به نقل از دیجیکالا:
کمتر ژانری به اندازهی ژانر مهیج جامع و عمیق است. حتما پیش از این بارها دربارهی فیلمهای کلاسیک شنیدهاید و انواع مختلف آنها را دیدهاید؛ مثلا فیلمهای پرطرفدار و تحسینشدهای چون «هفت» (Se7en)، «سکوت برهها» (The Silence of the Lambs) و «روانی» (Psycho).
اما در این مطلب ۱۰ فیلم مهیج کلاسیک را نام بردیم که زیرِ لایهی آثار محبوب این ژانر پنهان شده و آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفتهاند.
۱۰. جنون (Frenzy)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: جان فینچ، آلک مککاون، بری فاستر
- محصول: ۱۹۷۲
- امتیاز متاکریتیک: ۹۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
جای تعجب دارد که «جنون» در بین دیگر آثار مهیج و به عنوان آخرین فیلم فوقالعادهی هیچکاک، چندان مورد توجه قرار نگرفته است. شاید به این دلیل که این فیلم نسبت به زمان خود یعنی دههی ۱۹۷۰ بسیار جلوتر است. دههی جدید و دوران هالیوود نو به طور کل گونهی جدیدی از تریلرها را به ارمغان آوردند. چشماندازهای تیره و تار، ابهام اخلاقی غیرقابل انکار و حذف تقریبی کمدی، تمام آن چیزی بود که در دههی ۱۹۷۰ نسیب مخاطبان فیلمهای مهیج میشد.
«جنون» به هیچ وجه یادگاری از گذشته نیست، اما هیچکاک هم خود را کاملا تسلیم قوانین تازهی ژانر نمیکند. این اثر نمونهی درخشانی از سبک هیچکاک در زیرکانهترین و زیباترین حالت ممکن است. هر قتلی در این فیلم حتی برای خود هیچکاک هم غافلگیرکننده به نظر میرسد و این حس به مخاطب القا میشود که از دنیای سینمایی دیپالما بیرون آمده تا اینکه اثری از استاد تعلیق سینما باشد. اما بزرگترین موفقیت «جنون» در این است که تا امروز همچنان جسورانه باقی مانده است.
با وجود طرح اصلی داستان دربارهی یک قاتل زنجیرهای که در لندن زنان را با کراوات میکشد، فیلمنامهی «جنون» میتواند به اندازهی ملایمترین فیلم هیچکاک گیجکننده و بازیگوش باشد. به همین دلیل است که «جنون» را باید ببینید. این فیلم محصول ادغام کارگردانی جذاب هیچکاک در دوران شکوهش و خشونت عریان فیلمهای دوران هالیوود نو و جالو است. و این هیچکاک است که به ریشههای بریتانیاییاش باز میگردد و «جنون» را به ترکیبی دیوانهوار از تمام مراحل زندگی حرفهای خود تبدیل میکند.
۹. بدلکار (The Stunt Man)
- کارگردان: ریچارد راش
- بازیگران: پیتر اوتول، استیو ریلزبک، باربارا هرشی
- محصول: ۱۹۸۰
- امتیاز متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
«بدلکار» با یک فرار هیجانانگیز شروع شده و بعد به یک شوخی تبدیل میشود که کل فیلم را تعریف میکند، اینکه هیچ چیز خطرناکتر از فیلم نیست. «بدلکار» یک فیلم کمدی مهیج است که در نوع کمدی سیاه خود بسیار شوم بوده و باعث میشود برخی از آثار برادران کوئن به ذهن متبادر شود. در این فیلم پیتر اوتول در نقش یک کارگردان بزرگ و فوقالعاده بازی میکند، که احتمالا قصد توطئه برای کشتن یک بدلکار و ربودن عشق زندگی او را دارد. نوسان مداوم بین این موضوع که کامرون در خطر واقعی است یا صرفا همه چیز یک تصور پوچ است، بینندگان را تا انتها مشتاق تماشا نگه میدارد.
این فیلم بارها و بارها بیننده را فریب میدهد که آیا تمام این اتفاقات یک شوخی پیچیده است یا واقعا محصول تخیل یک دیوانه بوده و یک روش بسیار خلاقانه برای کشتن یک بدلکار است. بعد از چهل دقیقه، تماشای «بدلکار» به شکنجه تبدیل میشود. اما به لطف بازی درخشان باربارا هرشی، اوتول، و استیو ریلزبک در همان ابتدای کار، به نظر میرسد که تمام حقههای فیلم درست از آب درآمده است. زیر این تعلیق درخشان، داستانی با عشق واقعی، و برداشتی تازه از حسادت و خود فیلمسازی وجود دارد.
۸. سرزمین پلیس (Cop Land)
- کارگردان: جیمز منگولد
- بازیگران: سیلوستر استالونه، رابرت دنیر، هاروی کایتل
- محصول: ۱۹۹۷
- امتیاز متاکریتیک: ۶۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
«سرزمین پلیس» وزنههای سنگینی در کفهی ترازوی بازیگرانش دارد. استالونه، دنیرو، کایتل، و لیوتا بسیار درخشان بوده و دیالوگهایشان را طوری بیان میکنند، که گویی این آخرین فیلم زندگیشان است. رابرت پاتریک طبق معمول در نقش مکمل عالی ظاهر میشود، و ما شاهد پنج سوپرانوی آینده (اشاره به سریال سوپرانوها Sopranos محصول ۱۹۹۹) خواهیم بود. شاید «سرزمین پلیس» در صدر ژانر خود قرار نگیرد، اما اثری ارزشمند برای نشان دادن فساد پلیس است.
منگولد با این فیلم نگاهی شگفتانگیز به این موضوع دارد که چگونه پلیسها گهگاه پشت یکدیگر میایستند تا یک جبههی به ظاهر شکستناپذیر خلق کنند. اما با پیشروی فیلم، میبینیم که این موضوع چندان در مورد برادری یا خانواده نیست، بلکه موضوع حفظ حداقل قدرت در مواجهه با یک سیستم قضایی بوده که منتظر لغزش پلیس است. و استالونه در اوج دوران حرفهای خود شخصیت ساده و بدشانسش را تا حد عالی به نمایش درآورده است و تلاش میکند تا بفهمد طرف چه کسی را باید بگیرد. دلیلی برای عدم تماشای «سرزمین پلیس» وجود ندارد. با وجود انبوهی از فیلمهای هیجانانگیز که در دههی ۹۰ منتشر شدند، از قلم افتادن این فیلم قابل درک است. اما هیچ بهانهای برای نادیده گرفته شدنش در زمان حال وجود ندارد.
۷. پاسگاه (The Outpost)
- کارگردان: راد لوری
- بازیگران: اورلاندو بلوم، اسکات ایستوود، کلب لندری جونز
- محصول: ۲۰۲۰
- امتیاز متاکریتیک: ۷۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
هیچ فیلمی قابل مقایسه با « ۱۹۱۷» نیست، اما برای این لیست، فیلم جنگی محصول ۲۰۲۰ است که ارزش تبلیغ کردن دارد. «پاسگاه» در دستاوردهای فنی بیشتر از سکانسهای مربوز به بازیگرانش و قسمت اکشن فیلم دچار کمبود است. این فیلم مانند «سقوط شاهین سیاه» (Black Hawk Down)، گروهی از مردان را دنبال میکند که در یک مکان دور افتاده برای مبارزه با دشمنی که به سختی میتوانند آن را ببینند رها شدهاند. وقتی صحبت از موضع فیلم «پاسگاه» نسبت به جنگ میشود، در تعادل بسیار نزدیکی با «سقوط شاهین سیاه» قرار میگیرد. این فیلم به هیچ وجه طرفدار جنگ نیست، بلکه بیشتر طرفدار سربازها است و مکررا فضیلت و رفاقت تیمی را که داستان فیلم بر اساس آنها شکل میگیرد نشان میدهد.
در این فیلم هم درست مانند «بدلکار»، لحظات اولیهی شخصیتسازی بسیار ضروری بوده و خوشبختانه عاری از هرگونه دیالوگ ساختگی است. مکالماتی که بین شخصیتها شکل میگیرد در کنار اهمیتی که دارند، مضامین فیلم را بیان میکنند و در عین حال مقدار قابل توجهی واقعگرایی در آنها وجود دارد. اما چیزی که باعث میشود «پاسگاه» در این لیست قرار بگیرد، یک ساعت آخر فیلم است. پس از حملات پراکنده که مطمئنا در همان اوایل شروع فیلم تماشاگر را غافلگیر میکند، نیمهی دوم فیلم مملو از رگبار گلوله و تنش نفسگیر است. در حالی که شاهد مبارزهی سربازان با جنگجویان طالبان هستید، تقریبا غیرممکن است که تحت تاثیر اقدامات نمایش داده شده با بودجهی نسبتا ضعیف و معیارهای فیلمهای جنگی مدرن قرار نگیرید. «پاسگاه» مطمئنا یکی از دستکم گرفته شدهترین فیلمهای جنگی قرن بیست و یکم است.
۶. میستی را برایم پخش کن (Play Misty for Me)
- کارگردان: کلینت ایستوود
- بازیگران: کلینت ایستوود، جسیکا والتر، دونا میلز
- محصول: ۱۹۷۱
- امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
در حالی که «جنون» در برابر برخی از استعارات مرسوم تریلرهای مهیج دههی ۱۹۷۰ میایستد، «میستی را برایم پخش کن» کاملا به آنها متمایل است. فیلم نه تنها پرترهای زننده از منظرهی شهری ارائه میدهد، بلکه یک فیلم مهیج روانی-جنسی هم به حساب میآید که عناصر فیلمهای جالو در آن به چشم میخورد. «میستی را برایم پخش کن» از زننده بودن لذت میبرد. صحنههای اولیهی آن به تدریج به دیو با بازی کلینت ایستوود ختم میشود چرا که او تماسهای مرموزی برای پخش آهنگ «میستی» دریافت میکند.
مانند فیلمهای دیگر این فهرست، این فیلم مملو از عناصر یکنواخت بود که به درستی در یاد نخواهد ماند. بازیگران به خوبی نقشهایشان را بازی میکنند و فیلم در سکانس پایانی با یک صحنهی اسلشری بهیادماندنی به اوج خود در مدت زمان تقریبا ۱۰۰ دقیقهای و سخت میرسد. در کمتر از یک ساعت و نیم، بینندگان شاهد این خواهند بود که ایستوود به عنوان یک کارگردان زیرک چقدر خوب با زمانهی خود همگام میشود و چه جذابیت جاودانهای را جلوی دوربین میآورد.
۵. پروندهی ایپکرس (The Ipcress File)
- کارگردان: سیدنی جی فیوری
- بازیگران: مایکل کین، یانگ گرین، گوردون جکسون
- محصول: ۱۹۶۵
- امتیاز متاکریتیک: ۶۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
چرا باید «پروندهی ایپکرس» را تماشا کنید؟ احتمالا به این دلیل که به عنوان فیلم جیمز باند دههی ۱۹۶۰ شناخته میشود. در حالی که باند چشماندازی پرزرقوبرق از یک دنیای جاسوسی ارائه میکند، «پروندهی ایپکرس» کاملا عاری از هرگونه زرقوبرقی است. مایکل کین بازی فوقالعادهای در نقش یک جاسوس به نمایش میگذارد، زیرا شخصیت او باید با وظایف پَست و دردسرهای جاسوسی دست و پنجه نرم کند.
«پروندهی ایپکرس» بر اساس رمانی از لن دیتون، هرگز در ماهیت نسبتا سادهی داستان خود گرفتار نمیشود. موضوع شستشوی مغزی کاملا برای نشان دادن پارانویای جنگ سرد انتخاب شده است، و در حالی که جنبهی بیمنطقی نسبت به شخصیت کین وجود دارد، «پروندهی ایپکرس» هرگز چیزی را خندهدار و پیشپاافتاده نشان نمیدهد. «پروندهی ایپکرس» هنوز هم یک فیلم جاسوسی شوم و اساسی است که میتواند هراسانگیزتر هم شود زیرا هری پالمر با بازی کین خطرات دنیای اموات را پشت سر میگذارد.
۴. شاهین و آدمبرفی (The Falcon And The Snowman)
- کارگردان: جاش شلزینجر
- بازیگران: شان پن، تیموتی هاتون، جویس ون پتن
- محصول: ۱۹۸۵
- امتیاز متاکریتیک: ۶۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
جان شلزینجر فیلمهای دستکم گرفتهشدهی بسیاری در کارنامهی حرفهای خود دارد. باور کردن داستان «شاهین و آدمبرفی» سخت است. کریستوفر بویس و داولتن لی (با بازی دو فرد واقعی) از دولت آمریکا ناامید میشوند و تصمیم میگیرند اطلاعات طبقهبندیشدهای را به اتحاد جماهیر شوروی بفروشند. نقشههای آنها به دلیل معجزهآسا بودنشان بسیار هیجانانگیزند. این دو مرد جوان که به سختی میتوان گفت به بلوغ رسیدهاند، اسناد مهمی را بازیابی کرده و از دستگیر شدن فرار میکنند، اما نه برای مدت طولانی.
«شاهین و آدمبرفی» کمکم رشد میکند و بال و پر میگیرد، و هیجان فیلم زمانی به حداکثر خود میرسد که اشتباههای لی نیروهای بانفوذ را به سمتشان هدایت میکند. دستگیر شدن آنها اجتنابناپذیر است، اما این بدان معنا نیست که هیچ صحنهای مخاطب را در تعلیق قرار نمیدهد. این فیلم یکی از بهترین کاوشها را در مورد اینکه جنگ سرد تا چه حد از نظر اخلاقی همیشه خاکستری بوده است، و چگونه این دوره بهطور کلی هیچ نهادی را درخور اعتماد باقی نگذاشته است انجام میدهد.
۳. مهارت شهرنشینی (Street Smart)
- کارگردان: جری شاتزبرگ
- بازیگران: کریستوفر ریو، کتی بیکر، میمی راجرز
- محصول: ۱۹۸۷
- امتیاز متاکریتیک: ۷۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
«مهارت شهرنشینی» هم رفته رفته به یک فیلم قدرنادیده تبدیل شد. قدرنادیده بودنش تا حد زیادی به دلیل عملکرد مسحورکنندهی مورگان فریمن است، که نشان میدهد یکی از بهترین بازیگران سینما است. «مهارت شهرنشینی» خیلی مدیون این بازیگر است. با وجود اینکه فریمن در بخش زیادی از فیلم حضور ندارد، اما با هر کلمه و هر حرکتی آدرنالین زیادی به آن تزریق میکند.
دیدن بازیگرانی که در نقشهای گانگستر یا جنایتکاران قدرتمند خوب ظاهر میشوند اتفاق تازهای نیست، اما فریمن حس ترسی را برای نقش به ارمغان میآورد که دیدنش را سخت میکند. بقیهی فیلم در حدی است که بتواند جایگاه خود را در این لیست تضمین کند. چرا که تنها فریمن کل بار فیلم را بر دوش نمیکشد. کریستوفر ریو خاطرهانگیزترین بازی خود را بعد از «سوپرمن» (Superman) در این فیلم ارائه میکند و وقتی بحث تحلیل اخلاق روزنامهنگاری به میان میآید، این فیلم در مجموع یکی از آثاری است که کمتر در مورد آن صحبت میشود. بعید است که «مهارت شهرنشینی» به یکی از فیلمهای موردعلاقهی شما تبدیل شود، اما احتمالا آن را تماشا میکنید و تعجب میکنید که چرا بیشتر در مورد آن صحبت نشده است.
۲. نفوذی (Deep Cover )
- کارگردان: بیل دوک
- بازیگران: لارنس فیشربن، جف گلدبلوم، چارلز مارتین اسمیث
- محصول: ۱۹۹۰
- امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
«نفوذی» هر چه پیش میرود به شاخوبرگش افزوده میشود. همانطور که بسیاری اشاره کردهاند، چیزی که به عنوان یک فیلم سینمای تجاری سیاهان شروع میشود و به دنبال انتقال همان عظمت آثاری مانند «شفت» (Shaft) است، در پایان به چیزی بسیار متفاوت تبدیل میشود. از همان ابتدا مشخص است تمام کسانی که در این فیلم نقش دارند آرزوهای زیادی برای این پروژه متصور بودند. لارنس فیشبرن و جف گلدبلوم در فرمول تکراری پلیس مخفی و رئیس مواد مخدر بازی میکنند. اجراهای آنها با بیل دوک که نقش یک لسآنجلسی پرجنبوجوش را به بازی میکند، همگی باعث میشوند «نفوذی» به یک نوآر بیچونوچرا تبدیل شود.
فیلمهای نوآر قدیمی مقداری بدبینی در خود داشتند اما «نفوذی» کاملا متفاوت است. چالش اصلی در این فیلم در واقع ایستادن یک پلیس در برابر یک گانگستر نیست. بیشتر درگیریها مربوط به مبارزه با مواد مخدر و نبردهای طبقاتی ثابت است که هیچ برندهای ندارد. اما همیشه افرادی وجود دارند که آمادهی بهرهبرداری از فرصتها برای رسیدن به اوج هستند. اگر میخواهید یک فیلم هیجانانگیز هوشمندانه تماشا کنید، «نفوذی» مناسب شما است.
۱. مرگ و زندگی در لسآنجلس (To Live and Die in LA)
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: ویلیام پترسن، ویلم دفو، جان پانکو
- محصول: ۱۹۸۵
- امتیاز متاکریتیک: ۸۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
زندگی حرفهای ویلیام فریدکین هم مانند جان شلزینجر با فیلمهای دستکم گرفتهشده تعریف میشود. «ارتباط فرانسوی» (The French Connection) یکی از معیارهای اصلی سینمای دههی ۷۰ بود، اما در دههی ۸۰ توجههای زیادی را از دست داد. درست است که «مرگ و زندگی در لسآنجلس» همان تاثیر «ارتباط فرانسوی» (The French Connection) را ندارد، اما تمام ویژگیهای برجستهی سینمای آن دوران را نشان میدهد. «مرگ و زندگی در لسآنجلس» هنوز هم به اندازهی شاهکار دههی ۷۰ فریدکین نسبت به اجرای قانون، تهاجمی و انتقادی است، اما اینکه آن را ادامهی کار او در دههی گذشته بدانیم اشتباه بزرگی است.
«مرگ و زندگی در لسآنجلس» یک فیلم دههی ۸۰ تمام و کمال است. رنگهای روشن و نورهای درخشان جایگزین فضای سرد بیرونی نیویورک میشوند. داستان با سرعت افسارگسیختهای همراه با خون، نفرین و خونسردی تمام، یعنی با ویژگیهایی که در بسیاری از بهترینهای این دهه ریشه دوانده است، پیش میرود. تعداد کمی از کارگردانان مولف مانند فریدکین فیلمهای اکشن مهیج ساختهاند. او استعداد خاصی در بالا بردن جریان خون و افزایش تپش قلب داشت که هردوی اینها تماشای یک فیلم را هیجانانگیزتر و هم واقعا چالشبرانگیزتر میکرد. این اثر مهیج در کارنامهی حرفهای درخشان فریدکین الماسی ناشناخته است. «مرگ و زندگی در لسآنجلس» از جمله آثار واجب برای تماشای فیلمبینها و علاقهمندان به سینما است.
منبع: taste of cinema