۱۰ فیلم غافلگیرکننده که ناگهان تلخ و غم‌انگیز می‌شوند

۱۰ فیلم غافلگیرکننده که ناگهان تلخ و غم‌انگیز می‌شوند

به نقل از دیجیکالا:

برای اینکه یک فیلم، از هر ژانری و سبکی به موفقیت دست یابد، باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا حداقل یکی از احساسات مخاطب را برانگیخته و با خود همراه سازد. خواه این حس شادی، هیجان، نفرت یا نوستالژی باشد؛ کسانی که یک داستان را تماشا می‌کنند باید احساس کنند که با آن مرتبط هستند و با لحظه‌لحظه‌اش ارتباط برقرار کنند. البته که دستیابی به این هدف کار آسانی نیست، اما راه‌های زیادی برای رسیدن به آن وجود دارد.

مطمئناً القای احساسات مثبت تنها راه برای نگه داشتن مخاطب پای اثری که تماشا می‌کند نیست. فیلم‌ها می‌توانند شما را غمگین، عصبانی یا وحشت‌زده کنند، که همه‌ی این‌ها به عنوان روشی موثر برای متعهد کردن‌تان به داستان کاربرد دارند. معمولاً انواع خاصی از فیلم‌ها هستند که در آن‌ها مخاطب انتظار دریافت این حس‌ها و رویارویی با تاریکی و وحشت را دارد، اما همیشه این‌طور نیست.

حتی در فیلم‌های شاد و امیدبخش هم امکان تغییر مسیری ناگهانی و تبدیل شدن به اثری غم‌انگیز و تراژیک وجود دارد، آن‌ها در یک لحظه مسیری تاریک را در پیش می‌گیرند که برخی از آن‌ها کاملاً غیرمنتظره هستند. مثلا فیلمی کمدی که ناگهان در آن کودکی به قتل می‌رسد یا کشتار دسته جمعی و ویرانی در فیلم‌های دیزنی و یا تماشای یک شیر جوان که تلاش می کند پدر مرده خود را زنده کند.
چنین لحظات تاریک و اثرگذاری که اغلب ناگهانی اتفاق می‌افتند، می‌تواند برای مخاطبی که انتظارش را نداشته بسیار آزاردهنده باشد و چهره‌ی کل فیلم را تغییر دهد. از سوی دیگر اما، اغلب تبدیل به لحظاتی ماندگار و ویژه می‌شوند که مخاطب با هر بار دیدن‌شان احساساتی خالص و واقعی را تجربه می‌کند. حتی اگر این حس افسردگی و فروپاشی باشد.

۱۰. زامبی‌لند (Zombieland)

از راست وودی هارلسون، ابیگیل برسلین، اما استون و جسی آیزنبرگ در نمایی از زامبی‌لند

  • کارگردان: روبن فلیشر
  • بازیگران: وودی هارلسون، اما استون، جسی آیزنبرگ، ابیگیل برسلین
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۹
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰

«زامبی‌لند» اولین فیلم از دو اثر ژانر زامبی و آخرالزمانی این لیست است، اما با اکثر فیلم‌های دیگری که در این گونه‌ی محبوب ساخته شده‌اند تفاوت بسیاری دارد. این فیلم سرگرم کننده  قبل از هرچیز، حتی با وجود مردگان متحرک قاتل و مرگ‌های وحشتناک، باز هم  یک کمدی دیدنی و مفرح است که توسط روبن فلیشر در سال ۲۰۰۹ ساخته و روانه‌ی سینماها شد.

فیلمی احمقانه و مضحک، به طرز عجیبی دلچسب و گاهی اوقات واقعا خنده‌دار درباره‌ی یک دانشجو که در آخرالزمان و میان زامبی‌ها به دنبال زنده ماندن است. با تمام لحظات شیرین و حال خوب کن «زامبی‌لند» اما، لحظه‌ای تاریک و دردآور در فیلم وجود دارد که حمله‌ی غافلگیر کننده‌اش به تماشاگرانی که اصلا انتظارش را نداشتند ضدحالی تمام‌عیار بود.  داستان این لحظه حول محور شخصیت وودی هارلسون می‌چرخد که دوستان جدیدش (که در میانه‌ی مسیر تلاش برای زنده ماندن با آن‌ها آشنا شده بود) اسم تالاهاسی را روی او گذاشته بودند. (تالاهاسی پایتخت ایالت فلوریداست و شخصیت‌های این فیلم هرکدام به نام شهری که در حال سفر به آن بودند شناخته می‌شدند)

تمام هدف استفاده از نام شهرهای مقصد به عنوان لقب کاراکترها این بود که از نزدیک شدن یا وابستگی بیش از حد به یکدیگر اجتناب کنند زیرا دانستن اسم واقعی می‌توانست باعث به وجود آمدن دلبستگی شود، اما با این حال، تالاهاسی متوجه شد که درباره‌ی مسائل خصوص‌ترش نیز با آن‌ها صحبت می‌کند. درباره‌ی سگی به نام بک. سگی که عاشقانه دوستش داشت و بهترین دوستان یکدیگر بودند، اما زامبی های لعنتی دوست باوفای او را کشتند.

اما با گذشت زمان متوجه می‌شویم که باک سگ تالاهاسی نبود. باک در واقع نام  پسر او بود. پسر کوچولوی بامزه‌ی او که توسط زامبی‌ها کشته شد و تالاهاسی دیگر هرگز نخواهد توانست تا او را در آغوش بکشد. صحنه‌ای که تالاهاسی بالاخره این ماجرا را برای بقیه تعریف می‌کند یکی از اثرگذارترین سکانس‌های فیلم است و با اینکه «زامبی‌لند» فیلمی کمدی بود اما وودی هارلسون تنها کسی نبود که در این لحظه گریه می کرد و قطعا تماشاگران نیز با او اشک می‌ریختند.

اکشن فیگور طرح اسکلت مدل زامبی کد 001

۹. شوالیه‌ی تاریکی (The Dark Knight)

مرد خفاشی قلابی که به دست جوکر به قتل رسید

  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: کریستین بیل، هیث لجر، مایکل کین، گری اولدمن
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۸
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۹.۱ از ۱۰

سه‌گانه‌ی «شوالیه‌ی تاریکی» که کریستوفر نولان کارگردانی آن را برعهده داشت، اتمسفری بسیار تاریک‌تر و تلخ‌تر از فیلم‌های جوئل شوماخر و تیم برتون که قبل از آن درباره‌ی این ابرقهرمان فوق‌العاده ساخته شده بودند داشت. البته با توجه به طبیعت بتمن و شهر گاتهام این امر انصافا کار چندان دشواری نبود، اما قطعاً لحن جدیدتری را برای نمایش مرد خفاشی در صفحه‌ی بزرگ سینما ابداع کرد. در «شوالیه‌ی تاریکی» یک بروس وین متفکرتر و جذاب‌تر در مقابل نسخه‌ی بسیار ترسناک‌تر و باهوش‌تری از جوکر قرار گرفت که نتیجه‌ی این رویارویی بسایر تماشایی بود، اما با این وجود، زمانی که دلقک شاهزاده‌ی جرم و جنایت در تلویزیون بتمن را به ملاقات با خود دعوت کرد فیلم چرخش غیرمنتظره و البته دلخراشی به خود گرفت.

جوکر در ویدیویی ناراحت کننده فیلم بازجویی و شکنجه مردی که مانند بتمن لباس پوشیده بود را از تلویزیون پخش کرد. در خارج از صفحه نمایش، او جان این مرد را گرفت، اما نحوه‌ی اعلام این موضوع به جهان احتمالا تاریک‌ترین بخش فیلم بود. در این سکانس شهردار گارسیا که از پنجره دفتر خود به گاتهام پر جرم و جنایت نگاه می‌کرد ناگهان با جنازه‌ی مردی روبرو شد که با لباس بتمن و لبخندی مانند جوکر به شیشه‌ی پنجره برخورد کرد، آن‌هم درحالی که از طناب داری آویزان شده بود. شوک‌آور است نه؟

شوک دیدن این لحظه – مردی آویزان از گردن که از ناکجاآباد ناگهان به پنجره کوبیده شد و به دنبال آن نوار قتلی که از تلویزیون پخش شد – از تماشای هر اتفاق دیگری در این فیلم تاریک تر و تلخ‌تر بود. حتی بیشتر از دیدن لحظه‌ای که جوکر در اجرای شعبده‌اش از سر یک مرد برای ناپدید کردن مداد استفاده کرد.

اکشن فیگور مدل بتمن کد 333

۸. مولان (Mulan)

ارتش چین هنگام رسیدن به دهکده‌ای که به دست ارتش هان نابود شده بود

  • کارگردان: باری کوک، تونی بانکروفت
  • بازیگران: مینگ نا ون، بث فاولر، بی‌دی ونگ
  • تاریخ انتشار: ۱۹۹۸
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۶ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰

یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های انیمیشن‌های دیزنی، موسیقی فوق‌العاده جذاب و شنیدنی آن‌هاست. آهنگ‌هایی مثل «Let it go» از انیمیشن «یخ زده» و آهنگ «You’re Welcome» از انیمیشن «موآنا» و اخیراً آهنگ «We Don’t Talk About Bruno» که برای انیمیشن «افسون» ساخته شده بود، در زمان پخش‌شان طوفانی در تمام دنیا به پا کردند. آهنگ هایی از این دست که بسیار باطراوت و شنیدنی هستند، اغلب حواس مخاطب‌شان را از تاریک بودن داستان‌ها و تلخی گزنده‌شان منحرف می‌کنند.

به عنوان مثال انیمیشن خاطره‌انگیز «مولان» را در نظر بگیرید. داستان اصلی در مورد شخصیتی جسور و شجاع است که به عنوان یک مرد در ارتش چین به جای پدرش مخفی می‌شود و سعی می‌کند خود را نه تنها به شانگ، بلکه به خانواده‌ی خودش نیز ثابت کند. با این حال، در وهله‌ی اول و در پس‌زمینه‌ی این ماجراها باید بدانیم که اصلا چرا یک دختر تصمیم می‌گیرد تا به ارتش بپیوندد. او دختر زیبا و باهوشی است که خبر عضوگیری ارتش چین برای نبرد با دشمن را می‌شنود. پدر او اما پیر و فرتوت بود و پسری هم نداشت تا به جای خودش روانه‌ی میدان کند. از این رو مولان برای حفظ جان پدر و محافظت از کشورش خودش را به شکل مردها درمی‌آورد و با در دست گرفتن شمشیری که از اجدادش به ارث رسیده بود به دیگر مردها در ارتش می‌پیوندد تا از میهن خودش دفاع کند. ارتش چین در نهایت با دلاوری‌های مولان پیروز نبرد می‌شوند و مولان به خانه و نزد پدرش باز می‌گردد.

ماجراهای این انیمیشن حول محور حمله هون‌ها به چین اتفاق می‌افتد، اما با شنیدن آهنگ‌هایی مانند «Reflection» و «Honor To Us All» که در مولان وجود دارد می‌توان جنگ و نکبت‌هایش را به راحتی فراموش کرد. در یکی از سکانس‌ها، زمانی که نیروهای تحت فرماندهی شانگ پس از پیروزی در جنگ می‌خندیدند و از اوقات‌شان باهم لذت می‌بردند، پس از پایان آهنگ‌ها و لحظات شاد و لذت‌بخش، تصادفاً در مسیر خود به دهکده‌ای می‌رسند که بی‌رحمانه به آتش کشیده شده بود. پس از تمام این موقعیت‌های امیدبخش و حال خوبی که انیمیشن «مولان» به شما هدیه می‌دهد، هیچ چیز مانند دیدن کشتار وحشیانه‌ی تعداد زیادی از مردم بی‌گناه، آن هم به ویژه در یک فیلم دیزنی، نمی‌توانست شما را با واقعیت جنگ و ویرانی‌هایش روبرو کند.

انیمیشن مولان 2 اثر تونی بنکرافت نشر تصویر دنیای هنر

۷. جنگ ستارگان: قسمت سوم – انتقام سیت (Star Wars: Revenge Of The Sith)

قتل کودکان معصوم به دست آناکین یکی از صحنه‌های ناراحت کننده‌ی مجموعه‌ی جنگ ستارگان است

  • کارگردان: جورج لوکاس
  • بازیگران: ایوان مک‌گرگور، ناتالی پورتمن، هایدن کریستنسن، ایان مک‌دیارمید
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۵
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۷۹ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰

سه‌گانه‌ی پیش‌درآمد «جنگ ستارگان»، داستان آناکین اسکای واکر و فریب او توسط دارث سیدیوس و دارک ساید را روایت می‌کند. بزرگ‌ترین جدای، زمانی که قرار بود تعادل را در کل نیروها ایجاد کند، نقش بزرگی در سقوط تقریباً کل جمهوری به جز یودا و اوبی وان داشت.

همه‌ی کسانی که فیلم را تماشا می‌کردند از سرنوشت نهایی آناکین آگاه بودند. بر کسی پوشیده نبود که او در نهایت دارث ویدر خواهد شد و بدین ترتیب اساس فیلم‌ها دچار مشکل شدند. یکی از بزرگ‌ترین انتقادات در سطح جهانی، حماقت و لودگی بیش از حد این قسمت بود، که البته فقط توسط جارجار بینکس، که سیبل انتقادات بود وارد فیلم نشده بود و استودیو نیز نقشی تعیین کننده در این موضوع داشت.

با این حال، مسلماً لحظه‌ی تعیین‌کننده برای کل سه‌گانه، اجرای دستور ۶۶ بود. پالپاتین به دارث ویدر جدید و کل ارتش کلون دستور داد تا تمام جدای‌ها را بکشند، و پس از آن یک صحنه‌ی دلخراش که قتل حافظان صلح کهکشان را نشان می‌داد به نمایش گذاشته شد. با این حال، مرگ کی آدی موندی، پلو کون، و بقیه، در مقایسه با کشتار کودکان چیزی به حساب نمی‌آمد.

در معبد جدای، آناکین به کودکان بی‌دفاعی برخورد کرد که برای کمک ملتمسانه به آن‌ها نگاه می‌کردند. در عوض آناکین بی‌توجه به آن چشمان معصوم  شمشیر نوری خود را بیرون کشید و همه را از دم تیغ گذراند. مرگ این کودکان به دلیل تلخی زیاد در نسخه‌ی سینمایی نشان داده نشد، هرچند که این قسمت از فیلم بعداً با یک هولوگرام امنیتی که سپری برای افراد حساس بود و هشدار میداد آن را تماشا نکنند عرضه شد. همان‌طور که بدن‌های کوچک آن کودکان نیاز به یک سپر امنیتی داشت. بسیار تلخ و ناراحت کننده.

مجموعه فیلم سینمایی جنگ ستارگان اثر جرج لوکاس

۶. بالا (Up)

کارل یکی از به یاد ماندنی‌ترین شخصیت‌های آثار دیزنی است

  • کارگردان: پیت داکتر
  • بازیگران: اد اسنر، کریستوفر پلامر، جردن ناگای
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۹
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰

وقتی تصمیم به تماشای یکی از شاهکارهای پیکسار می‌گیرید، انتظار می‌رود که احساسات فوق‌العاده‌ی زیادی را تجربه کنید که البته اکثر مواقع دلشکستگی و ناراحتی در میان آن‌ها جایی ندارند. اگر این استودیوی خلاق و نوآور می‌تواند تماشاگرانش را وادار کند که واقعاً به اسباب‌بازی‌ها و روبات‌های انیمیشن‌هایش اهمیت دهند، فقط تصور کنید وقتی آثارش درباره‌ی انسان‌های واقعی باشد چه اتفاقی خواهد افتاد و عکس‌العمل مخاطبانش چه خواهد بود.

«بالا» داستان پسربچه‌ای با آرزوی جهانگردی و پیرمردی بدعنق است که اخیرا همسرش را از دست داده است. در ظاهر به‌نظر می‌رسید که این انیمیشن داستانی زیبا و نشاط‌‌آور درباره‌ی رابطه‌ی میان این دو باشد. البته این تصور کاملا درست بود، اما هیچ‌کس انتظار نداشت که ده دقیقه ابتدایی این انیمیشن خوش‌آب‌و‌رنگ به حدی ویرانگر و ناراحت کننده باشد که تماشاگرانش را وادار به اشک ریختن کند.

احتمالا حتی برای پیکسار نیز ساخت صحنه‌های ابتدایی «بالا» بسیار سخت بوده باشد و تضمین می‌کنیم که لحظات اولیه‌ی این اثر باعث ریختن اشک‌هایتان خواهد شد. پس اگر دوران بدی را در زندگی‌تان می‌گذرانید پیشنهاد ما اینست که تماشای «بالا» را به وقت دیگری موکول کنید.

در ده دقیقه‌ی آغازین فیلم که رابطه‌ی فوق‌العاده خاص کارل و الی و زمانی که آن‌ها با یکدیگر می‌گذرانند به سرعت از جلوی چشم مخاطب می‌گذرد، دو ضربه‌ی اساسی به او وارد می‌شود که ای ‌کاش دیدن این صحنه‌ها با یک هشدار قبلی همراه می‌شد. اولی زمانی است که دوران خوش آن‌ها به پایان می‌رسد و ما نیز همراه با آن دو – با کم صدن صدای موسیقی – در مطب دکتر متوجه می‌شویم که الی دچار سقط جنین شده و آن‌ها دیگر قادر به بچه‌دار شدن نیستند. این ضربه‌ی احساسی سنگین و به دنبال آن دومین ضربه‌ی اساسی به کارل یعنی فوت الی، طبیعتا باعث فروپاشی درونی او شد که قطعا تماشاگران نیز در این لحظه همان احساسات را تجربه می‌کردند.

انیمیشن بالا up اثر پیت داکتر

۵. در بروژ (In Bruges)

برندن گلیسن (راست) و کالین فارل (چپ) در نمایی از فیلم در بروژ

  • کارگردان: مارتین مک‌دونا
  • بازیگران: کالین فارل، برندن گلیسون، کلمانس پوئزی، رالف فایننز
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۸
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰۰

پیش از نامزدی مارتین مک‌دونا برای دریافت جایزه‌ی اسکار به‌خاطر فیلم «بنشی‌های اینیَرین» The Banshees of Inisherin، این کارگردان تحسین شده با کالین فارل و برندان گلیسون فیلم «در بروژ» را کار کرده بود. یک کمدی سیاه درباره‌ی دو قاتل قراردادی به نام‌های ری و کن، که پس از اشتباه در یک پروژه‌ی کاری به دستور رئیس‌شان هری، به بروژ (شهری در بلژیک) فرستاده می‌شوند.

در همان اوایل فیلم، تماشاگران می‌دانستند که این دو دوست قاتلان قراردادی هستند، اما لحن فیلم دقیقاً منعکس کننده‌ی این مسئله نبود. طنز مسخره و سرخوشانه‌ی زیادی در فیلم وجود داشت و یک مرد بالغ دائما درباره اینکه چرا باید به این شهر مزخرف فرستاده شوند کودکانه غر می‌زد.

پس از گذشت د قایقی از فیلم و معرفی کراکترها و …، دقیقاً آنچه که در طول کار قبلی رخ داده بود و دلیل انتقال آن‌ها به یروژ نشان داده می‌شود. در گذشته و در اولین کار ری برای هری، او کشیشی فاسد را به قتل می‌رساند. ری ابتدا از کابین اتاق اعتراف به هدف شلیک و سپس بلافاصله از پشت کارش را تمام کرد. با وجود انجام پروژه اما یک جای کار می‌لنگید. مشکل این بود که قاتل نمی‌دید چه کسی آن طرف کشیش نشسته است. حالا ری  پسر کوچولویی معلول و بی‌تحرک را کشته بود، آن‌هم با گلوله‌ای که مستقیما از کشیش رد شده بود.

قاتلان این فیلم به اصول اخلاقی خاصی پایبند بودند که می‌گفت هرکس کودکی را کشت باید کشته شود. این ماجرا فیلم را به مسیری بسیار تاریک سوق داد و درها را به روی افکار واقعی خودکشی ری پس از کاری که اتفاقی انجام داده بود باز کرد.

البته هنوز مقدار شگفت‌انگیزی از طنز در فیلم وجود داشت، اما پس از صحنه‌ی خودکشی ری هرگز آن تاثیر و سرخوشی اولیه را نداشت و کاملا لحن فیلم عوض شد.

کتاب فیلمنامه در بروژ اثر مارتین مک دونا

۴. شیر شاه (The Lion King)

تلاش سیمبا برای بیدار کردن پدرش یکی از ناراحت کننده‌ترین لحظات انیمیشن ماندگار شیرشاه است

  • کارگردان: راجر آلرز، راب مینکاف
  • بازیگران: جان تیلور توماس، متیو برودریک، جیمز ارل جونز
  • تاریخ انتشار: ۱۹۹۴
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰

لحظات خاص و نمادین بی‌شماری در انیمیشن‌های دیزنی وجود دارند که تعدادی از به یاد ماندنی‌ترین آن‌ها مربوط به فیلم اصلی «شیرشاه»، محصول ۱۹۹۴ است. صحنه‌ی آغازین دیدنی فیلم، مونتاژ ترانه‌ی زیبای «هاکونا ماتاتا» (به معنای هیچ چیز مهم نیست) و موارد دیگر، از مورد علاقه‌ترین لحظات طرفداران فیلم‌های دیزنی است. در واقع، «شیرشاه» مسلماً یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های دیزنی است که تا به حال توسط این شرکت خلاق ساخته شده و از نگاه انجمن فیلم آمریکا یکی از ۱۰ فیلم انیمیشن برتر جهان است. اما باید بگوییم که «شیرشاه» تماماً آفتابی و پر از رنگ و موسیقی نیست.

عبارت “زنده باد پادشاه” برای همیشه با لحظه ای که اسکار برادرش را به قصد کشتن به داخل ازدحام حیوانات پرتاب می کند به یاد آورده خواهد شد.

جالب است بدانید که داستان این اثر، با الهام از چندین اثر هنری معروف، از قصه‌های پیامبران گرفته تا نمایش نامه‌های ویلیام شکسپیر نوشته شده است.

بعد از آهنگ‌های سرگرم‌ کننده و طبیعت بازیگوش آفریقا و رابطه‌ی دیدنی سیمبا با پدرش، حتی با شر آشکار اسکار و کفتارهایش که برای بازپس‌گیری تاج و تخت و پادشاهی آمده بودند فیلم هنوز لحن پویا و شیرینش را حفظ کرده بود. اما قرار نیست همه‌چیز همیشه خوب و دلخواه باشد. در یکی از غم‌انگیزترین لخظات «شیرشاه» سیمبای کوچولوی بیچاره جسد پدرش را پیدا می‌کند و ناامیدانه تلاش می‌کند تا او را بیدار کند، همان‌طور که  یک کودک بی‌گناه که هنوز معنای مرگ را نمی‌داند تلاش می‌کند تا پدرش را از خواب بیدار کند.

واقعا چطور ممکن است تماشای یک فیلم تا این حد محبوب اینقدر سخت و تاثیرگذار باشد؟!

فیگور آکو مدل شیر شاه بسته 9 عددی

۳. یک مکان ساکت (A Quiet Place)

موشک اسباب‌بازی که در نهایت باعث مرگ پسرک بیچاره شد

  • کارگردان: جان کرازینسکی
  • بازیگران: جان کرازینسکی، امیلی بلانت، میلیسنت سیموندز
  • تاریخ انتشار: ۲۰۱۸
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

جان کرازینسکی که بیشتر علاقمندان فیلم و سریال او را با مجموعه‌ی به یاد ماندنی «اداره» (Office) می‌شناسند از همان اولین تجربه‌ی کارگردانی خود ثابت کرد که استاد تعلیق است و حرف‌های زیادی برای گفتن در این سبک محبوب دارد. کافی است دقایق ابتدایی «یک مکان ساکت» را ببینید تا متوجه تبحر کرازینسکی در فضاسازی شوید. لحظات اولیه‌ی فیلم تا حد امکان در سکوتی دیوانه کننده می‌گذرد و لحن وحشتناکی را برای داستان و موقعیت‌هایش ایجاد می‌کند.

فیلم داستان خانواده‌ای را روایت می‌کند که برای زنده ماندن باید کاملا ساکت باشند. حتی صدایی کوچک هم می‌تواند آن‌ها را به کام مرگ بکشاند. اولین بار اما اوضاع زمانی از کنترل خارج می‌شود که پسر کوچک خانواده چند باتری را داخل یک اسباب‌بازی موشکی قرار می‌دهد که اتفاقاً صدای بلندی ایجاد می‌کند. وقتی او آن را برای ترساندن بقیه‌ی اعضای خانواده‌اش روشن می‌کند، آن‌ها فقط چند صد یارد باهم فاصله دارند، بنابراین پدرش بلافاصله برای خاموش کردن آن اسباب‌بازی لعنتی به سمت او می دود.

حتی با وجود شروع پرتنش و پر از هیجان فیلم، هیچ کس انتظار نداشت که آن بیگانگان وحشتناک کرازینسکی را آن‌طور با کشتن پسرش تنبیه کنند. مطمئناً هیچ فیلمی با چنین مرگ وحشیانه ای آن هم پس از آن چند دقیقه‌ی اول نسبتاً آرام و وهم آلود آغاز نمی‌شود اما در ادامه مشخص شد که بله،ماجرا همین‌طور خواهد بود.

سکانسی ویران‌کننده و بسیار تاریک از مرگ بچه‌ای بی‌گناه که فقط کسری از ثانیه قبل از اینکه پدرش بتواند او را نجات دهد کشته شد. این اتفاق خانواده را به طرز غیرقابل ترمیمی شکست و به دقایق باقی مانده‌ی فیلم لحن جدیدی بخشید.

اکشن فیگور طرح فضایی

۲. جوجو خرگوشه (Jojo Rabbit)

جو جو خرگوشه از تحسین شده‌ترین فیلم‌های ضد جنگ تاریخ است

  • کارگردان: تایکا وایتیتی
  • بازیگران: تایکا وایتیتی، اسکارلت جوهانسون، رومن گریفین دیویس
  • تاریخ انتشار: ۲۰۱۹
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۰ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰

برای فیلمی که حول محور جنگ جهانی دوم ساخته شده بود، «جوجو خرگوشه» در بیشتر موارد یک فیلم دلگرم کننده‌ی لذت‌بخش است که دلیل شکل‌گیری این شاخصه به‌خاطر تاثیر تایکا وایتیتی کارگردان اثر و نوع نگاه او به عشق، انسان‌دوستی و جنگ بود.

با این حال، با وجود تمام کمدی‌های «جوجو خرگوشه»، رشته‌ای عمیق و عاطفی در سرتاسر فیلم وجود داشت که حول محور مادر جوجو، رزی می‌چرخید. رزی، در حالی که پسرش عضوی از جوانان هیتلری بود و آرزوی حفاظت از هیتلر را در سر می‌پروراند، جان خودش را به خطر انداخت تا یک دختر جوان یهودی را از چنگال نازی‌ها پنهان کند.

صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که در آن، رزی در یک سطح بالاتر از جوجو ایستاده است و کفش‌های او دقیقا جلوی چشم‌ها و افق دید او قرار دارند. تماشاگران با دیدن این صحنه فکر می‌کنند که این فقط یک مادر است که با پسرش بازی می‌کند اما در سکانس بعدی فیلم به شکلی ترسناک و ویران‌گر بازمی گردد و ضربه‌ای اساسی به مخاطب وارد می‌کند.

جوجو در حالی که پروانه ای را در میدان شهر دنبال می کند، یک بار دیگر همان کفش‌ها را جلوی چشمانش می‌بیند، اما این‌بار دیگر چیزی زیر آن‌ها نبود که نگهشان دارد. مادر او به دار آویخته شده بود.

«جوجو خرگوشه» خنده‌های زیادی را به تماشاگرانش هدیه کرد و تا زمان خلق این لحظه‌ی بسیار تاثیرگذار و دلخراش هرگز لحن تاریکی نداشت.

کتاب جنگ جهانی دوم در اروپا اثر فیلیپ گاوین

۱. من افسانه هستم (I Am Legend)

دکتر نویل جسم بی‌جان سگ باوفایش سم را در آغوش گرفته است

  • کارگردان: فرانسیس لارنس
  • بازیگران: ویل اسمیت، الیس براگا، دش میهوک
  • تاریخ انتشار: ۲۰۰۷
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۶۸ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰

همان‌طور که تا حالا و در موارد بالا خواندید، این لیست تا حد زیادی شامل مرگ شخصیت‌های متعدد است. خواه این کاراکترها عمدتا ناشناخته باشند، پدر و مادر یک شخص بوده و یا حتی مرگ یک کودک در میان‌شان باشد، می‌توانید استدلال کنید که مرگ هیچ یک از آنها با مرگ یک حیوان در صفحه بزرگ سینما قابل مقایسه نیست.

تماشاگرانی که انتظار دیدن مرگ و کشتار را دارند معمولا سراغ ژانر خاصی از فیلم‌ها می‌روند و اگرچه دیدن مرگ همیشه می‌تواند ویران کننده باشد، اما دیدن مرگ یک سگ به ویژه سگی به خوبی سگ دکتر نویل در «من افسانه هستم» حس کاملا متفاوتی دارد. مرگ سگ باوفا و همیشه همراه دکتر رابرت نویل، سم، این فیلم نسبتاً تاریکِ آخرالزمانی را فوراً به سطح کاملاً جدیدی از سیاهی برد. سکانس مبارزه‌ی وحشتناک قبل از آن و فهمیدن این که سگ باوفای دکتر، سم، در این درگیری صدمه دیده و آلوده به ویرووس زامبی شده است و به زودی علیه بهترین دوستش طغیان خواهد کرد، و اقدام رابرت که خودش قبل از تبدیل شدن سم او را به قتل رساند، بیش از حد تاثیرگذار و غمگین است.

این عمل به نوعی خارج از صفحه نمایش اتفاق می‌افتد و شما آن را نمی‌بینید، جایی که ویل اسمیت قابل مشاهده است، اما سم نه. شما می‌توانید این را به عنوان دلیل یک آرامش کوچک برای او مطرح کنید، اما باعث نمی‌شود که از آسیبی که می‌بیند کم شود. مرگ یک سگ و در مقیاس کلی‌تر یک حیوان، از بدترین چیزهایی است که می توانید در پرده‌ی بزرگ سینما ببینید، به‌خصوص زمانی که صاحبش خودش مجبور شود جان او را در سکوت و افسردگی و تنهایی بگیرد.

فیگور مدل Doberman Pinscher Dog

منبع:whatculture.com