به نقل از دیجیکالا:
شهرت برادران مارکس یکشبه اتفاق نیفتاد. وقتی اولین فیلم خود، «نارگیلها» را سال ۱۹۲۹ اکران کردند، زپو بیست و هشت و گروچو سی و نه ساله بود؛ هارپو و چیکو هم در اوایل دههی چهل سالگی خود بودند. آنها توانستند پس از دههها کار حرفهای به هنرپیشههای اصلی کمدیهای وودویل (گونهای برنامهی نمایشی سرگرمکننده و تفریحی که از دههی ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰ در امریکا و کانادا رواج داشت) و ستارههای برادوی تبدیل شوند و در ساخت کمدی ساختارشکن خود روز به روز به موفقیت بیشتری دست یابند.
کار این گروه در سینما از شانس خوبشان با استودیو پارامونت آغاز شد که با همکاریاش پنج فیلم کلاسیک ساختند. کارهای کمدی اول آنها بیشترین شوخیها، مسخرهترین موقعیتها و ماندگارترین سکانسها را داشتند؛ البته بهعلاوهی زپو. بعد از آن، با استودیوی مجللتر «مترو گلدوین مایر» (Metro-Goldwyn-Mayer) قرارداد بستند و آنجا دو فیلم از پرفروشترین آثار خود را ساختند. اما به چه قیمتی؟
یکی از نقلقولهای معروف جیمز ایجی، منتقد سینما، دربارهی برادران مارکس این بود که: «بدترین فیلم آنها هم بیشتر از غالب کارهای سینمایی دیگری که به ذهنم میرسد ارزش دیدن دارد.» منتها فیلمهای بعدی برادران مارکس، که عمدتاً به تهیهکنندگی استودیو MGM بودند، از کمدی سنتشکن و خلاف جریان به داستانهای عاشقانهی لوس و سکانسهای رقص و آواز پر رنگ و لعاب تقلیل یاف. این فیلمها گفتهی معروف ایجی را زیر سؤال بردند.
برادران مارکس به بهترین شکل بلد بودند درست در زمان مناسب حرفهایی بزنند و کارهایی انجام دهند که به مذاق عدهای خوش نیاید. آنها از طبقهی مرفه انتقاد کرده، تحصیلکردهها را با خاک یکسان میکردند و جنگ را به تمسخر میگرفتند. اما حتی فیلمهای کماهمیتتر آنها هم در لحظاتی هر چند گذرا میتوانستند آن روحیهی سرکش که آنها را به مرجع کمدی و قهرمان دانشجوهای دورهی جنگ ویتنام تبدیل کرده بود پس بگیرند. همان روحیهای که بر مجموعهتلویزیونی «سیرک پرندهی مانتی پایتان» (Monty Python’s Flying Circus)، تیم سریال انیمیشنی «برگری باب» (Bob’s Burgers) و بر افرادی مثل مل بروکس، وودی آلن، جورج کارلین و هارولد رامیس تأثیر گذاشت.
اما آنها خود را طنزپردازان منتقد سنتشکن نمیدانستند. به گفتهی استیو استولایر، نویسندهی کتاب «ابروهای برافراشته: سالهای من در خانهی گروچو» (Raised Eyebrows: My Years Inside Groucho’s House) که بهزودی اقتباس سینمایی خود را خواهد داشت، گروچو از تحلیلهای پرمدعایی که از کمدی برادران میکردند هم سرگرم و هم آزرده میشد. نسخهی اصلی کارتون ویلیام همیلتون در مجلهی نیویورکر، در تمسخر محققان سینمایی که میخواستند معنا و مفهوم خاصی به فیلمهای برادران مارکس بدهند، بر دیوار راهروی خانهی گروچو آویزان بود. استولایر میگوید: «گروچو به من میگفت که ما فقط سعی میکردیم بامزه باشیم!»
اخیراً نودمین سالگرد فیلم «چرندیات» برادران مارکس را پشت سر گذاشتیم؛ یکی از چهار فیلم کمدی کلاسیک این گروه که از سوی انستیتوی فیلم امریکا میان صد کمدی خندهدار قرن بیستم قرار گرفت. به مناسبت این سالگرد، ترتیب تماشای سیزده فیلم بلند برادران مارکس را در یک فهرست تقدیم شما میکنیم. البته این فهرست بر اساس رتبهبندیهای معمول «از بهترین تا بدترین» نیست؛ با اینکه فیلم «عاشقپیشه»، که در آخرین رتبهی این فهرست قرار گرفته، واقعاً هم بدترین فیلمشان است. اما این فهرست بیشتر بر این اساس است که کدام فیلمها بیشترین حال و هوای خاص برادران مارکس را دارند. کدام مقدسترین شخصیتها و بالاترین مقامات را تخریب میکنند؟ کدام پرمدعاترین آدمها را به بدترین شکل کنف میکنند؟ کدام بهترین ترانهها و اجراها را دارند؟ کدام فیلمها داستانهای عاشقانهی مزاحم را کنار میزنند و به برادران مارکس اجازه میدهند طغیان کنند؟ بهترین دروازهی ورود به جهان مارکس کدام خواهد بود؟ بنابراین بدون بحث بیشتر، این شما و این هم فهرست سیزده فیلم برادران مارکس که پیشنهاد میکنیم به همین ترتیب ببینید.
۱. چرندیات (Horse Feathers)
- سال اکران: ۱۹۳۲
- کارگردان: نورمن زد مکلئود
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
- توزیعکننده: پارامونت پیکچرز
- خلاصه داستان: پروفسور کوئینسی آدامز به تازگی به عنوان رئیس کالج هاکسلی انتخاب شده است. پسرش فرانک او را متقاعد میکند تا دو بازیکن فوتبال را استخدام کند تا کالج رقیب را شکست دهند. اما او به اشتباه باوارلی و پینکی را استخدام میکند.
«چرندیات» چهارمین فیلم برادران مارکس در استودیو پارامونت و بهترین گزینه برای معرفی این گروه است. گروچو در نقش پروفسور کوئینسی آدامز واگستاف، رئیس تازه منصوبشدهی کالج هاکسلی بازی میکند که ترانهی اول او، «من با آن مخالفم» (I’m Against It)، سنگ روزتای فلسفهی مارکسیستی است. او در این ترانه میخواند: «پیشنهاد شما ممکن است خوب باشد، اما بیایید یک چیز را یاد بگیریم، این پیشنهاد هرچه باشد، من با آن مخالفم».
این فیلم شوخی کلاسیک «شمشیرماهی» را هم دارد که در آن چیکو از ورود گروچو به بارمخفیشان ممانعت میکند، مگر اینکه بتواند رمز عبور را حدس بزند «من به تو سه بار فرصت حدس زدن میدهم؛ رمز عبور، اسم یک ماهی است». و یک صحنهی سورئال که در آن یک بیخانمان از هارپو میخواهد به او کمک کند تا یک فنجان قهوه بخرد و هارپو هم یک فنجان قهوه از جیبش درمیآورد. در این فیلم بهترین ترانهی فیلمهای مارکس، «همه میگویند دوستت دارم» (Everyone Says I Love You) را میشنویم که هر چهار برادر به طور جداگانه برای بیوهی فریبندهی کالج با بازی تلما تاد اجرا میکنند.
۲. سوپ اردک (Duck Soup)
- سال اکران: ۱۹۳۳
- کارگردان: لئو مککری
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
- توزیعکننده: پارامونت پیکچرز
پس از تماشای «چرندیات»، آمادهاید که شاهکار برادران مارکس که رتبهی پنجم فهرست «صد سال، صد فیلم خندهدار» انستیتوی فیلم امریکا را به خود اختصاص داده است، موزیکال کمدی سیاه پیشا کد سانسور هالیوود، «سوپ اردک» را ببینید. گروچو نقش روفوس تی فایرفلای، حاکم جدید فردونیا را که از نظر مالی در تنگنا قرار دارد، بازی میکند که میخواهد کشور را با دست خالی به جنگ ببرد. اگرچه «سوپ اردک» در زمان اکران در گیشه موفق نبود، اما در دههی ۱۹۷۰ با نگاه بدبینانهاش به سیاست، با دیالوگهایی مثل «اگر فکر میکنید وضعیت فعلی این کشور بد است، فقط صبر کنید تا کار من تمام شود» و با دیدگاهش به جنگ، «ما باید به جنگ برویم؛ من قبلاً اجارهی یک ماه را در میدان جنگ پرداختهام»، در دانشگاهها و میان جامعهی آکادمیک طرفداران خاص خود را پیدا کرد.
اما «سوپ اردک» بیشتر به خاطر غیرمعمولترین سکانس آن، صحنهی آینهی بیصدای گروچو و هارپو، که هارپو بعداً آن را در سریال «عاشقتم لوسی» (I Love Lucy) بازآفرینی کرد، شناخته میشود. فیلم «سریع و خشن» است، بدون هیچ نقطهی کور و با گروهی از بازیگران بینظیر از جمله بازیگر مورد علاقهی گروچو، مارگارت دومونت؛ («ما برای شرف این زن میجنگیم که احتمالاً بیشتر از آن است که تا به حال داشته است»). این همان فیلم بود که به شخصیت در آستانهی خودکشی وودی آلن در فیلم «هانا و خواهرانش» (Hannah and Her Sisters) جان تازهای داد. دربارهی عنوان فیلم هم گروچو یک بار این چنین توضیح داد: «دو بوقلمون، یک غاز و چهار کلم بردارید اما اردک برندارید. حالا آنها را با هم مخلوط کنید. بعد از یک بار چشیدن، دیگر تا آخر عمر سوپ اردک میخورید.»
۳. بیسکوییت حیوانی (Animal Crackers)
- سال اکران: ۱۹۳۰
- کارگردان: ویکتور هیرمن
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
- توزیعکننده: پارامونت پیکچرز
کاپیتان اسپالدینگ، کاشف افریقایی، یکی از شخصیتهای معروف گروچو، مهمان افتخاری شبنشینی آخر هفتهی خانم ریتنهاوس (با بازی دومونت) است. این فیلم نزدیکترین کار برادران مارکس به آنچه از آنها بر صحنهی نمایشهای برادران مارکس در برادوی دیده میشد است؛ که هیچ دو اجرایی از آنها شبیه هم نبودند. در لحظهای از فیلم گروچو حتی دیوار چهارم را میشکند تا بعد از یک دیالوگ بیمزه عذرخواهی کند: «خب، همهی شوخیها که خوب از آب درنمیآیند. هر چند وقت یکبار باید انتظار آن را داشته باشید».
این فیلم نکات برجسته زیاد دارد؛ مثلاً ترانهی مشهور گروچو «سلام، من باید بروم» (Hello, I Must be Going)؛ روایت او از سفرش به آفریقا («یک روز صبح، من به فیل توی لباس خوابم شلیک کردم. نمیدانم چه جوری توی لباس خوابم رفته بود!»); بازی بریج چیکو و هارپو با خانم ریتنهاوس («چطور میخواهی بازی کنی، صادقانه؟»); آنجا که گروچو میخواهد به وکیلش در هونگادونگا، هونگادونگا، هونگادونگا نامه بزند و مک کورمیک برای او یادداشت برمیدارد و همینطور لیلیان راث دوستداشتنی که یکی از شخصیتهای سادهلوح قابلتحملتر جهان فیلمهای برادران مارکس است (بزنید جلو و قطعهی «چرا من اینقدر رمانتیک هستم؟» (Why Am I So Romantic?) را ببینید).
فیلم «بیسکوییتهای حیوانی» پس از گذشت چند دهه از اکران، دوباره در دههی ۱۹۷۰ اکران شد و یکی از فیلمهای مهمی بود که باعث احیای برادران مارکس شد. نسخهی بلو-ری «مجموعهی فیلمهای برادران مارکس» نسخههای اصلی و قسمتهای حذف نشده را هم دارد که شوخیهای نژادپرستانهتر را هم در خود دارد.
۴. شبی در اپرا (A Night at the Opera)
- سال اکران: ۱۹۳۵
- کارگردان: سم وود
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
- توزیعکننده: مترو گلدوین مایر
- خلاصه داستان: اوتیس ب. دریفت وود سعى دارد خانم کلیپولرا به سرمایهگذارى در کار اپرا ترغیب کند. تومازو و فیورلو هم وظیفهى خود میدانند که به موفقیت دو خوانندهى جوان رزا کاستالدى و ریکاردو بارونى کمک کنند.
«شبی در اپرا» فیلم مورد علاقهی مل بروکس از برادران مارکس است. گیلبرت گاتفرید در پادکست خود به نام «پادکست بزرگ شگفتانگیز گیلبرت گاتفرید» از آن به عنوان «آغاز یک پایان» یاد کرد. او گفت: «حرفم این است که این فیلم یک پیشینهی متعارض دارد». «شبی در اپرا» اولین فیلم این گروه بدون زپو است، که از اینکه شخصیت وردست کلهپوک را بازی کند خسته شده بود، و اولین فیلم برادران مارکس برای استودیوی MGM بود که استودیوی معیار هالیوود به حساب میآمد. فیلمهای MGM، تحت مدیریت ایروینگ تالبرگ، تهیهکنندهی فیلم «پسر عجایب» (Boy Wonder)، به ارزشهای کیفی بالا، فیلمنامههای پرجزئیات و داشتن «ستاره بیشتر از آنچه در آسمانهاست» شهرت داشتند که با سبک کمدی بیقانون و قاعدهی مارکسها بیگانه بود.
ایدهی تالبرگ این بود که بگذارد مارکسها در ساخت کمدی به حال خودشان باشند، اما کمدیشان در خدمت داستانی عاشقانه باشد و برادرها به شکلگیری آن کمک کنند. این ایده ممکن بود کمدی آنها را تضعیف کند، اما برای این فیلم فوقالعاده، روش تالبرگ کار کرد. فیلمنامهی جورج اس. کافمن و موری ریسکیند مایهی شرمساری طبقهی مرفه است. سکانسهایی که امروز کلاسیک محسوب میشوند، مثل سکانس «مهمانی قسمت اول» و مذاکره برای قرارداد و سکانس اتاق تشریفات، قبل از فیلمبرداری، با ایدهی نوآورانهی تالبرگ، در مقابل تماشاگران به صورت زنده آزمایش شدند. و صد البته، ما مشتاقیم ببینیم که آیا آلن جونز و کیتی کارلایل، در نقش خوانندههای بلندپرواز اپرا، ریکاردو و رزا، موفق میشوند و رقیب متکبر آنها، لاسپاری، با بازی ویلیام وولف کینگ، به سزای اعمالش میرسد یا نه.
۵. تجارت میمون (Monkey Business)
- سال اکران: ۱۹۳۱
- کارگردان:نورمن زد مکلئود
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- توزیعکننده: پارامونت پیکچرز
- خلاصه داستان: روی یک کشتی در اقیانوس اطلس، برادران مارکس باز هم کارهای مضحک خود را تکرار کرده و تقریباً همهی کسانی را که در اطرافشان هستند آزار میدهند.
سومین فیلم برادران مارکس برای استودیو پارامونت، اولین فیلمی بود که بر اساس یکی از نمایشنامههای برادوی آنها نبود و فیلمنامهاش اورجینال بود. ریتم فیلم به سرعت اوج میگیرد و به ندرت فروکش میکند. مثل ورود برادرها در فیلم که بزرگترین ورود دستهجمعی آنها است. وقتی در نقش مسافران قاچاقی کشتی همگی از چهار بشکه بیرون میپرند تا پس از اجرایی هیجانانگیز از ترانهی «آدلاین دوستداشتنی» تعظیم کنند. از آنجا به بعد، فیلم هرکی به هرکی خندهداری میشود. مثل آنجا گروچو که با دلخوری مستقیماً پیش کاپیتان میرود و میگوید: «از طرز رانندگیات خوشم نمیآید. چرا مدتی کنار نمیکشی تا بگذاری خانومت رانندگی کند؟»، یا سر و صدا کردن چیکو و هارپو و زپو که خاطرخواه دختر یک گانگستر میشود. سکانسهای کلاسیک فیلم هم مثلاً آن صحنهای است که گروچو با همسر (با بازی تلما تاد) یک گانگستر رقیب زیادی صمیمی میشود، یا بازی هارپو در یک نمایش عروسکی مخصوص کودکان و همینطور تلاش برادرها که یکی پس از دیگری میخواهند خودشان را جای موریس شوالیه (خوانندهی فرانسوی) جا بزنند تا بتوانند از کشتی پیاده شوند. در پایان، فیلم تا حدی خستهکننده میشود، اما هفتاد دقیقهی اولش دیوانهبازی محض است.
۶. نارگیلها (The Cocoanuts)
- سال اکران: ۱۹۲۹
- کارگردان: رابرت فلری، جوزف سانتلی
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
- توزیعکننده: پارامونت پیکچرز
- خلاصه داستان: برادران مارکس در فلوریدا یک هتل را اداره میکنند، چند قطعه زمین را به حراج گذاشتهاند و از یک سرقت جواهرات جلوگیری میکنند.
اولین فیلم برادران مارکس که به خاطر موفقیتش در برادوی ساخته شد، امروز هم به لحاظ موضوعی و هم فنی دیگر منسوخشده به نظر میآید؛ بیشتر به خاطر فناوری صدای نوپای آن زمان و همچنین به این دلیل که طنز انتقادی دربارهی مسئلهی توسعهی مسکن فلوریدا در دههی ۱۹۲۰ تا حدودی تاریخ انقضایش گذشته بود. اما طنز فیلم قوی است و برادران مارکس در اولین حضور خود بر پردهی سینما، تأثیر ماندگاری از خود بر جای میگذارند. معروفترین سکانس فیلم هم همان شوخی همیشگی «چرا یک اردک؟» گروچو و چیکو است. در این فیلم کمدی موزیکال هم داستان عاشقانهی دست و پا گیر و ترانههای عاشقانهی آبکی از ایروینگ برلین وجود دارد. درست است که ترانهی «وقتی رؤیاهای من به حقیقت میپیوندند» (When My Dreams Come True) که برلین در حین ساخت فیلم نوشت نیست، مشخصاً مثل ترانهی «همیشه» نیست، اما گویا جورج اس. کافمن، نمایشنامهنویس، از آن خوشاش نیامد. همین تقریباً به اندازهی هر چیز دیگر در فیلم خندهدار است.
۷. یک روز در مسابقه (A Day At The Races)
- سال اکران: ۱۹۳۷
- کارگردان: سم وود
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
- توزیعکننده: مترو گلدوین مایر
- خلاصه داستان: دکتر هوگو هکنبوش، تونی و استافی تلاش میکنند با برنده شدن در یک مسابقهی اسبسواری مزرعهی جودی را نجات دهند. اما این بین مشکلاتی وجود دارد.
با تمام احترامی که برای گیلبرت گاتفرید قائلم، این فیلم در واقع «آغاز پایان» است. ایروینگ تالبرگ حین ساخت فیلم درگذشت و فقدان شمّ تیزبین و دست هدایتگر او عمیقاً احساس میشود. در این فیلم میزان مهار کردن برادرها دو برابر و صحنههای دستهجمعی از همیشه مفصلتر است (به راحتی میتوانید در طول سکانس کارناوال آبی به آشپزخانه بروید و توجه چندانی نکنید). چیکوی دوران فیلمهای استودیو پارامونت، پر شر و شور، حلال مشکلات و به دنبال بهترینها (یکی مثل خودش) بود و هرگز در فیلمهایش چنین جملهای را به زبان نمیآورد: «لازم نیست پولم را بدهی، اما نمیتوانی اخراجم کنی.» (چیکو این را به مورین اوسالیوان که یک کلاهبردار بانک دارد اقامتگاه تفریحیاش را از دستش درمیآورد میگوید).
گروچو نقش هوگو زی. هاکنبوش، یکی از شخصیتهای مورد علاقهاش به گفتهی خودش را بازی میکند که دامپزشک اسب است و میخواهد خودش را به عنوان یک پزشک جا بزند تا مارگارت دومونت در نقش «خانم آپجان مبتلا به خودبیمارانگاری» را درمان کند. سکانسهای کمدی فیلم، که باز هم ابتدا به طور زنده در برابر تماشاگران آزمایش شدند قوی از آب در آمدهاند. معروفترینشان سکانسی است که چیکو مثل گذشته گروچو را در میدان مسابقه به بهانهی فروش بستنی میوهای سرکیسه میکند. اما در اکرانهای چندبارهی این فیلم در سینما فقط یک قسمت بود که هر بار تماشاچیان سالن را به تشویق وا میداشت؛ آن هم سکانسی است که هارپو تلاش میکند با پانتومیم به چیکو بفهماند یکی میخواهد برای هاکنبوش پاپوش درست کند. این فیلم پس از «شبی در اپرا»، پرفروشترین فیلم برادران مارکس بود. جای تعجبی ندارد که هر دو از کارهای محبوب گروچو هستند.
۸. خدمات اتاق (Room Service)
- سال اکران: ۱۹۳۸
- کارگردان: ویلیام ای. سایتر، جیمز اندرسون
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰
- توزیعکننده: آرکیاو پیکچرز
بعضیها معتقدند این فیلم در واقع از جنس برادران مارکس نیست. منبع اصلی آن یک نمایشنامهی معروف برادوی بوده که ارتباطی به مارکسها نداشته است. اما برای متناسب شدن با شخصیت برادرها تغییراتی بر آن اعمال شده است. گروچو در نقش خودش، نقش یک تهیهکننده را بازی میکند که ناامیدانه در تلاش است برای نمایش جدیدش پول جمعآوری کند و در عین حال تلاش میکند که از هتل برادر زنش بیرونش نکنند. گروه تئاترش هم آنجا اقامت دارند و صورتحسابشان روزبه روز سنگینتر میشود. گروچو شکایت میکند: «حامی مالی را که نمیتوان از آستین خود بیرون آورد. به هر حال، من یکی نمیتوانم.» فیلم اندک لحظات خوبی مثل صحنهی غذا خوردن هارپو دارد و همینطور حضور لوسیل بال و آن میلر، هر چند در نقشهای افتخاری. اما اگر قرار باشد بین این فیلم و هر یک از فیلمهای بعدی استودیو MGM یکی را انتخاب کنم، انتخابم «خدمات اتاق» است.
۹. یک شب در کازابلانکا (A Night in Casablanca)
- سال اکران: ۱۹۴۶
- کارگردان: آرچی مایو
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۷ از ۱۰۰
- توزیعکننده: یونایتد آرتیستس
برادران مارکس پس از پنج سال دوری از سینما از بازنشستگی بیرون آمدند تا شبهبازگشت بی حساب و کتاب به فرم را بسازند. این فیلم چنانچه شاید از عنوانش انتظار رود، پارودی «کازابلانکا» همفری بوگارت و اینگرید برگمان نیست. داستان دربارهی گروچو در نقش مدیر هتلی است که در آن یک نازی در جستوجوی مخفیگاه طلا چند نفر از اجداد خود را کشته است. چنین داستانی برای باب هوپ کمدین مناسبتر به نظر میرسید. اما لاف و گزافهای گروچو فیلم را در دو صحنهی بهیادماندنی نجات میدهد. در یکی از آنها، او با زنی جذاب و فریبنده شوخی میکند («اسم من بئاتریس راینر است، در هتل میمانم. اسم من هم رونالد کورنبلو است، من در هیچچیز نمیمانم!»). سکانس دیگر هم وقتی است که مهمانی پرافاده به گروچو میگوید: «خجالت بکشید. این خانم همسر من است.» که در پاسخ میشنود: «اگر این خانم همسر شماست، شما باید خجالت بکشید!»
۱۰. به غرب برو (Go West)
- سال اکران: ۱۹۴۰
- کارگردان: ادوارد بازل
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- توزیعکننده: مترو گلدوین مایر
- خلاصه داستان: وقتی مردی جوان تلاش می کند برای رسیدن به دختر رؤیاهایش دست به کلاهبرداری بزند، برادران مارکس وارد عمل میشوند.
چه چیزها که استودیو MGM تصور میکرد برای تماشاچیان مهم است؛ در این فیلم، این بود که آیا جان کارول میتواند اختلافات خانوادگی را حل کند تا بتواند با دایان لوئیس ازدواج کند یا نه. اما وسترن کمدی «به غرب برو» سکانس آغازین امیدوارکنندهای با گروچو، هارپو و چیکو دارد که دارند در ایستگاه راهآهن سعی میکنند برای یک بلیت به غرب سر هم کلاه بگذارند. در پایان، پس از سکانسهای دلسردکنندهی مسخرهشدن برادرها، روند فیلم با یک تعقیب و گریز دیوانهوار با قطار به ریتم قبلی خود برمیگردد. با این حال، «Riding the Range» ترانهی خوبی است و نسبت به ترانهی «دو عاشق نابینا» (Two Blind Loves) در فیلم «در سیرک» پیشرفت محسوب میشود.
۱۱. در سیرک (At the Circus)
- سال اکران: ۱۹۳۹
- کارگردان: ادوارد بازل
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- توزیعکننده: مترو گلدوین مایر
- خلاصه داستان: جف ویلسون، صاحب یک سیرک کوچک، ده هزار دلار به شریک خود کارتر بدهکار است. قبل از آنکه جف بدهیاش را برگرداند، کارتر با همدستانش پول را میدزدند تا سیرک را تصاحب کنند. آنتونیو پیرلی و پانچی که در سیرک کار میکنند، به همراه وکیل لوفول سعی میکنند سارق را پیدا کنند و پول را پس بگیرند.
هرگز زوجی بیمزهتر و نچسبتر از فلورانس رایس و کنی بیکر نخواهید یافت، و متأسفانه در این فیلم برادران مارکس مجبور میشوند که به این جمع بپیوندند و به آنها کمک کنند تا سیرک بیکر را نجات دهند. اما مشکل واقعی فیلم «در سیرک» این است که در بهترین فیلمهای برادران مارکس، آنها را در جایی که به آن تعلق ندارند رها میکنند تا دیوانهبازی دربیاورند. اما اینجا قرار دادن آنها در سیرک هیچ کشمکش خندهداری ایجاد نمیکند. البته در این فیلم یکی از ترانههای معروف گروچو به نام «لیدیا بانویی با خالکوبی» (Lydia the Tattooed Lady) را میشنویم (همان ترانهای که زنگ تلفن همراه تاد آلکویست در سریال «برکینگ بد» (Breaking Bad) بود).
۱۲. فروشگاه بزرگ (The Big Store)
- سال اکران: ۱۹۴۱
- کارگردان: چارلز ریسنر
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
- توزیعکننده: مترو گلدوین مایر
تامی میخواهد ارثیهاش (همان فروشگاه بزرگ) را بفروشد و یک هنرستان موسیقی بسازد. البته اگر مدیر فروشگاه زودتر کلکش را نکند. مارگارت دومونت کارآگاه خصوصی سطح پایینی به نام ولف جی. فلایویل (با بازی گروچو) را به عنوان بادیگاردش استخدام میکند. کنار هم قرار گرفتن این دو یکی از اتفاقات خوشایند «فروشگاه بزرگ» است. در یک سکانس وقتی مارگارت به گروچو میگوید میترسد بعد از ازدواجشان یک دختر جوان خوشگل سر راه او قرار بگیرد و او هم مارگارت را بهکلی فراموش کند، گروچو پاسخ میدهد: «احمق نشو. هفتهای دوبار برایت نامه خواهم نوشت». همنوازی پیانوی هارپو و چیکو هم از اجراهای موسیقایی برجسته در فیلم است. جو آدامسون، نویسندهی کتاب مهم «گروچو، هارپو، چیکو و گاهی هم زپو» ( Groucho, Harpo, Chico and sometimes Zeppo) میگوید: «این اولین فیلمی بود که در یازدهسالگی از برادران مارکس دیده بودم و آن را بسیار دوست داشتم. اما پس از اتمام فیلم اولین کلماتی که از زبان پدرم بیرون آمد این بود که ای بابا، اینها فیلمهای بسیار بهتر از این ساختهاند.»
۱۳. عاشقپیشه (Love Happy)
- سال اکران: ۱۹۴۹
- کارگردان: دیوید میلر
- توزیعکننده: یونایتد آرتیستس
آن حرف جیمز ایجی دربارهی برادران مارکس را به خاطر دارید؟ «عاشقپیشه» در پاسخ به آن میگوید: «چرند نگو!» آخرین فیلم برادران مارکس حتی کمتر از فیلم «سرویس اتاق» آن حال و هوای خاص خودشان را دارد. در ابتدا تصمیم بر این بود که اتفاقات فیلم حول شخصیت هارپو رقم بخورد، اما تهیهکننده، لستر کاوان، رفت و بدون آگاهی او با چیکو و گروچو همکاری کرد. آنها حتی در یک سکانس هم با هم دیده نمیشوند. در کل فیلم هارپو در نقش خانهبهدوشی است که به یک گروه تئاتر فقیر کمک میکند.
گروچو کارآگاه خصوصی سام گرونیون است که به دلیل حل یک رسوایی اورانیوم معروف شده است (سکانس «اعتراف کردم»). او در سکانسی که دیوار چهارم را میشکند، بهترین بازی خود را دارد. یعنی قسمتی که باید در جستوجوی فرد شروری باشد که دنبال گردنبند گمشدهی الماسی است که ناخواسته دست هارپو افتاده است. در این سکانس او با نگاه کردن به دوربین میگوید: «اگر این یک فیلم فرانسوی بود، میتوانستم این کار را بکنم».
تنها اهمیت تاریخی این فیلم در این است که یکی از اولین حضورهای مرلین مونرو بر پردهی سینماست. در سکانسی که مونرو بدون دلیل مشخصی ناگهان به دفتر گرونیون میرود و شکایت میکند که «چند مرد مرا تعقیب میکنند»، او هم نگاهی دزدکی به مونرو میاندازد و میگوید: «واقعا؟ نمیتوانم بفهمم چرا؟» این فیلم جزو آخرین تلاشهای برادران مارکس است. اما به اندازهی فیلم «مهماندار آتشین هواپیما» (Blazing Stewardesses) از برادران ریتز که صرفاً تلاشی برای دوام آوردن در صنعت فیلمسازی بود، خجالتآور نیست.
منبع: vulture