به نقل از دیجیکالا:
سینما گسترهی متنوعی از رویکردهایی داستانسرایی را پوشش میدهد و به فیلمسازان این آزادی را میدهد تا با تکنیکهای مختلف دست به تجارب گوناگونی بزنند و چشمانداز منحصربهفرد خود را به صفحهی بزرگ سینما بیاورند. یکی از این رویکردها اولویتدادن به مواد بصری فیلم است، جایی که بعضی از فیلمسازان ترجیح میدهند تا قدرت پشت دوربین خود را نشان دهد اما این کار برخی مواقع به قیمت متن و محتوای اثر تمام میشود.
انتخاب هنری درست هم میتواند سبب موفقیت یک فیلم شود و هم میتواند نتایج مایوسکنندهای را در پی داشته باشد. کارگردانهای افسانهای مثل استنلی کوبریک به خاطر توانایی موشکافانهی خود در ارائهی تنشهای سینمایی نشئتگرفته از فضای فیلم شناخته میشدند و با دقت و توجهی مثالزدنی، جزئیات ظریفی را برای روایت این فیلمها وارد آن میکردند. در سوی دیگر فیلمسازانی مثل ریچارد لینکلیتر اغلب به دیالوگهای بداههی بازیگران خود متکی هستند و لحظاتی دستنخورده و خودجوش را ثبت میکنند تا به این وسیله به دید متمایز خود زندگی ببخشند.
در این مقاله، فیلمهایی را بررسی خواهیم کرد که تمرکزشان به جای محتوا بر روی فرم است و تلاش میکنند تا تجارب بصری مسحورکنندهای را خلق کنند به جای اینکه تاکید محکمی روی شخصیتپردازی و داستانسرایی خود داشته باشند. هدف چنین آثاری این است که مخاطب را به قلمروهای دیداری دلربا ببرند و در عوض به این طریق، مخاطب خود را وادار کنند تا پاسخ احساسی درخوری را به آنها بدهند. با این حال چنین انتخابهای هنری مثل شمشیر دو لبه است و بعضی وقتها روی عمق روایت و قوسهای شخصیتی سایه میاندازد و تجاربی فراموششدنی و لحظهای را برای مخاطب در پی دارد.
با بررسی این ده فیلم، میتوانیم ببینیم که چگونه فرم خود را به طرق مختلفی آشکار میسازد. برخی از فیلمها به شکلی استادانه بین فرم و محتوا تعادل برقرار میکنند، مخاطب را با وجوه زیباییشناسانهی اثر مسحور میکنند و همچنین روایتهایی باورپذیر با شخصیتهایی کامل ارائه میدهند. این مثالها قدرت سینما را نشان میدهد که میتواند جهانهایی را خلق کند که بسامدهای گوناگونی را در سطوح مختلف بازتاب میکنند. در برخی از فیلمها شما چنین حس میکنید که داستان به کلی توسط فرم و تولید خفه شده است و عملا فرصتی برای دیدهشدن داستان وجود ندارد.
۱۰. بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت (Batman V Superman: Dawn of Justice)
- محصول: ۲۰۱۶
- کارگردان: زک اسنایدر
به رغم اینکه این فیلم از حیث بصری اثری تماشایی است و مملو از صحنههای نبرد زیبا و باشکوه بین ماندگارترین کاراکترهای دنیای کتابهای کمیک است، «بتمن در برابر سوپرمن» بیش از اندازه به فرم متکی است و در این بین داستانسرایی باورپذیر و عمق روایت را قربانی میکند. این سکانسهای مبارزهی باعظمت و وجوه زیباییشناختی تاریک داستان، چیزی که سبب شهرت زک اسنایدر شده است، تلاش میکنند تا جای شخصیتپردازی ضعیف و پیرنگ احمقانهی این فیلم را پر کنند و به نحوی جبران مافات کنند.
گرچه خبر بزرگی بود که این دو ابرقهرمان ماندگار بالاخره با یکدیگر دیدار میکنند، شما از چیزی که در نهایت زک اسنایدر به پردهی سینما میآورد مایوس میشوید. با این حال موسیقی متن و جلوههای بصری فوقالعاده هستند و این چیزی است که کارگردان به خوبی از پس آن برمیآید.
۹. بلید رانر (Blade Runner)
- محصول: ۱۹۸۲
- کارگردان: ریدلی اسکات
این فیلم شاهکار علمی تخیلی جلوههای بصری خیرهکننده و فضای نوآر آیندهنگر را به پردهی سینما آورد. گرچه این فیلم برخی اوقات ایدئولوژیهای فلسفی را کنکاش میکند، مسلما روایت در جایگاهی با اولویت کمتر نسبت به فرم، طراحی صحنه و موسیقی متن عجیب متناسب با فضای فیلم قرار میگیرد. سبک و سیاق این فیلم سبب ارتقای سطح کیفی آن میشود که این موضوع به خودی خود موجب کمبود عمق در داستان زیر پوست این فیلم میشود.
«بلید رانر» که هماکنون به عنوان یک نمونهی شاخص و ماندگار از ژانر علمی تخیلی به حساب میآید، تاثیری انکارناپذیر بر روی این ژانر و فرهنگ عامه گذاشته است. از زمان عرضهی این فیلم در سال ۱۹۸۲، چشمانداز ویرانشهری آن از آینده که در آن روباتهای انساننما به نام بدلها (Replicants) مرزهای بشریت را به چالش میکشند، جرقهی مناظرات و بحث و جدلهای فلسفی فراوانی زده شده است و این فیلم بر روی هنر، کتابها و فیلمهای بیشماری تاثیر گذاشته است. با فرم منحصربهفرد خود «بلید رانر» همچنان دریافت ما از آینده و اخلاقیات پیرامون هوش مصنوعی را شکل میدهد که امروزه بیش از هر موضوع دیگری اهمیت پیدا کرده است.
۸. بران (Drive)
- محصول: ۲۰۱۱
- کارگردان: نیکلاس ویندینگ رفن
با تصویربرداری درخشان، موسیقی متن سینثویو به شدت تحسینشده و خشونت بینظیر آن، «بران» مثالی برجسته از کارآمدی ارجحیت فرم بر محتوا است. روند پیشروی آرام و داستانسرایی مینیمالیستی آن وجه زیباییشناختی فیلم را تقویت میکند.
این فیلم بدون شک کل موج فیلمهای نئو نوآری مثل «بچه راننده» و «اوقات خوش» را تحت تاثیر قرار داده است. ترکیب اکشن، تعلیق و دروننگری در این فیلم مخاطبان را دلباختهی خود میکند در حالی که داستانسرایی مینامالیستی و فضایی که ایجاد میکند، به نمادهای فیلمسازی معاصر تبدیل شدهاند. این فیلم حقیقتا یک تجربهی سینمایی فراموشنشدنی است.
۷. وارد خلاء شو (Enter the Void)
- محصول: ۲۰۰۹
- کارگردان: گاسپار نوئه
این سفر خیالی به درون توکیو نورانیشده با نئون از همان ابتدا تماشاگران را در خود غرق میکند و فرم فیلم مخاطبان را مسحور خود میکند. با این حال برای جبران مافات تلاشی که در جلوههای بصری شده است تا تصویری فرازمینی از توکیو ارائه داده شود، روایت باید در اولویت دوم قرار میگرفت و اثر به جای خط داستانیاش، به فیلمسازی تجربی و چهرهای که از شهر به تصویر میکشد، متکی است.
«به خلا وارد شو» مسلما تاثیر خود بر روی مخاطب را میگذارد آن هم با کاوش شجاعانهی خود در مفاهیمی همچون زندگی، مرگ و ناخودآگاه انسان که به این طریق مرزهای داستانسرایی بصری را جابهجا میکند و اندیشههای فلسفی را در مخاطب خود برمیانگیزد.
۶. گتسبی بزرگ (The Great Gatsby)
- محصول: ۲۰۱۳
- کارگردان: باز لورمن
اقتباس باز لورمن از رمان کلاسیک اف. اسکات فیتزجرالد فرمی پر زرق و برق و مجلل را به تصویر میکشد اما به هنگام عرضهاش نقدهای ضد و نقیضی دریافت کرد. فیلم با لباسهای پر از ریخت و پاش خود، طراحی صحنهی درجه یک و مهمانیهای فوقالعادهی خود چهرهای سرآمد و با شکوه از خود ارائه میکند و به عنوان مخاطب آدم آرزو میکند که میتوانست در حال و هوای پرهیاهوی دههی بیست این فیلم حضور داشته باشد.
«گتسبی بزرگ» با رویکرد افراطی ترجیح فرم به محتوا برخی از تماشاگران خود را مایوس کرد و بر عمق روایت داستان کتاب اف. اسکات فیتزجرالد سایهی عمیقی انداخت. جلوههای بصری که آدم از تماشای آن بهتزده میشود و در مقابل استفاده از موسیقی مدرن تفرقهای اساسی بین مخاطبان ایجاد میکند، اما فیلم برای به تصویرکشیدن پیچیدگیهای احساسی و نقد اجتماعی نهفته در داستان که کتاب را به اثری دوستداشتنی و جاودانه تبدیل میکند، بیامان تقلا میکند اما جوابی نمیگیرد.
۵. رنجر تنها (The Lone Ranger)
- محصول: ۲۰۱۳
- کارگردان: گور وربینسکی
این فیلم که بر اساس یک سریال محبوب ساخته شده است و قرار بود تبدیل به یک فرنچایز شود، نمایش بصری خود را با طراحی صحنهی حماسی ترکیب میکند. به رغم وجود چنین موضوعی، اتکای فیلم به سکانسهای اکشن پر زرق و برق و جلوههای کامپیوتری بر روی روایت منسجم و پرداخت شخصیت سایه میافکند که دلایل اصلی بودند که مردم عاشق «رنجر تنها» و تونتو در آن سالها شدند. بهتر است بگوییم که دنبالهی این فیلم هیچ وقت ساخته نخواهد شد.
«رنجر تنها» مخاطبان خود را با زمان پخش بسیار طولانی و حال و هوای درهم و برهم خود نا امید میکند و تلاشی به بیراهه رفته برای احیای کاراکتر کلاسیک است. این فیلم هم از نظر تجاری و هم از دید منتقدان یک شکست کامل سینمایی بود.
۴. گمشده در ترجمه (Lost in Translation)
- محصول: ۲۰۰۳
- کارگردان: سوفیا کوپولا
باز هم سراغ فیلمی میرویم که اتفاقات آن در شهر توکیو روی میدهد و این فیلم از سوفیا کوپولا تماما روی فضایی تمرکز میکند که اسکارلت جوهانسون ایجاد میکند. این فیلم مخاطب را وادار میکند تا به تماشای لحظات تاملبرانگیز دو روح گمشده در شهر توکیو بنشیند. در حالی که فیلم موفق میشود تا حس بیگانگی را به زیبایی به تصویر بکشد، پیرنگ آن به شکل مینیمال باقی میماند اما نقشآفرینیهای تاثیرگذار از دو بازیگر این فیلم، بیل موری و اسکارلت جوهانسون، این فیلم را به تجربهای دیدنی و یکی از آثار شاخص دههی ۲۰۰۰ سینما تبدیل میکند.
«گمشده در ترجمه» در زمان عرضهی خود تحسین جمعی منتقدان را دریافت کرد و با روایت صمیمی خود، بازیهای ظریف از موری و جوهانسون و مکاشفهی خود در مفاهیم و موضوعات همهگیر مثل روابط بین انسانها و تنهایی در میان مخاطبان طنین پربسامدی پیدا کرد.
۳. فقط خدا میبخشد (Only God Forgives)
- محصول: ۲۰۱۳
- کارگردان: نیکلاس ویندینگ رفن
فیلم دیگری در این فهرست به کارگردانی نیکلاس ویندینگ رفن که توانسته بود با فیلم پیشین این فهرست، «بران»، شهرت خوبی برای خود دست و پا کند. این تریلر جنایی تصویربرداری خیرهکننده، نورپردازی باطراوت و درخشان و موسیقی هیجانانگیزی را ارائه میکند. با این حال بر خلاف فیلم قبلی که موفق شده بود خیلی بهتر از پس برقراری تعادل بین فرم و محتوا برآید، این فیلم نتوانست انتظارات مخاطبان را برآورده کند به دلیل اینکه پیرنگ داستان فرسنگها از آن چیزی که مشتاق دیدن آن بودند، فاصله داشت. اما بدون حتی یک شخصیتپردازی به درد بخور و یا یک پیرنگ درگیرکننده، شما هنوز هم انگار چیز بیشتری از این فیلم میخواهید.
«فقط خدا میبخشد» با استفادهی افراطی از خشونت، داستان گیجکننده و نبود عمق کافی در روایت مخاطب خود را مایوس میکند و نمیتواند به سطح انتظاراتی برسد که نیکلاس ویندیگ رفن با اثر قبلی خود در مخاطبش ایجاد کرده بود.
۲. شهر گناه (Sin City)
- محصول: ۲۰۰۵
- کارگردان: فرانک میلر و رابرت رودریگز
با ساختهشدن این فیلم نئو نوآر، روحی به این رمان تصویری دوستداشتنی فرانک میلر بخشیده شد که سبک بصری متمایزی داشت. «شهر گناه» تماشاگران را در جهان سیاه و سفید خود با خشونتی منحصربهفرد و صحنههای مبارزه و دعوا غرق میکند. در حالی که فیلم برای اقتباس عالی خود از منبع اصلی و به تصویرکشیدن بینقص جلوههای آن ستایش میشود، خطوط داستانی و قوسهای شخصیتی آن چندان برجسته نیستند.
«شهر گناه» انقلابی در ژانر فیلمهای کمیک بوک ایجاد کرد و با فرم پیشگامانهی خود به آن اعتبار بخشید جایی که میلر و رودریگز تصاویر سیاه و سفید را با پاششهایی از رنگها ترکیب کردند. حکایت با خشونت بالا و از حیث اخلاقی دوپهلوی آن جهانی تاریک و فراگیر خلق میکند و راه را برای اقتباسهای امروزی از رمانهای تصویری و کمیکبوکها هموار میکند.
۱. سوسپیریا (Suspiria)
- محصول: ۱۹۷۷
- کارگردان: دایو آرجنتو
شاهکار ایتالیایی ژانر ترس داریو آرجنتو با پالت رنگی با طراوت، موسیقی متن تسخیرکننده و تصویربرداری آن که متناسب با فضای ترسیمشده است، همچنان در بین سایر آثار سینمایی میدرخشد. جلوههای بصری بیمانند این فیلم که پر از رنگ قرمز سرزنده بود و طراحی صحنهی آن که با استادی تمام ساخته شده است، تجربهای جذاب را خلق میکند. با این حال چنین حس میشود که روایت در اولویت دوم نسبت به این کارهای خلاقانهی هنری قرار دارد، جایی که فیلم به شدت به انتخابهای سبکی خود متکی است تا به این طریق بتواند مخاطب خود را تحت تاثیر قرار بدهد.
«سوسپیریا» تاثیری درازمدت بر سینمای ژانر وحشت گذاشت آن هم با جلوههای بصری سورئال خود، حال و هوا ویژه و موسیقی متن ماندگارش. فیلمسازی نامتعارف و هنرمندانهی آرجنتو کمک کرد تا این فیلم جا پای خود را به عنوان یک اثر کالت و بهیادماندنی تثبیت کند و به دنبال آن موجی از فیلمهای ترسناک را که از اتمسفری بهخصوص و جلوههای بصری جذاب بهره میبردند، تحت تاثیر قرار دهد.
منبع: Far Out Magazine