۱۰ فیلم جنگی که به توصیه‌ی کریستوفر نولان باید ببینید

۱۰ فیلم جنگی که به توصیه‌ی کریستوفر نولان باید ببینید

به نقل از دیجیکالا:

این روزها نام کریستوفر نولان دوباره با فیلم «اوپنهایمر» (Oppenheimer) حسابی سر زبان است و نقدهای مثبتی سمت او و کارش روانه شده و مخاطب سینما هم فیلم را پسندیده‌ است. از سویی می‌توان این فیلم را با واسطه یک فیلم جنگی دانست؛ چرا که به واقعه‌ای تاریخی در زمان جنگ دوم جهانی می‌پردازد و از روزگار و کسانی می‌گوید که یکی از بزرگترین و غریب‌ترین اتفاقات قرن بیستم را رقم زدند. از سوی دیگر نولان با ساختن فیلم خوبی چون «دانکرک» (Dunkirk) ثابت کرده که توانایی بسیاری در ساختن فیلم‌های جنگی هم دارد. به همین دو دلیل سری به یک لیست ویژه زده‌ایم؛ لیستی از ۱۰ فیلم جنگی مورد علاقه‌ی کریستوفر نولان که توصیه می‌کند، حتما تک تک آن‌ها را ببینید.

اگر نگوییم که «دانکرک» ساخته‌ی کریستوفر نولان، بهترین فیلم جنگی قرن بیست و یکم است، قطعا یکی از بهترین‌های این ژانر سینمایی در قرن حاضر است. کریستوفر نولان در این شاهکار مسلم خود هم برگی از تاریخ جنگ دوم جهانی را ورق زده، هم از تاریخ سینما و شیوه‌های مختلف فیلم‌سازی بزرگترین فیلم‌های جنگی الهام گرفته و هم عناصر آشنای سینمای خودش را به آن اضافه کرده است. نتیجه تبدیل به اثری شده که می‌توان با خیال راحت حتی در کارنامه‌ی فیلم‌سازی چون کریستوفر نولان هم بهترینش دانست. پس با کسی طرف هستیم که می‌داند چگونه یک سکانس نبرد را به سکانسی دیگر ارتباط دهد و در آن لا به لا، داستانی از شقاوت جنگ و آن چه که بر مردمان رفته است، تعریف کند.

در جهان «دانکرک» همه چیز انسانی است. دیگر خبری از آن توضیحات مکانیکی و خشک فیلم‌های دیگرش هم نیست که قرار است فهم داستان و روند قصه و ماجراها را برای همه قابل فهم و درک کند. به همین دلیل آن را می‌توان بهترین فیلم کریستوفر نولان و یکی از بهترین فیلم‌های جنگی قرن حاضر و یک فیلم جنگی مهم در تاریخ سینما دانست. از سوی دیگر نولان توانایی بالایی هم در درگیر کردن احساسات مخاطب دارد. همین توانایی سبب شده که هر تماشاگری بتواند قصه‌ی مردان و زنان درگیر در جنگ او را باور کند و با آن‌ها همراه شود. حتی شخصیتی که تام هاردی نقشش را بازی می‌کند و در تمام مدت ماسک و نقابی بر چهره دارد، هم جنبه‌هایی کاملا انسانی، احساسی و نمایشی پیدا می‌کند تا مخاطب درکش  کند و با او همراه شود.

از سوی دیگر کریستوفر نولان استاد ساختن سکانس‌های عظیم اکشن است. این توانایی به ویژه در زمان ساختن یک فیلم جنگی بسیار به کار می‌آید و عصای دست فیلم‌ساز و فیلم جنگی مورد نظر می‌شود. فیلم جنگی‌ای را در نظر بگیرید که کارگردانش شخصیت‌های درست و حسابی و قابل درکی طراحی کرده، قصه هم به خوبی پیش می‌رود و روابط علت و معلولی به خوبی پشت سر هم قرار می‌گیرند و در هم ادغام می‌شوند. اما ناگهان با پیدا شدن سر و کله‌ی سکانس‌های نبرد، فیلم‌ساز از ساختن چند درگیری اساسی بازمی‌ماند و تصاویر پیش رو، به کار فردی نابلد می‌ماند که تازه پشت دوربین نشسته است. یا حتی اگر کیفیت تصاویر در حد متوسط هم باشد و با دیگر بخش‌های فیلم نخواند، باز هم آن فیلم جنگی کار به جایی نخواهد برد.

در این صورت آن فیلم نه تنها یک فیلم جنگی خوب به شمار نمی‌رود، بلکه به راحتی می‌توان قید تماشایش را زد. چرا که عموم آثار جنگی خوب یا بخشی از قصه یا تمامش در میدان نبرد می‌گذرد و گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌هایش به همین سکانس‌ها بستگی دارد. در چنین قابی است که می‌توان با تماشای تمام آثار کریستوفر نولان، به نکته‌ی دیگری هم رسید؛ او فیلم‌های بسیاری دیده و خیلی خوب آن‌ها را از فیلتر ذهنی‌اش عبور داده و مال خود کرده است. درک او از تاریخ سینما و تماشای مداوم فیلم‌، به ویژه یک فیلم جنگی، چیزی نیست که نیازی به تحقیق و تفحص در زندگی شخصی و کاری کریستوفر نولان داشته باشد. از تماشای آثارش هم می‌توان این موضوع را فهمید و درک کرد. پس دنبال کردن لیست چنین کسی و تماشای فیلم‌های مورد علاقه‌اش، نه تنها به شناخت دنیای او و درک بهتر فیلم‌هایش کمک می‌کند، بلکه باعث می‌شود که مخاطب احتمالی این نوشته با تعدادی فیلم جنگی معرکه آشنا شود که مزه مزه کردن تک تک سکانس‌های آن‌ها، یک عیش کامل سینمایی است.

کتاب کریستوفر نولان اثر امیررضا تجویدی

۱. خط باریک سرخ (The Thin Red Line)

فیلم جنگی خط باریک سرخ

  • کارگردان: ترنس مالیک
  • بازیگران: شان پن، جیم کاویزل، آدرین برودی، نیک نولتی، جان تراولتا و جرج کلونی
  • محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

پرداخت و نگاه شاعرانه‌ی ترنس مالیک به جنگ در فیلم جنگی «خط باریک سرخ» چنان کیفیت یکه‌ای پیدا کرده که خیلی از فیلم‌سازان بزرگ را مجذوب خود کرده است. فقط کریستوفر نولان نیست که فیلم مالیک را می‌ستاید. بزرگان دیگری هم این کار را بخشی از میراث گران‌بهای تاریخ سینما می‌دانند.

فیلم «خط باریک سرخ» از آن دسته فیلم‌های جنگی است که به طور مشخص به یک ماموریت در دل میدان نبرد می‌پردازند. سربازان ماموریتی دارند و گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های آن در دل جنگ شکل می‌گیرد. از سوی دیگر روابط افراد با فرماندهان و هم‌چنین میزان توجه و تعهد آن‌ها به انجام ماموریت در دل قصه اهمیت دارد. اما از جایی به بعد هیچ چیز درست پیش نمی‌رود و ماموریت این سربازان به یک حمام خون تبدیل می‌شود و هر کس فقط برای نجات جان خودش تلاش می‌کند. می‌توان چنین نگاهی را در «دانکرک» کریستوفر نولان هم دید.

مالیک در فیلم جنگی «خط باریک سرخ» مانند تمام آثارش از قصه‌گویی صرف فرار می‌کند و سعی می‌کند از طریق فرم منحصر به فرد خود معناهای مختلفی را به تصویر بکشد. او در کارش موفق شده و توانسته یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ سینما را خلق کند. پس این که سر از لیست فیلم‌های جنگی مورد علاقه‌ی کریستوفر نولان در آورد و کسی چون او توصیه به تماشایش کند، چیز عجیبی نیست. قاب‌های فیلم چشم‌نواز هستند و شخصیت‌ها به خوبی خلق شده‌اند. صحنه‌های جنگی فراتر از استاندارد هستند و خبر از توانایی ترنس مالیک در خلق سکانس‌های اکشن می‌دهند. روایت هم که پر است از احساس ترس و خونریزی. فضایی بدبینانه و پوچ در اکثر مدت زمان فیلم احساس می‌شود. اما فیلم‌ساز در دل آن همه مصیبت به دنبال شرافت آدمی هم می‌گردد.

ترنس مالیک فیلم‌نامه‌ی «خط باریک سرخ» را از کتابی به قلم جیمز جونز به رشته‌ی تحریر درآورد و داستان آدم‌هایی را تعریف کرد که در دل یک جنگ نابرابر پراکنده شده‌اند و هر دسته منتظر است تا ببیند چه اتفاق وحشتناک دیگری ممکن است پیش بیاید و کی قرار است با مرگ خود چهره به چهره شود.

فیلم جنگی «خط باریک سرخ» در استرالیا فیلم‌برداری شده است تا فضای آن به جزایر ژاپنی واقع در اقیانوس آرام شبیه شود. زمانی که فیلم بر پرده‌ی سینماها ظاهر شد، ترنس مالیک بیست سالی می‌شد که از سینما کناره گیری کرده بود و این تازه سومین فیلم بلند او به حساب می‌آمد؛ گرچه با همان دو فیلم قبلی هم کارنامه‌ای در خور از خود به جا گذاشته بود. جان تول (اگر به تماشای اثر بنشینید متوجه خواهید شد که او چه کار سختی داشته است) در مقام مدیرفیلم‌برداری کار خود را به خوبی انجام داده است و بازیگران فیلم هم همگی درخشان هستند. فیلم جنگی «خط باریک سرخ» توانست خرس طلایی جشنواره برلین را از آن خود کند و نقدهایی ستایش‌آمیز از سمت منتقدان دریافت کند. آن چه که در برخورد با این فیلم ناراحت کننده به نظر می‌رسد، مهجور ماندن آن میان مخاطبان ایرانی است.

«در سال ۱۹۴۲، سربازی با نام ویت از ارتش فرار کرده و در منطقه‌ای به نام ملانزی در نزدیکی استرالیا زندگی می‌کند. به زودی ارتش او را می‌یابد و به زندان می‌اندازد. به عنوان مجازات او را راهی جبهه‌ای جدید می‌کنند تا برانکارد مجروحین را حمل کند. لشگری آماده است تا به جزیره‌ای ژاپنی حمله کند؛ سرباز ویت هم عضو آن‌ها است. این لشگر به راحتی و بدون مقاومت در جزیره پیاده می‌شود. به نظر خبری از ژاپنی‌ها در برابر آن‌‌ها نیست اما …»

کتاب سینمای ترنس مالیک اثر سعیده طاهری نشر خوب

۲. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)

لورنس عربستان

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف و آنتونی کویین
  • محصول: ۱۹۶۲، بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

حقیقتا دوست داشتن فیلم «لورنس عربستان» دلیل نمی‌خواهد. از سر و روی فیلم می‌بارد که با یک شاهکار مسلم در ابعاد تاریخ سینما طرف هستیم. فیلم جنگی و تاریخی «لورنس عربستان» همه چیز را در خود یک جا دارد؛ هم شخصیت‌هایی جذاب، هم قصه‌ای حماسی و پر فراز و فرود، هم سکانس‌های نبرد معرکه و هم تصاویری درخشان که نه تنها کم نظیر، بلکه می‌توان ادعا کرد بی نظیر هستند. پس این که کریستوفر نولان آن را دوست داشته باشد، منطقی به نظر می‌رسد. فیلم جنگی «لورنس عربستان» را با صفت‌های بسیاری می‌توان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غول‌آسا، دلربا، درخشان و غیره. چشم‌اندازهای سرزمین عربستان و تصویر عده‌ای انسان در میان آن و بالا زدن آستین‌ها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آن که آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته، یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.

دیوید لین و فردی یانگ چنان تصاویر خیره‌ کننده‌ای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کرده‌اند و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآورده‌اند که نام فیلم تنها جنبه‌ای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادت‌های مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزه‌ی او در برابر دشمنش، دیگر نه یک وظیفه‌ی صادر شده از سوی سلسله مراتب فرماندهی ارتش کشورش، بلکه مساله‌ای شخصی و وطن‌پرستانه است که می‌توان به خاطر آن جان داد.

در چنین چارچوبی باید آن مغاک فیلم‌ساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلم‌ساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بی‌رحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آن چه که این تصویر را کامل می‌کند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در فیلم است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شده‌اند و آن‌ها هم به خوبی کار خود را انجام داده‌اند.

از سوی دیگر دیوید لین مانند فیلم «پل رودخانه‌ی کوای» (The Bridge Of River Kwai) و فیلم «دکتر ژیواگو» (Doctor Zhivago) نشان می‌دهد که به خوبی می‌تواند از پس سکانس‌های شلوغ و ترسیم صحنه‌های نبرد بربیاید. البته فیلم جنگی «لورنس عربستان» از این حیث، در مرتبه‌ی بالاتری قرار دارد و تبدیل به استانداردی برای سنجش کیفیت سکانس‌هایی این چنین شده است که البته به حضور فردی یانگ باز می‌گردد. چشمان آبی و مصمم پیتر اوتول او را به گزینه‌ی مناسبی برای ایفای نقش لورنس عربستان کرده است. آن رفتار و حرکات ظریفش او را به خوبی در برابر این محیط خشن آسیب‌پذیر نشان می‌دهد و در تقابل با زمختی بازیگری مانند آنتونی کویین، شکنندگی وی را به رخ می‌کشد. همین امر باعث شده تا دستاورد نهایی او بیشتر به چشم بیاید و جدالش با سرنوشت به خوبی ترسیم شود.

نمی‌توان از «لورنس عربستان» گفت و به کار فیلم‌بردارش یعنی فردی یانگ، به طور ویژه اشاره نکرد. کار فردی یانگ و کارگردان آن یعنی دیوید لین در استفاده از چشم‌اندازهای صحرا برای انتقال احساسات جاری در قاب چنان درخشان است که به راحتی نفس را در سینه حبس می‌کند. پرده‌ی عریض امکان ویژه‌ای برای سازندگان فراهم کرده تا پهنه‌ی بیابان را به تصویر بکشند و تاثیر گرمای آفتاب سوزان را بر پوست شخصیت‌ها نمایان کنند. فیلم لورنس عربستان در ۷ رشته نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد که در نهایت توانست چهار جایزه را از آن خود کند. اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌برداری و بهترین موسیقی متن. ضمن اینکه رابرت بولت بزرگ یکی از فیلم‌نامه نویسان آن است؛ کسی که نویسنده‌ی فیلم دیگری هم در این فهرست است؛ یعنی فیلم مردی برای تمام فصول.

«جنگ جهانی اول. انگلیسی‌ها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آن‌ها متحد آلمان‌ها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کرده‌اند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آن‌ها این گزینه را که قبایل پراکنده‌ی عرب به جنگ با عثمانی‌ها بروند به این بهانه که سرزمین‌های باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی می‌کنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آنجا اعزام می‌کنند …»

آلبوم موسیقی لورنس عربستان اثر موریس ژار

۳. تپه (The Hill)

تپه

  • کارگردان: سیدنی لومت
  • بازیگران: شان کانری، هری اندروز و ایان بانن
  • محصول: ۱۹۶۵، بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪

سیدنی لومت را اکثر مخاطبان سینما عموما با فیلم‌هایی چون «۱۲ مرد خشمگین» (۱۲ Angry Men) با بازی هنری فوندا یا آثار دهه‌ی هفتادی‌اش چون «سرپیکو» (Serpico) با هنرنمایی آل پاچینو، «شبکه» (Network) با درخشش ویلیام هولدن و فی داناوی یا «بعد از ظهر سگی» (Dog Day Afternoon) باز هم با حضور آل پاچینو و البته درخشش جان کازال می‌شناسند. اما او در بین سال‌های ۱۹۵۷ که «۱۲ مرد خشمگین» را ساخت و فیلم‌های دهه‌ی هفتادی خود، چندتایی کار معرکه‌ی دیگر هم دارد که یکی از آن‌ها همین فیلم «تپه» است.

شان کانری، ستاره‌ی آن زمان سینما نقش اصلی فیلم جنگی «تپه» را بازی می‌کند اما در کنارش کسان دیگری هم هستند که اجازه نمی‌دهند او تمام قاب را از آن خود کند. داستان هم داستان مردانی است که در دل یک صحرای گرم و در زیر ظل آفتاب، عرق‌ریز و خسته و بی امید مجبور هستند که مدام از تپه‌ای ساخته‌ی دست انسان با شیبی تند، بالا روند و دوباره پایین بیایند و مدام این کار را تکرار کنند. این تنبیه را مقامات ارتش برای تنبیه سربازان و افسران متمرد وضع کرده‌اند.

در واقع زندگی این نظامی‌های نه چندان سر به راه، به زندگی سیزیف در آن افسانه‌ی معروف می‌ماند که مجبور است به دستور خدایان مدام تخته سنگی عظیم را به نوک قله‌ی کوهی برساند و تا به آن‌ جا می‌رسد، سنگ سقوط می‌کند و دوباره همه چیز از اول آغاز می‌شود و او دوباره پایین می‌آید و دوباره بال رفتن را آغاز می‌کند. پوچی نهفته در این کار شاید در کتاب آلبر کامو، نویسنده‌ی فرانسوی که «افسانه سیزیف» نام دارد، به نوعی آزادی انتخاب و شعف ناشی از آن تعبیر شده باشد اما در این جا به روندی طاقت فرسا و فرسایشی می‌ماند که زندگی این مردان را نه در پوچی، که در سختی خلاصه کرده است.

از این جا است که گره‌های مختلف داستانی یکی پس از دیگری شکل می‌گیرند و بسط می‌یابند. سیدنی لومت چه پیش از فیلم جنگی «تپه» و چه پس از آن، نشان داده بود که خوب می‌داند چطور هم گره‌افکنی کند و هم گره‌ها را خوب و درست بسط دهد تا تماشاگر را روی صندلی سینما میخکوب کند. همین بسط دادن گره‌ها به کارش می‌آید تا فیلم در میانه‌ی کار اوج بگیرد و مخاطب را سرمست کند.

در این بین فیلم‌برداری و تصویرسازی کارگردان در کنار فیلم‌بردارش یعنی ازولد موریس حسابی به کارش می‌آید تا تصویری درخشان از نکبت لانه کرده در جنگ بسازد. این دقیقا نقطه قوت کریستوفر نولان برای ساختن هر اثر، به ویژه یک فیلم جنگی هم هست. نولان خوب می‌داند که کیفیت تصاویر و شیوه‌ی ارائه‌ی آن‌ها به درست در آمدن احساس جاری در قاب تا چه اندازه کمک می‌کند و این موضوع را قطعا از فیلم‌هایی چون «لورنس عربستان» و «تپه» آموخته است. ضمن این که نولان هم در «دانکرک» خوب می‌داند چگونه از یک موقعیت هم گره‌های مختلف بیرون بکشد و هم آن‌ها را بسط دهد.

از سوی دیگر در فیلمی چون «دانکرک» آن چه خودش را نشان می‌دهد، تلاش عده‌ای انسان برای نجات و فرار از دست سرنوشتی است که انگار گریزی از آن نیست. چنین چیزی را با توجه به توضیح درباره‌ی افسانه‌ی سیزیف در فیلم جنگی «تپه» هم می‌توان دید. اما آن سوتر جنگی هم هست به بزرگی جنگ دوم جهانی که نیاز به سربازانی دلاور دارد؛ سربازانی که تا لحظه‌ی آخر جا نزنند و برای آرمان و کشور خود جانبازی کنند. هم کریستوفر نولان و هم سیدنی لومت می‌دانند که برای ساختن یک فیلم حول محور جنگ دوم جهانی، باید به چنین شخصیت‌هایی رسید و با بال و پر دادن آن‌ها، هم وحشت جاری در جنگ را تصویر کرد و هم دلاوری‌هایش مردانش را.

«عده‌ای سرباز و افسر پس از محاکمه در دادگاه نظامی به پادگانی شبیه به زندان در دل صحرای لیبی فرستاده می‌شوند تا دوران محکومیت خود را بگذرانند. جنگ جهانی دوم هم در جریان است و ارتش هیچ گونه بی مسئولیتی را نمی‌پذیرد. این سربازان به زندان خود می‌رسند. در آن جا افسری مسئول تنبیه آن‌ها می‌شود. او هر روز این گناهکاران را مجبور می‌کند که بار سنگینی را بر دوش کشند و از تپه‌ای شیب‌دار و سخت بالا بروند و دوباره و دوباره این کار را تکرار کنند. اما …»

کتاب فیلم ساختن اثر سیدنی لومت

۴. نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)

فیلم جنگی سرباز رایان

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: تام هنکس، مت دیمون، ادوارد برنز، بری پپر، وین دیزل و تام سایزمور
  • محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم جنگی «نجات سرباز رایان» می‌تواند یکی از مدعیان کسب جایگاه بهترین فیلم جنگی تمام دوران در کنار فیلم‌هایی مانند «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) اثر فرانسیس فورد کوپولا یا «جنگ بزرگ» (The Great War) به کارگردانی ماریو مونیچلی یا «راه‌های افتخار» (Paths Of Glory) ساخته‌‌ی استنلی کوبریک و البته دیگر فیلم‌های این لیست باشد. داستان فیلم با محوریت شرافت و تلاش مردانی برای انجام ماموریتی که اول در علت وجودی آن شک می‌کنند اما رفته رفته به جایی می‌رسند که انگار سرنوشت انسان به انجام آن ماموریت بستگی دارد، گره خورده است. «دانکرک» نولان هم درونمایه‌ای این چنین دارد. اگر خلبان فیلم با بازی تام هاردی را به خاطر بیاورید یا حرکت مردم انگلستان برای نجات جان سربازان ارتش را، متوجه خواهید شد که این دورنمایه‌ها در هر دو فیلم مشترک است.

پر بیراه نیست اگر سکانس ابتدایی نبرد فیلم جنگی «نجات سرباز رایان» را بهترین سکانس نبرد در تاریخ سینمای جنگی به حساب بیاوریم. استیون اسپیلبرگ برای خلق این سکانس به جای این که اول دوربینش را بکارد و سپس نبردی در مقابل آن خلق کند، اول یک جنگ تمام عیار ساخت و سپس دوربین خود را میان آن فرستاد. سبوعیت و خشونت این سکانس بسیار زیاد است اما فیلم‌ساز برای این که مخاطب با واقعیت جاری در چنین محیطی آشنا شود و به خوبی آن موقعیت دشوار را درک کند، بی پرده همه چیز را به تصویر کشید و هیچ باجی به مخاطب خود نداد.

در ادامه جوخه‌ی قهرمانان از بقیه‌ی ارتش جدا می‌شود و قدم در اروپایی می‌گذارد که آلمان‌ها همه جای آن را ویران کرده‌اند. حضور متفقین در این خاک نشان دهنده‌ی امید است اما در هر گوشه‌ی این خاک، خطری در کمین سربازان این دسته جا خوش کرده است. در میانه‌های فیلم اسپیلبرگ سعی می‌کند تا می‌تواند شخصیت‌های خود را ملموس کند. پس از آن که رفتار آن‌‌ها را در میدان نبرد به تصویر کشید، حال زمان آن رسیده تا با گذشته‌ی آن‌ها آشنا شویم تا بهتر هر کدام را بشناسیم. فیلم‌ساز زمان کافی در اختیار هر شخص می‌گذارد تا خودش را معرفی کند. اما مهم‌تر از همه شخصیت اصلی با بازی تام هنکس است.

تام هنکس به خوبی توانسته نقش رهبر و فرمانده‌ی جوخه را بازی کند. او از آن قهرمانان تیپیکال اکشن نیست که از پس همه چیز برمی‌آید و توان پشت سر گذاشتن هر مشکلی را دارد؛ بلکه ایفا کننده نقش انسانی است مانند همه هم می‌ترسد و هم سعی می‌کند کارش را انجام دهد؛ او انسانی است با تمام ضعف‌ها و قدرت‌هایش. از سوی دیگر افراد جوخه، همگی مکمل یکدیگر هستند تا این دسته نماینده‌‌ای از مصائب جنگ برای آدمی باشد؛ هم ترسو در بین آن‌ها حضور دارد و هم شجاع، هم وفادار به دستورات فرمانده و هم سرکش. همه‌ی این‌ها است که فیلم جنگی «نجات سرباز رایان» را به انتخابی بدیهی در لیست بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ از دید کریستوفر نولان می‌کند.

«زمان حال. کهنه سربازی به گورستان آرلینگتون رفته و به قبر کشته‌شدگان نبرد نورماندی می‌نگرد. او با رسیدن به یک قبر خاص به یاد می‌آورد. زمان به عقب و به سال ۱۹۴۴ باز می‌گردد که سربازان آمریکایی به نورماندی واقع در اروپا حمله کردند تا از سد دفاعی آلمانی‌ها با نام دیوار اروپا بگذرند. در این میان جوخه‌ای از سربازان ماموریتی دریافت می‌کنند: مادری سه فرزند خود را در جنگ از دست داده و طبق دستور ستاد کل ارتش باید پسر چهارم او که در اروپا مشغول نبرد است، پیدا شود و به خانه بازگردد. این در حالی است که در آن آشفته بازار سرنخ چندانی از محل فعلی سرباز رایان وجود ندارد …»

کتاب جدید استیون اسپیلبرگ و فلسفه اثر دین کوالسکی نشر کرگدن

۵. نبرد الجزیره (The Battle Of Algiers)

فیلم جنگی نبرد الجزیره

  • کارگردان: جیلو پونته‌کوروو
  • بازیگران: جان مارتین، سعدی یوسف و براهیم هگیاگ
  • محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا و الجزیره
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

فیم جنگی «نبرد الجزیره» تفاوتی اساسی با دیگر فیلم‌های فهرست دارد که آن هم به کیفیت مستندگونه‌اش باز می‌گردد. همین کیفیت مستندگونه به فیلم حالتی پر از تشویش بخشیده که می‌تواند تماشاگر را حسابی غافلگیر کند. از سوی دیگر کارگردانی جیلو پونته‌کوروو چنان هوش‌ربا است که کسی چون کریستوفر نولان نمی‌تواند ستایشش نکند. از آن سو نبردهای این فیلم نه در جایی در دل بیابان و صحرا یا جنگل، بلکه وسط شهرهای کشور الجزایر اتفاق می‌افتد و این نمایش جنگ‌های شهری تماشای «نبرد الجزیره» را به تجربه‌ای متفاوت تبدیل می‌کند. جیلو پونته‌کوروو داستان استقلال کشور الجزایر علیه استعمار فرانسه را به شیوه‌ای کاملا رئالیستی ساخته است. اما فارغ از شیوه‌ی نمایش اتفاقات آن چه که فیلم «نبرد الجزیره» را به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ تبدیل کرده شیوه‌ی تعریف کردن داستان توسط جیلو پونته‌کوروو، فیلم‌ساز ایتالیایی است.

در آن زمان چندان مرسوم نبود که کسی یک فیلم جنگی داستانی را به شکلی بسازد که انگار با یک فیلم مستند طرف هستیم؛ هم از سویی تکنولوژی به اندازه‌ی امروز پیشرفت نکرده بود و هم شیوه‌ی نمایشی تصویر کردن جنگ، حالتی تخدیری داشت که مخاطب دوستش داشت. این گونه مخاطب کمتر خود را وسط میدان نبرد احساس می‌کرد و فراموش نمی‌کرد که در حال تماشای یک فیلم است. اما از آن سو با گسترش تلویزیون و پخش تصاویر واقعی و مستند از میدان جنگ سبب شده بود که فیلم‌سازانی برای واقعی‌تر شدن همه چیز، به چنین شیوه‌های رو آورند و بخواهند تصویری شبیه به آن رویدادهای واقعی بسازند.

در چنین قابی دوربین جیلو پونته‌کوروو مانند دوربین خبرنگاری است که به دل حادثه زده است. البته می‌توان به وضوح تاثیرات اندیشه‌‌های خودش را در فیلم دید اما این موضوع باعث نمی‌شود تا با فیلمی ایدئولوژی محور روبه‌رو شویم که در آن نگاه انسانی سازندگان مشخص نیست. از سوی دیگر دوربین او حالتی جستجوگر هم دارد؛ مانند چشمان فرد کنجکاوی که دوست دارد از همه چیز سر درآورد، به هر کجا که بتواند سرک می‌کشد و با حالتی دزدانه و بازیگوش و البته خیره‌سر، به ضبط تصویر مشغول می‌شود.

این حالت، به ایجاد احساس تشویش در مخاطب ختم می‌شود و کاری می‌کند که او نتواند از پرده چشم بردارد. از سوی دیگر این فرم روایی و قصه‌گویی در کنار محتوای اثر قرار می‌گیرد که انگار فیلم‌ساز در حال گفتن قصه‌ای مگو، رازآلود و افشاگرانه است که سال‌ها توسط فرانسویان و رسانه‌ها تلاش شده که مخفی بماند. همه‌ی این‌ها می‌تواند فیلم جنگی «نبرد الجزیره» را به یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تمام دوران تبدیل کند.

بسیاری نام فیلم را به اشتباه «نبرد الجزایر» تصور می‌کنند. اما باید توجه داشت که در واقع نام فیلم به پایتخت این کشور یعنی شهر الجزیره توجه دارد و به درگیری الجزایری‌ها و فرانسویان در پایتخت می‌پردازد. این موضوع از این جهت بسیار مهم است که شهر الجزیره با آن کوچه پس کوچه‌های تاریک و سردش به یکی از شخصیت‌های کلیدی فیلم تبدیل می‌شود. فیلم «نبرد الجزیره» به مدت پنج سال در فرانسه اجازه‌ی اکران نداشت.

«ارتش فرانسه یگانی زبده را برای مقابله با الجزایری‌ها راهی شهر الجزیره می‌کند. از آن سو اما عزم مردم این شهر برای رهایی از ارتش اشغالگر قوی‌تر از گذشته می‌شود …»

کتاب کریستوفر نولان هزارتوی روابط اثر دیوید بودرول انتشارات کتاب پارسه

۶. دکتر استرنج‌لاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب عشق بورزم (Dr. Strangelove or: How I Learned To Stop Worrying And Love The Bomb)

فیلم جنگی دکتر استرنج‌لاو

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی اسکات و استرلینگ هایدن
  • محصول: ۱۹۶۴، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

برخی ممکن است این فیلم استنلی کوبریک را اثری جنگی ندانند. چرا که فیلمی گفتگو محور است که فقط چند سکانس کوتاه، آن هم در لانگ شات، میدان نبردی را نمایش می‌دهد و صدای چند گلوله این جا و آن جا شنیده می‌شود. اما کریستوفر نولان با این نظر مخالف است و از آن جایی که داستان فیلم به یک آخرالزمان هسته‌ای گره خورده، آن را در لیست فیلم‌های جنگی محبوب خود قرار داده است. داستان «دکتر استرنج‌لاو» در سه مکان مختلف به شکل موازی اتفاق می‌افتد اما آن چه که قصه را در این سه مکان به پیش می‌برد، همان تنش به وجود آمده به خاطر یک رویداد ویژه است. سه مکان از این قرار هستند؛ اول اتاق جنگ رییس جمهور آمریکا، دوم پادگانی نظامی که یک ژنرال دیوانه آن را هدایت می‌کند و سوم هواپیمایی که برای انجام ماموریتی رهسپار شده است. این درست که قصه‌ی فیلم مدام بین این سه مکان در رفت و آمد است اما در هر صورت به جز چند نما، خبری از کنش‌ و حرکت به آن شکل مرسوم در آن نیست.

از سویی امروزه «دکتر استرنج‌لاو» از نمادهای اصلی کمدی سیاه در تاریخ سینما به حساب می‌آید. زمینه‌ی داستانی فیلم آن قدر تلخ و نگران کننده‌ است که در وهله‌ی اول به نظر جایی برای خنده و شوخی باقی نمی‌گذارد. مخاطب طبعا باید در مقابل چنین فضای تلخی نگران شود و حتی نتواند فیلم را تا انتها ببیند اما کوبریک خوب می‌داند برای تعریف چنین داستانی حتما باید به سراغ فضایی کمدی و شوخ و شنگ رفت تا تحمل گزندگی نقدهای فیلم برای مخاطب آسان شود.

از دیگر نکات جذاب فیلم حضور و بازی پیتر سلرز در سه نقش کاملا متفاوت است که باعث شد او در پایان همان سال اکران فیلم نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شود. او در کنار بازی در نقش رییس جمهور آمریکا، در نقش دانشمندی دیوانه و مشکل‌دار که نام فیلم هم برگرفته از نام او است، حضور پیدا کرده و توانسته دیوانگی و جنون پنهان قدرت را به خوبی اجرا کند. از سوی دیگر جرج سی اسکات در نقش یک نظامی عالی رتبه حضور با شکوهی دارد و انفجارهای لحظه‌ای او در تناقض کاملی با حضور کنترل شده و در عین حال مجنون استرلینگ هایدن قرار می‌گیرد.

استرلینگ هایدن به خوبی توانسته نقش مردی را که جنون و پارانویای حاکم بر جنگ سرد، قدرت تعقلش را به طور کامل از بین برده، بازی کند و عجیب این که این تیم درخشان بازیگری موفق نشد هیچ جایزه‌ی اسکاری را به خانه برد. دیگر نکته‌ی درخشان فیلم به ترسیم همین پارانویای حاکم بر جنگ سرد برمی‌گردد. کافی است در حین تماشای فیلم توجه کنید که چگونه رییس جمهور آمریکا مانند بچه‌ای به رهبر شوروی التماس می‌کند و این در حالی است که هیچ کدام از نهادهای کشورش توانایی تماس گرفتن و صحبت کردن و متوقف کردن ژنرال دیوانه‌ای که جنگی به بهای نابودی بشر را به وجود آورده، ندارند.

استنلی کوبریک در واقع از منطق فانتزی سینمای کمدی استفاده کرده تا بتواند جنون جاری در فضا را افزایش دهد و قابل درک از کار دربیاورد. بالاخره ما با اتفاقاتی سر و کار داریم که منطق آن‌ها با منطق دنیای اطراف ما سازگار نیست و لحن کمدی اثر می‌تواند کمک کند که مخاطب بیشتر به فیلم نزدیک شود. علاوه بر همه‌ی این‌ها «دکتر استرنج‌لاو» اکنون از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است. کوبریک با چند لوکیشن و چند شخصیت و دیالوگ‌های فراوان، چنان شوری برانگیخته که مخاطب تا انتها نمی‌تواند چشم از پره بردارد و مطمئنا از لحظه لحظه‌ی فیلم لذت خواهد برد.

دیالوگ‌های فیلم با دقت بسیار نوشته شده‌اند. سازندگان به خوبی می‌دانستند که هر حرف شخصیت‌ها می‌تواند بار معنایی فیلم را عوض کند و حتی بر بار عاطفی فیلم تاثیر بگذارد؛ به همین دلیل هم کاری کردند کارستان و برخی از بهترین دیالوگ‌های تاریخ سینما را به ما هدیه دادند. بسیاری از حرف‌های جرج سی اسکات در نقش مشاور رییس جمهور چنین است و البته بسیاری از حرف‌های خلبان هواپیما، اما شاید جذاب‌ترین دیالوگ فیلم را پیتر سلرز در نقش رییس جمهور بر زبان جاری می‌کند: «آقایون شما نمی‌تونید اینجا دعوا کنید، اینجا اتاق جنگه.»

«ژنرالی دیوانه و روان‌پریش که فرمانده‌ی یکی از پایگاه‌های نظامی آمریکا است، به شکلی خودسرانه و بدون هماهنگی با مقامات، دستور حمله با سلاح هسته‌ای به اتحاد جماهیر شوروی را صادر می‌کند. حال رییس جمهور و سیاست‌مداران آمریکایی در اتاق جنگ جمع شده‌اند که تا دیر نشده برای این بحران چاره‌ای بیاندیشند. این درحالی است که هواپیمای حامل بمب هسته‌ای لحظه به لحظه به خاک شوروی نزدیک می‌شود …»

کتاب جهان فلسفی استنلی کوبریک اثر جرالد جی. آبرامز

۷. در جبهه غرب خبری نیست (All Quiet On The Western Front)

فیلم جنگی در جبهه غرب خبری نیست

  • کارگردان: لوییس مایلستون
  • بازیگران: ریچارد الکساندر، لو آیرس و بن الکساندر
  • محصول: ۱۹۳۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم که اصلا ژانر جنگی و مفهوم فیلم جنگی با همین فیلم «در جبهه‌ی غرب خبری نیست» شکل گرفته است. اما علاوه بر این تقدم تاریخی، با اثری خوش ساخت هم طرف هستیم که هنوز شاهکاری بی‌بدیل است و هر مخاطبی را راضی از سالن سینما بیرون می‌فرستد. همه‌ی این‌ها به مدد توانایی تکنیکی فیلم‌ساز و البته نوع نگاه انسانی است که در جای جای اثر جاری است. پس اگر کسی چون کریستوفر نولان، چنین فیلمی را دوست داشته باشد، بدیهی به نظر می‌رسد.

فیلم جنگی «در جبهه غرب خبری نیست» یک تفاوت عمده با بقیه‌ی فیلم‌های فهرست دارد؛ تقریبا تمام عناصر حالا کلیشه شده‌ی ژانر جنگی یک جا در این فیلم وجود دارند و اتفاقا خودش هم اول بار این مولفه‌ها را معرفی کرده است. از رابطه‌ی سرباز با سلاح و تفنگش تا انجام ماموریت و تاکید بر سختی‌های میدان جنگ تا رعایت سلسله مراتب فرماندهی یا نمایش سکانس‌های مفصل نبرد و نقش تعیین کننده‌ی آن‌ها در پیشبرد داستان، همه و همه اول بار در این فیلم نمایش داده شدند.

حقیقت این است که تا پیش از اکران فیلم، برخی از این مولفه‌ها در آثار دیگری هم دیده می‌شدند اما سینمای آن زمان تا می‌توانست از نمایش خشونت حتی در لانگ شات هم سر باز می‌زد، پس مستقیما به نمایش میدان نبرد نمی‌پرداخت. حال فیلمی رسیده بود که هم شخصیت‌هایش را در مرکز نبردی عظیم قرار می‌داد و هم به نمایش جنگ در همه‌ی ابعادش می‌پرداخت. همه‌ی این موارد تقریبا تا به امروز در فیلم‌های ژانر جنگی ثابت مانده‌اند. پس «در جبهه غرب خبری نیست» ژانر جنگی را به عنوان یکی از ژانرهای مهم به تاریخ سینما هدیه داد.

از سوی دیگر فیلم‌هایی ذیل ژانر جنگی قرار می‌گیرند که به جنگ‌های پس از جنگ جهانی اول بپردازند؛ در واقع به جنگ‌های مدرن و فیلم‌هایی که به نبردهای قرون گذشته می‌پردازند و از آن‌ها در قصه‌ی خود استفاده می‌کنند، عموما تاریخی هستند. حتی فیلم «لورنس عربستان» هم که قصه‌اش در دوران جنگ اول جهانی می‌گذرد، به خاطر تمرکزش بر تاریخ در پیشبرد روایت به جای سکانس‌های نبرد و جنگ، بیشتر تاریخی است تا جنگی و کسی چون کریستوفر نولان با اغماض آن را در لیستش قرار داده است. البته نباید فراموش کرد که حد و مرز ژانرها آن قدر چفت و بست‌دار نیست که کسی نتواند آن‌ها را منعطف کند.

به عنوان نمونه در فیلم‌های صامت بسیاری، جنگ حضوری غالب دارد. به ویژه در مستندها که از همان زمان جنگ آمریکا و اسپانیا در اواخر قرن نوزدهم که منجر به پیروزی آمریکا شد و سپس در دوران جنگ جهانی اول در حال نمایش پلشتی‌های جنگ بودند. در آثار داستانی هم فیلم‌هایی چون «تولد یک ملت» (The Birth Of A Nation) از جنگ به عنوان بخشی از روایت خود استفاده می‌کردند اما آن چه که امروز به عنوان ژانر جنگی در دنیا شناخته می‌شود، با همین شاهکار لوییس مایلستون موجودیت پیدا کرد.

لوییس مایلستون این فیلم را از کتابی به قلم اریش ماریا رمارک ساخت. کتاب به خوبی زندگی سربازها در میدان نبرد را ترسیم کرده بود و مایلستون هم در نمایش این زندگی سنگ تمام گذاشت. اگر موفق به تماشای اقتباس تازه‌ی آلمانی‌ها از این کتاب شده‌اید و دوستش داشته‌اید، حتما این یکی را هم ببینید که قطعا اثر بهتری است.

«آلمان. تعدادی نوجوان که توسط معلم خود به حضور در جنگ جهانی اول تشویق شده‌اند، برای ثبت نام در جبهه‌های نبرد ثبت نام می‌کنند. آن‌ها آرمان‌های بزرگ در سر دارند و فکر می‌کنند که به افتخارات بزرگ خواهند رسید اما خیلی زود متوجه می‌شوند که جنگ چهره‌ی دیگری هم دارد …»

۸. کریسمس مبارک، آقای لارنس (Merry Christmas, Mr. Lawrence)

کریسمس مبارک آقای لارنس

  • کارگردان: ناگیسا اوشیما
  • بازیگران: دیوید بویی، تام کونتی و ریوچی ساکوموتو
  • محصول: ۱۹۸۳، بریتانیا و ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

اکثر فیلم‌های جنگی، به ویژه آن‌ها که داستانشان در طول جنگ‌های جهانی اول و دوم می‌گذرد، سمتی خیر دارند و سمتی شر. این سمت خیر در اکثر اوقات هم نیروهای متفقین حضور دارند و در برخی مواقع هم نیروهای مقاومت در کشورهای اشغال شده که با حداقل امکانات بر سر آرمان‌های خود می‌مانند. سمت شر ماجرا هم که مشخص است و به نیروهای آلمان‌ها تعلق دارد و زیر مجموعه‌ی ارتش آن کشور در آن زمان مثل نیروهای اس اس یا گشتاپو. اگر هم فیلمی آمریکایی یا انگلیسی باشد احتمالا می‌توان حدس زد که قسمت شر ماجرا ژاپنی‌ها هستند که در شرق آسیا و روی زمین با انگلیسی‌ها در گیر بودند و دورتر در اقیانوس آرام و در شرق کشور خودشان، روی دریاها در آسمان‌ها با آمریکایی‌ها.

اما گاهی هم فیلم‌سازانی تلاش کرده‌اند که پا را فراتر گذارند و تصویر دیگری از جنگ ارائه دهند که در آن نه یکی از دو سوی ماجرا، بلکه خود جنگ است که شر است و آدمیان را به بند کشیده و به هر سو که بخواهد می‌برد و هر بلایی سرشان می‌آورد. فیلم‌های بسیاری به این موضوع پرداخته‌اند و برخی موفق و برخی هم ناموفق بوده‌اند. اما می‌توان چنین ادعا کرد که فیلم جنگی «کریسمس مبارک، آقای لارنس» یکی از بهترین فیلم‌های این چنینی است.

نکته‌ی اول این که اکثر فیلم‌های جنگی این چنین داستان خود را به جایی خارج از میدان نبرد می‌برند. چرا که در صورت وجود جایی شبیه به میدان جنگ که در آن آدم‌ها کشته می‌شوند و قصه‌ها هم حول فداکاری‌های قهرمانانی می‌گذرد که جان خود را برای پیروزی گذاشته‌اند، نمی‌توان هر دو سو را شکل هم نشان داد و فقط از این گفت که جنگ بد است و تر و خشک را با هم می‌سوزاند؛ چرا که در این صورت هیچ فداکاری و دلاوری به چشم نمی‌آید. دوم این که فیلم‌های این چنین نیاز دارند که شخصیت های قابل باور داشته باشند. نمی‌توان همه چیز را خوب نشان داد و چنین تصور کرد که فقط با نمایش سمت انسانی شخصیت‌ها و فراموش کردن نفرتی که جنگ پدید می‌آورد، می‌توان به چنین حال و هوایی رسید و از تماشاگر هم خواست که درکش کند. متاسفانه اکثر فیلم‌های این چنین فقط بر جنبه‌های مثبت شخصیت‌ها تاکید دارند و این چنین مصنوعی جلوه می‌کنند.

فیلم جنگی «کریسمس مبارک، آقای لارنس» داستانش را به یک اردوگاه اسرا برده است و رابطه‌ی دو افسر انگلیسی با دو افسر ژاپنی را به تصویر کشیده. در ابتدا قصه به زندگی اسرای انگلیسی و رفتار ژاپنی‌ها با آن‌ها اختصاص دارد و رفته رفته با گسترش جنگ، همه چیز رنگ و بویی تازه می‌گیرد و جای غالب و مغلوب عوض می‌شود. اما آن چه که بیش از هر چیز در خاطر من و شما باقی می‌ماند همین شباهت‌ها و تفاوت‌هایی است که در رابطه‌ی انسانی میان شخصیت‌ها خودش را نشان می‌دهد.

اگر تصور می‌کنید که چنین داستانی بدون هیجان است، سخت در اشتباه هستید. فیلم چند غافلگیری دارد و البته از یک تعلیق فزاینده هم سود می‌برد. قصه‌ی فیلم هم به گونه‌ای است که گاهی به گره‌های کوری می‌رسد که انگار به هیچ وجه قابل باز شدن نیستند. و خب این دقیقا همان کاری است که هر جنگی انجام می‌دهد و فیلم جنگی «کریسمس مبارک، آقای لارنس» هم موفق به ترسیم درست آن شده و این شرایط را به خوبی ترسیم کرده است.

این که چرا کریستوفر نولان هم این فیلم را چنین دوست دارد و توصیه به دیدنش می‌کند می‌توان در همین نکته‌ی اخیر جستجو کرد. چرا که علاوه بر نمایش شخصیت‌هایی قابل درک، تصویر یکه‌ای جنگ ارائه می‌دهد که خود او تلاش داشت در اثری چون «دانکرک» نمایشش دهد؛ همین تمام نشدن همه چیز با اتمام قصه و آغاز راه سخت دیگری که ممکن است به تلخ‌کامی دیگری ختم شود. در واقع فیلم‌سازان بزرگ ژانر جنگی می‌دانند که نمی‌توان یک فیلم جنگی ساخت و طوری به تصویر کردن جنگ پرداخت که انگار همه چیز با همان قصه‌ی نود دقیقه‌ای تمام می‌شود. آن‌ها خوب می‌دانند که حتی اگر به روزهای پایانی جنگ هم بپردازند، هنوز خروار‌ها آوار ترسناکو تمام نشدنی وجود دارد که باید درست شود و روان‌های بسیاری که باید ترمیم یابد.

«سال ۱۹۴۲. سرهنگ جان لارنس افسری است که در اردوگاه اسرا، رابط بین زندانیان انگلیسی و ژاپنی‌ها است. سرهنگ لارنس متوجه می‌شود که یکی از نگهبانان زندان به یک سرباز کره‌ای دستور هاراکیری داده و به این موضوع اعتراض می‌کند. در این میان ژاپنی‌ها تصمیم می‌گیرند که افسر تازه‌ای را به فرمانده‌ای زندانیان برگزینند اما …»

کتاب در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک نشر علمی فرهنگی

۹. خبرنگار خارجی (Foreign Correspondent)

فیلم جنگی خبرنگار خارجی

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: جوئل مک‌کری، لارین دی، هربرت مارشال و جرج سندرز
  • محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

آلفرد هیچکاک بزرگ این توانایی را داشت که هر قصه‌ای را به یک فیلم معرکه تبدیل کند. او در ضمن می‌دانست که قصه‌ی همه‌ی فیلم‌های جنگی در میدان نبرد نمی‌گذرد. جنگ‌های دیگری هم همزمان در جریان هستند که می‌توان به آن‌ها پرداخت و قصه‌ی تک تکشان را به فیلم‌های خوبی تبدیل کرد. او در فیلم جنگی «خبرنگار خارجی» چنین کرده و نتیجه به فیلمی تبدیل شده که پس از گذشت بیش از هشتاد سال، هنوز هم تماشایی است و نفس مخاطب جدی سینما را با استادی‌ سازنده‌اش در سینه حبس می‌کند.

بسیاری از صاحب‌نظران معتقد هستند که هر فیلمی که داستانش در پشت جبهه‌های نبرد بگذرد، جنگی نیست. از دید آن‌ها فقط فیلم‌هایی جنگی هستند که هم بخش اعظمی از داستان در میدان نبرد بگذرد، هم گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌ها در آن جا شکل بگیرند و هم سرباز یا سربازانی وجود داشته باشند که یونیفرم مخصوص می‌پوشند، اسلحه به دست می‌گیرند و قصد انجام کاری مربوط به جنگ را دارند. از دید آن‌ها اگر فیلمی این چنین نباشد و مثلا به روابط جاسوس‌ها بپردازد، یک اثر جاسوسی است نه جنگی یا اگر درگیری‌های سیاسی زمان جنگ را زیر ذره‌بین ببرد، فیلم دیگری است که هر چه باشد، به ژانر جنگی تعلق ندارد.

باید پذیرفت که این افراد تا حدود زیادی درست می‌گویند. چرا که اگر بخواهیم محدوده‌ی هر ژانری را چنین عریض و طویل و بدون مرز در نظر بگیریم، هر اثری که اسم جنگ در آن وجود داشته باشد، می‌تواند یک فیلم جنگی دانسته شود. از آن سو بسیاری هم معتقد هستند که نباید خیلی این مرزها را سفت و محکم و بدون انعطاف در نظر گرفت و باید زیرمجموعه‌های بسیاری برای هر ژانری تعریف کرد که بتواند آثار بسیاری را پوشش دهد و ما را در امر طبقه‌بندی آثار سینمایی یاری کند. ظاهرا کریستوفر نولان به این دسته‌ی دوم تعلق دارد که فیلمی مانند «خبرنگار خارجی» را یک فیلم جنگی در نظر گرفته است.

مانند اکثر آثار آلفرد هیچکاک، در این جا هم یک تعلیق فزاینده وجود دارد و معمایی که باید حل شود. به نظر کسی در حال جاسوسی از قطب خیر ماجرا است و باید به نحوی پیدا شود. حال همین یک خط را بگیرید و به یاد داشته باشید که پشت دوربین هم کسی چون آلفرد هیچکاک قرار دارد. طبعا می‌توان انتظار داشت که در هر لحظه ضربان قلب شما بالاتر و بالاتر خواهد رفت و قصه لحظه به لحظه اوج خواهد گرفت. نکته‌ی دیگر که هیچکاک به خوبی از پس نمایش آن برآمده به شخصیت‌ها بازمی‌گردد. تک تک آن‌ها ملموس، قابل درک و در قصه جا افتاده‌اند و البته بازیگرانی هم که در قالب هر کدام حضور دارند، حسابی می‌درخشند.

شاید در این جا خبری از زد و خورد در میدان جنگ نباشد، شاید هیچ کسی در برابر گلوله‌ای سینه سپر نکند، شاید خمپاره‌ای منفجر نشود و کسانی را به کام مرگ نکشاند، اما قطعا چنان تعلیق و هیجانی در تار و پود فیلم وجود دارد که باعث می‌شود مخاطب دسته‌ی صندلی را محکم بچسبد. و البته هیچکاکی که قدر کمی لحن کمدی مطبوع را هم می‌داند. در ضمن فیلم جنگی «خبرنگار خارجی» یک سکانس هواپیمای معرکه هم دارد که نفس شما را در سینه حبس می‌کند. این سکانس یکی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما هم هست. از سویی دیگر همین فیلم جای پای آلفرد هیچکاک را در هالیوود محکم کرد تا او بتواند سر وقت کارهای دیگرش برود و گنجینه‌ای درخشان از خود به جا گذارد.

«درست پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، یک خبرنگار سرشناس جنایی آمریکایی به نام جانی جونز به لندن و اروپای غربی فرستاده می‌شود تا اطلاعات لازم از وضعیت سیاسی اروپا را مخابره کند. آمریکایی متوجه شده‌اند که وضع اروپا چندان مساعد نیست و ممکن است که جنگی بین انگلستان و آلمان در بگیرد. اما ناگهان یک دیپلمات هلندی ربوده می‌شود و جانی جونز خودش را در کنار مردی به نام استیون فیشر و دخترش، وسط یک ماجرای جاسوسی و بسیار پیچیده می‌بیند …»

کتاب هیچکاک در قاب اثر بهرام بیضائی

۱۰. کاندیدای منچوری (The Manchurian Candidate)

فیلم جنگی کاندیدای منچوری

  • کارگردان: جان فرانکن‌هایمر
  • بازیگران: فرانک سیناترا، جنت لی و لارنس هاروی
  • محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

در ذیل مطلب فیلم «خبرنگار خارجی» اشاره شد که نولان گاهی فیلم‌های جاسوسی را هم در بین آثار جنگی می‌گنجاند. در این جا هم با حال و هوایی مشابه طرف هستیم. از سوی دیگر مانند فیلم «دکتر استرنج‌لاو» ترس ناشی از جنگ سرد هم در تار و پود فیلم جنگی «کاندیدای منچوری» جاری است. اما تفاوت‌هایی هم وجود دارد که به کارگردانی کسی چون جان فرانکن‌هایمر و علاقه‌اش به سکانس‌های پر تنش بازمی‌گردد.

بعد از جنگ کره و بازگشت سربازان ارتش آمریکا به خانه، جنگ سرد وارد دوران تازه‌ای شد و ترس مقامات آمریکایی از گسترس کمونیسم افزایش یافت. تعداد کشورهای کمونیستی رو به افزایش بود و همین هم آمریکا را می‌ترساند. دقیقا همین ترس از گسترش قدرت دشمن دستاویزی در اختیار داستان سرایان قرار داد که با استفاده از این موضوع، شروع به تولید قصه‌هایی از زندگی مردمان ترسان کنند. یکی از مواردی که در سینمای سیاسی زیاد مورد استفاده قرار می‌گیرد، چسبیدن به تئوری توطئه‌های مختلف است. فیلم جنگی «کاندیدای منچوری» هم از چنین وضعیتی تغذیه می‌کند و داستانش را حول باور به چنین وضعیتی می‌سازد.

نتیجه تبدیل به یک تریلر نوآر درجه یک به کارگردانی استاد اکشن و تعلیق یعنی جان فرانکن‌هایمر شده که فیلمش را بر اساس کتابی به قلم ریچارد کاندون ساخته شده است. داستانی که حضور یک قاتل بی خبر از همه جا را به پارانویای سیاسی جنگ سرد پیوند می‌زند تا عواقب شرکت در جنگ کره و ترس از نفوذ کمونیسم را نمایش دهد. خوبی فیلم در این است که بر ماجراهای پر هیجان خود تمرکز می‌کند و همین هم از فیلم «کاندیدای منچوری» یکی از هیجان‌انگیزترین فیلم‌های فهرست ساخته است. در این جا پای قطب خیر و شر و مبارزه‌ی دائمی آن‌ها وسط است. اما موضوع زمانی پیچیده می‌شود که در ظاهر کسی که سمت شر ایستاده، یکی از کسانی است که طبیعتا باید در طرف مقابل باشد. کارگردان به این صورت به ترسی دامن می‌زند که زندگی در سایه‌ی یک پارانویا بر سر جامعه آوار می‌کند؛ جامعه‌ای که دیگر نمی‌تواند حتی به اشخاص برگزیده‌ی خود هم اعتماد کند.

گرچه فیلم جنگی «کاندیدای منچوری» جز اولین فیلم‌هایی است که پس از مواضع سناتور مک‌کارتی درباره‌ی سیاست و ضدیت او با تفکرات چپ ساخته می‌شود و جهت گیری ضد کمونیستی در آن پر رنگ است اما فیلم نیشی هم به مواضع تند و کج‌روی طرفداران مک‌کارتی می‌زند و همین به برگ برنده‌ی فیلم تبدیل می‌شود. و البته نباید تبحر جان فرانکن‌هایمر را در ساخت فیلم‌های اکشن و در عین حال پر احساس فراموش کرد. شاید مخاطب جوان‌تر او را با اکشن کم نظیر «رونین» (Ronin) با بازی رابرت دنیرو و ژان رنو به یاد آورد. فیلمی با فراز و فرودهای بسیار که در بستری از تلاش‌های آزادی‌خواهانه‌ی مردم ایرلند بر علیه استعمار بریتانیا شکل می‌گیرد.

فیلم جنگی «کاندیدای منچوری» فیلمی است که هم اکشن دارد، هم از قاتلی روان‌پریش برخوردار است که خودش نمی‌داند در حال انجام چه کاری است، هم تا حدودی ترسناک است و هم از شخصیت‌های جذابی بهره برده که حسابی شما را به خود جذب می‌کنند. در کل جان فرانکن‌هایمر از آن کارگردان‌های بود که برای عامه‌ی مخاطبانش چیزی کم نمی‌گذاشت. فیلم‌هایش همه چیز داشت تا هر نوع مخاطبی با هر سلیقه‌ای راضی از سالن سینما خارج شود و این کار را طوری انجام می‌داد که انگار ساده‌ترین کار دنیا است. اوج کار او هم در همین شاهکارش مشخص است. فرانک سیناترا در نقش شخصیت اصلی فیلم خوش می‌نشیند و حضور ستارگانی مانند جنت لی و لارنس هاروی در کنارش جذابیت تماشای فیلم را بسیار زیاد می‌کند، به ویژه برای علاقه‌مندان به سینمای کلاسیک آمریکا.

«سال ۱۹۵۹. پس از اتمام جنگ کره، عده‌ای از سربازان آمریکایی مدال شجاعت دریافت می‌کنند. یکی از این سربازان، فرزند خوش نام یک خانواده‌ی محترم سیاسی است. این سربازان را به منچوری می‌برند اما در آن جا توسط توسط چینی‌ها شستشوی مغزی می‌شوند و همان فرزند دلاور خانواده‌ی خوش‌ نام به عنوان قاتلی حرفه‌ای تربیت می‌شود تا دست به یک سری جنایت بزند اما …»

منبع: Taste Of Cinema