به نقل از دیجیکالا:
«ویسکونتی را فراموش کنید.»، این نکتهای است که کیت بلانشت در نقش استاد بزرگ، لیدیا تار، در درام تحسینشده «تار» تاد فیلد به گروهش متذکر میشود. نوازندگان برلینی او در حال تمرین قطعه آداجیتو از سمفونی پنجم مالر هستند که تا همیشه با نوای حزنانگیز فیلم باشکوه لوچینو ویسکونتی، «مرگ در ونیز» به یاد آورده میشود.
لیدیا با این حرف دست روی مسئلهای غیرقابلانکار میگذارد؛ موسیقی کلاسیک و سینما مدتهاست که در هم تنیده شدهاند و چه ویسکونتی و مالر باشد یا کوبریک و اشتراوس، قطعات خاصی وجود دارند که شنیدنشان بدون یادآوری صحنههایی از فیلمهای مرتبط با آنها غیرممکن خواهد بود.
با این حال وقتی صحبت از فیلمهایی درباره خود موسیقی کلاسیک میشود، «تار» در لیستی قرار میگیرد که آنچنان پربار نیست. به غیر از چند استثنای قابل توجه، فیلمهای زندگینامهای از آهنگسازان کلاسیک به خصوص از بعد ناطق شدن سینما آنچنان وضعیت مطلوبی ندارند. خود آلفرد هیچکاک سال ۱۹۳۴ و در همان اوایل با درام اشتراوسی «والتزهایی از وین» وارد میدان شد. دهه ۳۰ و ۴۰ هم به دلیل تمایل تهیهکنندگان به نمایش سوژههای سطح بالا، نمایش زندگی کسانی چون موتزارت، بتهوون، وردی، شوبرت، برلیوز، هندل، شوپن، پاگانینی، آلبنیز، گرشوین و شومان بر پرده نقرهای نقش بست.
به جای آنکه به صرف وظیفه به معرفی این آثار بپردازیم، در مطلب پیش رو (به ترتیب سال ساخت) فیلمهای جالب و مناسبی را از پیوند میان فیلم و موسیقی کلاسیک معرفی میکنیم که از مستند تا انیمیشن و درام روانشناختی (شبیه به «تار») را شامل میشود.
- چرا هالیوود به ساختن فیلمهای زندگینامهای دربارهی موسیقی اعتیاد دارد؟
- ۸ ساوندترک و موسیقی متن برتر فیلمها؛ از «تاپ گان» تا «ارباب حلقهها»
۱۰) هومورسک (Humoresque)
- کارگردان: ژان نگولسکو
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۴۶
در دنیای پرزرق و برق ملودرامهای دهه ۴۰ هالیوود، ارجاعات پرشور به موسیقی کلاسیک اغلب به عنوان نشانی از وقار مورداستفاده قرار میگرفت. در فیلمهای نوآری چون «میدان خماری» و «فریب»، قهرمان مضطرب فیلم ممکن است یک آهنگساز یا پیانیست کنسرت باشد. یا در درام جذاب جوان کرافوردی «چهره یک زن» چنین دیالوگ مضحکی رد و بدل میشود؛ «از موسیقی خوشت میآید؟ سمفونیها؟ کنسرتوها؟» «بعضا سمفونی، اغلب کنسرتو.»
کرافورد پس از موفقیت عظیمش در فیلم «میلدرد پیرس»، با «هومورسک» به اوج دیگری دست مییابد. روایتی هولناک و حزنآلود از یک ویولونیست متعلق به طبقه کارگر نیویورک (جان گارفیلد) که محبتهای اغواگرانه کرافورد را دریافت میکند. ایزاک استرن مشاور موسیقی فیلم بود که دستانش را هنگام نواختن ویولن در فیلم میتوان مشاهده کرد. درام باشکوه ژان نگولسکو با نوای لیبستود از تریستان و ایزولد واگنر به اوج خود میرسد.
۹) کنسرتوی گربه (The Cat Concerto)
- کارگردانان: ویلیام هانا٬ جوزف باربرا
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۴۷
کارتونهای کلاسیک دوران چاک جونز و هانا در وابستگیشان به موسیقی کلاسیک دست کمی از ملودرامهای برادران وارنر و فاکس قرن بیستم نداشتند. این آثار مشخصا شیفته ایجاد هرج و مرج در آن بود. صحنههای دیوانهوار در انیمیشنهای کوتاه باگز بانی مانند «خرگوش موبلند» و «اپرا چیه، دکتر؟» را در این مورد به یاد آورید.
به عنوان یک مطالعه روانشناختی در مورد روند ویرانی کمال، تمام «تار» را میتوان در این اپیزود ۸ دقیقهای از سری افسانهای تام و جری ساخته کمپانی ام جی ام خلاصه کرد؛ «کنسرتوی گربه». تام با ظاهری آراسته یک پیانیست کنسرت است که اجرای استادانهاش از راپسودی دوم مجارستانی اثر فرانتس لیست پس از مزاحمتهای جری انتقامجو که در اعماق پیانو زندگی میکند مختل میشود. در «راپسودی خرگوش» هم در وضعیتی مشابه باگز بانی حین اجرای راپسودی لیست توسط یک موش اذیت میشود که همین مسئله منجر به اتهامات سرقت ادبی از جانب دو کمپانی وارنر و ام جی ام به یکدیگر میشود.
۸) ناارادتمند شما (Unfaithfully Yours)
- کارگردان: پرستون استرجس
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۴۸
مدتها پیش از آنکه «تار» یک رهبر ارکستر و زندگی خصوصی متلاطماش را در مرکز داستان قرار دهد، پرستون استرجس برای ما رکس هریسون را در نقش سر آلفرد د کارتر، رهبر مشهور ارکستر سمفونی با نیمنگاهی به سر توماس بیچام به ارمغان آورده بود. به مانند بسیاری دیگر از فیلمهای حاضر در لیست، کمدی اسکروبال سیاه استرجس موسیقی کلاسیک را با نوعی شیدایی تشدیدشونده پیوند میدهد؛ زیرا د کارتر با اطلاع از خیانت احتمالی همسرش رویایی را شامل سه راه عجیب و غریب برای انتقام از او در سر میپروراند. هر یک از این روشها از یکی از سه قطعهای که او در کنسرت مینوازد الهام گرفته شدهاند؛ اورتور سمیرامید روسینی، پیشدرآمد تانهاوزر واگنر و پوئم سمفونی فرانچسکا دا ریمینی از چایکوفسکی.
این فیلم با شکست در گیشه نشانگر پایان دوره طلایی کمدی اسکروبالهای استرجس بود. در زمان پخش هم، هریسون بخاطر خودکشی معشوقهاش، کارول لندیس بازیگر، درگیر جنجالهای متعددی بود.
۷) اتاق موسیقی (The Music Room)
- کارگردان: ساتیاجیت رای
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۵۸
در «اتاق موسیقی» ساتیاجیت رای موسیقی کلاسیک، در این مورد سنتی هندی، بدل به مرهم و پناهگاهی برای اشراف زمیندار میشود. در حالی که بادهای تغییر در بیرون از خانه میوزند، روی (چابی بیسواس) خود را در اتاق موسیقی عمارتش مخفی میکند و سیتاریستها و رقصندگان دعوت میکند تا به سرگرم کردن او و مهمانانش بپردازند. دهه ۱۹۲۰ است و دولت هند سیستم فئودالی زمینداری را لغو کرده است، بدین معنی که که دنیای خوش و خرم روی در معرض تهدید قرار میگیرد. او با کاهش اعتبار و دارایی رو به رو است اما به جای رسیدگی به این امور، کمانچهبازی میکند و از زیبایی موسیقی موردعلاقهاش به شعف میآید.
به مانند «زندگی و مرگ کلنل بلیمپ» اثر پاول و پرسبرگر یا «پلنگ» ویسکونتی، «اتاق موسیقی» از مهمترین آثار درباره مردان پا به سن گذاشتهای است که از همسو شدن با تغییرات زمانه ناتوان هستند.
۶) وقایعنگاری آنا ماگدالنا باخ (The Chronicles of Anna Magdalena Bach)
- کارگردانان: ژان ماری اشتراوب و دنیله هوییه
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۶۸
این فیلم محصول ۱۹۶۸ ساخته ژان–ماری اشتراوب و دنیله هوییه بسیاری از قراردادهای مرسوم فیلمهای زندگینامهای را به چالش میکشد. با اجتناب از هرگونه روایت دراماتیک، فیلم به سادگی زندگی یوهان سباستین باخ را از دریچه یادداشتهای روزانه همسرش آنا ماگدالنا و مجموعهای از سکانسهای موزیکالی که باخ (با نوازندگی گوستاو لئونهارت) در حال نواختن یا رهبری آثار مهمش است بازگو میکند. از آنجایی که موسیقی با سازهای قدیمی نواخته میشود و لباس نوازندگان و لوکیشنها مربوط به همان دوره تاریخی هستند، فیلم اشتراوب و هوییه واجد بخشی از اصالت مستند میشود، زیرا زندگی هنری باخ را در زیرمتن زندگی اقتصادی او و تراژدیهای شخصیاش قرار میدهد.
مینیمالیسم اشتراوب و هوییه در لحظات پایانی به نقطه درخشانی منجر میشود. باخ میمیرد و ابری بر فراز آسمان حرکت میکند. کار تمام شده است و حالا تنها همین است که باقی میماند.
۵) آهنگ تابستان (Song of Summer)
- کارگردان: کن راسل
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۶۸
در بحث آثار زندگینامهای عامیانه از آهنگسازان، ما باید قدردان کن راسل باشیم. فیلمهای موزیکال کلاسیک راسل با مجموعه آثاری که برای بیبیسی ساخت شروع میشود و رفته رفته با آثار اپرا–راک به اوج خود میرسد. فیلم «الگار» او محصول ۱۹۶۲ نسبتا صریح است، ولی سال ۱۹۶۴ و در «فیلم دبوسی» (با بازی الیور رید) او با الهام از «هشتونیم» فلینی یک متافیلم دهه شصتی درباره کارگردانی میسازد که قرار است زندگی دبوسی را به فیلم تبدیل کند.
طبق یک توافق کلی، فیلم ۱۹۶۸ او «آهنگ تابستان» از زندگی دلیوس یکی از بهترین دستاوردهای کن راسل به شمار میشود. زندگی این آهنگساز انگلیسی از منظر اریک فنبی، نوازنده جوانی که در آخرین سالهای زندگی دلیوس در شمال فرانسه دستیارش شد، بازگو میشود.
۴) آمادئوس (Amadeus)
- کارگردان: میلوش فورمن
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۸۴
مرز میان ممتازی و نبوغ بیرحمانه در این فیلم زندگینامهای پرهیاهوی موتزارت درنوردیده میشود. نمایشنامه تخیلی پیتر شفر داستان موتزارت را از دریچه نگاه آنتونیو سالیری (اف. موری آبراهام)، آهنگساز معاصر دربار ژوزف دوم، روایت میکند. همانطور که شفر اذعان میکند، او به دلیل حسادتش نسبت به نبوغ رقیب جوانش به بیراههای مرگبار سوق داده شد. وقتی در ابتدا با سالیری همراه میشویم، او روزهایش را در یک تیمارستان میگذراند. سپس فیلم به گذشته بازمیگردد تا ظهور خیرهکننده پسر نابغه و حسادت فزاینده سالیری را مستند کند. این که ولفگانگ آمادئوس موتزارت به شکل مردی سبکسر و جلف (با بازی تام هالس) نمایش داده میشود، تلخی سالیری را بیش از پیش افزون میکند. چطور چنین آدم ابلهی میتواند خالق این موسیقی الهی باشد؟
فیلم اسکاری میلوش فورمن همچنان موردی خاص و متمایز از آثار زندگینامهای معمول است. از منظر صحت تاریخی مشکوک است اما تا حد مرگ سرگرمکننده جلوه میکند. از قضا، این فیلم علاقه به موسیقی خود سالیری را نیز تقویت کرد و پس از گذشت ۲۰۰ سال از مرگ او به ضبط و پخش موسیقیاش پرداخت.
۳) سی و دو فیلم کوتاه درباره گلن گولد (Thirty Two Short Films About Glenn Gould)
- کارگردان: فرانسوا ژیرار
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۹۳
این آنتولوژی کانادایی به طرز درخشانی ساختار خطی و روایت از زندگی به مرگ آثار زندگینامهای معمول را بهم میریزد و در عوض ۳۲ تصویر از زندگی پیانیست مشهور گلن گولد ارائه میدهد. (در واقع ۳۱ تصویر و یک سکانس تیتراژی) سی و دو تعداد واریاسونهای گلدبرگ باخ است که گولد احتمالا مشهورترین نوازنده آنها به شمار میرود. او یکبار ۱۹۵۵ و در جوانی آنها را ضبط کرد و سپس در یک نسخه آرامتر سال ۱۹۸۱ به ضبط دوبارهشان پرداخت.
بخشهایی از فیلم که روایتی منشوروار از نبوغ غریب گولد ارائه میدهند، شامل اپیزودهایی دراماتیزهشده از زندگی گولد (که به طرز تاثیرگذاری توسط کالم فیور بازی شده است)، سکانسهای مستند، مصاحبه با افرادی چون یهودی منوهین و یک قسمت خیرهکننده که در آن نواختن گولد با یک انیمیشن آبستره اثر نورمن مکلارن کانادایی همراه میشود است. فرانسوا ژیرار، کارگردان فرانسوی کانادایی فیلم، علاقهش به موسیقی کلاسیک را در فیلم دیگری ادامه داد؛ «ویولن سرخ» محصول سال ۱۹۹۸. او در این فیلم روند پیدایش و سرگذشت این ساز را از کرمونای قرن هفدهم تا مونترال امروزی نشان میدهد.
۲) معلم پیانو (The Piano Teacher)
- کارگردان: میشاییل هانکه
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- سال انتشار: ۲۰۰۱
باید برای هاروی کتل و چرخش غریبش از فیلم هیجانانگیز هالیوودی جیمز توبک «انگشتان» (که بعدا توسط ژاک اودیار تحت عنوان «ضربانی که قلبم از دست داد» بازسازی شد) به نمایش ارتباط میان نوازندگی کلاسیک پیانو و تمایلات منحرفانه جنسی روی پرده سینما برای اولین بار اعتبار قائل شد. عنوان فیلم گویای همه چیز است.
در فیلم سرد و تکاندهنده «معلم پیانو» اثر میشاییل هانکه که از رمانی محصول ۱۹۸۳ نوشته الفریده یلینک اقتباس شده است، ایزابل هوپر نقش مربی خودداری را در یک هنرستان موسیقی واقع در وین بازی میکند که به یک اندازه عاشق شوبرت و پورنوگرافی است. او که همچنان در خانه مادر سلطهگرش زندگی میکند، به یکباره زندگی سرکوبشده و افسردهحالش با آشنایی با یک دانشآموز زیبارو تغییر میکند و این زوج یک رابطه سادومازوخیستی را از سر میگیرند. فیلم هانکه بدون شک الگویی برای «تار» از منظر کاوش در زندگی یک معلم موسیقی بود و جالب است بدانید که هر دوی این فیلمها یک تدوینگر مشترک دارند؛ مونیکا ویلی.
۱) سکوت پیش از باخ (The Silence before Bach)
- کارگردان: پره پورتابلا
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- سال انتشار: ۲۰۰۷
این مستند تجربی اثر فیلمساز اسپانیایی پره پورتابلا که تا حدودی با روایت موزاییکی «سی و دو فیلم کوتاه درباره گلن گولد» قابل مقایسه است، تلاشی فریبنده برای دستوپنجه نرم کردن با جایگاه آثار استادانه باخ در جهان امروز است. «اولین سوالی که از خودم پرسیدم این بود که چگونه میتوانم آثار یوهان سباستین باخ را در قرن بیست و یک بدون کاستن از ارزش ذاتی آن وارد داستان خودم کنم.» این را پورتابلا در یادداشتهای نسخه بلوری فیلم مینویسد. «صداها، سکوتهایی که امروز ما را احاطه کردهاند، این کلید به تصویر کشیدن موسیقی میان تصاویر داستان است. من باخ را در این محیط آشنا قرار دادم، احاطهشده در میان صداهای رایج زندگی روزمره؛ وسایل نقلیه عمومی، کامیونها، کارد و چنگالهایی که بر زمین میافتند، طوفانها و صدای تاختن اسبها.»
فیلم پورتابلا با بازسازی افتتاحیه گلدبرگ باخ روی پیانویی که انگار به اختیار خودش میان اتاقهای خالی و عریان حرکت میکند آغاز میشود. این فیلم از طریق مسیرهای انحرافی جذاب و گفتوگوهای بسیار به بازآفرینیهای تاریخی و بررسی ویژگیهای باخ در دنیای امروز میپردازد.
منبع: bfi