی آن‌ها را دارند.

آکیرا کوروساوا حین ساخت فیلم آنقدر آگاه است تا بداند چنین داستانی که تفکرات چپ از سر و رویش می‌بارد، نیاز به تلطیف دارد تا شعارزده نشود. بنابراین پایان فیلمش را با حال و هوایی فردگرایانه و قائم به فردانیت سامورایی‌های دوباره رونین شده می‌بندد. فضایی دست راستی که تعدیل می‌کند همه چیز را.

بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورز زاده‌ای دست و پا چلفتی که یاد می‌گیرد سامورایی باشد، از نقطه‌های اوج بازیگری تاریخ سینما است؛ او چنان بی عرضگی و خشم این شخصیت را قابل باور درآورده که مخاطب هم به رفتار خارج از چارچوبش بخندد و هم به خاطر پایمردی‌اش تحسینش کند. و تاکاشی شیمورا در نقش رهبر معنوی سامورایی‌ها خوش می‌درخشد؛ او درست همان چیزی است که از یک سامورایی درستکار انتظار می‌رود، مردی مقتدر و در عین حال منزوی.

«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار می‌گیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشانده‌اند، به طوری که برخی از آن‌ها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد می‌کند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر می‌شوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد می‌شنوند. تا اینکه …»

۲. سانشوی مباشر (Sansho the Bailiff)

سانشوی مباشر

  • کارگردان: کنجی میزوگوچی
  • بازیگران: کینویو تاناکا، یوشیاکی هانایاکی
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

کنجی میزوگوچی از بزرگترین کارگردان‌های تاریخ سینما و از بهترین‌های سینمای ژاپن است. او در کنار بزرگانی مانند یاسوجیرو اوزو، آکیرا کوروساوا و میکیو ناروسه، سینمای این کشور را صاحب اعتباری در سطح بین‌المللی کرده‌اند و هویتی یگانه به این هنر در شرق آسیا بخشیده‌اند. سانشوی مباشر یکی از بهترین فیلم‌های او است که داستانی تاریخی دارد اما رویکرد میزوگوچی در برابر تاریخ، تفاوتی اساسی با نگاه فیلم‌سازی مانند کوروساوا دارد.

فیلم سانشوی مباشر فیلم بسیار تلخی است. داستان در قرن یازدهم میلادی می‌گذرد و برخلاف فیلم‌های آکیرا کوروساوا در آن خبری از دلاوری‌های قهرمانی نیست تا سر و کله‌اش پیدا شود و دست مظلومی را بگیرد و حق را در پایان به حقدار برساند یا انتقام بگیرد. هر چه که هست چرکی و زشتی است و آدم‌هایی که از هیچ چیزی برای نمایش پلشتی فرو گذار نیستند. از این منظر نگرانی برای سرنوشت افراد قطب مثبت ماجرا که در این نکبت متکثر در جستجوی راهی برای حفظ باورهای خود هستند، جنبه‌ای احساسی پیدا می‌کند اما میزوگوچی به خوبی می‌داند که تا کجا این نوع احساسات‌گرایی را کنترل کند. در واقع او همان قدر که به احساسات قهرمان‌های بخت‌برگشته‌ی خود اهمیت می‌دهد، من و شمای مخاطب را مجبور می‌کند تا به این وحشت موجود در قاب نگاه کنیم و به آن دمل‌های چرکین زل بزنیم.

داستان این فیلم تاریخی در قرن یازدهم میلادی و در دوران جنگ‌های داخلی ژاپن می‌گذرد و دربرگیرنده‌ی ملودرامی تکان دهنده است که به شکلی پیچیده روایت نابودی یک خاندان را با قرار دادن وزن عاطفی بر دوش دو کودک به تصویر می‌کشد. در این میان فیلم سانشوی مباشر، میان داستانگویی رئالیستی و خیال در رفت و آمد است، البته نه خیالی از جنس رویا، بلکه تصوراتی از جنس کابوس.

روند داستان به شکلی پیش می‌رود که من و شمای مخاطب مدام به فکر پیدا کردن مردی به نام سانشو هستیم. اما با دیدن او و تصویری که فیلم‌ساز از رفتار وی نمایش می‌دهد، پشت مخاطب می‌لرزد. او مردی ظالم و زورگو است که مانند سردسته‌ی یک گروه از جانیان خونریز زندگی می‌کند و دو شخصیت اصلی داستان حال باید در زیر چنگال وی له شوند. میزوگوچی با این کار خرق عادتی در بازی با انتظارات مخاطب می‌کند و تصویری وارونه از انتخاب نام یک فیلم ارائه می‌دهد.

تاریخ در این فیلم، فقط یک بازه‌ی زمانی خاص نیست؛ این درست که کنجی میزوگوچی کاری کرده که با تمهایدات خاصی به نظر برسد که از زمان حال به گذشته رفته‌ایم و از امروز، تاریخ را ورق می‌زنیم، اما همین تمهیدات باعث شده تا او از شکافتن تاریخ، راهی بسازد برای رسیدن به مناسبات مصرف‌گرایانه‌ی مردم ژاپن بعد از زمان جنگ دوم جهانی. پس این موضوع که شخصیت سانشوی مباشر، انسانی خودخواه و مال‌اندوز تصویر می‌شود که هیچ اصول اخلاقی خاصی ندارد و نام فیلم هم از وی گرفته شده، حال معنای تازه‌ای پیدا می‌کند.

میزوگوچی در سال ۱۹۵۴ سه فیلم بلند ساخت که این فیلم به بهترین اثر کارنامه‌ی او تبدیل شد. پیچیدگی طرح داستانی در دستان فیلم‌ساز کاربلدی چون او، در کنار یک تصویربرداری پیچیده و لایه لایه قرار گرفته است تا روایت تراژیک سرنوشت چند انسان که در دنیا به هیچ انگاشته می‌شوند، در چارچوب سینما ابعادی عظیم پیدا کند. به دلیل همین داستانگویی پیچیده، فیلم سانشوی مباشر در خارج از ژاپن و در ارپدا بیشتر دیده شد و توانسته جایزه‌ی شیر نقره‌ای جشنواره‌ی ونیز را دریافت کند.

«فرماندار تایرو به خاطر اعتراض به بی‌عدالتی ارباب دستگیر و تبعید می‌شود. همسر و پسر و دخترش نیز در این سفر او را همراهی می‌کنند تا به تبعیدگاه برسند. تا اینکه در میانه‌ی راه آن‌ها توسط عده‌ای مرد ربوده می‌شوند. همسر او به خانه‌ای بدنام فرستاده می‌شود و فرزندانش به جایی فرستاده می‌شوند که توسط فردی ظالم به نام سانشوی مباشر اداره می‌شود …»

۱. فیلم تاریخی «مصائب ژان‌دارک» (The passion of Joan of Arc)

مصائب ژان دارک

  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: رنه جین فالکونتی، آنتونین آرتا و میشل سیمون
  • محصول: ۱۹۲۸، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

دیگر فیلم فهرست که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است. اینکه فیلمی صامت در جایگاه نخست بهترین فیلم‌های تاریخی قرار بگیرد شاید چندان قابل انتظار نباشد. اما باید توجه داشت که فیلم مصائب ژان‌دارک به کارگردانی کار تئودور درایر از دید منتقدان یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است و وقتی نشریه‌ی معتبر انگلیسی سایت اند ساوند در سال ۲۰۱۲ از منتقدان سرشناس دنیا دعوت کرد تا بهترین فیلم تاریخ سینما را انتخاب کنند، در جایگاه نهم فهرست بهترین‌ها قرار گرفت. یعنی در مرتبه‌ای ارزشمندتر و بالاتر از تمام فیلم‌های این فهرست.

کارل تئودور درایر تمام تجربیات سینمای اروپا و آمریکا در آن زمان را گرفت و تبدیل به فیلمی کرد که هم از عناصر فرمی سینمای کلاسیک آمریکا در آن یافت می‌شود، هم از اکسپرسیونیسم سینمای آلمان بعد از جنگ اول جهانی، هم از امپرسیونیسم فرانسه و هم از مکتب مونتاژ شوروی. او فیلم‌سازی بود که نشان داد می‌توان از تجربیات مختلف استفاده کرد و آثار مختلف را منبع الهام خود قرار داد تا نتیجه‌ی پایانی کار تبدیل به اثری بهتر بشود؛ یعنی عملا همان کاری که امروزه همه‌ی فیلم‌سازان آن را انجام می‌دهند.

فیلم‌ساز داستان معروف ژان‌دارک، دختری بیسواد را که هم تبدیل به قهرمانی ملی یک مردم می‌شود و هم در آیین کاتولیک به عنوان قدیس شناخته می‌شود، تبدیل به محملی کرد در باب قدرت آدمی از یک سو و نمایش ظلم و ستم یک دستگاه قدرتمند از سوی دیگر. و البته از برخورد این دو نتیجه‌ای گرفت که در سکانس آخر نمایش داده می‌شود؛ قدرت درونی یک آدم، پایه‌های ظلم را چنان می‌لرزاند که در پایان می‌بینیم.

اما به لحاظ استراتژی داستانگویی فیلم مصائب ژان‌دارک بسیار شبیه به فیلم رزمناو پوتمکین (battleship Potemkin) ساخته‌ی سرگی آیزنشتاین به سال ۱۹۲۵ میلادی است. در آنجا هم دو طرف در برابر هم قرار می‌گیرند و از برخورد آن‌ها انرژی عظیمی آزاد می‌شود که در سکانس بسیار معروف پلکان ادسا قابل مشاهده است و البته سکانس پایانی همین فیلم هم یادآور آن سکانس باشکوه است.

رنه جین فالکونتی در قالب شخصیت تاریخی ژان‌دارک یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را ارائه داده است. درایر تصمیم گرفت که هیچ گریمی بر چهره‌ی وی انجام نشود و از آنجا که بیشتر فیلم در کلوزآپ بر چهره‌ی وی می‌گذشت، روند اجرای نقش برای فاکونتی تبدیل به شکنجه‌ای دائمی شد. از سوی دیگر وی خیلی زودتر از اعلام حضور بازیگران مکتب متد در دهه‌های آینده، در قالب نقش خود فرو رفته بود و گویی تمام آن شکنجه‌های فیلم را بر جان می‌خرید و حس می‌کرد. معروف است که بسیاری از عوامل این فیلم تاریخی در پشت صحنه از بازی وی متعجب بودند و همراه با آن شخصیت گریه می‌کردند. همین فشارها باعث شد که این اولین و آخرین بازی این بازیگر ایتالیایی باشد.

چشمان فالکونتی وسیله‌ای می‌شود تا فیلم‌ساز از طریق آن دریچه‌ای بسازد و به درون آدمی تقب بزند و عظیم‌ترین ترس‌های وی را به بیرون بکشد و تصویری افسانه‌ای از مبارزه‌ی شخصیت اصلی بسازد. در چنین قابی علاوه بر بازی فالکونتی و کارگردانی معرکه‌ی درایر، ‌آنچه که بیشار به چشم می‌آید، دکورها و هم‌چنین نورپردازی فیلم است که البته از سینمای اکسپرسیونیسم به این فیلم راه پیدا کرده است.

بسیاری فیلم مصائب ژان‌دارک را آخرین شاهکار سینمای صامت اروپا می‌دانند.

«ژان‌دارک دختر جوانی است که ادعا می‌کند از سوی خدا برگزیده شده تا ملت فرانسه را از دست اشغال انگلستان نجات دهد. حال او دستگیر شده و تحت شکنجه و بازجویی قرار دارد تا اعتراف کند که آنچه که ادعا کرده دروغ است…»