به نقل از دیجیکالا:
در بطن هر داستانی، ماجرایی وجود دارد. حتی فیلمهایی که به درونیات یک شخص هم میپردازند، در نهایت به ماجرایی اشاره دارند. پس هر فیلمی میتواند ذیل ژانر ماجراجویی دستهبندی شود. اما در این جا هم مانند هر ژانر دیگری باید محدودیتهایی قائل شد تا بتوان با در کنار هم قرار دادن کلیشههای مختلف، به تعریفی از ژانر مورد نظر رسید. ژانر ماجراجویی به داستانهایی اشاره دارد که در آنها سفر کردن و مواجه شدن با اتفاقات غیرقابل انتظار، بخشی جدانشدنی از قصه باشد. در این لیست به ۱۷ فیلم ماجراجویی برتر تاریخ خواهیم پرداخت.
با توجه به تعریف ژانر ماجراجویی، فیلمهای این چنینی به راحتی میتوانند با دیگر ژانرها، به ویژه ژانر فانتزی ادغام شوند. اگر سری به این لیست بزنید متوجه خواهید شد که فیلمهایی مانند «جادوگر شهر از»، «ارباب حلقهها» و «هابیت» یا حتی «بازگشت به آینده» آثاری فانتزی هستند که از اصول این ژانرها تبعیت میکنند اما به این دلیل که سفر بخشی جدانشدنی از داستان است و این سفرها هم پر از خطر و اتفاقات غیرقابل پیشبینیاند، به ژانر ماجراجویی هم تعلق دارند.
از همین جا میتوان به خصوصیت دیگر ژانر ماجراجویی رسید. سفر در ادبیات و سینما همواره معنایی ویژه دارد. قهرمانی که قدم در یک راه میگذارد و خطرات بسیاری را به جان میخرد، در پایان شباهتی به شخصیت ابتدای داستان ندارد. او توانسته مسیر تعالی معنوی را طی کند و علاوه بر کسب افتخار، به رستگاری برسد. پس تم رستگاری از تمهای ثابت چنین فیلمهایی است. باز هم نگاه کردن به فیلمی مانند «ارباب حلقهها» راهگشا است. تمام شخصیتها پس از تحمل سختیهای مبارزه، مسیر تعالی را طی میکنند و به اشخاص بهتری تبدیل میشوند. حتی شخصیتی مانند گاندولف، جادوگر خوش قلب داستان هم این رستگاری را با رسیدن به درجهی بالاتری از جادوگری جشن میگیرد. در اثر تلخی مانند «گنجهای سیرامادره» هم چنین چیزی وجود دارد، فقط این که نوع رستگاری ضدقهرمان داستان فرق میکند.
نکتهی بعد به خود راه بازمیگردد. فیلمهای بسیاری با قصهی فردی که پا به سفر میگذارد، آغاز میشوند و حتی تم رستگاری هم در آن جا وجود دارد. به عنوان نمونه فیلم معرکهی «داستان سرراست» (The Straight Story) اثر دیوید لینچ چنین است. اما در آن جا قهرمان داستان متوجه خطرهای بسیار نمیشود و اگر خطری هم وجود دارد، پشت آن چندان داستان پیچیدهای نهفته نیست. پس نمیتوان آن را یک فیلم ماجراجویی دانست، چرا که قهرمان داستان از خطرات پیش رویش با توجه به سن و سال بالا آگاه است و هیچ حادثهی غیرمترقبهای هم سد راهش نمیشود.
از آن سو فیلمی مانند «در دل طبیعت وحشی» وجود دارد که به نظر میرسد مانند «داستان سرراست» قهرمانی دارد که خطرات راهش را میداند. اما آهسته آهسته مبارزه با این خطرات و تلاش برای نجات پیدا کردن، به غایت اصلی داستان تبدیل میشود. پس موضوع دیگری که اثر را به یک فیلم ماجراجویی تبدیل میکند، تلاش قهرمان برای رهایی از مشکلاتی است که اصلا آنها را پیشبینی نکرده است. حای این مشکلات میتواند ابعادی غولآسا داشته باشد، یا مانند فیلم «شهر گمشده زد» از میلی سیری ناپذیر برای فهم جهانی دیگر سرچشمه بگیرد.
در لیست بهترین فیلمهای ماجراجویی تلاش بر این بوده که فیلمهای مختلفی، از دورههای مختلف و از ژانرهای مختلف بررسی شوند تا مخاطب احتمالی این نوشته به گستردگی فیلمهای ماجراجویی پی ببرد. ذکر این نکته هم در پایان الزامی است که بسیاری از فیلمهای ژانر شمشیر و صندل عموما به عنوان فیلمهای ماجراجویانه انتخاب میشوند. اما با احترام به این نظر، فقط آثاری برگرفته از داستانهایی تخیلی مانند «رابین هود» را میتوان آن هم با اغماض به عنوان یک فیلم ماجراجویی دستهبندی کرد؛ چرا که عنصر اساسی سفر، در آنها یا وجود ندارد یا چندان پر اهمیت نیست.
۱۷. مجموعه فیلمهای دزدان دریایی کاراییب (Pirates Of The Caribbean Film Series)
- کارگردانان: گور وربینسکی، راب مارشال، یواخیم رانینگ و اسپن ساندبرگ
- بازیگران: جانی دپ، جفری راش، اورلاندو بلوم، کایرا نایتلی، بیل نایی، ایان مکشین و پنه لوپه کروز
- محصول: ۲۰۰۳، ۲۰۰۶، ۲۰۰۷، ۲۰۱۱، ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰، ۸.۶ از ۱۰، ۷.۱ از ۱۰، ۶.۶ از ۱۰ و ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪، ۵۳٪، ۴۴٪، ۳۳٪ و ۳۰٪
وقتی گور وربینسکی و جانی دپ در آغاز قرن حاضر قرار گذاشتند که فیلمی فانتزی بر اساس زندگی یک دزد دریایی بسازند و هر چه به ذهنشان میرسد را به داستان سنجاق کنند، خوشان هم فکر نمیکردند که قرار است اثر آنها و قهرمانش به یکی از نمادهای سینمای جدید تبدیل شوند. فیلم ماجراجویی اول که با نام «دزدان دریایی کاراییب: نفرین مروارید سیاه» در سال ۲۰۰۳ بر پرده افتاد، بلافاصله گیشه را فتح کرد و قلب بسیاری را به ویژه در میان نوجوانان ربود تا جانی دپ به یکی از محبوبترین بازیگران تاریخ میان این دسته از مخاطبان تبدیل شود. او که سینمای فانتزی را با آثار تیم برتون هم تجربه کرده بود، این بار شخصیتی را خلق کرد که برای همیشه ژانر فانتزی را تغییر داد.
گور وربینسکی داستانش را بر مبنای دیوانهبازیهای شخصیتی خلق کرد که در دل یک داستان فانتزی به دو دلداده کمک میکند. این کمک نیاز به سفری در طول دریا دارد که در دل آن خطرات بسیاری نهفته است. شخصیتها باید بتوانند بر این خطرات غلبه کنند تا در نهایت به خواستهی خود برسند. در چنین بستری است که که سازندگان فیلم، خصوصیات مختلف ژانر ماجراجویی را بین افراد مختلف قصه تقسیم میکنند.
به عنوان نمونه تعالی و رستگاری نهایی، از آن دو دلدادهی داستان است نه شخصیت معرکهی جک اسپارو با بازی جانی دپ. او در طول هیچ کدام از قصهها نه تنها تغییری نمیکند، بلکه با آن حجم از خل بازی و دیوانگی، به مردی تبدیل میشود که کلا توان تغییر را از دست داده است. البته سازندگان نیک میدانند که جذابیت اصلی فیلم همین شخصیت جذاب و دوست داشتنی است و کوچکترین تغییری در او، منجر به نابودی فیلم میشود. البته که در فیلمهای پایانی، حجم این دیوانه بازیها چنان زیاد و غیر منطقی میشود که اثر از آن سوی بام سقوط میکند و فیلم از دست میرود.
موفقیت فیلم ماجراجویی اول، باعث شد که دو فیلم بعدی هم به کارگردانی گور وربینسکی ساخته شود. گور وربینسکی با همان سه فیلم خود، داستان شخصیت جک اسپارو و دو عاشق فیلم را تمام کرد اما کمپانیهای هالیوودی به راحتی از گنجینههای پولساز خود نمیگذرند. به همین دلیل هم دو فیلم دیگر ساخته شد که هیچ نشانی از جذابیت سه فیلم ابتدایی در آنها یافت نمیشود و ظاهرا فیلم ششمی هم در کار است و قرار شده که بعد از جنجالهای دادگاه جانی دپ و همسر سابقش ساخته شود. بعید است که این فیلم ششم هم نسبت به دو اثر قبلی، کار بهتری از آب درآید و بتواند این سفر ماجراجویانه را ختم به خیر کند.
«پادشاه انگلستان تصمیم گرفته که حوزهی دریای کاراییب را از شر دزدان دریایی پاک کند. کشتی فرمانده نارینگتون در این منطقه با پسرک بیهوشی روبهرو میشود که روی تختهای در دریا شناور است. آنها پسرک را به داخل کشتی میکشند و در اختیار بانو سوان قرار میدهند تا از او مراقبت کند. بانو سوان متوجه گردنبندی با نشان دزدان دریایی در گردن پسر میشود و آن را پنهان میکند تا جان پسرک را نجات دهد. ده سال بعد بانو سوان توسط دزد دریایی ترسناک، ناخدا باربوسا ربوده میشود. حال همان پسرک که اکنون به جوانی رسیده و دل در گروی بانو سوان دارد، میخواهد به دنبال باربوسا برود و معشوقش را نجات دهد. این درحالی است که معروفترین دزد دریایی، یعنی کاپیتان جک اسپارو به تازگی به شهر آنها آمده است …»
۱۶. مریخی (The Martian)
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: مت دیمون، جسیکا چستین
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
ریدلی اسکات فیلمهای بسیاری با محوریت سفر ساخته است. مثلا فیلم «بیگانه» (Alien) که در سال ۱۹۷۹ اکران شد و به ژانر وحشتناک تعلق داشت. یا فیلم «پروموته» (Prometheus) که میتوانست در فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی قرار بگیرد اما قطعا فیلم «مریخی» اثر بهتری نسبت به آن فیلم است.
در این جا سفر شخصیتها به دو دسته تقسیم میشود. یکی قهرمان داستان که در سیارهی مریخ تک و تنها افتاده و باید چند سال دوام بیاورد و سفر دیگر هم به رفقایش تعلق دارد که باید با بازگشتن به مریخ، او را نجات دهند. هر دو طرف در طول مسیر با خطرات بسیار روبهرو میشوند و همین طی طریق هم از آنها انسانهای متفاوتی میسازد. ضمن این که مسیر آنها یک ماجراجویی کامل است و اتفاقاتی را تجربه میکنند که در کمتر اثری در تاریخ سینما میتوان شباهتی پیدا کرد.
فیلمهای بسیاری با محوریت سفر به فضا ساخته میشوند. در بسیاری از آنها هم خطراتی وجود دارد. اما این خطرات عموما به حس ماجراجویی افراد ربطی ندارد و اشخاص با وجود مواجه شدن با اتفاقات غیرمترقبه، به شکلی ناآگاهانه قدم در راه آن خطر میگذارند. مثلا فیلم «جاذبه» چنین است. میتوان آن را هم در این فهرست قرار داد. اما میزان ماجراجویی آن و تمایل شخصیت به تجربه کردن آن، به اندازهی این یکی نیست، پس ترجیحا فیلم «مریخی» به عنوان نمایندهی این نوع سینما در این فهرست قرار گرفت.
از آن سو ریدلی اسکات هرگاه سراغ سینمای علمی- تخیلی رفته دست پر بازگشته و فیلم خوبی در کارنامهی خود ثبت کرده است. از «بلید رانر» (Blade Runner) که شاهکار بیبدیل او است تا همین فیلم «مریخی». نقطه قوت او در ساخت چنین فیلمهایی، ساخت و پرداخت درست فضایی است که در آن آلات و ادوات غیرقابل ملموس که خبر از پیشرفت تکنولوژی میدهد، بدون هیچ توضیح اضافه یا تلاشی برای دست و پا زدن، قابل باور میشود. در چنین بستری شخصیتهای او کمتر روند پیشبرد داستان را متوقف میکنند تا کارشان را توضیح دهند. به همین دلیل هم تمرکز روی به سفر قهرمانان و ماجرایی است که پشت سر میگذارند تا جای دیگری.
در «مریخی» پرداخت شخصیت رابینسون کروزوگونهی یک انسان رها شده در سیارهای دیگر و تلاش دیگران برای جبران اشتباه خود، شاید کمی با جنبههای احساسی پیش برود اما هیچگاه باعث نمیشود که احساس کنیم میتوانیم لحظهای چشم خود را از پردهی نقرهای برداریم. فیلم به راحتی یقهی مخاطب را میچسبد و رها نمیکند تا او برای سرنوشت قهرمانش نگران شود. ترس، دلتنگی، تنهایی و عصبانیت قهرمان را میتوان در سراسر فیلم احساس کرد اما ریدلی اسکات و بازیگرانش زیرکانه چاشنی طنز را به فیلم اضافه کردهاند تا توان مخاطب برای دنبال کردن داستانی پر تعلیق و دلهرهآور تحلیل نرود و لذت بیشتری از این تجربه ببرد.
بازی مت دیمون و کارگردانی اسکات، این فیلم ماجراجویی را فراتر از یک اثر سرگرم کننده، تبدیل به مکاشفهای برای کشف توان انسان کرده است.
«فضانوردی پس از اتمام یک مأموریت خطرناک در سیارهی مریخ رها میشود. حال همکاران او تلاش دارند که این اشتباه مرگبار خود را جبران کنند و او را قبل از مرگ نجات دهند. اما این بازگشت و تلاش برای نجات جان او، چند سال زمان میبرد …»
۱۵. سهگانهی هابیت (The Hobbit Trilogy)
- کارگردان: پیتر جکسون
- بازیگران: مارتین فریمن، ریچارد آرمیتاژ و ایان مکلین
- محصول: ۲۰۱۲، ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، نیوزیلند و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰، ۷.۸ از ۱۰ و ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۴٪ ، ۷۴٪ و ۵۹٪
اصل و اساس داستان «هابیت» و کتابهای تالکین، بر مبنای سفر قهرمان است. تمام سه فیلم مجموعهی «هابیت» به داستان سفر پر ماجرای مردی ترسو از قبیلهی شایر میپردازد که دوشادوش کسانی دیگر راه پیشرفت و تعالی را طی میکند تا در نهایت جهان را به جایی بهتر تبدیل کند. رهاورد این سفر هم نه تنها نجات دنیا است، بلکه از خود او انسان بهتری میسازد که حال میتواند به خود و زندگی زیستهاش افتخار کند. ضمن این که کمتر فیلمی در تاریخ سینما وجود دارد که به اندازهی «هابیت» و «ارباب حلقهها» که دنبالهی هم هستند، ماجرا و دلاوری داشته باشد.
پیتر جکسون با ساختن سه گانهی «ارباب حلقهها» در ابتدای قرن حاضر، انقلابی در صنعت سینما به راه انداخت و سینمای فانتزی و البته ژانر ماجراجویی را به جلو هل داد. مخاطبان سینما برای فیلم سر و دست میشکستند و منتقدان هم خالق آن را ایستاده تشویق میکردند. داستان، داستان دو آدم ساده با روحیاتی رشد نیافته بود که در مسیری قرار میگرفتند که به ابدیت ختم میشد و در این راه چندتایی رفیق هم پیدا میکردند که آنها را همراهی میکرد. سفر آنها یادآور داستانهای اساطیری بود که از ناپختگی شروع میشد و به بلوغ و پختگی میرسید. روبهرو شدن آنها با ترسهای درونی خود و همچنین مشکلات و سدهای پیشرو الهام بخش بود و قرار گرفتن همهی اینها در کنار هم بخش مهمی از خاطرات سینمایی همهی علاقهمندان به سینما را تشکیل داد. اما بنا به دلایلی «هابیت» که در واقع مقدمهی داستان «ارباب حلقهها» است در انتهای فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی قرار میگیرد و آن یکی جایی در صدر برای خود دست و پا میکند.
مجموعهی «ارباب حلقهها» را میشد فیلمی واحد در نظر گرفت که بیش از سه ساعت زمان میبرد و مخاطب را کیفور میکند اما در عین حال میشد هر کدام را هم جداگانه دید و لذت برد. چرا که هر کدام برای خود اثر مستقلی بود، بدون این که به فیلم قبلی یا بعدی وابسته باشد. شاید مخاطبی که مثلا فیلم شماره دو را ندیده بود و ناگهان به تماشای شمارهی سه آن مینشست مانند کسی که فیلم قبلی را دیده از آن چه که بر پرده اتفاق میافتاد، لذت نمیبرد اما میتوانست چیزهایی برای لذت خود پیدا کند. به همین دلیل هم فیلم شمارهی ۳ این مجموعه یعنی «ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه» موفق شد در مراسم اسکار خوش بدرخشد و جوایز بسیاری را از آن خود کند اما وقتی پیتر جکسون به سراغ ساخت داستان هابیت که مقدمهای بر آن فیلم و آن داستان بود رفت، انگار تمام جادوی کار خود را از یاد برده بود.
موضوع دیگری هم هست که فیلم «هابیت» را در این جایگاه قرار میدهد و «ارباب حلقهها» را به نزدیک صدر فهرست میفرستد؛ شخصیتهای فیلم «هابیت» مانند شخصیتهای «ارباب حلقهها» جذاب نیستند و حتی کاراکترهای قدیمیتر هم چیز جدیدی برای ارائه کردن ندارند. تغییر رفتار آنها گاهی ناگهانی است و برخی از گرهها چندان جذاب از کار نیامده است. رفتار شخصیتهای «ارباب حلقهها» را با جان و دل میشد پذیرفت و درک کرد؛ شکستها، لغزشها و دردهایشان را میشد عمیقا احساس کرد در حالی که در مجموعهی «هابیت» خیلی از اتفاقات منطق خود را از دست میدهند و مخاطب صرفا جذب قصه میشود تا شخصیتها. آن احساس نگرانی عمیقی که از شکست خوردن هر شخصیت در «ارباب حلقهها» وجود داشت، جای خود را به میل برای پیگیری اتفاقات بعدی و قصه داده است.
اما باز هم باید در نظر داشت که این مقایسه، مقایسه با شاهکاری است که هر زمانی میتوان به تماشای آن نشست و لذت برد. وگرنه کمتر فیلمی در تاریخ سینما به اندازهی مجموعهی «هابیت» میتواند مخاطب را به اندازهی ۹ ساعت سرگرم کند و کاری کند که او از ذرهی ذرهی تجربیاتش لذت ببرد. «هابیت» آن قدر ماجراهای جذاب و تو در تو دارد که به وقت تمام شدن اولی، مانند کسی که یک قسمت از سریال جذابی را تماشا کرده باشد، دوست دارید بلافاصله قسمت دومش را هم ببینید. با این تفاوت که قسمت دوم هم بیش از سه ساعت زمان دارد و هر لحظهاش پر از حادثه و اتفاق است.
«زمانی در سرزمین میانه پادشاه دورفها با یافتن یک جواهر ویژه مجنون شد و عشقش به جواهرات وی را به آدمی ستمگر تبدیل کرد. دیگر قبیلهها از وی روی برگرداندند و به همین دلیل وقتی یک اژدهای قدرتمند به نام اسماگ به شهر او حمله کرد، پشتش را خالی کردند. سالها گذشت و تنها وارث آن پادشاه سرگردان شد. اژدها بر شهر او حکم میراند و سرزمین انسانها که نزدیک آن بود در وحشتی دائمی به حیات خود ادامه میداد. تا اینکه جادوگر خردمند، گاندولف راهی برای باز پسگیری آن قلمرو یافت، راهی که به همکاری یک هابیت نیاز داشت اما هابیت ساده دل داستان که پای خود را از دهکدهی زادگاهش بیرون نگذاشته بود، آمادگی قدم گذاشتن در این راه پر خطر را نداشت ولی …»
۱۴. زندگی پای (Life Of Pi)
- کارگردان: آنگ لی
- بازیگران: سوراج شرما، عرفان خان
- محصول: ۲۰۱۲، آمریکا، انگلستان، کانادا، مکزیک، استرالیا، تایوان، فرانسه و هند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
گاهی یک فیلم ماجراجویی میتواند به ماجرای یک فرد در پهنهای به وسعت یک دنیا بپردازد. گاهی این سفر قهرمان تبدیل به یک مکاشفه درونی میشود که از شخصیت آدمی بهتر میسازد. گاهی این ماجراجویی میتواند منجر به از بین رفتن یا کنار آمدن با غمی به اندازهی از دست دادن تمام خانواده باشد. خلاصه که آنگ لی سفر قهرمانش را به دل دریایی کشانده که در آن هم تنهایی و سختیهایش گریبانگیر شخصیت اصلی است و هم ببری در قاب حضور دارد که یک قایق نجات را با این قهرمان شریک است!
زمان اکران فیلم «زندگی پای» بسیاری توانایی آنگ لی را ستودند اما همان زمان بودند کسانی که کار او را بیشتر تحت تأثیر پیشرفت جلوههای ویژهی کامپیوتری و تکنیک CGI میدانستند. اما این کمی بی انصافی است که تمام جذابیت فیلم را به این پیشرفتها ربط دهیم و نگاه انسانی کارگردان به قهرمانش را فراموش کنیم. آنگ لی از سفر پر خطر پسرکی تک و تنها در بستر دریا استفاده کرده و داستانی در باب قدرت آدمی و قدرت امید ساخته است.
داستان این فیلم ماجراجویی کمتر بر مبنای منطق رئالیستی است و بیشتر به جهانی فانتزی تعلق دارد. در مقدمه هم اشاره شد که گاهی سینمای ماجراجویی به سمت منطق فانتزی میل میکند و از المانهای آن ژانر قرض میگیرد تا بتواند به ماجراهای فیلم، ابعادی غولآسا دهد. اما کلید موفقیت در این جا مانند هر فیلم دیگری، در ساختن جهانی خود بسنده است که منطق خاص خود را دارد و میتواند آن را به مخاطبش بقبولاند. در این جا یک پسربچهی تنها در میانهی یک دریای بیکران باید تمام تلاش خود را برای زنده ماندن انجام دهد، اما آنگ لی این تلاش را چنان شاعرانه به تصویر میکشد که حین انجام آن کمتر به جلوههای بیرونی این تلاش و بیشتر بر تغییرات ذهنی پسرک پرداخته میشود.
تقریبا تمام داستان فیلم در دریا میگذرد. اما قضیه زمانی سخت میشود و ماجراهای فیلم را پیچیدهتر میکند که پسرک قهرمان فیلم مجبور میشود قایق خود را با ببری شریک شود و در کنار او به زندگی روزانهی خود ادامه دهد. در این مسیر او یاد میگیرد که چگونه ماهی بگیرد و حتی رسم رفاقت و دوستی با ببر را هم درک میکند. «زندگی پای» همانگونه که از نامش پیدا است دربارهی زندگی آدمی و بلوغ او و فهم مشکلات هستی است. پس همان قدر که به بقای آدمی در یک محیط خشن ربط دارد، به بقای او در دل یک زندگی انسانی هم بیارتباط نیست. این چنین ماجراهای شخصیت اصلی، به ژانر بقا هم ارتباط پیدا میکند.
این فیلم ماجراجویی از رمانی به همین نام به قلم یان مارتل اقتباس شده است. «زندگی پای» توانست جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن آنگ لی کند و البته فیلمبرداری خوب کلادیو میراندا هم از چشم گردانندگان اسکار و اعضای آکادمی دور نماند و اسکار بهترین فیلمبرداری هم به فیلم رسید.
«خانوادهای به دلیل مشکلات مالی باغ وحش خود را در هند میفروشند و همراه با حیوانات سوار بر یک کشتی راهی کانادا میشوند. اما در میانهی راه کشتی غرق میشود و پسر آنها به عنوان تنها بازمانده بر روی قایق نجات میماند اما او متوجه میشود که قایقش را با ببری شریک است …»
۱۳. شهر گمشده زد (The Lost City Of Z)
- کارگردان: جیمز گری
- بازیگران: چارلی هونام، تام هالند و رابرت پتینسون
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
«شهر گمشدهی زد» داستان زندگی مردی است که در سودای کشف شهری باستانی و افسانهای به هر دری میزند. او در دورانی که امکان سیر و سفر در دل جنگلهای آمازون به سختی فراهم و هنوز بسیاری از مناطق آن کشف نشده بود، پا به آن جا میگذارد تا سفری را برای کشف شهر گمشدهاش آغاز کند. کاملا مشخص است که این داستان قرار است چه مسیری را پی بگیرد و قهرمان یکی از بهترین فیلمهای ماجراجویی در جنگل قرار است ماجراهای بسیاری را پشت سر بگذارد.
زمانی وجود داشت که کشف مناطق تازه برای مردم و دربار انگلستان بسیار مهم بود و فردی که موفق میشد جایی جدید بر نقشهی جهان اضافه کند از منزلت و مقامی والا در جامعه و میان دولتمردان برخوردار میشد. حال اگر کشف این نقطه از دنیا مربوط به یک تمدن باستانی باشد که اسرار مهمی از تاریخ بشر ارائه میدهد و رازهایی جذاب در سینهی خود دارد، دیگر چه بهتر. این دوره و زمانه بهانهای میشود برای جیمز گری تا داستان شهرت و افتخار خود را تعریف کند و از آدمهایی بگوید که چنان دیوانهوار به راه خود باور داشتند که در نهایت در آن گم شدند و هیچ اثری از خود به جا نگذاشتند.
«شهر گمشده زد» هم یادآور رمان دل تاریکی جوزف کنراد است و هم فیلم «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) فرانسیس فورد کاپولا، که البته از همان کتاب اقتباس شده است. فرو رفتن در جنگلهای انبوه آمازون و یکی شدن با طبیعت بکر آنها همچون اقیانوسی همه چیز را میبلعد و در خود حل میکند. حال دو مرد متولد شهرهای متمدن انگلستان قرار است در برابر این دریای بیکران قد علم کنند. پس فیلم «شهر گمشدهی زد» کمی هم از حال و هوای فیلمهای ژانر «بقا» در داستان خود دارد. چرا که روایتگر ایستادگی انسان در برابر طبیعت است و قهرمان داستان مدام این طبیعت وحشی را به چالش میکشد.
از سویی دیگر مایههای ماجراجویانهی فیلم هم پسیار پر رنگ است. شخصیتهای اصلی برای کسب شهرت و افتخار دست به ماجراجویی خطرناکی میزنند که آنها را در برابر جنگلی تاریک قرار میدهد. هر لحظه و هر قدم رو به جلو تبدیل به پیشرفتی بزرگ میشود چرا که از جایی به بعد فقط این طبیعت و تاریکیها و رازهایش نیست که در مقابل آنها ایستاده است؛ آنها باید برای غلبه بر دیوها و ترسهای درون خود هم به مبارزه با سایهها بپردازند.
این فیلم ماجراجویی اقتباسی از کتابی به همین نام و برد پیت تهیه کنندهی آن است. قرار بود خود او در ابتدا نقش شخصیت اصلی داستان را بازی کند اما به علت برنامهریزی کاری موفق به حضور در فیلم نشد و نقش به چارلی هونام رسید.
«در سال ۱۹۰۶ افسر پرسی فاست از سوی ارتش بریتانیا اعزام می شود تا به نقشهبرداری از مرز بولیوی و برزیل بپردازد. او تصور میکند که در آنجا متوجه حضور یک تمدن باستانی شده است و باید حتما آن را پیدا کند. پرسی بر خلاف اصرار همگان دست به ماجراجویی میزند و حتی حاضر است با خرج خود سر از کشف این تمدن در بیاورد …»
۱۲. سهگانه بازگشت به آینده (Back To The Future Trilogy)
- کارگردان: رابرت زمکیس
- بازیگران: مایکل جی. فاکس، کریستوفر لوید
- محصول: ۱۹۸۵، ۱۹۸۹، ۱۹۹۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰، ۷.۸ از ۱۰ و ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪، ۶۳٪ و ۸۰٪
شاید بپرسید که چرا باید این فیلم در این فهرست قرار بگیرد؟ اما برای لحظهای داستان این فیلم ماجراجویی را در ذهن خود مرور کنید؛ آیا سفری پر ماجراتر و جذابتر از سفر در زمان سراغ دارید؟ آیا می توان ماجراهایی غریبتر از ماجراهای شخصیت اصلی این فیلم تصور کرد؟
به همهی اینها ژانر فیلم را هم اضافه کنید که به زیر ژانر فانتزی معاصر تعلق دارد. یعنی فیلمهایی که همه چیز آن عادی است و منطقش منطبق بر اتفاقات دور و بر ما است و فقط یک چیز غیرعادی در آن حضور دارد که همان اتفاق اصلی درام است. در این جا هم همه چیز دنیا طبیعی است، به جز کسانی که از ماشین زمان استفاده میکنند. این فیلمها با وجود تعلق به ژانر فانتزی، تفاوتی اساسی با فیلمی مانند «ارباب حلقهها» دارند که ذیل زیرژانر فانتزی فرادست طبقهبندی میشوند.
ضمن این که فیلمساز داستان سفر در زمان شخصیت اصلی را آن چنان پر آب و تاب تعریف کرده و اتفاقات جذاب در برابر شخصیتها قرار داده که نمیتوان آن را ماجراجویانه ندانست. از آن سو الگوی رستگاری و فهم خود هم در داستان وجود دارد. شاید این رستگاری و تغییر در نهایت خیلی هم عمیق جلوه نکند، اما فراموش نکنید که فیلم سعی دارد از الگوهای سینمای نوجوانانه پیروی کند.
بچهها در عصر حاضر وسایلی مانند تلفنهای هوشمند یا بازیهای ویدئویی جهت سرگرم شدن در اختیار دارند. در دههی ۱۹۸۰ میلادی چنین وسایلی در دسترس نبود و سالها تا اواسط دههی نود زمان لازم بود که کنسولهای بازی پیشرفت کنند. اگر به عقب برگردیم متوجه خواهیم شد که بچهها در نسل قبل، بسیار وابسته به کتابهای داستانی، قصههای خیالی و افسانهها و داستانهایی بودند که قدرت تخیل آنها را به چالش میکشید. در چنین جهانی نویسندگانی مانند آرتور سی. کلارک، فیلیپ کی. دیک و اچ. جی. ولز ارج و قرب فراوانی داشتند.
فیلمهای سینمایی تلاش کردند تا با ساختن اقتباسهایی از آثار این نویسندگان، این نسل وابسته به کتاب قصهها را به سینما بکشانند. اما در اکثر اوقات آن چه که بر پرده سینما نقش میبست، امکان برابری با کتاب را نداشت. بنابراین هالیوود و صنعت سرگرمی خیلی زود به داستانها و فیلمنامههای اوریجینال رو آورد و رویاهای دور و دراز بچهها را به تصویر درآورد.
فیلمسازانی مانند استیون اسپیلبرگ یا همین رابرت زمکیس با نقب زدن به داستانهای دوران کودکی و رویاها و کابوسهای آن زمان خود، شروع به ساخت فیلمهایی شبیه به داستانهای همان ایام کردند. نتیجه فیلمی شد مانند «بازگشت به آینده» که نه تنها آینهوار کودکی از دست رفتهی نسل قدیم را به تصویر میکشید، بلکه کودک و نوجوان نسل بعد را هم راضی ساخت.
اگر در سنین پایین اهل رویابافی بوده باشید یا هنوز غوطه خوردن در آن جهان یگانه را فراموش نکردهاید یا حتی تمایل دارید از روزمرگی فرار کنید و ساعتی در دنیایی پر از خیال غرق شوید، «بازگشت به آینده» دقیقا همان چیزی ست که دنبالش میگردید. اصلا یکی از کاربردهای ماجراجویی همین فراموش کردن روزمرگی و غرق شدن در جهانی تازه است.
رابرت زمکیس به طرز درخشانی لحن کمدی را وارد داستانی فانتزی کرده تا در پایان اوقات دلچسبی را برای مخاطبش رقم بزند.
«فیلم داستان یک پسر نوجوان به نام مارتی مکفلای را روایت میکند که به شکلی تصادفی در زمان سفر میکند. مارتی به طور ناگهانی از سال ۱۹۸۵ به سال ۱۹۵۵ پرتاب میشود. او در پرسه زنیهایش پا به مدرسهای میگذارد که پدر و مادرش در آن جا درس میخوانند. اما ناخواسته باعث برهم خوردن رابطهی آنها میشود. حال ممکن است که این دو هیچگاه با هم ازدواج نکنند و در نتیجه …»
۱۱. در دل طبیعت وحشی (Into The Wild)
- کارگردان: شان پن
- بازیگران: امیل هرش، کریستین استیوارت و هال هالبروک
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
تمایل به فرار از تمدن و کوچ کردن به دنیایی بکر، از زندگی قهرمان داستان فیلم «در دل طبیعت وحشی» قصهای پر ماجرا ساخته که همین بیخ گوش ما شکل میگیرد. در این اثر به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ماجراجویی در جنگل خبری از سفر در زمان یا قدم گذاشتن در دنیایی کاملا فانتزی نیست که در آن هر اتفاقی، هر چند محیرالعقول ممکن است پیش بیاید. قهرمان درام هم تمایلی به قهرمان بازی ندارد. او کسی است که از زندگی در شهر خسته شده و دوست دارد به طبیعت پناه ببرد.
همین هم او را به سفری پر ماجرا میفرستد که بخش عمدهای از آن در جاده و خیابان یا در دل طبیعت میگذرد. اما بخش دیگر این سفر، درونی است. تلاش شان پن برای نمایش تاثیر هر ماجرایی بر روح و روان شخصیت اصلی و نتیجهی درام، «در دل طبیعت وحشی» را به یک فیلم ماجراجویی تبدیل میکند که هر لحظهاش از هر ماجرایی تاثیرگذارتر است. ضمن این که فصل پایانی فیلم هم یکی از دردناکترین ماجراهایی است که هر شخصیتی در فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی تجربه میکند.
شان پن با ساختن این فیلم ماجراجویی در طبیعت، به زندگی انسانی واقعی و سرگذشت او سر زده که علاقهی بی حد و مرزش به طبیعت و بیمیلی او از زندگی انسانی و جوامع شهری، مجبورش کرد تا به دل طبیعت پناه ببرد و مدتها در همانجا زندگی کند و در واقع خود را پنهان کند. زندگی این مرد که کریستوفر مککندلس نام دارد دستمایهی نوشتن کتابی هم به قلم جان کراکائر شده است.
روایت شان پن از زندگی این مرد، علاوه بر همراهی و احساس همذات پنداری با او به دور از یک نوع سانتیمانتالیسم افراطی است و کارگردان با وجود اینکه مرد را شایستهی ستایش خود میداند، اما برای او احساس دلسوزی بیجا نمیکند. چرا که او خودش این نوع زندگی را انتخاب کرده و خودش بوده که زیستن در طبیعت را به زندگی در کنار دیگران ترجیح داده است. در چنین چارچوبی انگار شان پن هم به این تصمیم احترام میگذارد و قهرمانش را ستایش میکند.
همه چیز زمانی به هم میریزد که این سبک زندگی در منطقهای دورافتاده تبدیل به مبارزهای برای زنده ماندن میشود. از این پس طبیعت زیبایی که کریستوفر آن را این همه دوست داشت و از حضور در آغوشش لذت میبرد، به قتلگاه او تبدیل میشود اما این دلیل بر آن نیست که وی علاقهی خود به آن محیط سرسبز را فراموش کند یا از زندگی در آنجا پشیمان باشد؛ بلکه برعکس خوشحال است که به ندای قلبش گوش سپرده و طوری زندگی کرده که دوست دارد.
در چنین چارچوبی رویکرد فیلمساز به جز در پردهی پایانی، کمتر متمرکز بر تقلای شخصیت اصلی خود با محیط و مشکلاتش است و بیشتر به علایق و نفوذ به درون ذهن انسان برگزیدهی خود میاندیشد. شان پن در نیمهی ابتدایی چنان زندگی قهرمانش را جذاب به تصویر میکشد که ما هم به عنوان مخاطب فیلم ممکن است آرزو کنیم دست از سر زندگی شهری و مشکلاتش برداریم و به دل سادگی و زیبایی کوه و دشت و جنگل بزنیم و پیش خود فکر کنیم که این زندگی به مشکلاتش نمیارزد.
«مردی به نام کریستوفر پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه، تمام پسانداز خود را میبخشد و به سمت آلاسکا حرکت میکند تا بقیهی عمر خود را در دل طبیعت زندگی کند …»
۱۰. جادوگر شهر از (The Wizard Of Oz)
- کارگردان: ویکتور فلمینگ
- بازیگران: جودی گارلند، ری بوگلر
- محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
ماجراهای دوروتی و قدم زدنش در دل یک فانتزی محض، سالها بخشی از خاطرات جمعی سینمادوستان بود. مردم برای سرنوشت و ماجراهای او سر و دست میشکستند و ویکتور فلمینگ و جودی گارلند موفق شده بودند این فانتزی کودکانه را به بهترین شکل ممکن بر پردهی نقرهای بیاندازند. به نحوی که نه تنها کودکان، بلکه بزرگسالان را با خود همراه کند و به یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ و یکی از بهترین فیلمهای ماجراجویی تبدیل شود.
در چنین بستری بود که سفرهای پر ماجرای دوروتی معنایی تازه به سینمای ماجراجویانه بخشید. در این جا هم سفری در کار بود، هم همراهانی فانتزی و عجیب و غریب کنار دوروتی حاضر بودند، هم خطراتی در برابر شخصیتها وجود داشت و هم در پایان شخصیت اصلی به استحالهای دست پیدا میکرد که ناشی از آن سفر پر ماجرا بود و شخص دیگری میشد. بعدها همهی اینها در فیلمهای ماجراجویانهی دیگر تکرار شد تا این ژانر بسیار وامدار فیلم «جادوگر شهر از» باشد. البته باید توجه داشت که همهی اینها از کتاب منبع اقتباس فیلم، اقتباس شده بود و از آن جایی که ژانرها سابقهای پیشاسینمایی دارند و عموما از ادبیات به سینما راه پیدا میکنند، امری کاملا طبیعی در این جا روی داده است.
کتاب جادوگر شهر از به طرز حیرتآوری میان بچههای دههی ۱۹۳۰ میلادی محبوب بود. کمپانی مترو گلدوین مایر بعد از موفقیت فیلم «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White And The Seven Dwarfs) به فکر اقتباسی سینمایی از این کتاب محبوب افتاد و به فیلمنامه نویسانش دستور ترجمان تصویری آن را داد. ضمنا دوران، دوران معجزهی تکنیکالر هم بود؛ تکنیکی که به کارگردان امکان میداد تا کیفیت رنگی فیلم را به جهان خیالانگیز کتاب نزدیک کند و دنیای پر رنگ و لعاب بسازد که در آن نورها و رنگها کیفیتی فانتزی دارند.
رقصها، موسیقی، جادهی زرد رنگ، جهان پر از خیال و خوش رنگ و لعاب و حضور گرم جودی گارلند در نقش شخصیت اصلی، همه و همه در فیلم «جادوگر شهر از» باعث شد تا نتیجهی نهایی فراتر از حد انتظار، بزرگسالان را هم راضی کند. کاراکتر دوروتی به همراه دوستان عجیب و غریبش که هر کدام معرف بخشی از ضعفهای انسانی بودند و در نهایت رودررویی با جادوگری که شکست او اتحادشان را طلب میکرد، سببساز چنین اقبالی شد.
البته در کنار همهی اینها، «جادوگر شهر از» یک فیلم ماجراجویی است که باعث میشود چه مخاطب بزرگسال و چه کودکان به یاد آورند که جهان واقعی آنها به هیچ وجه رویایی و پر از خواب و خیال خوشباورانه نیست. دشمنان دوروتی در ابتدای کودکی او واقعا خشن و بیرحم هستند؛ خانم گولچ هیچ اهمیتی به حیوانات نمیدهد؛ به همین دلیل او در ادامه به شکل یک جادوگر در برابر دوروتی ظاهر میشود.
جادوگران مختلفی که سر راه قهرمانان داستان ظاهر میشوند فقط نگران ثروت و جلال خود هستند و همین جهان اطرافشان را پر از رویاهای نفرتانگیز میکند؛ رویاهایی که با آمدن دوروتی و دوستان عجیب و غریبش مورد تهدید قطب شر داستان قرار میگیرد.
«دوروتی نوجوانی ست که به همراه سگش در خانهای در ایالت کانزاس و میان یک کشتزار زندگی میکند. روزی طوفانی میآید و خانه و دوروتی و سگ را از جا میکند و در سرزمینی زیبا و خیالانگیز فرود میآورد. او دوستانی مییابد اما دوست دارد هر طور شده به خانه بازگردد …»
۹. مهاجمان صندوقچهی گمشده (Riders Of The Lost Ark)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: هریسون فورد، کارن آلن
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
اگر قرار باشد به کسی بفهمانیم که یک فیلم ماجراجویی، چگونه اثری است، فیلم «مهاجمان صندوقچه گمشده» کار ما را به راحتی راه خواهد انداخت. چرا که دیگر هیچ نیازی به توضیح و تشریح نخواهد بود. در این جا همه چیز حی و حاضر است. از یک سو سفری وجود دارد که پر از اتفاق و ماجرا است. در هر سو هم خطری لانه کرده و شخصیت اصلی هم حاضر است برای رسیدن به ماجراها و اتفاقات بیشتر همه چیزش را فدا کند.
علاوه بر همهی اینها استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس در مقام کارگردان و داستانگویان اثر، تمرکزشان را بر همین ماجراها و اتفاقات گذاشتهاند و اجازه دادهاند که پرندهی خیالشان تا میتواند به پرواز درآید. به همین دلیل است که شخصیت اصلی بلافاصله پس از اتمام یک ماجرا یا فرار کردن از یک مخمصه، با چالش بعدی روبهرو میشود و باید با دشمنانی تازه بجنگد. اما نقطه قوت فیلم در این است که همزمان با وقوع حوادث بسیار، شخصیت پردازی از کاراکتر ایندیانا جونز، قهرمان فیلم، متوقف نمیشود و کاراکتر درست پرداخت میشود.
شاید به همین دلیل است که ایندیانا جونز امروزه مشهورترین شخصیت ماجراجوی تاریخ سینما است. عامهی مخاطبان سینما او را میشناسند و از ماجراهایی که پشت سر گذاشته باخبر هستند. در طول تاریخ سینما هم فیلمسازان بسیاری سعی کردند با الهام از او و ماجراهایش فیلمهایی دربارهی دانشمندان و تاریخدانانی بسازند که با کندوکاو در دل گذشته، معمایی را حل میکنند. اما هیچکدام موفق نبودند که به گرد پای این یکی برسند. فیلمهایی مانند «رمز داوینچی» (The Da vinci Code) با بازی تام هنکس از این دسته هستند که فقط به درد یک بار تماشا میخورند.
«مهاجمان صندوقچه گمشده» اولین فیلم ماجراجویی است که در آن شخصیت معروف ایندیانا جونز با بازی هریسون فورد در آن ظاهر میشود. حضور درخشان او در کنار کارگردانی خوب استیون اسپیلبرگ و فیلمنامه پر از جزئیات جرج لوکاس باعث شد تا این فیلم با توجهی جهانی روبرو شود و به سرعت میان علاقهمدان سینما محبوب شود. چنین اقبالی کمپانی سازندهی فیلم را راضی کرد تا سه فیلم دیگر با محوریت این شخصیت ماندگار بسازد.
موفقیت هریسون فورد در نقش هان سولو در فیلم «جنگ ستارگان» (Star Wars) زمینهساز خلق این شخصیت در دل یک داستان ماجراجویانه شد تا فیلمی ساخته شود که هم تخیل بزرگسالان را به چالش میکشد و هم بچهها به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند. اما باز هم این دلیل کافی برای چنین استقبالی چه در میان منتقدان و چه در میان مردم به نظر نمیرسد. حتما اسپیلبرگ، لوکاس و فورد چیزهای بیشتری برای به دست آوردن قلب میلیونها انسان در چنته داشتهاند.
ایندیانا جونز آن گونه که در «مهاجمان صندوقه گمشده» ظاهر میشود، گویی جیمز باندی است که آن ابزارها و گجتهای پیشرفته را ندارد وگرنه او برای کم کردن شر جاسوسان آلمانی چیزی از ابرجاسوس انگلیسی کم ندارد. در کنار همهی اینها ساختهی اسپیلبرگ از فضاسازی درخشانی بهره میبرد و همچنین تحقیقات مفصلی برای ساخت دکورهای فیلم انجام شده است.
اما فراتر از همهی اینها فیلم دست روی نقطهای میگذارد که برای همهی ما قابل درک است: خستگی از زندگی روزمره و نیاز به حضور در یک ماجراجویی که همهی دلمردگیها و ملال این زندگی تکراری را با خود بشوید و ببرد. در سال ۲۰۰۳ شخصیت ایندیانا جونز از سوی بنیاد فیلم آمریکا دومین شخصیت برتر تمام دوران انتخاب شد. تمام این موارد کافی است که دلیلی باشند برای تماشای هر چه زودتر فیلم.
«در سال ۱۹۳۶ نیروهای امنیتی از ایندیانا جونز تقاضا میکنند تا مدالی را که تواناییهای جادویی دارد به دست آورد. این مدال در نپال قرار دارد و جاسوسان نازی هم به دنبال آن میگرددند. وظیفهی ایندیانا رسیدن به مدال قبل از جاسوسان است …»
۸. آخرین بازمانده موهیکانها (The Last Of The Mohicans)
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: دنیل دی لوییس، مادلین استوو
- محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
داستانهایی با پس زمینهی تاریخی، به راحتی میتوانند به فیلمهای ماجراجویی تبدیل شوند. قصههای سواران و دلاورانی که با انتخاب سمت درست تاریخ به نیروی خیر یاری رساندند و خود را برای همیشه جاودانه ساختند. اما این قصهها به عناصر دیگری نیاز دارند تا در فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی قرار بگیرند. مهمترین آنها هم قبول انجام سفری ماجراجویانه، با تاکید بر ماجراها و حوادث پیشرو است.
مایکل مان از همان سکانس اول و صحنهی جذاب شکار، از روحیهی ماجراجویانهی شخصیتهایش میگوید. از مردانی که قرار است در دل یک مبارزهی بزرگ برای رهایی یک کشور نقشی ایفا کنند و در نهایت هم در دل غبار تاریخ گم شوند. این چنین او داستان جنگ میان دو کشور را به ماجراهای چند مرد پیوند میزند.
داستان این فیلم ماجراجویی داستانی تکرای در حیات بشر است. آدمیانی قرنها به نابودی زندگی مردم بومی سرزمینی مشغول بودهاند و زندگی بومیان را از بین برده و آنها را به خاک سیاه نشاندهاند. تمام تلاش بومیان در این سالها صرف حفظ ارزشها و آداب و رسوم خود شده اما چون از سمت غارتگران نامتمدن خوانده میشدند، یا باید فرار میکردند یا به شیوهی زندگی آدم سفید پوست تازه آمده آری میگفتند. اما انگار همین هم کافی نبوده و پس از سالها وقتی همان سفید پوستها به جان هم میافتند و بومیان هم در میانهی این معرکه، بدون آن که تقصیری داشته باشند یا اصلا انگیزههای دو طرف را بدانند، گرفتار میآیند. این تلاش برای حفظ هویت و همینطور ادامهی حیات در دل این جنگ نابرابر مضمون اصلی فیلم است.
فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» با یک سکانس شکار محشر، با همراهی یک موسیقی بینظیر آغاز میشود. فیلم از همین ابتدا غمخوار مردم بومی است که سنتهایی یکه داشتند. مایکل مان سمت آنها میایستد و برای این مردم گم شده در دل غبار تاریخ، برای این مظلومان پراکنده شده در صفحات کتابها دل میسوزاند؛ اما این کار را به روش خودش انجام میدهد؛ یعنی نه با گریه و زاری یا مرثیهسرایی بلکه با نمایش دلاوریها و رشادتهای آنها، با نمایش سمت انسانی آنها. پس راهی در مقابل ایشان میگشاید که به عشق و شرافت ختم میشود: یعنی انسانیترین صفتها.
مایکل مان علاوه بر نمایش پوچی جنگ و ترسیم شقاوت آدمهای گرفتار آن، سه شخصیت معرکه طراحی میکند. همراهی و دوستی میان این سه شخصیت در ادامهی سینمای مردانهی مایکل مان است که آدمهایش یک لحظه آرامش ندارند و مدام باید پشت سر خود را برای رهایی از خطرات نگاه کنند. برای این مردان عشق هم چیز زیبایی است که فقط اندوه زندگی زیبای نداشته را به آنها یادآور میشود وگرنه رسیدن به محبوب کاری است غیرممکن. دلیل این موضوع واضح است چرا که قهرمان داستانهای این کارگردان ماموریتی دارد که انجامش به شرف او گره خورده است. برای او عشق استراحتگاهی است که کمی خستگی در کند و به مدد نیروی معشوق راه نهایی را بپیماید و برای مبارزهی واپسین آماده شود.
در این راه همواره هماوردی وجود دارد؛ هماوردی که از تبار قهرمان داستان است و در شرایطی دیگر و زمانهای دیگر جایش میتوانست با قهرمان عوض شود. این ضدقهرمان از فرصت استفاده میکند تا دشمنی تاریخی دو قبیله را حل و فصل کند. پس در واقع جدال میان دو کشور انگلستان و فرانسه هیچ ربطی به افراد دو قبیلهی سرخ پوست فیلم ندارد؛ آنها فقط از فرصت پیش آمده استفاده میکنند تا دوام بیاورند و نسل خود را از انقراض نجات دهند. پس نمیتوان آن سرخ پوست دشمن قهرمان داستان را به خاطر آن چه که میکند، سرزنش کرد یا به تمامی مقصر دانست؛ چرا که او هم چارهای جز دوام آوردن ندارد.
فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» از کتابی به همین نام به قلم جیمز فنمور کوپر ساخته شده است. بازی دنیل دی لوییس دیگر نقطهی قوت فیلم است. هیچگاه او را در اوج جوانی چنین پر حرارت و پر شر و شور ندیدهاید؛ دیدن این سر و شکل وی و اجرای پر جنب و جوش او هم میتواند انگیزهی مضاعفی برای تماشای این فیلم ماجراجویی باشد.
«در خلال سالهای ۱۷۵۷ فرانسویها مشغول جنگ با انگلیسیها در پهنهی کشور آمریکای امروزی هستند. ناتانیل به همراه پدر و برادرش از تبار سرخ پوستهای قبیلهی موهیکان، به طور اتفاقی جان دختران یک مقام بلند پایهی انگلیسی را نجات میدهند و اینچنین پای آنها هم ناخواسته به نبرد میان انگلیسیها و فرانیویان باز میشود. در این میان ناتانیل به کورا یکی از دختران نجاتیافتهی انگلیسی دل میبازد …»
۷. بازماندگان (Deliverance)
- کارگردان: جان بورمن
- بازیگران: جان وویت، برت رینولدز و ند بیتی
- محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
این یکی هم انگار از روی کتاب راهمای ژانر ماجراجویانه ساخته شده است. عدهای مرد بار سفر بستهاند و دوست دارند چند روزی در طبیعت زندگی کنند. اما خطراتی در طول مسیر، این سفر را به جالشی برای زنده ماندن تبدیل میکند. از جایی به بعد هم شخصیتها فقط به فکر فرار از این خطرات هستند و داستان یکی از بهترین فیلمهای ماجراجویی در جنگل با تمرکز بر ماجراهای آنها پیش میرود. پس سفری پر ماجرا در فیلم «بازماندگان» وجود دارد که آن را به سینمای ماجراجویی سنجاق میکند.
در لیست بهترین فیلمهای ماجراجویی فیلم دیگری هم با المانهای معروف ژانر بقا و مبارزهی انسان در برابر طبیعت وجود دارد. اگر در فیلم «در دل طبیعت وحشی» شخصیت به تنهایی با خطرات طبیعت روبهرو میشد در این جا گروهی از مردان قرار است که چنین کنند. البته طبیعت اطراف در یک همدستی با بومیها خطرناکتر از آن است که در ابتدا به نظر میرسد و شخصیتها به معنای واقعی کلمه باید برای نجات جان خود از همه چیزشان مایه بگذارند، حتی اگر به معنای قربانی کردن همراهان خود و کنار آمدن با عذاب وجدان ناشی از آن باشد.
فضاسازی ابتدای این فیلم ماجراجویی در طبیعت و حضور گروه سرخوشی که قصد سفری مردانه دارند و میخواهند در دل جنگل و در حاشیهی یک رودخانه خوش بگذراند، قایق سواری کنند و از طبیعت لذت ببرند، معرکه است. فیلمساز از همان ابتدا خطر در کمین این افراد را گوشزد میکند. آن هم از طریق یک سکانس معرکه و با نواختن سازی توسط یک پسربچه. از همین فصل ابتدایی تعلیق فیلم شروع میشود و تا پایان ادامه مییابد.
اما دلیل اینکه این فیلم جان بورمن هیچگاه کهنه نمیشود، نفوذ فیلمساز به درون شخصیتها و ساختن گام به گام ترس در درون آنها است. این نفوذ چنان عمیق است که مخاطب به خوبی شرایط حاکم بر فضا را درک میکند. از این منظر فیلمساز هیچ باجی به مخاطب نمیدهد و سبوعیت جا خوش کرده در دل جنگل را بی پرده نمایش میدهد.
از سویی دیگر فیلمساز به روان شناسی شخصیتها هم دست میزند. تاثیر وحشت حاکم بر فضا به اضافهی تفاوتهایی که تک تک آنها در خلق و خو و رفتارشان دارند، یکی از موتورهای محرک فیلم و یکی از نقاط عزیمت فیلمنامه است. همهی شخصیتها، ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارند و حتی عادتهای آنها با جزییات نمایش داده میشود؛ یکی ترسو است و یکی شجاع، یکی بدون اعتماد به نفس است و دیگری تا به حال پایش را از شهر بیرون نگذاشته. یکی تنپرور است و دیگری ورزیده و آماده برای شرایط پیش رو. اما مهم اینکه هیچ کدام از بازماندگان آن محیط جهنمی در پایان مانند ابتدای فیلم نیستند و به کلی عوض شدهاند و این هم از خصوصیات ژانر ماجراجویانه است.
تمام داستان این فیلم ماجراجویی مهجور اما درخشان جان بورمن یعنی «بازماندگان» هم همین است. اصلا انتخاب نام فیلم اشاره بر انسانهای بازمانده از سفری را دارد که بخش تاریکی از وجود خود را کشف کردهاند و از آن سو بخش مهمی از خود را در طول سفر جا گذاشتهاند؛ گویی تمام آنها پس از تمام شدن آن سفر نکبتزده چنان با زشتیها خو گرفتهاند و چنان حقایق تکان دهندهی هستی را درک کردهاند که پس از رسیدن به یک نقطهی امن، نمیتوانند دیگر به زندگی سابق خود بازگردند و برای همیشه در برزخ گرفتار آمدهاند.
بالاخره فیلم «بازماندگان» روایتگر زندگی گلادیاتورهایی است که برای نجات و مرگ و زندگی مبارزه میکنند؛ حال چند نفری موفق میشوند و چندتایی هم قربانی شرایط دهشتناک پیرامون میشوند. البته از همان ابتدا باید به نام فیلم توجه داشت؛ در ترجمهی تحتالفظی، نام فیلم به معنای رستگاری است. اگر پایان میخکوب کنندهی فیلم را در نظر بگیرید و بلافاصله آن را با معنای تحتالفظی فیلم قیاس کنید، متوجه خواهید شد که تضاد عمیقی میان این دو وجود دارد و جان بورمن از همان ابتدا قصد داشته با ما بازی کند.
«چهار مرد به یک جنگل کوهستانی سفر میکنند تا بتوانند با پارو زدن در دل یک رودخانه سفر هیجانانگیزی را تجربه کنند. اما آنها خبر ندارند که مردم بومی آنجا دل خوشی از توریستها ندارند و در ضمن به زندگی وحشیانهی خود هم خو گرفتهاند …»
۶. آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, The Wrath Of God)
- کارگردان: ورنر هرتزوگ
- بازیگران: کلاوس کینسکی، هلنا روخو
- محصول: ۱۹۷۲، آلمان غربی، مکزیک و پرو
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
مانند فیلم «شهر گمشده زد» در این جا هم کسانی به دنبال شهری افسانهای در آمریکای جنوبی و جنگلهای آمازون میگردند و همه چیز خود را برای پیدا کردن آن فدا میکنند. اما تفاوتی اساسی میان این دو فیلم وجود دارد؛ ورنر هرتزوگ سعی در خلق مغاکی دارد که یکی یکی آدمها را در خود میبلعد و حل میکند. جنون جاری در قاب او اصلا قابل مقایسه با آن فیلم جیمز گری نیست و هرتزوگ در نمایش درندهخویی طبیعت و آدمها هیچ باجی به مخاطب خود نمیدهد.
از آن سو هرتزوگ هیچ علاقهای ندارد که این سفر به عمق تاریکی را به تفاسیری شاعرانه پیوند بزند. در فیلم او هم طبیعت خشن و غیر قابل انعطاف است و هم آدمها گمراهتر از آن هستند که در قالب یک شعر حماسی یا غنایی بگنجند و رستگار شوند. در اعمال آنها هیچ نشانی از افتخار هم وجود ندارد که بعدا به نمادی از ادبیات حماسی تبدیل شوند. آنها آدمهایی گیرکرده در باتلاقی متعفن هستند که هر چه بیشتر دست و پا میزنند، بیشتر در آن فرو میروند.
از آن سو «آگیره، خشم پروردگار» از نمادهای موج نوین سینمای آلمان در دههی هفتاد میلادی است. داستانی تاریک که به تمامی در جنگلهای آمازون فیلمبرداری شده و به تلاش عدهای برای رسیدن به موفقیت در راهی پر از دیوانگی و خطر میپردازد. این راه چنان شخصیتهای این فیلم ماجراجویی را گرفتار یک توهم و ترس متکثر میکند که در پایان چیزی از هویت آنها باقی نمیماند جز جنون و دیوانگی.
ورنر هرتزوگ عاشق طبیعت و دلباختهی بررسی آن است. او در این سالهای اخیر کلی فیلم مستند با محوریت اتفاقات طبیعی ساخته و از دل همهی آنها مفهوم زندگی بیرون کشیده است. یکی از مضامین مورد علاقهی او در این فیلمها، جدال انسان با طبیعت است و حتی با ساختن فیلمی مستند مانند «مرد گریزلی» (Grizzly Man) نشان داده که به جدال واقعی آدمی با نیروهای طبیعت برای بقایش، چقدر دل بستگی دارد. این خط را میتوان گرفت و رسید به فیلم «آگیره، خشم پروردگار» که در آن عدهای سرباز به دنبال یک شهر باستانی و ثروتمند در طول رودخانهی آمازون میگردند و نهایتا موجودیت و زندگی آنها به مبارزه با طبیعت اطرافشان گره میخورد و در این راه ماجراهی زیادی را پشت سر میگذارند.
این داستان برای ورنر هرتزوگ به وسیلهای تبدیل شده تا هم نگاه خود به سینما را بازتاب دهد و هم حرص و آز بشر برای دستاوردهای بیشتر را مورد نقد قرار دهد. فیلمساز به خوبی توانسته از پس فضاسازی کار برآید. جنگل انبوه آمازون مانند هزارتویی شده که آدمها را به کام مرگ میکشاند و رودخانهی میان آن توهمی از گذر زمان ایجاد کرده است. در حالی که با گذشت زمان و طی شدن مسیری طولانی نه محیط اطراف تغییری کرده و نه انگار روز سپری شده است؛ فقط از تعداد همراهان کم شده است و همه کمی دیوانهتر از قبل شدهاند.
در آن زمان و با توجه به بودجهی تیم سازنده، سفر کردن به آمازون و ماندن در آن جا باعث شده بود تا پشت صحنهی ساخته شدن فیلم، خودش به چیزی شبیه به اتفاقات درون داستان تبدیل شود. از تأثیرات شکل داستانگویی فیلم و همچنین تصاویری که خلق شده بسیار میتوان حرف زد؛ به عنوان نمونه نمیتوان این تاثیرگذاری بر فیلم «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کوپولا را نادیده گرفت. همچنین روند دیوانگی آهسته آهسته شخصیت اصلی فیلم «آگیره، خشم پروردگار» با بازی کلاوس کینسکی میتواند شبیه به چیزی باشد که بر سر سرهنگ فیلم «اینک آخرالزمان» با بازی مارلون براندو آمده است. گرچه آن اثر با شکوه کوپولا از داستان معرکهی جوزف کنراد با عنوان دل تاریکی الهام گرفته است اما قرابتهای انکارناپذیری هم با این فیلم هرتزوگ دارد.
مخاطب با تماشای بازی کلاوس کینسکی به خوبی احساس میکند که در هر لحظه این آدم حاضر در قاب، ممکن است کنترل خود را از دست بدهد و بلایی سر کسی بیاورد. بازی او در این فیلم از نمادهای بازی در نقش شخصیتهای دیوانه در تاریخ سینما است. وی چنان روند دیوانگی شخصیت اصلی را ترسیم میکند که تماشایش جرات فراوان می خواهد. به همین دلیل این هنرنمایی را میتوان نقشآفرینی درخشانی در ابعاد تاریخ سینما دانست.
«فیلم داستان سفر یک سردار اسپانیایی و گروهش در قرن شانزدهم میلادی به قلب آمریکای جنوبی برای کشف شهر افسانهای الدورادو را روایت میکند. شهری که در قصهها آمده است که همهی آن از طلا است. این گروه در طول رودخانهی عظیم آمازون به پیش میروند اما اعضای گروه در مقابله با سختیها تحلیل میروند و به زودی به جان هم میافتند و این موضوع با توجه به محیط خطرناکی که در آن قرار دارند، هیچ سودی برای ایشان ندارد …»
۵. سهگانه ارباب حلقهها (The Lord Of The Rings Trilogy)
- کارگردان: پیتر جکسون
- بازیگران: الایجا وود، ایان مکلین، ویگو مورتنسن و ارلاندو بلوم
- محصول: ۲۰۰۱، ۲۰۰۲، ۲۰۰۳، آمریکا و نیوزیلند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰، ۸.۸ از ۱۰ و ۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪، ۹۵٪ و ۹۳٪
در مطلب ذیل فیلم «هابیت» اشاره شد که فیلم «ارباب حلقهها» به لحاظ شخصیتپردازی و داستانگویی در مرتبهای والاتر مینشیند. سفرهای این فیلم ماجراجویی هم جذابتر است و هم ماجراها تاثیر عمیقتری بر مخاطب میگذارند. ضمن این که میتوان هر کدام از فیلمها را هم جداگانه تماشا کرد و لذت برد. گر چه در لیست بهترین فیلمهای ماجراجویی مانند مورد «هابیت» یا «بازگشت به آینده» یا «دزدان دریایی کاراییب» همهی سه گانه را یک جا بررسی میکنیم؛ انگار که با فیلمی با بیش از ۹ ساعت زمان سر و کار داریم.
فیلم «ارباب حاقهها» اول به ژانر فانتزی تعلق دارد و این ژانر هم سالها بود که از سوی منتقدان چندان جدی گرفته نمیشد. منتقدان فیلمهایی این چنین را مناسب عامهی مردم میدیدند و تصور میکردند که آنها کاربردی جز سرگرمی و گذراندن وقت ندارند. اما پیتر جکسون با ساختن سهگانهی «ارباب حلقهها» همه چیز را تغییر داد و با اقتباس از کتابهلای معرکهی تالکین داستانی ساخت که همه چیز را یک جا با خود دارد: جدال میان خیر و شر، نبردهای نفسگیر، روابط عاطفی عمیق، پیوندهای رفاقت و برادری، دیوان و ددان قدرتمند، مردان و زنانی گول خورده و در خدمت ارباب پست، مردمانی خوش قلب و در نهایت گروهی از افراد که برای به بار نشاندن نیکی و خوشی بر روی زمین تمام تلاش خود را میکنند.
حال میشد همهی این چیزها را با سفر شخصیتها به گوشه و کنار سرزمین میانه ادغام کرد تا فیلم ماجراجویی کاملی هم شکل بگیرد. در واقع پیتر جکسون، قصهی فانتزی تالکین را با تمرکز بر شخصیتها و ماجراهایی که پشت سر میگذارند، ساخت. و از آن جا که عموم فیلمهای ماجراجویی هم به ژانر فانتزی وابستگی دارند و در پرتو عناصر آن منطق خاص خود را پیدا میکنند، کنار هم قرار گرفتن این دو ژانر سبب تعالی فیلمی شد که امروزه از بهترینهای تاریخ سینما است.
جهان تالکین با جهان اطراف ما بسیار متفاوت است و فقط یک بخش آن دنیا هم این گونه نیست. بلکه کل دنیایش تفاوتی آشکار با همه چیز این جهان دارد. ضمن این که تالکین شخصیتهای پر و پیمانی خلق کرده و از معرفی آنها هم چیزی فروگذار نکرده است. حال پیتر جکسون برای معرفی آنها مدام سر راهشان دو راهی و حق انتخاب یا همان ماجراهای مختلف قرار داده تا با انتخابهای مختلف شخصیتهایش متبلور شوند و مخاطب بهتر در پرتو اعمالشان، درکشان کند. این گونه از توضیحات دست و پاگیر جلوگیری کرده تا ریتم فیلم از بین نرود و نفسش به شماره نیوفتد.
از سمت دیگر این فیلم ماجراجویی پر است از اتفاقات ریز و درشت که در نقاط مختلف و به طور همزمان در جریان است. جکسون به خوبی توانسته میان آنها پلی بزند و ارتباط حسی مخاطب با آن چه که بر پرده میبیند را حفظ کند. رفت و برگشت میان شخصیتهای مختلف و نمایش سدهای راه آنها کار آسانی نیست اما فیلم چنان این کار را انجام میدهد که انگار راحتترین کار دنیا است. از سوی دیگر هر سه فیلم پر است از شخصیتهای مختلف مثبت و منفی. برخی فقط چند سکانس حضور دارند و برخی در هر سه فیلم همراه ما هستند. این از قدرت داستانگویی سازندگان میآید که میتوانند همهی آنها را برای ما مهم کنند تا هم از دست شخصیتهای منفی حرص بخوریم و هم برای شخصیتهای مثبت دل بسوزانیم و نگران آیندهی آنها شویم.
خلاصه که سه گانه «ارباب حلقهها» از هر لحاظ فیلم کاملی است. اما از آن جایی که این مقاله به فیلمهای ماجراجویی تعلق دارد و قرار است از آنها حرف بزنیم، نمیتوان به این نکته اشاره نکرد که هیچ فیلم دیگر فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی به اندازهی این یکی پر از ماجرا و اتفاقات گوناگون نیست. حتی سه گانه «هابیت» هم بر شخصیت اصلی خود تمرکز دارد و این همه به ماجراهای مختلف در سرتاسر سرزمین میانه نمیپردازد. «ارباب حلقهها» نه تنها یکی از بهترین فیلمهای ماجراجویی تاریخ سینما است، بلکه همین جایگاه را در ژانر فانتزی هم در اختیار دارد.
«در دوران قدیم ۳ حلقه قدرت برای الفها، ۹ حلقه برای آدمها و ۵ حلقه برای دورفها ساخته شد. اما سائورون ارباب تاریکی قدرت همهی حلقهها در یک حلقه جمع کرد و چون می خواست بر سرزمین میانه فرمانروایی کند، از آن استفاده و به آن جا حمله کرد. اتحاد انسانها و الفها جلوی یورش او را گرفت و حلقه به دست ایسیلدور پادشاه انسانها افتاد. او برای این که روح ارباب تاریکیها را از بین ببرد و شر او را همیشه کم کند باید حلقه را در کوه نابودی بسوزاند اما قدرت حلقه وسوسهاش میکند و از این کار سر باز میزند. ایسیلدور در حملهی اورکها کشته میشود و حلقه به ته رودخانهای سقوط میکند و از نظرها مخفی میماند. تا این که …»
۴. گنجهای سیرامادره (The Treasure Of Sierra Madre)
- کارگردان: جان هیوستون
- بازیگران: همفری بوگارت، والتر هیوستون و تام هولت
- محصول: ۱۹۴۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
اگر قرار باشد در دل یک جهان واقعگرایانه، به دنبال ماجراهای فلاکتبار عدهای آدم بگردیم که در تلاش هستند زندگی بهتری داشته باشند اما مدام گند میزنند و در بدبختی فرو میروند، کمتر فیلمی امکان برابری با «گنجهای سیرا مادره» را دارد. اصلا برای این که لیست بهترین فیلمهای ماجراجویی کامل شود، حما باید از یک فیلم ماجراجویی این چنینی نام برده میشد؛ فیلمی که بدون بهره جستن از عناصر فانتزی به ماجراهای مردانی میپردازد که در سفری برای به دست آوردن یک زندگی بهتر، نه تنها به موفقیت نمیرسند، بلکه بیچارهتر از گذشته با آن سوی ترسناک وجود خود روبهرو میشوند.
در این جا هم سفر وجود دارد و هم ماجراهایی بسیار. اما موضوع این جا است که خطر اصلی خود آدمیانی هستند که قدم در این سفر گذاشتهاند. آنها چنان در حرص کسب مال به سر میبرند که هیچ نیازی به حضور دشمنان خونخوار یا دیوان و ددان فانتزی ندارند. خطر درست جایی در وجود آنها لانه کرده و همین هم فیلم را از دیگر آثار فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی جدا میکند.
پس گرچه در این جا مفهوم سفر و خطراتی که در طول مسیر پیش میآید، مفهمومی اساسی است اما کارگردان دوست دارد که این مفاهیم را علاوه بر تاکید بر جلوههای بیرونی، درونی کند و به تاثیر آن بر روح و روان شخصیتها بپردازد. در دستان او ماجراهای پیش روی شخصیتها وسیلهای است برای بررسی حالات آدمی که میتواند برای به دست آوردن نفع بیشتر، دست به جنایت بزند.
روند گام به گام تغییر شخصیتها و تبدیل شدن آنها به شیطانهایی که فقط به خود میاندیشند، باعث شده تا با یکی از بهترین فیلمنامههایی روبهرو شویم که تاکنون به فیلم تبدیل شده است. «گنجهای سیرامادره» را میتوان به عنوان فیلمی بدون زمان و مکان در خصوص ذات بشری و میل او به انجام جنایت در صورت نرسیدن به شهواتش دید. به همین دلیل است که اینچنین از پس آزمون زمان برآمده و نام خود را به عنوان اثری کلاسیک تثبیت کرده است.
تب طلا و تلاش برای ره صد ساله را یک شبه رفتن، شخصیتهای فیلم را از خلق و خوی انسانی دور میکند و مانند حیواناتی وحشی به جان هم میاندازد. به همین دلیل فیلم بیشتر متکی به شخصیتها است و به قول راجر ایبرت داستانش انگار به یکی از رمانهای جوزف کنراد تعلق دارد. زمان زیادی از فیلم در دل کوهستان میگذرد و بازگو کنندهی تلاش آدمها برای به دست آوردن طلا است؛ طلایی که نماد طمع و شوریدگی آنها میشود تا آرام آرام به سمت جنون حرکت کنند.
مهلکترین بخش داستان هم همین است: آدمهای قصه تا زمانی به هم باور دارند و دل در گروی دیگری بستهاند که این رفاقت نفعی به حال آنها داشته باشد و گرنه در صورت قرار گرفتن هر کدام در برابر خوشبختی دیگری، از هیچ جنایتی فروگذار نیستند. در چنین قابی بازی همفری بوگارت در قالب چنین شخصیتی یکی از برگهای برندهی اصلی فیلم است. بوگارت را هیچگاه چنین مانند گرگی گرسنه ندیدهاید. بدبینی و نگاه تیرهی جان هیوستون در سرتاسر فیلم سایه افکنده و بازی گروه بازیگران فیلم خیره کننده است. در این میان بوگارت راهی را میآورد که تا آن زمان نیازموده است: خلق شخصیتی که سخت میتوان او را دوست داشت یا برای سرنوشتش نگران شد.
این فیلم ماجراجویی جایزهی اسکار بهترین فیلم را در همان سال ربود و به خاطر استفاده از لوکیشنهای طبیعی در زمانهای که حتی وسترنها هم در استودیو ساخته میشدند، مورد ستایش قرار گرفت. ضمن آن که بازی گروه بازیگران فیلم هم خارقالعاده است و فیلمبرداری چشمنواز آن در همراهی شخصیتها با مخاطب بسیار موثر است.
«دو مرد که موفق نشدهاند دستمزد کار سخت خود را دریافت کنند و در فقر به سر میبرند با پیرمردی روبرو میشوند که ادعا میکند در کشف و استخراج طلا وارد است. آنها ابتدا حرف او را باور نمیکنند اما با دیدن نشانههایی همراهش میشوند …»
۳. دژ پنهان (The Hidden Fortress)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، میسا اوهارا و تاکاشی شیمورا
- محصول: ۱۹۵۸، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
کوروساوا فیلمهای زیادی با محوریت ماجراهای مردان و زنان در دل تاریخ کشورش دارد. اما عموم این فیلمها با مفهوم سفر گره نخورده و آدمها پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای بسیار، راه خود را می کشند و میروند و سفر آنها به نمایش در نمیآید. اما در این جا این گونه نیست و قهرمانان داستان پا در سفری پر ماجرا می گذارند که یک سرش افتخار و پیروزی است و سر دیگرش مبارزهای به وسعت قرنها.
داستان این فیلم ماجراجویی شبیه به بسیاری از قصههای تاریخی و پریانی است؛ شاهزاده خانمی با لباسی مبدل که خطری بزرگ جان و تاج و تختش را تهدید میکند و ملازمانی در رکاب که یکی از آنها مردی شجاع و جنگجو است و البته کسانی دیگر که هر جا لازم شد سبب خندهی تماشاگر شوند و در واقع جای دلقک دربار شاهانه را پر کنند. مسیر و راهی هم که قرار است طی شود شبیه به بسیاری از فیلمهای مشابه است؛ خطرات پر شمار، جدال دائم میان خیانت و وفاداری، قربانیانی که تا آخرین قطرهی خون در دفاع از جان شاهزاده خانم تلاش میکنند و دشمنانی تا دندان مسلح که همهی مسیر را در تعقیب فراریان زیر و رو میکنند. اگر فیلم «دژ پنهان» فقط همین بود، باز هم اثری تماشایی میشد اما نه فیلمی ماندگار که به کمال میرسد.
آکیرا کوروساوا تمام آن چه را که ژانر چامبارا و شمشیرزنی سینمای ژاپن در اختیار دارد میگیرد و اثری کاملا انسانی خلق میکند. فیلم نه با پهلوانیهای شمشیرزن توانا یا سختیهای شاهزادهی فراری، بلکه با دو آدم بی سر و پا آغاز میشود که نه اصولی دارند و نه از خود چیزی برای عرضه کردن دارند. اما آکیرا کوروساوا چنان با آنها همراه میشود و این آدمیان گیر کرده در دل یک جنگ فرساینده را میسازد، که مخاطب گام به گام با آنها همراه میشود.
داستان تا مدتی آغاز نمیشود. هر چه که دو دهقان فیلم از سر میگذرانند مقدمهای است برای نمایش زشتی جنگ و خونریزی؛ تنها در این حالت است که مخاطب ادامهی سفر و خطری را که شخصیتهای اصلی با آنها روبهرو می شوند درک میکند؛ چرا که قبلا همهی خشونتها و سبوعیتها را دیده است. این دو دهقان مانند دو مصیبزده مدام در زمان نامناسب در مکان نامناسب هستند و همین همراهی با آنها باعث آشنایی مخاطب با فضای قصه میشود.
حال زمان معرفی شخصیتهای اصلی یعنی ژنرال و شاهزاده است. کوروساوا با دقتی مینیاتوری آنها را ترسیم میکند. جدیت سردار و وفاداری او غیر قابل انکار است اما او خوب میداند چگونه نقش بازی کند و راه فرار را بجوید. درست برعکس شاهزاده که خوی اشرافیش باعث میشود تا سریع شناسایی شود و در تلهی دشمن گرفتار شود.
با همین شخصیتپردازیها و نحوهی تعریف کردن داستان، فیلمساز نه تنها راه خود را از فیلمهای ماجراجویی مشابه جدا میکند بلکه علیه آن فیلمهای صرفا سرگرم کننده میشورد. در این جا آدمهای عادی مانند آن دو کشاورز فقط وسیلهی تفریح مخاطب یا پر کردن زمان داستان نیستند. اصل داستان حول کل کلهای آنها شکل میگیرد و در نبود ایشان قصهای هم وجود نخواهد داشت. از سوی دیگر عامل ایجاد دردسر یعنی شاهزاده، خودش چندان صلاحیت ندارد و او است که جا به جا گروه را به خطر میاندازد.
در واقع آکیرا کوروساوا تمام احساسات انسانی را حول دو مرد ولگرد خود به وجود آورده و فقط سلحشوری را برای سردار و اشرافیت را برای شاهزاده نگه داشته است. این تغییر رویه از این فیلم ماجراجویی، فیلمی انسانی ساخته که آن را با دیگر فیلمهای مشابه متفاوت میسازد.
«ژاپن، قرن شانزدهم، جنگهای داخلی. دو دهقان بینوا و طماع بعد از آنکه متوجه میشوند اهل نبرد نیستند و شرکت در یک جنگ آنها را به مقام و ثروت نمیرساند، با مردی سختگیر و مرموز روبهرو میشوند. این مرد که ژنرالی سرشناس است خود را در قامت یک ناشناس جا زده تا بتواند شاهزاده خانمی را از مرز رد کند و به تخت بنشاند. دشمن دربهدر دنبال این شاهزاده خانم است، چرا که او آخرین بازماندهی خاندان اشرافی خود است؛ پس نباید هویت وی لو برود و به همین منظور او خودش را به لالی میزند. این دو دهقان در ازای دریافت طلا به مرد قول میدهند تا به او کمک کنند اما نه از هویت همراهان با خبر هستند و نه میدانند قصد آنها برای عبور از مرز چیست …»
۲. بری لیندون (Barry Lyndon)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: رایان او نیل، ماریسا برنسن و پاتریک مگی
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
استنلی کوبریک، این فیلم ماجراجویی را بر مبنای مفهوم سفر و تاثیری که بر شخصیت اصلی خود میگذارد، خلق کرده است. در تمام فیلمهای او این سفر وجود دارد، اما هیچ کدام این چنین با ماجراهای بسیار گره نخورده است. البته گاهی این سفرها میتواند درونی باشد اما ضدقهرمان فیلم «بری لیندون» به مفهوم واقعی کلمه تمام اروپا را زیرپا میگذارد و با ماجرهای بسیاری روبه رو میشود.
ذر این جا سفر به معنای قدم گذاشتن در یک راه پر پیچ و خم و تلاش برای رسیدن به یک مقصد ناشناخته است که باعث میشود شخصیت اصلی آهسته آهسته درونیات خود را مقابل چشمان تماشاگر قرار دهد و خودش هم به خودشناسی برسد. گاهی این مقصد چنان شوم است و چنان تاریک و غیرقابل باور که شخصیت را تا آستانه نابودی پیش میبرد و راه پس و پیش برای او باقی نمیگذارد.
شخصیت اصلی این فیلم ماجراجویی «بری لیندون» مردی است که به واسطهی ترس از دستگیر شدن مجبور به سفری دور و دراز میشود و به جای پیدا کردن یک عقیده و ارزش درست و حسابی، مسیری وارونه طی میکند و راهش او را به تباهی اخلاقی میکشاند. نمایش حرص و طمع بینهایت و همچنین بلایی که قدرت بیحد و حصر بر روان آدمی میآورد و فساد درونی ناشی از آن، مضامینی است که استنلی کوبریک در فیلمهایی مانند «بری لیندون» و البته «راههای افتخار» به آن پرداخته است. نمایندهی این حرص و طمع و رذیلتهای اخلاقی در این فیلم همین شخصیت بری لیندون است. مردی که یک شبه ره صد ساله رفتن را حتی اگر به قیمت نابودی زندگی زنی باشد، انتخاب میکند و خود را در طبقهی اشراف میبیند، بدون آن که لیاقتش را داشته باشد.
از آن سو استنلی کوبریک از او مردی همدلیبرانگیز هم میسازد؛ چرا که در اکثر مواقع او شخصی است که توسط اربابان قدرت به بازی گرفته میشود. پس از گذران سالها و کسب تجربیات فراوان او تصمیم میگیرد تا خودش سرنخ زندگی را به دست بگیرد و او کسی باشد که زندگی دیگران را کنترل کند. در چنین شرایطی است که کوبریک تاثیر قدرت بر زندگی آدمی را بررسی میکند و فساد ریشه دوانده در اشرافیت اروپایی را به نمایش میگذارد.
بری لیندون آدمی فرصت طلب و خودخواه است و رایان او نیل به خوبی توانسته جنبههای مختلف این آدم را به تصویر بکشد. او گاهی در موقعیتی کمیک قرار میگیرد و گاهی در وضعیتی ترسناک و خوشبختانه این بازیگر به خوبی توانسته طیفهای مختلف این شخصیتپردازی پیچیده را رنگآمیزی کند.
شخصیت مهم دیگر این فیلم ماجراجویی، شخصیت لیدی لیندون است. زنی کم حرف و تودار که در برابر ناملایمتیهای دنیا سکوت کرده است و دم بر نمیآورد. فیلم «بری لیندون» پر است از تصاویر چشمنواز. تصاویری که کوبریک گاهی آنها را با مشقتهای بسیار گرفته و عرق اعضای سازندهی فیلم را برای رسیدن به کمال حسابی درآورده است. اما با اطمینان خاطر میتوان گفت که زیباترین قابهای او در این فیلم، نماهایی است که وی سعی دارد زیبایی ذاتی این زن را در تناقض با محیط اطرافش به تصویر بکشد.
«قرن ۱۸ میلادی. مردی ساده و روستایی با مادرش زندگی میکند. او دلباختهی دختر عموی خود است اما درخواست ازدواج وی رد میشود. در ادامه وی مجبور میشود به جنگ برود و سپس از خدمت هم فرار میکند. این مرد جوان مدام در سفر است و اتفاقات زیادی در زندگی وی میافتد و در ادامه با کسی آشنا میشود که راه و رسم زندگی طبقهی اشراف را به وی میآموزد. او با یک اشراف زادهی بیوه آشنا میشود که زمینهای بسیاری در اختیار دارد و سعی میکند دل وی را به دست بیاورد …»
۱. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)
- کارگردان: دیوید لین
- بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف، الک گینس و آنتونی کویین
- محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
نمیتوان هیچ فیلم ماجراجویی دیگری را در این جای فهرست بهترین فیلمهای ماجراجویی تصور کرد. فیلم «لورنس عربستان» نه تنها از بهترینهای تاریخ سینما است، بلکه تمام خصوصیات ژانر ماجراجویی را در حد کمال در اختیار دارد. سفرهای بسیار و از پیش رو برداشتن خطرهای بیشمار، در کنار تغییر گام به گام شخصیت از خصوصیات بارز فیلم است و دیوید لین هم که استاد تعریف کردن هر قصهای است. پس آن خصوصیت قصهمحور بودن این ژانر هم به زیبایی در این جا وجود دارد.
دیوید لین چنان تصاویر خیره کنندهای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کرده و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآورده که نام فیلم تنها جنبهای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادتهای مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزهی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفهی صادر شده از سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسالهای شخصی و وطنپرستانه است که میتوان به خاطر آن جان داد.
در چنین چارچوبی باید مغاک فیلمساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجهای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلمساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بیرحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آن چه که این تصویر را کامل میکند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در فیلم است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شدهاند و آنها هم به خوبی کار خود را انجام دادهاند.
یکی از نقتط قوت اساسی این فیلم ماجراجویی، توانایی دیوید لین در کارگردانی سکانسهای عظیم است. «لورنس عربستان» هم که از این سکانسهای عظیم کم ندارد و اصلا آنها بخشی جدانشدنی از فیلم هستند. به همین دلیل هم ماجراهای فیلم چنین پر افت و خیز و جذاب از کار درآمده است؛ چرا که کارگردان هم در خلق اتفاقات کوچک سنگ تمام گذاشته و هم در طراحی سکانسها و اتفاقات عظیم بی نقص عمل کرده است.
عظیم، حماسی، غولآسا، دلربا، درخشان و غیره. همهی اینها میتواند از صفتهای فیلم «لورنس عربستان» باشد. چشماندازهای سرزمین عربستان و تصویر عدهای انسان در میان آن و بالا زدن آستینها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آن که آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.
این فیلم ماجراجویی در ۷ رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شد که در نهایت توانست چهار جایزه را از آن خود کند. اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی متن. ضمن این که رابرت بولت بزرگ یکی از فیلمنامه نویسان آن است.
«جنگ جهانی اول. انگلیسیها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آنها متحد آلمانها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کردهاند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آنها این گزینه را که قبایل پراکندهی عرب به جنگ با عثمانیها بروند به این بهانه که سرزمینهای باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی میکنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آنجا اعزام میکنند …»