۱۵ فیلم و سریال اقتباسی مشهور که به منبع اصلی وفادار نبودند

۱۵ فیلم و سریال اقتباسی مشهور که به منبع اصلی وفادار نبودند

به نقل از دیجیکالا:

تریلر جدیدترین فیلم دیزنی، بعضی از هواداران را عمیقاً آزار داده است (انگار نگرانی‌های مهم‌تری نداریم). در بازسازی لایو اکشن «پری دریایی کوچولو»، هلی بیلی که سیاه‍پوست است نقش اریل را بازی کرده است. در نسخه‌ی کارتونی، آریل سفیدپوست بود، اما پروتکل‌های جدید هالیوود در راستای توجه بیشتر به اقلیت‌های نژادی، جنسیتی و … باعث شده است که آریل محبوب طرفداران دیزنی در فیلم اقتباسی جدید سیاهپوست باشد (احتمالاً دو دهه‌ی دیگر طول خواهد کشید تا دیزنی یک پرنسس سیاهپوست جدید خلق کند).

آزرده‌خاطرشدن از رنگ پوست جدید شخصیت آریل احتمالاً به این خاطر است که این شخصیت مشهور نیمه‌انسان، به شکل یک زن جوان زیبا با صدایی فوق‌العاده به تصویر کشیده شده است، نه یک پری ترسناک در اعماق دریا که می‌خواهد دریانوردان را به نابودی بکشاند (باید هم همین‌طور باشد، چون هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی بخواهد به‌ خاطر نژاد یک شخصیت افسانه‌ای که هیچ ربطی هم به داستان ندارد، عصبانی شود).

البته نمی‌توان فیلم را بر اساس تریلر آن قضاوت کرد، اما حداقل ظاهر این بازسازی خوب به‌نظر می‌رسد. در بازسازی‌های لایواکشن این استودیو هم آثار خوب وجود داشته و هم آثار بد، اما می‌توان امیدوار بود که یکی از این آثار به‌اندازه‌ی فیلم اصلی خود شاهکار باشد، حتی اگر بعضی مؤلفه‌های تاریخ گذشته‌ی نسخه‌ی اصلی را تغییر دهد. احتمالاً حالا برای اینکه تصمیم بگیریم «پری دریایی کوچولو»ی جدید از اثر اصلی خود بهتر خواهد بود یا نه، کمی زود است؛ اما هر کسی که آن ویدیوهای مشهور از دختران جوان سیاهپوست را دیده باشد که به تریلر واکنش نشان می‌دهند، می‌گوید که این نسخه به‌خاطر وجود هلی بیلی، ارزش تماشا دارد. در ادامه نگاهی به ده فیلم اقتباسی که به منبع اصلی خود وفادار نبودند می‌اندازیم.

۱. انیمیشن «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid) بر اساس قصه‌ی پریانی به همین نام اثر هانس کریستین اندرسن

فیلم اقتباسی «پری دریایی کوچولو»

با بحث‌هایی که جدیداً درباره‌ی «پری دریایی کوچولو» شکل گرفته است مجبوریم وانمود کنیم دیزنی در سال ۱۹۸۹ به اصل داستان وفادار بوده است (صدای بلند خنده). قصه‌ی پریان هانس کریستین اندرسن در سال ۱۸۳۷ تمثیل گرایش‌های عاطفی عجیب و غریب است، هر چند اینجا فرصتی برای بیان علایق آشفته و پیچیده‌ی اندرسن ندارم (به‌ نظر می‌رسد او به‌طرز دیوانه‌واری عاشق هر آنکه می‌دید می‌شد، و این باعث می‌شد او علاوه بر صفات دیگرش از قرار یک مهمان ناخوشایند هم باشد).

کارتون سال ۱۹۸۹، پیام‌های عجیب و متناقض داستان اصلی را خوب بازتاب نمی‌دهد (خوانندگان مختلف، درباره‌ی اینکه پایان داستان شاد است یا غمگین، نظرات مختلفی دارند)، اما این کارتون مشکلات و نقاط ضعف کتاب را از بین می‌برد و از شخصیت اصلی داستان (اریل در فیلم)، به‌ جای دختری که قربانی سرنوشت شومش شده است، یک شخصیت درست شکل‌گرفته می‌سازد که اهداف و انگیزه‌هایی دارد. علاوه بر این، یک خرچنگ جاماییکایی را هم به انیمیشن اضافه می‌کند.

۲. فیلم اقتباسی «درخشش» (The Shining) بر اساس رمانی به همین نام اثر استیون کینگ

فیلم ترسناک

من عاشق رمان «درخشش» هستم، و فیلم را هم به همان اندازه دوست دارم. رمان و فیلم دو چیز کاملاً متفاوت هستند که به‌ طور اتفاقی، دو داستان تقریباً مشابه را درباره‌ی خانواده‌ای روایت می‌کنند که تعطیلات زمستانی‌شان خوب پیش نمی‌رود. اگر کوبریک بیشتر از این کتاب فوق‌العاده پیروی کرده بود، ما از تماشای یکی از گیج‌کننده‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین فیلم‌های وحشت تاریخ محروم می‌شدیم. کتاب عناصری از اتوبیوگرافی دارد، و جک تورنس در آن نقش خود کینگ را ایفا می‌کند (از بعضی جهات خاص)؛ پدری آزرده، معتاد و با حس عذاب وجدان، که نیروهایی که در محل اقامت‌شان وجود دارد او را تسخیر کرده و باعث می‌شود او علیه خانواده‌اش دست به خشونت بزند.

این فیلم محصول ۱۹۸۰ چندان با جک، که به شکل یک دائم‌الخمر کله‌شق و سوءاستفاده‌گر به‌تصویر کشیده شده است، همذات‌پنداری نمی‌کند؛ برای او، آن هتل فرصتی است که از بند اجتماع و وظایف پدری‌اش خلاص شود. عده‌ای می‌گویند که او قوس شخصیتی خاصی در فیلم ندارد، اما به‌نظر من این مهم نیست؛ او یک آدم بد است و اگر کسی نباشد که جلویش را بگیرد، بدتر هم می‌شود. کینگ داستان را از دیدگاه جک روایت می‌کند؛ کوبریک و همکارانش این پرسش را مطرح می‌کنند که زندگی‌ کردن با جک چه حالی دارد. و خب، حال خوبی نیست.

۳. فیلم «تماس» (Contact) بر اساس رمانی به همین نام اثر کارل سیگن

فیلم اقتباسی «تماس»

در این مورد هم فیلم و کتاب به یک اندازه ارزشمند هستند (هر کتابی که کارل سیگن آن را نوشته باشد، ارزش وقت شما را دارد). کتاب برای شخصیت‌های بیشتری وقت می‌گذارد و در نهایت همه‌ی آن‌ها را به درون کرم‌چاله‌ی سفارشی داستان می‌فرستد، اما رابرت زمه‌کیس و همکارانش در این فیلم محصول ۱۹۹۷ هوشمندانه داستان را از زاویه‌ی عاطفی‌اش روایت کرده و بیشتر بر شخصیت الی ارووِی با بازی جودی فاستر تمرکز می‌کنند، که علم استدلالی را به باورهای اثبات‌ناپذیر ترجیح می‌دهد. به‌ خاطر اوست که ما اینجاییم.

۴. فیلم اقتباسی «روانی» (Psycho) بر اساس رمانی به همین نام اثر رابرت بلاک

فیلم اقتباسی «روانی»

رابرت بلاک یکی از نویسنده‌های ژانر جنایی و وحشت است که به‌اندازه‌ی کافی به او توجه نمی‌شود، و رمان «روانی» او (که طرح کلی آن بر اساس زندگی واقعی یک قاتل زنجیره‌ای به نام اد گین است)، درون ذهن قاتل را خوب به تصویر می‌کشد و نسبت به فیلم، زمان بیشتری را صرف بررسی شخصیت‌هایش می‌کند. هرچند این فیلم محصول ۱۹۶۰، از دو نوآوری بهره می‌برد؛ هنر فیلمسازی آلفرد هیچکاک، که داستانی را که به هیچ وجه قابلیت تبدیل شدن به فیلم را نداشت و برای این کار مناسب نبود، برداشت و آن را به شاهکاری در سینمای امریکا تبدیل کرد.

کار خلاقانه‌ی دوم بازی حیرت‌آور آنتونی پرکینز در نقش نورمن بیتس است. نورمن در کتاب شخصیتی میانسال و چاق است و عینک می‌زند؛ تصویری کلیشه‌ای از قاتلی سریالی. اما فیلم به ما شخصیت شروری را نشان می‌دهد که نمی‌توانیم زیاد او را شرور بدانیم. او جوان است و خوش‌قیافه، حتی کمی جذاب و بچه مثبت. مردی که به‌نظر آزارش به یک مورچه هم نمی‌رسد.

۵. فیلم «زنان کوچک» (Little Women) بر اساس رمانی به همین نام اثر لوئیزا می الکات

غرور و تعصب

من طرفدار پر و پا قرص لوئیزا می الکات هستم (هم طرفدار آثارش هستم و هم زندگی غیرمتعارف و شگفت‌انگیزی که داشت)، بنابراین قرار نیست بگویم هر آنچه تا به حال بر اساس رمان «زنان کوچک» ساخته شده است، بهتر از رمانش است. اما گرتا گرویگ در نسخه‌ی سینمایی‌ای که سال ۲۰۱۹ ساخت کمی پایان را تغییر می‌دهد، و جو مارچ را جای الکات، نویسنده‌ی رمان «زنان کوچک» می‌گذارد. همه می‌دانند که الکات کمی کتاب را دستکاری کرد تا بهتر فروش کند، و نسخه‌ی فیلم این پرسش را مطرح می‌کند که اگر دست نویسنده بازتر بود، چه می‌شد. این یک تغییر هوشمندانه و بجاست.

۶. فیلم اقتباسی «بازمانده‌ی روز» (The Remains of the Day) بر اساس رمانی به همین نام اثر کازوئو ایشیگورو

فیلم اقتباسی «بازمانده‌ی روز»

فیلم محصول ۱۹۹۳ «بازمانده‌ی روز» هم مانند «درخشش» (که احتمالاً هیچ‌کس تابه‌حال این دو فیلم را با هم مقایسه نکرده است)، فیلمی است که طرح کلی‌اش تقریباً شبیه منبع اصلی‌اش است، اما تجربه‌ی نسبتاً متفاوتی را برای بینندگان رقم می‌زند.

رمان کازوئو ایشیگورو در سال ۱۹۸۸، بیشتر حول محور سرپیشخدمتی با نام استیونس می‌چرخد که به بلوغ عاطفی نرسیده است (همان که آنتونی هاپکینز نقش‌اش را در فیلم بازی می‌کند)، اما فیلم جیمز آیووری با دید بازتری به داستان نگاه کرده و شخصیت‌های دیگر را هم دربرمی‌گیرد و در عین حال، فاصله‌ی مناسبی را هم حفظ می‌کند. داستان همچون کتاب در همان دنیای ظالم و خفقان‌آور رخ می‌دهد، اما دربرگرفتن شخصیت‌هایی که به‌نظر احساسات پررنگی دارند، به این معناست که این احساسات پنهانی، بیشتر بر مخاطب تأثیر می‌گذارد.

۷. فیلم «دکتر اسلیپ» (Doctor Sleep) بر اساس رمانی به همین نام اثر استیون کینگ

فیلم «دکتر اسلیپ»

«دکتر اسلیپ» محصول ۲۰۱۹، دنباله‌ی یکی از اولین آثار استیون کینگ، یعنی «درخشش» است. نظرات متفاوتی درباره‌ی کتاب وجود داشت، و کارگردان مایک فلنگن با داستان اصلی بازی می‌کند تا فیلمی بسازد که بتواند هم دنباله‌ای بر فیلم کوبریک باشد و هم بر رمان اصلی؛ شاید با این امید که بتواند به جدال قدیمی طرفداران کوبریک و کینگ پایان دهد. در بستر فیلم، دوام آوردن اوورلوک (که در کتاب منفجر شده بود) به این معناست که می‌توانیم دوباره آن مکان نمادین را ببینیم. فلنگن داستان فیلم را تاریک‌تر و خونین‌تر از کتاب می‌کند، و شمار جنازه‌ها و تلفات را هم بالا می‌برد.

۸. مجموعه‌ی تلویزیونی «ناوبر فضایی: گالاکتیکا» (Battlestar: Galactica) بر اساس سریالی به همین نام محصول ۱۹۷۸

مجموعه‌ی تلویزیونی «ناوبر فضایی: گالاکتیکا»

مجموعه‌ی تلویزیونی اصلی «ناوبر فضایی گالاکتیکا» در زمان خود بسیار جاه‌طلب بود، با جلوه‌های ویژه‌ای در حد «جنگ ستارگان» (Star Wars) و اشارات جالبی به اسطوره‌شناسی در قالب یک مجموعه‌ی هفتگی، که نمی‌توانست تمام این محتوا را خوب در خود جای دهد. به همین خاطر، این مجموعه یک فصل بیشتر دوام نیاورد و بعد تبدیل به یک سریال محبوب و فراموش‌شدنی با موضوع مخاطرات و ماجراجویی‌های این دنیایی شد.

بازسازی آن در دهه‌ی ۲۰۰۰، بذر این مجموعه را در زمین حاصلخیزتری کاشت و در بستری علمی تخیلی و شخصیت‌هایی عمیقاً پیچیده‌، به موضوعاتی همچون آسیب‌های روانی (با اشاره به حادثه‌ی یازدهم سپتامبر)، روحانیت پیچیده و پساانسان‌گرایی پرداخت.

۹. فیلم اقتباسی «موجود» (The Thing) بر اساس داستان «کی آنجاست؟» (Who Goes There?) اثر جان دبلیو. کمپبل، و فیلم «چیزی از دنیای دیگر» (The Thing From Another World)

فیلم اقتباسی «موجود»

داستان «کی آنجاست؟» اثر جان کمپبل، داستان تأثیرگذاری در پارانویای دوران جنگ سرد بود، و اقتباس سینمایی محصول ۱۹۴۱ هاوارد هاوکس، «چیزی از دنیای دیگر»، هم این ویژگی‌ها را در خود دارد، و همچنان یکی از لذت‌بخش‌ترین فیلم‌های علمی تخیلی دوران خودش است. اقتباس جان کارپنتر به شکل‌های مختلفی بهتر از این دو اثر است.

اول اینکه داستان اصلی را تغییر می‌دهد تا دیگر شبیه یک پند اخلاقی درباره‌ی خطرات نفوذ کمونیست‌ها نباشد، و بیشتر تبدیل به داستانی درباره‌ی سقوط اجتماعی در برابر تهدیدات بی‌رحمانه شود. «موجود» اثر کارپنتر، گریم، اندام‌های مصنوعی و عروسک‌گردانی هنرمندانه‌ای را به کار اضافه می‌کند و نسبت به کار هاوکس در زمان خود، به مهاجمان فضایی «کی آنجاست؟» وفادارتر است.

۱۰. فیلم «مگس» (The Fly) بر اساس داستان کوتاه «مگس» اثر جرج لانگلان، و فیلمی به همین نام محصول ۱۹۵۸

فیلم «مگس»

داستان کوتاه «مگس» برداشتی کافکاگونه از روانشناسی تحول بود، اما فیلم وینسنت پرایس صرفاً یک فیلم متفکرانه‌ی علمی تخیلی و وحشت در دهه‌ی ۱۹۵۰ بود. این میان، بازسازی دیوید کراننبرگ در سال ۱۹۸۶، فیلمی بود که زیرژانر بادی هارور یا وحشت جسمی (body horror) را به مخاطبان معرفی کرد.

نسخه‌ی او ترس واقعی از این را به ما نشان می‌دهد که بدن‌مان ممکن است به شکل ظالمانه و خشنی به ما خیانت کند.  فیلم در زمان اکران تمثیل قدرتمندی از اچ‌آی‌وی یا ایدز به نظر می‌رسید؛ امروز می‌توانید آن را استعاره‌ای از هر بیماری مهلکی بدانید، یا حتی فرایند وحشتناک، اجتناب‌ناپذیر و ساده‌ی پیر شدن.

۱۱. فیلم اقتباسی «آرواره‌ها» (Jaws) بر اساس رمانی به همین نام اثر پیتر بنچلی

فیلم اقتباسی «آرواره‌ها»

رمان پیتر بنچلی در سال ۱۹۷۴، رمان فوق‌العاده‌ای برای مطالعه در ساحل است (البته فکر کنم بستگی به ساحلش دارد)، اما پر است از نثرهای ماهرانه و شخصیت‌هایی که به خوبی پرداخته نشده‌اند. استیون اسپیلبرگ عناصر اصلی داستان را برداشت و آن را تبدیل به شاهکاری باورنکردنی کرد: یک بلاک‌باستر تابستانی که در عین حال، فیلمی عالی و ماندگار هم هست. بخشی از آن تنها به‌خاطر مهارت‌های کارگردانی است، اما اسپیلبرگ با گسترش داستان از منظر شخصیت‌پردازی و مفهومی، به آن عمق بخشید (water pun intended). فیلم‌های زیادی درباره‌ی حمله‌ی کوسه‌ها ساخته شده است، اما تعداد کمی از آن‌ها چنین شخصیت‌های به‌یادماندنی و انسانی دارند که می‌توان از آن‌ها نقل قول کرد.

۱۲. سریال «هانیبال» (Hannibal) بر اساس رمان «اژدهای سرخ» (Red Dragon) اثر توماس هریس

سریال «هانیبال»

«اژدهای سرخ» توماس هریس رمان هوشمندانه و خلاقانه‌ای است، و هم یک اثر ادبی است و هم اثری هیجان‌انگیز در فرهنگ عامه؛ دلیلی دارد که چند دنباله برای آن نوشته شده (از جمله «سکوت بره‌ها») و مجموعه‌های تلویزیونی و فیلم‌های فراوانی هم از روی آن‌ها ساخته شده است (با کیفیت‌های متفاوت). آخرین اقتباس برایان فولر تمرکز را از بررسی قتل‌های «پری دندان» (the Tooth Fairy) برداشته و روی چیزی که باید، تمرکز می‌کند: رابطه‌ی اساسی بین روانشناس (با بازی هیو دنسی) و هانیبال لکتر (با بازی مدس میکلسن). این اقتباس، ویژگی‌های بصری مناسب تلویزیون را هم به کار اضافه می‌کند، و قالب اپیزودی آن کمک می‌کند تا هردوی این شخصیت‌ها در طول زمان بهتر کشف شوند، و داستان را به شکل شگفت‌انگیزی به‌هم می‌زند.

۱۳. مجموعه تلویزیونی «وست‌ورلد» (Westworld) بر اساس فیلمی به همین نام اثر مایکل کرایتون

مجموعه تلویزیونی «وست‌ورلد»

«وست‌ورلد» به نویسندگی و کارگردانی مایکل کرایتون و محصول سال ۱۹۷۳، یک فیلم اکشن پرمفهوم، جالب و تاریک است و ایده‌های جالبی را درباره‌ی هوش مصنوعی و طبیعت غیرانسانی تکنولوژی معرفی می‌کند، بدون اینکه اصلاً از این موضوعات استفاده کند. بازسازی اچ‌بی‌او (HBO) از جاناتان نولان و لیزا جوی، گاهی در هزارتویی خودساخته گم می‌شود (i.e., gets its head stuck up its own ass) اما نمی‌ترسد که موضوعات تاریک و فلسفی را بررسی کند. فیلم می‌گفت که تکنولوژی پیشرفته ممکن است ما را نابود کند؛ سریال می‌گوید شاید بتوانیم با این تکنولوژی همزیستی کنیم.

۱۴. فیلم «پارک ژوراسیک» (Jurassic Park) بر اساس رمانی به همین نام اثر مایکل کرایتون

فیلم «پارک ژوراسیک»

مایکل کرایتون بین دنیاهای فیلم و کتاب سفر می‌کرد، و اقتباس‌های سینمایی زیادی از رمان‌های او ساخته شده است. کتاب «پارک ژوراسیک» علاوه بر توصیفات علمی خاص این نویسنده، صحنه‌هایی دارد که انگار از اول برای تبدیل‌شدن به فیلم، طراحی شده‌اند. این کتاب یکی از بهترین آثار او است، اما وقتی استیون اسپیلبرگ کار را بر عهده گرفت، دیگر بازگشتی در کار نبود. این کارگردان، داستان کتاب (و اصطلاحات علمی آن) را سریع‌تر و خلاصه‌‌تر کرد و یک بلاک‌باستر تابستانی دلچسب ساخت. برای باورکردن دایناسورها، باید بتوانیم آن‌ها را در دستان یک شخص کاربلد ببینیم.

۱۵. فیلم «شهر خدا» (City of God) بر اساس رمانی به همین نام اثر پائولو لینز

فیلم شهر خدا

رمان پائولو لینز در سال ۱۹۹۷ مانند سفری به جهنم است، و تقریباً بر اساس تجربیات شخصی نویسنده در یکی از گدامحله‌های ریو دو ژانیرو به همین نام، نوشته شده است؛ محله‌ای پر از خشونت، مواد مخدر، فقر، پلیس‌های فاسد، و نژادپرستی. اقتباس فیلم، به فضای اصلی کتاب وفادار می‌ماند و در عین حال حس جنبشی را همراه با برداشتی روشن از زیبایی طبیعی ریو، نمایش می‌دهد. کتاب تناقضات بین شهر آفتابی و توریستی داخل بروشورهای گردشگری را با شرایط ناامیدکننده‌ی درونش به خوبی نشان می‌دهد (مخصوصاً شرایطی که در این دوران وجود داشت)، اما فیلم این تناقض را بسیار روشن‌تر می‌کند و به همین دلیل بسیار تراژیک‌تر و ناراحت‌کننده‌تر است.

منبع: lifehacker

راهنمای خرید کتاب