۱۵ فیلم مذهبی برتر تاریخ سینما با محوریت ایمان

۱۵ فیلم مذهبی برتر تاریخ سینما با محوریت ایمان

به نقل از دیجیکالا

۱۵ فیلم مذهبی برتر تاریخ سینما با محوریت ایمان

از همان آغاز شکل‌گیری سینما در اواخر قرن نوزدهم تا به امروز، هنرمندان بسیاری به نمایش دغدغه‌های اعتقادی و مذهبی خود از طریق این مدیوم هنری پرداخته‌اند. به ویژه که هنرِ هنرمندان از دیرباز بسیار تحت تاثیر آموزه‌های مذهبی بوده و مثلا در دوران قرون وسطی، اساسا نقاش‌ها و مجسمه‌سازان و معماران بزرگ به سفارش کلیسا یا برای آن‌ کار می‌کردند. در دوره‌های مختلف می‌توان این نمایش اعتقاد را در معماری اسلامی هم دید که مثلا در معماری مساجد متبلور شده و هنرمندان جهان اسلام تمام ذوق و قریحه‌ی خود را به کار می گرفتند تا طاقی در یک مسجد به وجود آورند یا سقفی زیبا خلق کنند. این سنت هنری به سینما هم راه پیدا کرد و زمانی رسید که سینماگرانی از هر دین و آیینی به ترسیم اعتقاداتشان پرداختند. در این لیست سری به ۱۵ فیلم مهم تاریخ سینما با محوریت ایمان و مذهب زده‌ایم.

اما با آغاز دوران تازه در این یکی دو قرن گذشته، تفاوت‌هایی هم بروز کرده بود. اساسا سینما هنری مدرن به حساب می‌آمد و از آن جایی که داستانگویی- به ویژه در دوران سینمای کلاسیک بخشی جدایی‌ناپذیر از هنر هفتم بود، نمایش مذهب و ایمان هم به دو شکل کلی در آن متجلی شد: اول به شکل قصه‌های مذهبی که از کتب آسمانی سرچشمه می‌گرفت و طبعا به تاریخی همزمان یا پیش از نزول آن دین اشاره داشت و دوم هم به نمایش تلواسه‌ها و دغدغه‌های هنرمند می‌پرداخت که در قالب داستان‌های معاصر یا قصه‌های تاریخی مرتبط با دوره‌های تاریخی پس از نزول آیات آسمانی، تصویر می‌شد.

به عنوان نمونه فیلمی چون «مصائب ژان‌دارک» به دسته‌ی دوم تعلق دارد و داستانش در قرون میانه می‌گذرد و بازگو کننده‌ی تلواسه‌های مذهبی کارل تئودور درایر است و فیلمی چون «انجیل به روایت متی» هم که به زندگی عیسی مسیح (ع) و دوران آن حضرت می‌پردازد، به دسته‌ی اول تعلق دارد. اما با مرور زمان و عوض شدن شرایط زندگی بشر، فیلم‌هایی به وجود آمدند که به شکل دیگری به نمایش دغدغه‌های ایمانی هنرمندان می‌پرداختند و طرحی نو درانداختند.

با آغاز سینمای مدرن در اروپا و سپس در آمریکا، سینماگران نگاهی تازه به مساله‌ی ایمان داشتند. این هنرمندان به جای تاریخ، در زندگی روزمره به دنبال ایمان و مذهب می‌گشتند و نشانه‌های مذهبی را در همین امروز خود می‌جستند. این گونه سر و شکل فیلم‌ها هم عوض شد و شخصیت‌هایی در داستان‌ها ظهور کردند که گاهی با شک نسبت به ایمان خود مواجه می‌شدند و همین زندگی آن‌ها را مختل می‌کرد. به عنوان نمونه فیلمی چون «لئون مورن، کشیش» چنین فیلمی است و آثاری مانند «ایثار» اثر آندری تارکوفسکی یا «یک مرد جدی» اثر برادران کوئن را هم می‌توان بخشی از این دسته دانست.

در هر حال جهان روز به روز در حال تغییر است اما مساله‌ی ایمان و مذهب مانند همیشه بخشی جدایی‌ناپذیر از دغدغه‌ی هر ساعت و هر روز او است. پس قطعا این دغدغه در سینما نمودی عینی پیدا می‌کند، حتی اگر به شکل مستقیم اشاره‌ای به آن نشود.

کتاب تاریخ جامع سینمای جهان اثر دیوید ا. کوک نشر چشمه 2 جلدی

۱. مصائب ژان‌دارک (The Passion Of Joan Of Arc)

مصائب ژان دارک

  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: رنه جین فالکونتی، آنتونین آرتا و میشل سیمون
  • محصول: ۱۹۲۸، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

ژان‌دارک، شخصیتی مهم و یکی از قدیسان در آیین مسحیت است اما از سوی دیگر یکی از شخصیت‌های مهم تاریخی فرانسه هم به شمار می‌آید. دفاع جانانه‌ی او در برابر لشکریان اشغالگر انگلیسی برای فرانسویان به نوعی الهام‌بخش بود تا در نهایت بتوانند استقلال خود را به دست آورند. درایر اما سودای دیگری در سر دارد و به جای نمایش دلاوری‌های این دخترک فرانسوی در میدان نبرد، به نمایش محاکمه‌ی وی پس از دستگیری می‌پردازد.

توجه کنید که درایر فیلم‌سازی دانمارکی است و طبعا به جای تمرکز بر جنبه‌ی ملی و فرانسوی زندگی ژان‌دارک، به جنبه‌ی ایمانی زندگی او توجه دارد و این چنین است که دردی که او می‌کشد و باری که بر دوش حمل می‌کند، در دستان درایر چنان عظیم تصویر شده که فقط پهلوانان اساطیری تحمل حمل آن را دارند. این چنین نمایش قدرت ایمان او کامل می‌شود. قهرمان داستان چنان در برابر ناملایمات مقاومت می‌کند و چنان چهره‌ی تاریک ظالم را عیان، که از او اسطوره‌ای برای تمام فصول می‌سازد و این همه به مدد کارگردانی درخشان درایر است که به دست آمده.

کارل تئودور درایر تمام تجربیات سینمای اروپا و آمریکا در آن زمان را گرفت و تبدیل به فیلمی کرد که هم عناصر فرمی سینمای کلاسیک آمریکا در آن یافت می‌شود، هم اکسپرسیونیسم سینمای آلمان بعد از جنگ اول جهانی، هم امپرسیونیسم فرانسه و هم مکتب مونتاژ شوروی. او فیلم‌سازی بود که نشان داد می‌توان از تجربیات مختلف استفاده کرد و آثار مختلف را منبع الهام خود قرار داد تا نتیجه‌ی پایانی کار تبدیل به اثری بهتر بشود؛ یعنی عملا همان کاری که امروزه همه‌ی فیلم‌سازان آن را انجام می‌دهند. پس با یک اثر مهم تاریخ سینمایی هم طرف هستیم.

به عنوان نمونه استراتژی داستانگویی فیلم «مصائب ژان‌دارک» بسیار شبیه به فیلم «رزمناو پوتمکین» (Battleship Potemkin) ساخته‌ی سرگی آیزنشتاین به سال ۱۹۲۵ میلادی است. در آن جا هم دو طرف در برابر هم قرار می‌گیرند و از برخورد آن‌ها انرژی عظیمی آزاد می‌شود که در سکانس بسیار معروف پلکان ادسا قابل مشاهده است و البته سکانس پایانی همین فیلم هم یادآور آن سکانس باشکوه است. یا می‌‌توان تاثیر مکتب اکسپرسیونیسم آلمان را در قاب‌بندی‌های اثر دید و شیوه‌ی تدوین امپرسیونیستی را در جاهایی مشاهده کرد.

رنه جین فالکونتی در قالب شخصیت تاریخی ژان‌دارک یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را ارائه داده است. درایر تصمیم گرفت که هیچ گریمی بر چهره‌ی وی انجام نشود و از آن جا که در بیشتر فیلم نمای درشت چهره‌ی او تصویر می‌شد، روند اجرای نقش برای فالکونتی تبدیل به شکنجه‌ای دائمی شد. از سوی دیگر وی خیلی زودتر از اعلام حضور بازیگران مکتب متد در دهه‌های آینده، در قالب نقش خود فرو رفته بود و گویی تمام آن شکنجه‌های فیلم را بر جان می‌خرید و حس می‌کرد. معروف است که بسیاری از عوامل فیلم در پشت صحنه از بازی وی متعجب بودند و همراه با آن شخصیت گریه می‌کردند. همین فشارها باعث شد که این اولین و آخرین بازی این بازیگر ایتالیایی باشد.

چشمان فالکونتی وسیله‌ای می‌شود تا فیلم‌ساز از طریق آن دریچه‌ای بسازد و به درون آدمی نقب بزند و عظیم‌ترین ترس‌های وی را به بیرون بکشد و تصویری افسانه‌ای از مبارزه‌ی شخصیت اصلی بسازد. در چنین قابی علاوه بر بازی فالکونتی و کارگردانی معرکه‌ی درایر، ‌آن چه که بیشتر به چشم می‌آید، دکورها و هم‌چنین نورپردازی فیلم است که البته از سینمای اکسپرسیونیسم به این فیلم راه پیدا

بسیاری فیلم «مصائب ژان‌دارک» را آخرین شاهکار سینمای صامت اروپا می‌دانند.

«ژان‌دارک دختر جوانی است که ادعا می‌کند از سوی خدا برگزیده شده تا ملت فرانسه را از دست اشغال انگلستان نجات دهد. حال او پس از رهبری عده‌ای از مبازان فرانسوی دستگیر شده و تحت محاکمه قرار دارد تا اعتراف کند که آن چه که ادعا کرده دروغ است …»

کتاب محاکمه ژان دارک در روان اثر برتولت برشت انتشارات فرهنگ جاوید

۲. نور زمستانی (Winter Light)

نور زمستانی

  • کارگردان: اینگمار برگمان
  • بازیگران: گونار بیورنستراند، اینگرید تولین و مکس فون سیدو
  • محصول: ۱۹۶۳، سوئد
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪

اینگمار برگمان در تمام حیات فیلم‌سازی‌اش با مساله‌ی ایمان و اعتقاداتش دست در گریبان بود و مدام در فیلم‌هایش به ترس‌های هستی‌شناسانه‌اش ارجاع می‌داد. به عنوان نمونه در نمایش مرگ در فیلم «مهر هفتم» (The Seventh Seal) بیشتر از آن که مانند فیلم‌سازان آن زمان جنبه‌ای اگزیستانسیالیستی به ترس از مرگ و زندگی پس از آن ببخشد، به سمت نمایشی آیینی و مذهبی حرکت کرده که ریشه در باورهایی مذهبی دارد.

اما اگر قرار باشد یکی از فیلم‌های برگمان را بیش از همه‌ی آثارش مناسب این فهرست بدانیم، قطعا به این یکی می‌رسیم؛ فیلمی که خود این فیلم‌ساز سوئدی هم آن را بیش از دیگر آثارش دوست دارد. «نور زمستانی» نمایش دغدغه‌های مردمی در یک دهکده ساده با حداقل امکانات است. مردمی که تمام زندگی آن‌ها حول آیینشان می‌گردد. در این میانه ترسی در وجود شحصی رخنه کرده که ارتباطی مستقیم با زندگی آدمی در قرن بیستم دارد.

مردی در قصه وجود دارد که تحت تاثیر بحران جنگ سرد قافیه را باخته و قصد دارد که از ترس مرگ خودکشی کند. حال پای دیگر اهلای هم به این موضوع باز شده اما برگمان علاقه‌ای به صدور اعلامیه‌های سیاسی ندارد و فقط می‌خواهد از طریق نمایش این قصه، تصویری هنرمندانه از وضع بشر ارائه کند و مانند هر هنرمند بزرگ دیگری که محصول زمانه‌ی خود است، به شیوه‌ی خودش به زیست آدمی در آن دوران بپردازد.

زنی در قصه وجود دارد که نقشش را اینگرید تولین در یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های عمرش به عهده دارد. این زن نماد همان معصومیتی است که پس از جنگ‌های جهانی و شروع بحران‌های بسیار سیاسی، در آستانه‌ی انقراض قرار دارد. معصومیتی که توسط بشر مدرن به ساده‌لوحی تعبیر می‌شود و به جای احترام، عذاب می‌بیند. از آن سو تمام شخصیت‌های قصه با عذابی درونی دست در گریبان هستند. از کشیش دهکده که راه را گم کرده تا دیگرانی که هیچ راهی برای خلاصی از سایه‌ی سیاه و شوم زندگی در چارچوب زیست تازه، نمی‌شناسند و مدام در حال التماس هستند.

برگمان استاد نمایش و عینی کردن دغدغه‌های عمیق درونی آدمی بود. از آن سینماگران مدرنی که هر قاب فیلمش می‌توانست احساساتی را فراچنگ آورد و نمایان کند که فقط در آثار هنری بزرگ تاریخ قابل مشاهده است. جالب این که این فیلمش در رسیدن به چنین دستاوردی از دیگر آثارش موفق‌تر است اما تا حدودی مهجور مانده و پشت سر دیگر شاهکارهایش قرار گرفته. با این وجود تاثیرش تا به امروز بر کارگردانان دیگری قابل ردیابی است؛ از الخاندرو گونزالس ایناریتو در اثری مانند «ذیبا» (Biutiful) گرفته تا پل شریدر در فیلم «نخستین اصلاح‌شده» که در همین لیست حضور دارد.

شاید هیچ چیز به اندازه‌ی فضای غمزده و سرد محیط به خاطره‌ی مخاطب پس از تماشا سنجاق نشود و تاثیرگذار نباشد؛ تاثیری که قطعا پس از سال‌ها هم از یاد نخواهد رفت.

«توماس یک پدر روحانی در دهکده‌ای کوچک است که از مرگ همسرش چهار سال می‌گذرد اما او هنوز آرام نگرفته و عزادار است. مارتا معلم مدرسه‌ای در دهکده است که به توماس علاقه دارد و دوست دارد که با وی ازدواج کند. اما توماس علاقه‌ای به این کار ندارد و به مارتا می‌گوید که وی نمی‌تواند جای همسرش را برایش پر کند. در این میان زنی به نام کارین از راه می‌رسد و خبر می‌دهد که شوهرش به دلیل ترس از حمله‌ی اتمی قصد خودکشی دارد. او از توماس می‌خواهد که کمکش کند. تا این که …»

کتاب فانوس خیال اثر اینگمار برگمان انتشارات هرمس

۳. انجیل به روایت متی (The Gospel According To St. Matthew)

انجیل به روایت متی

  • کارگردان: پیر پائولو پازولینی
  • بازیگران: انریکه ایرازوکی، مارگارتا کاروسو و سوزانا پازولینی
  • محصول: ۱۹۶۴، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

پازولینی همیشه روایتگر جهان اسطوره‌ها بود اما به شیوه و سیاق خودش. فیلم‌هایی مانند «ادیپ شهریار» (Oedipus Rex)، «مده‌آ» (Medea)، «داستان های هزار و یک شب» (Il Fiore Delle Mille E Una Notte) و … تنها نمونه هایی از چنین آثاری هستند. در واقع مسیحِ (ع) پازولینی تفاوت زیادی با شیوه‌ی مرسوم نمایش این پیامبر در سینمای هالیوود دارد و مسیری یک سر متفاوت از فیلم هایی مانند «بزرگ ترین داستان عالم» (Greatest Story Ever Told) و یا «مصائب مسیح» (The Passion Of The Christ) پی می ؛یرد که از سمت و سوی هنرمندانه و تفکر مدرن فیلم‌سازی چون او می‌آید. برخی از این تفاوت‌ها بر می‌گردد به خودِ انجیل متی و برخی دیگر به خوانش پازولینی از این داستانِ بارها گفته شده.

در حالی که چنین داستان‌هایی تبدیل به جولانگاه جلوه‌های ویژه‌ی سینمایی می‌شوند، در این فیلم فقط در هنگام راه رفتن مسیح بر روی آب از چنین حقه‌ای استفاده شده و هیچکدام از معجزات مسیح، با طول و تفسیر به تصویر کشیده نمی‌شود. به عنوان مثال در فصل غذا دادن به مردم دهکده و معجزه معروف تبدیل کردن دو ماهی و پنچ نان به مقداری که کل اهالی یک روستا را سیر کند، فقط سبد‌های خالی را می‌بینیم که ناگهان کات زده می‌شوند به سبدهایی پر از نان و ماهی؛ به همین سادگی. یا سکانس «شام آخر» که با وجود اهمیتش در داستان خیلی سریع و بدون مکث برگزار می‌شود؛ در حالی که طبق الگوی فصل خطابه‌ها، شاید توقع تمرکز بیشتری روی سخنان مسیح در این فصل را داشته باشیم و شور و حرارت بیشتری طلب کنیم. چنین است پرداخت فیلم در فصل چلٌه نشینی مسیح و رودر روییِ وی با شیطان که بدون مکث و بدون حقه های سینمایی برگزار می‌شود.

چنین برخورد نامتعارفی در سرتاسر فیلم جاری است. چه آن جا که معجزه‌ای روی می‌دهد و میزانسن از هرگونه پرداخت دراماتیکی سرباز می‌زند و چه آن جا که روی تصاویری حماسی، موسیقی «میسالوبا»یِ آفریقایی یا «کانتری» آمریکایی شنیده می‌شود. برای درک ساختار فیلم و نگاه متفاوت پازولینی به داستان زندگی حضرت مسیح (ع) نسبت به آثار متدوال هالیوودی، کافی است فصل‌های خطابه‌ها و رهنمودهای مسیح را با فصل دادگاهی او در فیلم مقایسه کنیم؛ زمانی که فیلم‌ساز در هنگام فیلمبرداری از خطابه‌ها- با آن قاب بندی‌های شبیه به تابلوهای نقاشی دوران رنسانس- شور و هیجان مسیحِ جوان را با دقت به تصویر می‌کشد و حتی روی پریشانی او مکث می‌کند را قیاس کنید با زمانی که پازولینی دوربینش را در هنگام دادگاهی شدن مسیح تا حدِ یک ناظر بی‌طرف پایین می‌آورد و خودش و ما مخاطبان را بیرون از آن واقعه نگه می‌دارد.

خلاصه که پازولینی با چیره دستی، به شکلی به زندگی این پیامبر آسمانی نزدیک شده که نمونه‌ی مشابهی در تاریخ سینما ندارد. از یک سو انگار همه چیز به شیوه‌ی رئالیستی جریان دارد و زندگی این پیامبر شبیه به زندگی دیگران است و از سوی دیگر کیفیتی شاعرانه و عارفانه در تمام قاب‌ها جاری است که فیلم را به اثری غیرمعمول تبدیل می‌کند. برای درک این موضوع فقط کافی است که به حضور چندباره‌ی فرشته در داستان یا به نمایش پر از احساس عروج پیامبر توجه کنید. ساخت یک کلیت درخشان از چنین عوامل نامتجانسی فقط از فیلمسازی در قواره‌های پازولینی و هنرمندی او بر می‌آید.

«داستان زندگی حضرت مسیح (ع)،از تولد تا مصلوب شدن بر فراز تپه جلجتا.»

کتاب عهد جدید اثر کایل کیفر

۴. ایثار (The Sacrifice)

ایثار

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: ارلاند یوسفسن، سوزان فلیتوود
  • محصول: ۱۹۸۶، سوئد، بریتانیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

فیلم «ایثار» آخرین فیلم آندری تارکوفسکی در مقام فیلم‌ساز است و این فیلم‌ساز بزرگ تاریخ سینما مدت کوتاهی پس از اکران این فیلم دار فانی را وداع گفت و درگذشت. و البته دومین فیلم بلند داستانی او (به غیر از مستند سفر در زمان) در خارج از مرزهای شوروی هم به حساب می‌آید که بر خلاف ایتالیا این بار در سوئد ساخته شده است. در واقع فیلم «ایثار» نوعی ادای دین تارکافوسکی به اینگمار برگمان، کارگردان بزرگ سوئدی هم هست؛ چرا که در جزیره‌ای نزدیک به جزیره‌ی فارو، لوکیشن ثابت فیلم‌های برگمان، فیلم‌برداری شده و از اسون نیکوست در مقام مدیر فیلم‌برداری بهره می‌برد که مدیر فیلم‌برداری مرد علاقه‌ی برگمان نیز بود.

اگر اندیشه‌ی اتمام دنیا در فیلم «استاکر» (Stalker) به اوج خود رسیده بود و آندری تارکوفسکی در آن فیلم جهانی را تصور کرده بود که انگار زمانی پیش انفجاری هسته‌ای را پشت سر گذاشته، حال داستان فیلم «ایثار» به قبل از آن ماجرا بازمی‌گردد و تارکوفسکی جهانی را تصور می‌کند که فقط چند ساعت با پایان فاصله دارد. مخاطب ناآگاه با سینمای آندری تارکوفسکی با خواندن خلاصه داستان فیلم شاید تصور کند که با فیلمی آخرالزمانی روبه‌رو است. به لحاظ ژانر شناسی هم می‌توان چنین تصوری کرد اما قطعا این فیلم‌ساز روس از این موقعیت خاص بهره‌ای متفاوت خواهد برد.

در اندیشه‌های مذهبی همواره مفهوم پایان دنیا وجود دارد. این که زمانی فراخواهد رسید تا همگان در برابر خداوند حاضر شوند و جهانی که در گذشته وجود داشته و امروزه ما آن را می‌شناسیم از بین برود؛ هم خود آن جهان به صورت فیزیکی و هم تمام چیزهایی که آن را برای بشر ارزشمند می‌کرد و موجب دلبستگی او می‌شد. حال تصور کنید آدمی چند ساعت یا یک روز قبل بفهمد که تا ساعاتی دیگر جهان از بین خواهد رفت. چنین شرایطی حتی با آگاهی از زمان مرگ خود هم متفاوت است؛ چرا که در این صورت آدمی می‌داند که تنها خواهد رفت و چیزهایی از او در این جهان باقی خواهند ماند اما از بین رفتن یک جای همه چیز معنای کاملا متفاوتی دارد.

شخصیت اصلی داستان نمی‌تواند چنین چیزی را تحمل کند. تا قبل از پخش شدن خبر، او را در حین بازی و ابراز علاقه به فرزندش می‌بینیم که آرزوهای بسیاری برایش دارد. حال باید همه‌ی آن آرزوها را ناگهانی رها کند و به این فکر کند که چند ساعت بعد همه با هم خواهند مرد. اما او برای متوقف کردن این اتفاق دست به دعا بر می‌دارد و از خدا می‌خواهد که کاری کند. از این منظر فیلم «ایثار» در ادامه‌ی فیلم «نوستالژیا» (Nostalghia) قرار می‌گیرد؛ چرا که در آن فیلم هم مردی حضور داشت که می‌خواست جهان را نجات دهد و آدمیان را از جهلی که در آن زندگی می‌کنند برهاند. به همین دلیل است که بازیگر هر دو نقش یک نفر است: اورلاند یوسفسن.

«سالروز تولد مردی است به نام الکساندر. دوستانش دور او جمع شده‌اند و وی قول داده تا کمدی را کنار بگذارد و تدریس کند و به عنوان منتقد و روزنامه‌نگار فعالیت کند. همه به خوش گذرانی مشغول هستند و با هم حرف می‌زنند که خبر می‌رسد فاجعه‌ای اتمی در راه است و تا چند ساعت دیگر کل دنیا نابود خواهد شد. الکساندر دست به دعا می‌برد و با خدای خود راز و نیاز می‌کند که اگر از این پیشامد جلوگیری کند همه چیز خود را رها خواهد کرد …»

کتاب امید بازیافته، سینمای آندری تارکوفسکی اثر بابک احمدی نشر مرکز

۵. خاطرات یک کشیش روستا (Diary Of A Country Priest)

خاطرات یک کشیش روستا

  • کارگردان: روبر برسون
  • بازیگران: کلاود لیدو، آندره ژوبر و ژان ریویه
  • محصول: ۱۹۵۱، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

روبر برسون را بیشتر به خاطر شیوه‌ی فیلم‌سازی غریبش می‌شناسیم. نگاه وی به بازیگران، تفاوت آشکاری با دیگر فیلم‌سازان داشت و آن‌ها را مانند یک مانکن بدون احساست و بدون بیانگری می‌خواست. بازیگر در نگاه او نباید هیچ حرکت اضافه‌ای به جز آن چه که خودش به وی گفته بود، انجام می‌داد و برسون هم هیچ چیزی جز رفتاری مکانیکی از بازیگرانش نمی‌خواست. دوربین او هم دقیقا همین احساس مکانیکی بودن را منتقل می‌کرد. پس مخاطب در برخورد با سینمای وی، دچار سر درگمی می‌شد و تصور می‌کرد که نمی‌تواند این آدم‌های بی احساس را درک کند و همراهشان شود؛ چرا که به محض قرار گرفتن در یک موقعیت ویژه به جای نمایش یک واکنش طبیعی، با صورت سنگی خود مخاطب را پس می‌زنند و هیچ جلوه‌ای از احساسات از خود بروز نمی‌دادند.

حال چنین خصوصیاتی را در یک کشیش تصور کنید که همیشه سر در گریبان، کم حرف و گوشه‌گیر است. طبعا قرار گرفتن این ویژگی در کنار دوربین همیشه آرام و شیوه‌ی بطئی داستانگویی روبر برسون، تبدیل به فیلمی می‌شود که شاید بسیاری از مخاطبان سینما را بابت ریتم آرامش خوش نیاید، اما اگر برسون را بشناسید و بدانید که او چگونه با دوربینش مانند قلم‌موی یک نقاش چیره دست رفتار می‌کند و پرده‌ی نقره‌ای را چونان بومی از اشکال مختلف می‌پوشاند تا به منظور مورد نظرش برسد، قطعا از تماشای «خاطرات یک کشیش روستا» لذت خواهید برد.

«خاطرات یک کشیش روستا» روایت عجیبی دارد. همه‌ی داستان درد و عذاب و مرگ است اما فیلم‌ساز هیچ عجله‌ای برای نمایش آن‌ها ندارد و قصد هم ندارد به مرگ کسی جنبه‌ای دراماتیک ببخشد. انگار هر جانی که از دست می‌رود، بخشی از روند طبیعی حیات است. از سوی دیگر تقریبا در تمام مدت فیلم از زاویه‌ی سوم شخص تعریف می‌شود. اما وقتی کشیش قلم به دست می‌گیرد و خاطراتش را بر روی کاغذ می‌نویسد، سر و کله‌ی راوی پیدا می‌شود و حال همین پدر روحانی است که دست مخاطب را می‌گیرد و با خود همراه می‌کند. در چنین حالتی شاید مخاطب نه چندان آشنا با سینمای کسی چون روبر برسون، کمی گیج شود و فیلم را دو پاره ببیند، اما در آثار او هیچ چیز شبیه به فیلم‌سازان دیگر نیست و باید با ریتم و ضرباهنگ آثارش همراه شد تا به درکی از احساسات جاری در قاب رسید.

«خاطرات یک کشیش روستا» از معروف‌ترین فیلم‌های روبر برسون است. این در حالی است که او تقریبا به تعداد انگشتان دو دست شاهکار در کارنامه‌اش دارد. برسون در آثار مختلفش، به موضوعات مختلفی پرداخته اما مفهوم ایمان، از ثابت‌ترین مضامین فیلم‌هایش است. از «محاکمه ژان‌دارک» (The Trial Of Joan Of Arc) که مانند فیلم کارل تئودور درایر در همین فهرست به محاکمه‌ی ژان‌دارک، اما به شیوه‌ی متفاوتی می‌پردازد تا فیلمی چون «یک محکوم به مرگ گریخت» (A Man Escaped) که اساسا فیلمی فرار از زندانی است اما ایمان شخصیت اصلی به کاری که انجام می‌دهد، یکی از مضامین اصلی فیلم است. او حتی در اثری مانند «جیب‌بر» (Pickpocket) با داستانی حول محور زندگی یک کیف قاپ هم چنین نگاهی دارد.

«کشیشی جوان به منطقه‌ی آمبریکور فرستاده می‌شود. او همواره از درد معده در عذاب است و به همین دلیل هم نمی‌تواند به راحتی غذا بخورد. زنی اشراف‌زاده در آن نزدیکی زندگی می‌کند. او پسرش را از دست داده و به همین دلیل ایمانش نسبت به خداوند سست شده است. کشیش مدام نزد او می‌رود و این دو با هم درباره‌ی همه چیز حرف می‌زنند. تا این که زن می‌میرد و نامه‌ای از او به کشیش می‌رسد …»

کتاب یادداشت هایی در باب سینماتوگرافی اثر روبر برسون

۶. روز خشم (Day Of Wrath)

روز خشم

  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: تورکید رز، لیزبت موین
  • محصول: ۱۹۴۳، دانمارک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

این دومین فیلم کارل تئودور درایر در این لیست است و حتی می‌شد «اردت» (Ordet) او را هم به راحتی به این فهرست اضافه کرد. از سوی دیگر نام درایر یکی از اسامی افسانه‌ای تاریخ سینما است و اگر تصور می‌کنید سینمای اسکاندیناوی فقط با بزرگی مانند اینگمار برگمان سوئدی شناخته می‌شود، پس حتما باید به تماشای فیلمی از کارل تئودور درایر دانمارکی که مقدم بر او است، بنشینید؛ چرا که درایر کارگردانی را زودتر از برگمان و در دوران صامت شروع کرد. وی از پیشگامان استفاده از تجربیات سینماگران در چهارگوشه‌ی دنیا و در هم آمیختن شیوه‌های مختلف فیلم‌سازی بود و این گونه به پیشرفت دستور زبان سینما کمک بزرگی کرد.

از دیرباز و از همان فیلم‌های اولیه می‌توان دغدغه‌های وی را دید که از فیلمی به فیلم دیگر احضار می‌شوند و در آثار مختلفش ظهور می‌کنند. شک کردن در ایمان، پایمردی بر ارزش‌ها، امتحان‌های الهی و خودشناسی و پیدا کردن هویت خویش بخشی از این مضامین است که وی با استادی در تک تک فیلم‌هایش به تصویر می‌کشد. به ویژه در همین فیلم «روز خشم» که همه‌ی این موارد در کنار مفاهیمی مانند بی گناهی و معصومیت قرار می‌گیرد تا قصه‌ی فیلم «مصائب ژان دارک» را یادآور ‌شود.

از سوی دیگر انگار «روز خشم» برخوردار از بخشی عناصر سینمای ترسناک آن هم از نوع گوتیکی‌اش است. البته که درایر یکی از بهترین‌های این ژانر را در دهه‌ی ۱۹۳۰ با فیلم «خون‌آشام» (Vampyr) به دنیا عرضه کرده، اما همان تجربیات به کارش آمده تا در فیلم‌های دیگرش هم از امکانات این سینما استفاده کند. این فضا در دستان درایر تبدیل به فرصتی می‌شود تا به درون انسان‌ها نفوذ کند و ترس‌هایش را به نمایش گذارد.

تصویربرداری سیاه و سفید فیلم و بازی با نورپردازی پرکنتراست میان سیاهی و روشنایی، نور و تاریکی ما را به یاد دورن اوج اکسپرسیونیسم سینمای آلمان می‌اندازد که می‌دانیم درایر در ساختن تصاویری این چنین توانا است. بازی‌ها هم پیرو فرم اثر با کمی اغراق همراه است تا مضامین فیلم به درستی در یک سبک‌پردازی درست به مخاطب منتقل شوند. درایر در نمایش پلیدی‌ها بی پروا است اما به موقع قدر روشنایی و امید را هم می‌داند و همیشه آن را آمیخته با یک شعف انسانی نشان می‌دهد.

فیلم در دوران اشغال دانمارک توسط ارتش اشغالگر آلمان نازی در میانه‌ی جنگ دوم جهانی ساخته شد. می‌توان رگه‌هایی از این موضوع را در قصه دید. سال‌ها پیش درایر تمام مضامین این فیلم را در فیلم «مصائب ژان دارک» به نمایش گذاشته بود اما این بار در مواجهه با خطری که مردم کشورش را تهدید می‌کند، امید کمتری به روشنایی می‌بیند و تمام آن چه که بر پرده می‌افتد، سو سو زدن چراغی است که تلاش می‌کند خاموش نشود. البته فارغ از همه‌ی این‌ها تماشای فیلم «روز خشم» مناسب افرادی نیست که فقط از سینما سرگرمی و گذران وقت می‌خواهند.

«در قرن هفدهم میلادی و در کشور دانمارک، کشیشی بد طینت پس از دستگیری یک پیرزن، به جرم جادوگری حکم به سوزاندن او می‌دهد. پیرزن قبل از سوزانده شدن کشیش را طلسم و نفرین می‌کند که به عذابی سخت دچار شود. کشیش مدتی بعد می‌میرد و حال همسرش به ظن جادوگری دستگیر می‌شود اما …»

۷. آندری روبلف (Andrei Rublev)

آندری روبلف

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: آناتولی سولونیتسین، نیکولای گرینکو و ایوان تاپیکوو
  • محصول: ۱۹۶۶، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

داستان فیلم «اندری روبلف» حول زندگی شخصیتی تاریخی و مذهبی و البته واقعی می‌گردد که یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ روسیه است. این موضوع فرصتی در اختیار آندری تارکوفسکی قرار داد که با نمایش زندگی هنرمندی از دوران رنسانس و چیرگی اقوام تاتار بر مردم روسیه و مصائب هنرمند در آن دوران، به اثری شخصی تبدیل در باب هنرمند مدرن برسد و به نوعی حدیث نفس خودش، تحت ستم دولتمردان را به تصویر بکشد.

در فیلم «آندری روبلف» با هنرمند نقاش شمایل نگاری طرفی هستیم که از هر سوی با خویشتن خویش درگیر است. اتفاقات وحشتناک بیرونی، در وجود او آتشی به پا کرده که که راه گریزی از آن نیست. آندری روبلف در جدال با این نیروهای هجومی روزه‌ی سکوت اختیار می‌کند و نسبت به ایمان خود، شک می‌کند و در نهایت اتفاقاتی در فیلم می‌افتد که برای او مانند معجزه می‌ماند. آندری تارکوفسکی همه‌ی این‌ها را به وضعیت هنرمند در دوران اختناق اتحاد جماهیر شوروی پیوند زده و در واقع از اثر تاریخی خود، فیلمی درباره‌ی مصائب آدمی در عصر حاضر بیرون کشیده است.

می‌دانیم که مساله‌ی ایمان به شکلی عارفانه همیشه در آثار تارکوفسکی حاضر بود. قهرمانان داستان‌های او مردانی بودند که از کم شدن ایمان در زندگی بشر رنج می‌بردند و به دنبال معجزه‌ای می‌گشتند که دروازه‌های حقیقت را به روی آن‌ها بگشاید. به همین دلیل هم «آندری روبلف» به دومین فیلم تارکوفسکی در این لیست تبدیل می‌شود و حتی می‌شد دیگر کارهای او مانند «نوستالژیا» را هم در این فهرست گنجاند. طی طریق شخصیت‌های او در آثار مختلفش همواره با یک سوال اساسی همراه است؛ سوالی که شخصیت‌ها به دنبال جوابی عینی برایش می‌گردند اما در نهایت در درون خود پیدایش می‌کنند.

فیلم «آندری روبلف» همان قدر که از فرمی بدیع برخوردار است و شاعرانه می‌نماید، فیلمی خشن هم هست و در نمایش این خشونت به مخاطب خود باج نمی‌دهد. آندری تارکوفسکی به خوبی می‌داند که برای نمایش درگیری‌های درونی شخصیت اصلی اول باید محیطی خلق کند که در آن هنرمندش رنجی بزرگ تحمل کند. این محیط بدون ترسیم این خشونت به درستی ساخته نمی‌شود. همواره تارکوفسکی را به عنوان فیلم‌سازی می‌شناسیم که از پس فضاسازی فیلم‌هایش به خوبی برمی‌آید و «آندری روبلف» هم از این قضیه مستثنی نیست.

تارکوفسکی فیلم «آندری روبلف» را پس از فیلم «کودکی ایوان» (Ivan’s Childhood) ساخت و به نوعی این دومین فیلم او مسیر آینده‌ی کاری وی را مشخص کرد. از این پس سینمای درخشان این فیلم‌ساز بزرگ تشکیل دهنده‌ی آثاری شد که در آن‌ها آدمیان در جدالی دائمی با خود و درونیاتشان به سر می‌برند و گویی در این دنیا سهمی به جز رنج ندارند. در نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم «آندری روبلف»، فیلم‌ساز بزرگ دیگر روس یعنی آندری کونچالفسکی هم همراه تارکوفسکی بود. کنار هم قرار گرفتن این دو از «آندری روبلف» فیلمی ساخته که می‌تواند حدیث نفس هر هنرمندی در هر جامعه‌ی طاعون زده‌ای باشد.

«فیلم آندری روبلف بر اساس زندگی نقاشی حقیقی در دوران رنسانس در روسیه ساخته شده است. قرن پانزدهم میلادی. روسیه هنوز تحت تاخت و تاز تاتارها و مغول‌ها است و مردمان در شرایط سختی زندگی می‌کنند. در این شرایط نقاشی به نام آندری روبلف برگزیده می‌شود تا در شهری در کنار نقاشی یونانی، دیوارها و تابلوهای کلیسای جامع شهر را با تمثال‌های مذهبی نقاش کند …»

کتاب زندگی زندگی اثر آرسنی تارکوفسکی انتشارات تمدن علمی

۸. لئون مورن، کشیش (Leon Morin, Priest)

لئون مورن کشیش

  • کارگردان: ژان پیر ملویل
  • بازیگران: ژان پل بلموندو، امانوئل ریوا و ایرنه تونک
  • محصول: ۱۹۶۱، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

ژان پیر ملویل فیلم «لئون مورن، کشیش» را از کتابی به قلم بئاتریس بک و به همین نام ساخته است. ضمن این که این فیلم یکی دیگر از آثار او با محوریت مقاومت مردم فرانسه در برابر ارتش اشغالگر آلمان نازی در طول سال‌های جنگ دوم جهانی است. اما در این جا بر خلاف «خاموشی دریا» (Le Silence De La Mar) و «ارتش سایه‌ها» (Army Of Shadow) که به نمایش ایمان آدمی به مقاومت در برابر ظلم می‌پرداختند، این بار ایمان مذهبی او در چنین شرایطی زیر ذره‌بین فیلم‌ساز قرار می‌گیرد.

داستان فیلم طبعا در زمان اشغال می‌گذرد و درباره‌ی تمایل و جدل‌های کلامی زنی واداده به کشیشی جوان است. زن از همه جا بریده اما تقابل او با کشیش فیلم را وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کند. از این جا به بعد هر دوی آن‌ها بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند؛ مرد دچار وسوسه‌ای درونی می‌شود و زن که انگار چیزی برای از دست دادن ندارد، هم در تلاش است که خودش را ثابت کند و هم تلاش دارد و می‌خواهد ایمان آن کشیش را به بوته‌ی آزمایش بگذارد. از این منظر فیلم با پرداختن به افراد منتخب خود، زوال و البته قدرت اخلاقی یک جامعه را به چالش می‌کشد.

جدال میان زن و پدر رواحانی گاهی وارد فاز جدیدی می‌شود. زن و مرد مدام یکدیگر را در کلیسا می‌بینند و این در حالی است که ارتش آلمان حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر می‌کند. همین موضوع و خبر اعدام برادر زن و خیانت‌های دولت ویشی (دولت دست نشانده‌ی آلمان در فرانسه‌ی تحت اشغال) او را تا آستانه‌ی جنون پیش می‌برد اما وی هیچ‌گاه به جنبش مقاومت نمی‌پیونند و به تقابل خود با کشیش ادامه می‌هد؛ چرا که شخصیت او به اندازه‌ی کافی پخته نیست تا برای آن رودررویی بزرگ آماده باشد. زمانی باید بگذرد تا ملویل به سراغ آن آدم‌های با اراده در فیلم «ارتش سایه‌ها» برود.

ژان پل بلموندو در نقش کشیش مورن تنها و خلوت‌گزین بازی می‌کند. او در فیلم «لئون مورن، کشیش» به خوبی توانسته از پس نقش خود برآید و طیف‌های مختلف شخصیتش را رنگ‌آمیزی کند. چشم‌های همواره شیطان و بازیگوش او این فرصت را در اختیارش قرار داده تا دو قطب مخالف کشیش، یعنی پایبندی او به تقوا و وسوسه‌هایش را به خوبی به تصویر بکشد. اما بخش عظیمی از بار عاطفی فیلم بر عهده‌ی نقشی است که امانوئل ریوا بازی می‌کند. او نقش زنی را بازی می‌کند که دستخوش اتفاقات احساسی بی شماری است. این اتفاقات عقاید بنیادین او را زیر سوال برده و به همین دلیل در شکی دائمی به سر می‌برد و البته علاقه‌ای هم به طرف مقابل صحبت خود دارد؛ شخصیتی پیچیده که امانوئل ریوا به خوبی از پس بازی در قالب آن بر آمده است.

اقتباس فیلم‌ساز از منبع اصلی تقریبا آزادانه است. به این شکل که او سعی می‌کند شخصیت‌های خود را با الهام از کتاب بسازد. ضمن این که فضاسازی فیلم هم امضای خاص ژان پیر ملویل را دارد. متاسفانه فیلم «لئون مورن، کشیش» در میانه‌ی سر و صدا و توجه جهانی به فیلم‌های موج نوی فرانسه گم شد و نسبت به دیگر فیلم‌های این کارگردان بزرگ فرانسوی مهجور ماند.

«بارنی زنی است که شوهر یهودی خود را در جنگ از دست داده است. او قبلا کاتولیک بوده و پس از مرگ شوهر راهش را گم کرده است. در این میان او دختری هم از ازدواجش دارد و وقتی می‌بیند که ارتش متحدین به محل زندگی وی نزدیک شده‌اند، دخترش را به جایی دیگر می‌فرستد تا در امان باشد. در این میان او کشیش جوانی به نام مورن را به طور اتفاقی ملاقات می‌کند و از میزان دانش او درباره‌ی مسایل مختلف تعجب می‌شود. کشیش سعی می‌کند او را به سمت خداوند بازگرداند و کاری کند تا دوباره راه راست را پیدا کند. اما …»

کتاب سینمای ژان پیر ملویل اثر روئی نوگویرا نشر نگاه

۹. رسالت (The Message)

رسالت

  • کارگردان: مصطفی عقاد
  • بازیگران: آنتونی کوئین، ایرنه پاپاس و مایکل آنسارا
  • محصول: ۱۹۷۶، لبنان، لیبی، کویت، مراکش و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

«پیام» یا «رسالت» در کشور ما با نام «محمد رسول الله» شهرت دارد. فیلم روایتگر داستان زندگی حضرت محمد (ص) از زمان بعثتدر چهل سالگی تا زمان مرگ ایشان است. مصطفی عقاد کارگردان فیلم برای تصویرگری خوب این داستان، از افرادی همه فن حریف و مشهور و توانا استفاده کرد تا بتواند حق مطلب را در باب تاریخ صدر اسلام ادا کند. شاید مهم‌ترین استراتژی او که به دیده شدن فیلم در سرتاسر دنیا کمک کرد، بهره بردن از المان‌های ژانرهای تاریخی و حماسی برای ساختن این ادیسه‌ی سینمایی ۳ ساعته بود.

در چنین قابی است که حضور بازیگران بزرگ، در قالب نقش‌های کلیدی اهمیتش را پیدا می‌کند. آنتونی کوئین نقش حمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر را بازی می‌کند و در واقع داستان به نحوی از دید او روایت می‌شود. شخصیت اصلی داستان هم که خود حضرت محمد (ص) است، به خاطر احترام به عقاید همه‌ی مسلمانان، در فلیم حضور فیزیکی ندارند و کلام و احکام ایشان از زبان دیگران بازگو می‌شود. اگر به تماشای فیلم بنشینید و آثار بزرگ تاریخی را هم دیده باشید، متوجه خواهید شد که مصطفی عقاد، کارگردان اثر، بسیار تحت تاثیر فیلم‌های تاریخی و حماسی چون «لورنس عربستان» (Lawrence Of Arabia) اثر بزرگ دیوید لین یا «بن هور» فیلم مطرح ویلیام وایلر یا آثاری مانند «ده فرمان» (The Ten Commandments) به کارگردانی سیسیل ب دومیل که به زندگی حضرت موسی (ع) می‌پردازد، قرار داشته است.

در واقع او می‌دانست که داستان صدر اسلام پتانسیل تبدیل شدن به فیلمی حماسی با داستانی پر فراز و فرود و دراماتیک را دارد. به همین دلیل هم تلاش کرد که تمام تجربیات خوب پیشینیان را بگیرد و به نفع فیلمش از آن‌ها استفاده کند تا در نهایت اثری خلق کند که هنوز هم دیدنی است و تماشایش مخاطب را راضی می‌کند. اما مشکلاتی هم این وسط  در برابر مصطفی عقاد وجود داشت. به عنوان نمونه مشکلات مالی بسیاری سر راه این کارگردان سبز شد و از آن جا که او حاضر نبود کوتاه بیاید و تمایل داشت داستان زندگی پیامبر اسلام (ص) را بی کم و کاست و با بهترین امکانات آن زمان به تصویر درآورد، مدام از این در به آن در می‌زد تا در نهایت فیلمش را ساخت و بر پرده انداخت.

فیلم در دو نسخه‌ به زبان‌های عربی و انگلیسی آماده شد تا بتواند مخاطبانی را از سراسر دنیا به خود جلب کند. دوبله‌ی معرکه‌ای هم توسط دوبلورهای درجه یک ایرانی از فیلم آماده شد که فیلم را در ایران هم محبوب کرد. از موریس ژار، آهنگساز بزرگ تاریخ سینما که تا آن زمان سه جایزه‌ی اسکار برده بود تا جک هیلیارد، فیلم‌بردار برنده‌ی جایزه‌ی اسکار، مصطفی عقاد را در ساختن این فیلم درجه یک همراهی کردند. اما آن چه که فیلم را برای مخاطب غربی جذاب می‌کند، قطعا حضور ایرنه پاپاس و آنتونی کوئین در قالب نقش‌های اصلی، در کنار کار استادانه‌ی عوامل در تعریف کردن داستان است. هم آنتونی کوئین و هم ایرنه پاپاس در آن زمان بازیگران نامداری در هالیوود بودند و شهرتی جهانی داشتند.

«فیلم رسالت، روایتگر تاریخ صدر اسلام، از زمان به بعثت رسیدن پیامبر (ص) تا زمان مرگ ایشان است.»

تابلو بکلیت طرح آنتونی کویین مدل B-14155

۱۰. بن هور (Ben- Hur)

بن هور

  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • بازیگران: چارلتون هستون، جک هاوکینز و استیون بوید
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

داستان فیلم «بن هور» حول محور دورانی می‌گردد که در آستانه‌ی ظهور حضرت مسیح (ع) قرار دارد و حکومت روم در اطراف آن سرزمین به اوج ظلم و خشونت رسیده است. حال مردی که اتفاقا از طبقه‌ی ممتاز جامعه است در برابر این ظلم قد علم می‌کند اما آزمون‌هایی برای اثبات حقانیت او وجود دارد که باید آن‌ها را پشت سر بگذارد. ویلیام وایلر فیلم را از کتابی به قلم لو والاس اقتباس کرده است.

در این فیلم هم مانند هر فیلم تاریخی خوب دیگری، روایت فراق و وصال آدم‌ها در برابر ناملایمتی‌های تاریخی اصل موضوع است و آدم‌ها با قدرت انسانی خود باید در برابر این همه ظلم بایستند و قد علم کنند تا شاید بتوانند گوشه‌ی کوچکی از حق خود را باز پس بگیرند. در حالی که داستان آن‌ها در جریان است، در پس زمینه‌ی آن حادثه‌ای عظیم اتفاق می‌افتد که وعده‌ی بشارت و رستگاری می‌دهد اما زمان برای قهرمان داستان در حال گذر است و آن اتفاق بزرگ مذهبی به زندگی او قد نمی‌دهد.

فیلم «بن هور» از برخی از بهترین سکانس‌های اکشن در بین فیلم‌های تاریخی برخوردار است. سکانس‌هایی که به اندازه‌ی خود سینمای تاریخی سرشناس هستند و مخاطبان قدیمی‌تر سینما بلافاصله با شنیدن نام این ژانر به یاد آن‌ها می‌افتند؛ سکانسی مانند سکانس ارابه‌رانی در یک میدان که به راستی نفس گیر است و ویلیام وایلر و البته سرجیو لئونه که دستیار ویلیام وایلر بود، با پشت سر گذاشتن مصائب بسیاری آن را ساختند. بازی استیون بوید و چارلتون هستون در قالب نقش‌های اصلی دیگر نقطه قوت فیلم است. استیون بوید نقش شخصیتی را در فیلم بازی می‌کند که در عین باور به انجام وظایفش، روابطی هم با قهرمان قصه با بازی چارلتون هستون دارد. اگر این بخش به خوبی ساخته نمی‌شد و داستان رفاقت شخصی این دو از سویی و مامور و معذوری یکی از این‌ها از سوی دیگر درست از کار در نمی‌آمد، فیلم عملا از دست می‌رفت.

ویلیام وایلر کارگردان بزرگی در تاریخ سینما بود. او آن قدر شاهکار در کارنامه‌ی خود دارد که گاهی ممکن است چند فیلم معرکه‌ی وی مهجور بماند. اما خوشبختانه این اتفاق برای فیلم «بن هور» شکل نگرفته و اکنون قطعا معروف‌ترین فیلم کارنامه‌ی او است. ضمن این که این فیلم توانست ۱۱ جایزه‌ی اسکار به دست آورد و تا دهه‌ها در این زمینه رکورددار باشد. ساخته شدن فیلم دو سال زمان برد اما موفقیت‌های آن نشان داد که ارزش آن همه زحمت را داشته است.

«شاهزاده‌ای به نام جودا بن‌ هور، بی گناه به جرم سو قصد به جان فرستاده‌ی سزار دستگیر می‌شود و به بردگی فرستاده می‌شود. در این میان اعضای خانواده‌ی او هم دستگیر می‌شوند و از خاندان وی که زمانی ارج و قرب بسیار داشت، چیزی باقی نمی‌ماند. حال او پس از سختی‌های بسیار به وطنش بازگشته، در حالی که خیال انتقام گرفتن در سر دارد و می‌خواهد بازماندگان خانواده‌ی خود را پیدا کند …»

کتاب بن هور اثر لئو والاس انتشارات اشجع

۱۱. بهار، تابستان، پاییز، زمستان و … بهار (Spring, Summer, Fall, Winter … Spring)

بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار

  • کارگردان: کیم کی دوک
  • بازیگران: کیم کی دوک، او یونگ سو و پارک چی‌آه
  • محصول: ۲۰۰۳، کره جنوبی و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

کیم کی دوک که همین دو سه سال پیش از دنیا رفت، کارگردان عجیبی در تاریخ سینما بود. سینمایش به خوبی این خصوصیات ویژه و یگانه‌ی او را بازتاب می‌دهد اما اگر اهل سر زدن به داستان زندگی فیلم‌سازان باشید و خواهان درک بهتر جهان‌بینی کارگردانان مطرح هستید، با کسب اطلاعاتی از زندگی کیم کی دوک بخش بزرگی از دلیل تفاوت سینمای او با دیگر هم عصران هم وطنش را درک خواهید کرد. او چند سالی از کارگردانان بزرگی مانند بونگ جونگ هو و پارک چان ووک که بعدها تمام دنیا را متوجه سینمای کشور کره جنوبی کردند، زودتر کارش را شروع کرد و بعد از رسیدن به شهرت هم مسیری کاملا جداگانه را در پیش گرفت و علاقه‌ای به سینمای بازاری نداشت.

فیلم‌هایش یکی یکی از راه می‌رسیدند و در جشنواره‌ها می‌درخشیند اما اکران همین فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان، و … بهار» بود که نام او را در خارج از چارچوب جشنواره‌ها هم سر زبان‌ها انداخت تا هم خودش به شهرتی جهانی برسد و هم فیلمش به عنوان یکی از کاندیداهای بهترین فیلم تاریخ سینمای کره جنوبی شناخته شود. فیلم تصاویر چشم‌نوازی و هوش‌ربایی دارد. استفاده از لوکیشنی به شدت زیبا، یکی از نکات کنجکاوی‌برانگیز فیلم است. آن خانه‌ی به شدت ایزوله و آن دریاچه‌ی اطرافش نه تنها در چارچوب اثر خوش می‌نشیند و چشم‌ها متوجه خود می‌کند، بلکه به لحاظ زیبایی شناسی سینمایی هم، سبب همراهی مخاطب با اثر می‌شود؛ چرا که در کنار زیبایی ظاهری، بسیار مرموز هم به نظر می‌رسد و البته تنهایی خودخواسته قهرمان داستان را تاکید می‌کند.

داستان در پنج بخش، به زندگی یک راهب بودایی می‌پردازد و مراحل رشد و ترقی و البته سدهای پیش رویش را نمایش می‌دهد. در این میان استاد و راهنمایی هم وجود دارد تا همان الگوی قدیمی سفر قهرمان، در ابعادی کوچکتر بازسازی شود. از آن سو می‌توان در شیوه‌ی داستانگویی فیلم، به اعتقادات شخصی خود کیم کی دوک هم پی برد. انگار او فرمی روایی برای تعریف کردن قصه‌ای پیدا کرده که از اعتقاداتش سرچشمه می‌گیرد. علاوه بر پیوند با طبیعت و پذیرفتن چالش‌های آن به عنوان بخشی از زندگی، آن کامل شدن حلقه در پایان و قرار گرفتن کودکی درکنار شخصیت اصلی داستان و تاکید بر آغاز دوباره‌ی همه چیز، نه تنها بر عنوان فیلم تاکید دارد، بلکه از همین اعتقادات کارگردان سرچشمه می‌گیرد.

«بهار، تابستان، پاییز، زمستان و … بهار» اثر بسیار موفقی در زمان اکرانش بود. از کره‌ی جنوبی تا اروپا به تحسین فیلم پرداختند و شیوه‌ی قصه‌‌گویی کیم کی دوک را ستودند. حال و هوای داستان، خلوتی قصه و کم بودن شخصیت‌ها و هم چنین ریتم آرام آن شاید مخاطب اهل سرگرمی و خواهان فیلم‌هایی با ضرباهنگ سریع و اتفاقات جورواجور را چندان خوش نیاید، اما قطعا برای مخاطب جدی سینما، تماشای فیلم معرکه‌ی کیم کی دوک تجربه‌ای یگانه خواهد بود.

«داستان فیلم، همان طور که از نامش پیدا است، در پنج بخش مجزا تعریف می‌شود و به زندگی یک راهب بودایی جوان در کنار استادش می‌پردازد. با گذر از هر بخش، زمان بیش از یک دهه جلو می‌رود …»

کتاب پرنده‌های اساطیری در هنرهای بودایی و هندویی اثر امیرحسین ذکرگو انتشارات فرهنگستان هنر

۱۲. شکستن امواج (Breaking The Waves)

شکستن امواج

  • کارگردان: لارس فون تریه
  • بازیگران: امیلی واتسون، استلان اسکاشگورد و ژان مارک بار
  • محصول: ۱۹۹۶، دانمارک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

مساله‌ی ایمان در این فیلم معرکه‌ی لارس فون تریه، مساله‌ی مهمی است. زنی در مرکز قاب قرار دارد که مدام به درگاه خداوند دعا می‌کند و ناگهان با حادثه‌ای تلخ روبه‌رو می‌شود و ایمانش در خطر می‌افتد. از این منظر بسیاری از ما انسان‌ها تجربیات مشابهی با او داریم. این که همواره تصور کرده‌ایم که مصیبت فقط مال دیگران است و سمت ما نخواهد آمد و ناگهان با سر رسیدنش دنیای ما را زیر و زبر خواهد کرد و این سوال را پیش می‌آورد که: چرا من؟ این دقیقا همان جایی است که لارس فون تریه روی آن دست گذاشته و فیلمش را حول آن چیده است.

خلاصه که «شکستن امواج» فیلمی تلخی است. داستان سرگشتگی‌های زنی که عاشقانه شوهرش را دوست دارد و در دنیایی پر از سایه و روشن‌های ذهنی گرفتار آمده است. او توان دوری از همسرش را ندارد، اما چون شوهرش روی یک سکوی نفتی کار می‌کند، مجبور است که مدام از وی دور شود. در چنین چارچوبی لارس فون تریه بدترین سناریوی ممکن را برای او در نظر گرفته تا هم ایمان زن را به چالش بکشد و هم قصه‌ای تلخ در باب توانایی‌های آدمی و به چالش کشیده شدن آن‌ها توسط روزگار و زندگی تعریف کند. «شکستن امواج» اولین فیلمی از سه‌گانه قلب طلایی لارس فون تریه است که با فیلم‌های «پخمه‌ها» (Idioterne) و «رقصنده در تاریکی» (Dancer In The Dark) کامل می‌شود. در این سه‌گانه لارس فون تریه تلاش می‌کند که هنجارهای پذیرفته شده توسط جامعه را به چالش بکشد و این کار را با شخصیت‌های مختلفی انجام می‌دهد.

اما در نهایت نقطه مشترک هر سه فیلم، همین دوری از چیزهایی است که هر روز توسط مردم عادی انجام می‌شوند و طوری به روزمرگی‌های انسانی سنجاق شده‌اند که انگار بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی هر انسانی هستند. میزان غلیان احساسات میان شخصیت‌های اصلی داستان، می‌تواند نفس هر مخاطبی را در سینه حبس کند. زن و شوهر مدام همدیگر را آزمایش می‌کنند اما در پس این زخم‌ها، فون تریه کاری می‌کند که در وهله‌ی اول بعید به نظر می‌رسد؛ او به ستایش عشقی می‌نشیند که توسط سخت‌ترین آزمون‌ها، مورد سنجش قرار گرفته است. فون‌ تریه با همین فیلم بر قله‌ی فیلم‌سازی جهان نشست و نامی برای خود دست و پا کرد تا به فیلم‌سازی کنجکاوی‌برانگیز تبدیل شود. ادامه‌ی کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌اش هم نشان می‌دهد که هنوز فیلم‌سازی سرحال با ایده‌های پر از نبوغ است که هر لحظه می‌تواند مخاطب را غافلگیر کند. همه‌ی این‌ها کافی است که او را به فیلم‌سازی محبوب نزد سینما دوستی چون مارتین اسکورسیزی کند تا به ستایش اثرش بنشیند.

«دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی. زنی مذهبی به نام بس مک‌نیل در اسکاتلند زندگی می‌کند که عاشقانه همسرش را دوست دارد. شوهر زن کارگر سکوی نفتی است و همین سبب شده که او مدام از همسر خود دور باشد. بس مدام به کلیسا می‌رود و دعا می‌کند تا بتواند به خود که روزی سابقه‌ی بیماری روانی داشته کمک کند. روزی بس که شدیدا دلش برای همسرش تنگ شده، به کلیسا می‌رود و دعا می‌کند که شوهرش سریعا بازگردد. ظاهرا دعایش مستجاب می‌شود و شوهر او روز بعد به خانه بازمی‌گردد، در حالی که از کمر به پایین فلج شده است …»

کتاب شکستن امواج  اثر کالولین باینریج نشر چشمه

۱۳. یک مرد جدی (A Serious Man)

یک مرد جدی

  • کارگردان: برادران کوئن
  • بازیگران: مایکل اشتالبرگ، ریچارد کیند
  • محصول: ۲۰۰۹، آمریکا و فرانسه و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

داستان فیلم «یک مرد جدی» مستقیما از دوران کودکی برادران کوئن الهام گرفته شده و شخصیت‌ها گرچه از تخیل آن‌ها سرچشمه گرفته‌اند اما ما به ازایی بیرونی دارند. جهان فیلم هم گرچه تلخ و تاریک است اما می‌توان نشانه‌هایی از طنز مورد علاقه‌ی این دو برادر را در سرتاسر آن دید. قصه هم که در ظاهر قصه‌ی ایوب پیامبر را تداعی می‌کند و به روز شده‌ی آن داستان قدیمی است؛ همین باعث شده که فیلم راه به تفاسیر فرامتنی مختلف دهد.

تصویری که برادران کوئن از زندگی در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی می‌سازند، تصویری متفاوت از دیگر کارگردان‌ها است؛ نشانه‌هایی از عوض شدن اوضاع و آغاز دوران تازه ( که بخشی از آن دوران بود) را می‌توان این جا و آن جا دید اما این دو برادر با قرار دادن پدر یک خانواده در مرکز قاب خود و ایستادن سمت او، عوض شدن زمانه را از دریچه‌ی چشم یک فرد نسل قدیم نمایش می‌دهند. می‌توان چنین تصور کرد که آن‌ها تلاش می‌کنند با انتخاب یک مرد قدیمی به عنوان شخصیت اصلی، آسیب دیدن قدیمی‌ترها از این عوض شدن ارزش‌ها و در نتیجه از بین رفتن توجه به چیزهای کهنه را به تصویر بکشند؛ این دقیقا همان کاری است که از کارگردانان پست مدرنی چون برادران کوئن برمی‌آید.

البته همان طور که اشاره شد این داستانی امروزی از زندگی ایوب پیامبر هم هست. پس مانند همان داستان، مساله‌ی اصلی، مساله‌ی انتخاب و تحمل سختی‌ها و در نتیجه پایبندی به ایمان است. شخصیت اصلی در مسیری قرار می‌گیرد که پس از تحمل آزارهای بسیار باید انتخاب کند؛ این که سر به عصیان گذارد یا کماکان به آن چه که دارد راضی باشد. مانند بسیاری از فیلم‌های برادران کوئن در این جا هم می‌توان نیش و کنایه‌های تند آن‌ها به سیستم حاکم بر کشورشان را مشاهده کرد.

همه‌ی ارکان جامعه از دانشگاه تا صومعه، کاری جز تحقیر لری یا همان قهرمان درام ندارند اما او مانند مردی استوار ایستاده و به جای این که مدام نق بزند، به دنبال راهی است که مشکلاتش را حل کند. در جا به جای فیلم به درماندگی او اشاره می‌شود، به این که می‌تواند پیچیده‌ترین مسائل ریاضی را پای تخته حل کند و آن‌ها را به شاگردانش بفهماند اما نمی‌داند که کجای زندگی اشتباه کرده یا حال چگونه مشکلات زندگی‌اش را حل کند. اما لری باز هم می‌گردد و می‌گردد تا شاید علاجی بیابد.

فیلم «یک مرد جدی» متکی به شخصیت اصلی خود است و داستان در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. برادران کوئن بیش از هر چیز بر ترسیم درست رفتار و حرکات شخصیت مرکزی خود تمرکز کرده‌اند و جواب هم گرفته‌اند. البته بازی معرکه‌ی مایکل اشتالبرگ هم در درآمدن درست این شخصیت نقشی به سزا داشته است. می‌توان بازی او را با قاطعیت یکی از بهترین بازی‌ها در کارنامه‌ی کاری این دو برادر دانست.

«سال ۱۹۶۷. لری یک استاد دانشگاه و پدر خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط و یهودی است. او کم کم دچار مشکلات بسیاری می‌شود؛ همسرش ترکش می‌کند و قصد دارد که با بهترین دوست لری ازدواج کند، پسرش مدام از دستوراتش نافرمانی می‌کند و برخلاف اعتقادات لری به موسیقی راک علاقه دارد، دختر نوجوانش سر سازگاری ندارد و از کیف پول او دزدی می‌کند، برادرزن آواره‌اش در خانه‌ی او لنگر انداخته و در دانشگاه هم در آستانه‌ی اخراج شدن قرار دارد و … او نمی‌داند که به کدامین گناه این همه بلا بر سرش نازل شده است. به همین دلیل به صومعه می‌رود اما …»

کتاب مصاحبه های برادران کوئن اثر ویلیام رادنی آلن انتشارات روزنه

۱۴. نخستین اصلاح‌شده (First Reformed)

نخستین اصلاح شده

  • کارگردان: پل شریدر
  • بازیگران: ایتان هاوک، آماندا سایفرد
  • محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

پل شریدر استاد نزدیک شدن به شخصیت‌های زخم خورده و واداده است. مردانی تیپاخورده که به دنبال مرهمی می‌گردند و در نهایت هم آن را فقط در آغوش کسی که دوستش دارند می‌یابند. نمونه‌ی متعالی این شخصیت‌ها در فیلم‌نامه‌هایی که برای مارتین اسکورسیزی نوشته، قابل مشاهده است. تراویس بیکل «راننده تاکسی» (Taxi Driver) با بازی رابرت دنیرو، چنین شخصیتی است. اتفاقا هر دو این فیلم‌ها هم برخوردار از نوعی آموزه‌های مذهبی هستند و مضمون رستگاری، مضمونی کلیدی در هر دو فیلم است.

از سوی دیگر او همواره غمخوار نسل جوانی است که بنا به دلایل مختلف از زندگی عقب مانده و حال در آستانه‌ی میانسالی چیزی ندارند که از دست بدهند. مردان سینمای او بهترین سال‌های زندگی خود را در غم و اندوه و میانه‌ی مردابی پشت سرگذاشته‌اند که خودشان تاثیری در پیدایشش نداشتند. پل شریدر در فیلم‌هایش سعی می‌کند که این آتش را به شکلی ریزبافت ترسیم کند تا شخصیت‌هایش با عبور از آن تطهیر شوند و راهی تازه پیدا کنند. این مردان در صورت نداشتن راهی برای پیدا کردن آرامش دست به شورشی دیوانه‌وار می‌زنند که فقط خودشان را قربانی می‌کند. وگرنه همواره کسانی کنارشان حاضر هستند که از همراهی با آن‌ها سود ببرند و از زخم‌های خود بیاموزند و راه درست را پیدا کنند.

«نخستین اصلاح شده» ثمره‌ی یک عمر فیلم‌سازی پل شریدر است. او به طرز استادانه‌ای در این فیلم زندگی یک کشیش منزوی و درگیری او با مصائب یک خانواده را در چارچوب معضلاتی جهانی به تصویر می‌کشد. سبک کار پل شریدر در این فیلم ترکیبی از روش فیلم‌سازی کارگردانان بزرگی مانند روبر برسون، اینگمار برگمان، یاسوجیرو اوزو یا حتی کارل تئودور درایر است.

پل شریدر با مکث بر احوالات افراد حاضر در قاب، روایتش را پیش می‌برد و مانند فیلم‌نامه‌های معرکه‌ای که برای دیگران نوشته داستانش را مبتنی بر مراحلی که یک شخصیت طی می‌کند تا به آستانه‌ی عصیان و انفجار برسد، تعریف می‌کند. مانند همیشه، او داستانش را با تمرکز بر شخصیت اصلی و بال و پر دادن به آن پیش می‌برد تا مخاطب گام به گام با معضل وی آشنا شود. ایتان هاوک در این فیلم در یکی از بهترین فرم‌های بازیگری خود قرار دارد و اجرای او از نکات قابل تامل فیلم است. ضمن آن که آماندا سایفرد هم در نقش زنی مستاصل و بی‌پناه خوش می‌نشیند. فیلم اقتباسی از کتاب «خاطرات کشیش روستا» به قلم ژرژ برنانوس است که در سال ۱۹۵۱ روبر برسون بر اساس آن فیلمی هم نام کتاب ساخته که در این لیست به آن اشاره شده است.

«نخستین اصلاح‌شده» اولین اکران خود را در جشنواره‌ی فیلم ونیز تجربه کرد و بسیار مورد ستایش علاقه‌مندان و منتقدان قرار گرفت و شریدر برای نخستین بار به خاطر نوشتن این فیلم‌نامه، نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی شد. شاید دلیل این میزان اقبال از فیلم «نخستین اصلاح‌شده» این باشد که بالاخره جسارت پل شریدر در فیلم‌نامه نویسی در توازن با سبک کارگردانی او قرار گرفته است و به مدد بازی خوب بازیگران این فیلم، شجاعت و جسارتش به خوبی به اجرا درآمده است.

«۲۵۰ سال از ساخته شدن کلیسای نخستین اصلاح‌شده می‌گذرد. کشیشی به نام ارنست به عنوان متولی کلیسا قرار است این مناسبت را جشن بگیرد. کشیش به لحاظ روحی در وضعیت مناسبی به سر نمی‌برد و در این میان زنی از او می‌خواهد به شوهرش کمک کند. شوهر این زن قصد دارد خودکشی کند چرا که از آینده‌ی نسل بشر بر روی کره‌ی زمین می‌ترسد …»

تابلو شاسی آواویز مدل رابرت دنیرو طرح فیلم راننده تاکسی کد 4G331

۱۵. سکوت (Silence)

سکوت

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: اندرو گارفیلد، لیام نیسن و آدام درایور
  • محصول: ۲۰۱۶، آمریکا، تایوان، مکزیک، ژاپن، ایتالیا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

مذهب و ایمان، حضوری پررنگ در آثار مارتین اسکورسیزی دارد. از همان زمانی که در دهه‌ی ۱۹۷۰ با کسی چون پل شریدر فیلم‌نامه می‌نوشت و سپس به فیلم تبدیلش می‌کرد تا همین امروز مضامینی مذهبی مانند میل به رستگاری، احساس گناه، ترس از مواجهه با خداوند و ترس از گناه و عذاب وجدان در سرتاسر آثارش وجود دارد و حتی اگر مشغول برکشیدن اسطوره‌های آمریکایی از کف خیابان‌های نیویورک بود، باز هم این مضامین در آثارش وجود داشتند.

در این میان گاهی او هوس می‌کند و مستقیم به قصه‌ای مذهبی می‌پردازد. بالاخره در خانواده‌ای کاتولیک بزرگ شده و از آن جایی که ریشه‌هایی ایتالیایی هم دارد، از همان کودکی از این فضا تاثیر پذیرفته است. پس طبعا این در هم تنیدگی زندگی انسان امروزی با قصه‌های مذهبی، گاهی به سمت مساله‌ی ایمان و نمایش سرراست‌تر آن حرکت می‌کند. «سکوت» محصول یکی از همان زمان‌ها است.

تقابل میان مذهبی وارداتی با سنت‌های خشک یک جامعه محیطی فراهم می‌کند تا اسکورسیزی قصه‌ی مردانی را تعریف کند که از پس یک زندگی دشوار، باید ایمان خود را حفظ کنند و تا پایان دم برنیاورند، این گونه شاید در نهایت رستگار شوند. اسکورسیزی این بار و بر خلاف همیشه آمریکای محبوبش را ترک کرده و سری به سرزمین مرموز ژاپن در زمان‌های گذشته زده و سرنوشت کشیشی را بازگو کرده که سعی دارد استاد و مراد ناپدید شده‌ی خود را پیدا کند.

در این میان ایمان او و میزان تحملش در برابر سختی‌های پیش رو به چالش کشیده می‌شود و از او تصویر مسیحایی در شرق دور می‌سازد چرا که مجبور است جنایات یک سری افراد وحشی را در برابر هم‌کیشان خود را ببیند و دم نزند مبادا که جان کسی در خطر قرار بگیرد. محیط و تاریخ منحصربه‌فرد کشور ژاپن زمینه‌ی مناسبی برای خلق فضایی پر از سوتفاهم مهیا می‌کند اما آن چه که فیلم را تبدیل به اثری غیرقابل پیش‌بینی می‌کند، در یک سوم پایانی آن اتفاق می‌افتد. جدال میان قداست فرو ریخته‌ی مراد در چشم مرید سبب می‌شود تا هم شخصیت اصلی به درکی جدید از زندگی برسد و هم تصمیمی سرنوشت‌ساز بگیرد که شخصیت او را در دل داستان متجلی می‌کند.

این که در فیلمی از اسکورسیزی چند نمای درخشان وجود داشته باشد، حداقل کاری است که از او انتظار داریم اما سیر تسلسل نماهایی «سکوت» چنان هوش‌ربا است که تماشای بی‌وقفه‌ی فیلم را تبدیل به تجربه‌ای خوشایند و دل‌پذیر می‌کند. همان‌طور که شخصیت‌های فیلم به معبود خود باور دارند، مخاطب هم آگاه است که فیلم‌سازی قدر هدایت آن چه که تماشا می‌کند را در اختیار دارد بنابراین خود را به دست او می‌سپارد و اسکورسیزی هم تماشاگر را از این اطمینان دل‌سرد نمی‌کند. البته که بازی سه بازیگر اصلی فیلم هم قابل اعتنا است. اندرو گارفیلد، لیام نیسن و آدام درایور خوب از پس نقش‌های خود برآمده‌اند. به ویژه اندرو گارفیلد که با این فیلم از بلوغ خود در حرفه‌ی بازیگری خبر می‌دهد.

«دو کشیش جوان از اروپا به سمت ژاپن حرکت می‌کنند. عصر حکمٰانی خاندان توکوگاوا در ژاپن است و این به معنای بسته بودن فضای کشور و بدبینی نسبت به هر چه غیر ژاپنی ست. در چنین شرایطی دو کشیش جوان به دنبال استاد خود می‌گردند که سال‌ها پیش به ژاپن سفر کرده تا به تبلیغ مسیحیت بپردازد اما ناگهان ناپدید شده است …»

کتاب گشت و گذاری با مارتین اسکورسیزی در سینمای آمریکا اثر مارتین اسکورسیزی نشر اختران