۱۰ فیلم ترسناک کمتردیده شده‌ی برتر که از ترس زهره ترکتان می‌کند

۱۰ فیلم ترسناک کمتردیده شده‌ی برتر که از ترس زهره ترکتان می‌کند

به نقل از دیجیکالا:

همه ساله فیلم‌های ترسناک بسیاری در سرتاسر دنیا ساخته می‌شوند. همین موضوع سبب شده که بسیاری از فیلم‌ها از نظرها پنهان بمانند. مخاطب هر چقدر هم که به تماشای فیلم ترسناک بنشیند، باز هم چندتایی فیلم را از دست خواهد داد. این موضوع فقط به سینمای آمریکا و تعداد زیاد تولیدات آن برنمی‌گردد، هر کشور صاحب سینمایی سعی می‌کند که سینمای ترسناک مخصوص به خود را داشته باشد که از ریشه‌های بومی خودش هم تغذیه می‌کند. در این لیست ۱۰ فیلم ترسناک خوب، که در طول سال‌ها کمتر دیده شده را بررسی کرده‌ایم.

تعدد بالای تولید فیلم ژانر وحشت به سه دلیل اتفاق می‌افتد: اول این که فیلم ترسناک علاقه‌مندانی متعصب دارد که هر طور شده سر مهر خود به این ژانر باقی می‌مانند و برای تماشای هر کدام از آن‌ها لحظه شماری می‌کنند. دوم این که اساسا ساختن یک فیلم ترسناک نیازمند بودجه‌ی چندانی نیست و موفقیت هر فیلم ترسناکی فقط به کاربلدی سازندگان متکی است، این چنین است که اکثر فیلم‌های ترسناک می‌توانند روی همان مخاطب متعصب حساب کنند و با خیال راحت به سود برسند. نکته‌ی سوم هم که در واقع دلیل اصلی اقبال مخاطب و دوام آوردن این ژانر در طول سال‌‌ها است، به همراهی آن با جو زمانه بازمی‌گردد؛ سازندگان یک فیلم ترسناک اصیل نمی‌توانند نسبت به شرایط پیرامون خود بی تفاوت باشند و حتما در زیرلایه‌های اثر خود به دور و برشان ارجاع می‌دهند.

البته باید توجه داشت که میزان آثار بی سر و ته و به درد نخور این ژانر آن چنان زیاد است که اصلا همان بهتر که دیده هم نشوند. اما قضیه زمانی پیچیده می‌شود که مشاهده می‌کنیم برخی از فیلم‌های جامانده و مهجور، آثار درجه یکی هستند که می‌توانند ارج و قربی داشته باشند و بیشتر دیده شوند. این فیلم‌ها گاهی حتی می‌توانند در زمره‌ی آثار مهم سال قرار بگیرند و با گذر ایام، به آثاری کلاسیک تبدیل شوند.

فقط نگاه کردن به همین فهرست کافی است که متوجه منظور نگارنده شوید. فیلمی مانند «چشمان بدون چهره» نه تنها اثر ترسناک معرکه‌ای است، بلکه امروز به عنوان یکی فیلم کلاسیک فرانسوی هم شناخته می‌شود. یا فیلم «سستی» که برخی آن را در قواره‌های یکی از شاهکارهای قرن حاضر بالا می‌کشند و از نبودنش در لیست منتقدان حرص می‌خورند. هم‌چنین است فیلم «۱۹۲۲» که در زمان اکرانش از سوی منتقدان طرفدار سینمای وحشت جدی گرفته شد اما نتوانست به حقش برسد.

این موضوع (دیده نشدن فیلم‌های خوب) در ایران حتی شرایط بدتری هم دارد. اول به این دلیل که بسیاری از فیلم‌های قدیمی‌تر هنوز توسط مخاطب جدی کشف نشده‌اند و نتوانسته‌اند به حق خود برسند. به همین دلیل هم فیلم‌های مختلفی از دوره‌های مختلف سینمایی در لیست وجود دارد. دوم هم این که غلبه‌ی ذهنی مواردی از جنس تبلیغات گسترده، فروش و باکس آفیس بر ذهن مخاطب، باعث می‌شود که برخی از آثار برتر سال که در چنین لیست‌های عامه پسندی حضور ندارند، از دید تماشاگر پنهان بمانند.

۱. کرونوس (Cronos)

کرونوس

  • کارگردان: گیرمو دل‌تورو
  • بازیگران: فدریکو لوپی، ران پرلمن
  • محصول: ۱۹۹۳، مکزیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

نمی‌شد که در لیستی این چنین از فیلمی با بهره‌مندی از جهان یکه‌ی کارگردانی مانند گیرمو دل‌تورو یاد نکرد. شاید در نگاه اول فیلم‌های او آن چنان هم ترسناک نباشند و به ویژه مخاطب عادت کرده به سینمای ترسناک متکی بر اصل غافلگیری را خوش نیاید، اما قطعا از چیزهایی بهره می‌برد که ترسی عمیق‌تر برجا می‌گذارند. یکی از آن‌ها نمایش تنها راه نجات از زندگی ترسناک واقعی اطراف ما است: فرار از آن و غوطه‌ور شدن در رویاهایی که به خاطر تاثیر همان جهان، بیشتر به کابوس می‌مانند.

اولین فیلم گیرمو دل‌تورو در مقام کارگردانی یک فیلم بلند سینمایی، یکی از موفق‌ترین آن‌ها در جشنواره‌های اروپایی است. فیلم «کرونوس» موفق شد که در جشنواره‌ی کن سال ۱۹۹۳ جایزه‌ی دوربین طلایی، یعنی جایزه‌ی بهترین کارگردان فیلم اولی را برای این فیلم‌ساز مکزیکی به ارمغان آورد و توجه کمپانی‌های هالیوودی را معطوف وی کند. کمتر فیلم‌سازی این شانس را دارد که تنها با یک فیلم مسیر فیلم‌سازی‌اش به طور کامل عوض شود و بودجه‌های بسیار به سمت او سرازیر شود. شاید چنین موضوعی برای فیلم‌ساز دیگری نکته‌ای منفی تلقی می‌شد و می‌توانست در همان ابتدا، او را به کارگردانی شکست خورده تبدیل کند، اما جهان سینمایی دل‌تورو و آن گونه که وی به دنیا می‌نگریست، قطعا به سرمایه‌های بسیار نیاز داشت وگرنه هیچ‌گاه به این شکلی که امروز وجود دارد در نمی‌آمد.

در همین فیلم اول هم می‌توان به علاقه‌ی دل‌تورو به جادو و جمبل و دنیاهای فانتزی پی برد. مردی در جستجوی عمر جاودان است و به آن می‌رسد اما جادویی سیاه امکان آن را فراهم می‌کند. پس رویاهای حاضر در فیلم و خیالات کارگردان به سمت و سویی تیره کشیده می‌شود. این همان چیزی است که در ادامه‌ی کارنامه‌ی دل‌تورو هم حضور دارد و وی را به کارگردانی منحصر به فرد تبدیل می‌کند.

تمایل دل‌تورو به داستان‌های پریان با ابعادی گوتیک، حضور قدرتمند عناصر فانتزی، پیش رفتن داستان بر مبنای نیروهای خارق‌العاده و مبارزه‌ای که میان جهان انسانی و دنیای فراطبیعی جریان دارد، همه و همه در این فیلم قابل مشاهده است. همین عناصر هم بود که تهیه کنندگان سینمای آمریکا را به سمت وی کشاند تا به وی اعتماد کنند؛ آن‌ها از همان ابتدا فهمیدند که این جوان با چنین فضای ذهنی، توانایی خلق سینمایی متفاوت را دارد.

«در سال ۱۵۳۶، مردی در وراکروز مکزیک، دستگاهی درست می‌کند که می‌تواند به صاحب خود عمری جاودان ببخشد. سال‌ها می‌گذرد و در زمان حال عتیقه فروشی آن را پیدا می‌کند و متوجه می‌شود که این دستگاه می‌تواند کاری کند که وی همواره جوان بماند. پیرمردی در حال مرگ متوجه توانایی‌های دستگاه می‌شود و تمایل دارد که آن را بدست بیاورد. این در حالی است که خود آن دستگاه نیرویی تخریب‌گر دارد و می‌تواند زندگی انسان‌ها را تهدید کند …»

۲. روز مردگان (Day Of The Dead)

روز مردگان

  • کارگردان: جرج رومرو
  • بازیگران: جوزف پیلاتو، لورن کاردیل
  • محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

جرج رومرو برای علاقه‌مندان به سینمای وحشت کارگردان شناخته شده‌ای است و از آن جایی که یکی از خدایگان این سینما به حساب می‌آید، اکثر فیلم‌هایش دیده شده‌اند. اما «روز مردگان» که به لحاظ جهان داستانی در ادامه‌ی فیلم‌های زامبی محور او قرار می‌گیرد، در میان سیاهه‌ی آثار او چندان با اقبال مواجه نشده. این در حالی است که به خاطر ایده‌ی یکه‌اش اثری معرکه به شمار می‌رود که می‌تواند حسابی شما را بترساند.

فیلم «روز مردگان» به جهانی می‌پردازد که مدت‌ها است تحت سلطه‌ی زامبی‌ها در آمده و سال‌ها است که از آن روز نحسی که پاندمی شکل گیری این موجودات باعث مرگ میلیاردها نفر شد، گذشته است. در واقع جرج رومرو دیگر کاری با آن روز نخستین ندارد و آن ماجراها و ترس‌ها و نگرانی‌های اولیه را که در فیلمی مانند «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) به آن‌ها‌ پرداخته بود، نمایش نمی‌دهد؛ چرا که او بارها به جدال میان بازماندگان و زامبی‌ها در روزهای نخستین پرداخته و حال وقت آن رسیده که به زمانی بپردازد که سال‌ها از آن روزها می‌گذرد.

پرداختن به این موقعیت چند امکان را پیش روی جرج رومرو می‌گذارد: اول این که او در این شرایط هم که بازماندگان راهی برای مخفی شدن پیدا کرده‌اند و تمام هستی خود را باخته‌اند، نوک پیکان انتقاد خود را به سمت آدمی و خصلت‌های او می‌گیرد. گویی در هیچ شرایطی قرار نیست انسان حرص و طمع خود را کنار بگذارد و مدام قصد دارد برتری خود بر عالم هستی را به نمایش بگذارد؛ حتی در زمانی که همه‌ی نشانه‌ها از شکست کامل او حکایت دارند.

دوم این که گذشت سال‌ها از شکل گیری زامبی‌ها سبب می‌شود تا جرج رومرو یکی دیگر نظریات خود در باب زامبی‌ها را پیاده کند: امکان رشد آن‌ها و پیدا کردن مهارت‌های جدید. سال‌ها عادت کرده بودیم که زامبی‌ها را موجوداتی فاقد قدرت تعقل و تفکر ببینیم که فقط می‌کشند و می‌خورند و به دنبال قربانی بعدی خود می‌گردند. آن‌ها ماشین کشتاری بودند که هیچ بهره‌ای از هوش نبرده بودند و همین هم باعث می‌شد تا فقط در قالب گروهی و در جمع ترسناک باشند. حضور یک زامبی تنها بر پرده نه ترسی منتقل می‌کرد و نه قهرمان داستان را چندان به زحمت می‌انداخت. او به راحتی از پس این زامبی برمی‌آمد و به راه خود ادامه می‌داد.

حال تصور کنید راهی به وجود می‌آمد که زامبی‌ها پیشرفت کنند، این که قدرت تفکر داشته باشند و برای اجرای اعمال خود نقشه بکشند. حال آن‌ها تبدیل به ماشین کشتاری می‌شوند که حتی به تنهایی هم ترسناک هستند چرا که می‌توانند برای حرکت بعدی خود برنامه‌ریزی کنند.

باید به جرج رومرو حق داد که با زامبی‌های خود چنین کند. او خالق آن‌ها بود و حال گویی با الهام از تفکرات داروین، موجودات خود را با شرایط جدید تطبیق می‌دهد. او این نظریه را مطرح کرد که آن‌ها مانند هر موجود دیگری با قرار گرفتن در محیط جدید، به مهارت‌های جدیدی می‌رسند و از این طریق باز هم راهی جدید برای فیلم‌سازان بعدی گشود. البته که در فیلم «روز مردگان» این عامل هم زیر سر انسان‌ها است و آن‌ها مقصر هستند؛ چرا که دانشمندی با وجود برخورداری از نیت خیر و تلاش برای درمان انسان‌ها، ناخواسته برخی از قابلیت‌های انسانی را به زامبی‌ها بازمی‌گرداند.

فیلم «روز مردگان» به خوبی توانسته فضای آخرالزمانی خود را ترسیم کند. محاصره‌ی تعدادی آدم بخت برگشته در یک محیط زیرزمینی و تلاش آن‌ها برای دوام آوردن در دستان فیلم‌ساز بزرگی مانند جرج رومرو فرصتی برای ایجاد ترس فراهم کرده است. اگر از علاقه‌مندان به این گونه فیلم‌ها هستید و از گیر کردن عده‌ای انسان در محیطی کوچک لذت می‌برید، دیدن فیلم «روز مردگان» امری بسیار واجب است.

«سال‌ها پس از آخرالزمان زامبی‌ها، گروهی کوچک از دانشمندان و پرسنل نظامی در مخفی‌گاهی زیرزمینی زندگی می‌کنند. آن‌ها باید راهی برای فرار از دست زامبی‌ها بیابند؛ ضمن اینکه دانشمندان این گروه به دنبال راهی برای پیدا کردن درمان این پاندمی با آزمایش بر روی زامبی‌ها می‌گردند …»

۳. سستی (Frailty)

سستی

  • کارگردان: بیل پاکستون
  • بازیگران: بیل پاکستون، متیو مک‌کانهی
  • محصول: ۲۰۰۱، آمریکا و کانادا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪

گاهی ممکن است به تماشای فیلمی بنشینید و هیچ توقعی هم نداشته باشید جز چند ساعتی سرگرم شدن. اما ناگهان از جایی آن میانه‌ها چنان فریفته‌ی اثر شوید که از گم‌نامی‌اش جا بخورید. فیلم «سستی» دقیقا چنین فیلمی است؛ اثری معرکه که مخاطب اصلا توقع ندارد چنین فیلم خوبی باشد و چنین با دقت ساخته شده باشد.

متاسفانه این فیلم درخشان بیل پاکستون با وجود آن که یک متیو مک‌کانهی ترسناک در قالب نقش اصلی خود دارد، چندان فیلم شناخته شده‌ای نیست و فقط مخاطبان جدی سینمای وحشت آن را دیده‌اند. بیل پاکستون بازیگر باسابقه‌ای در سینمای آمریکا بود اما در عالم فیلم‌سازی چندان موفق نشد و با وجود تجربیات گاه و بی‌گاه، فقط همین یک اثر قابل ذکر را در کارنامه‌ی نه چندان طولانی خود دارد.

داستان فیلم کنکاش کاملی در حال و احوال خانواده‌ای است که به واسطه‌ی عدم حضور مادر خانواده تا فروپاشی کامل پیش می‌رود و همه چیز خود را از دست می‌دهد. اعضای این خانواده از پدر گرفته تا فرزندان در دوزخی که با مرگ مادر شکل گرفته به سر می‌برند و یکی یکی عقل خود را از دست می‌دهند. در نبود مادر تکیه‌گاه عاطفی خانواده از بین رفته و هر شخصی به دنبال معنایی برای ادامه دادن زندگی می‌گردد. در این میان پدر خانواده به طرزی عجیب باور می‌کند که فرستاده‌ی خدا بر روی زمین است و همین سبب آغاز بحران می‌شود.

مضمون مذهبی فیلم و باور دیوانه‌وار و افراطی آدم‌های داستان به دروغی که برای خود ساخته‌اند، دست‌مایه‌ی اصلی فیلم‌ساز برای نقب زدن به دنیایی است که آدم‌هایش را در حاشیه نگه داشته و فراموش کرده که در هر گوشه‌ی آن می‌تواند شری حاضر شود و دنیا را به هم بریزد. در این میان حتی نهادهای حفظ قانون هم کاری نمی‌توانند انجام دهند چرا که خود آن‌ها هم به اندازه‌ی کافی فاسد یا به اندازه‌ی کافی ناکارآمد هستند.

در چنین شرایطی فیلم‌ساز داستانش را خیلی آهسته پیش می‌برد و اطلاعات را به شکلی قطره‌چکانی به مخاطب عرضه می‌دارد تا هم فضای مورد نظرش را بسازد و هم شخصیت‌های مرموز خود را به درستی برای مخاطب قابل باور کند. با تماشای فیلم گاهی تصور می‌کنیم که با اثری بسیار ساده روبه‌رو هستیم اما بیل پاکستون چندتایی غافلگیری برای مخاطبش دارد تا او را حسابی برای فهم داستان به دردسر بیاندازد.

می‌توان ربع ساعت پایانی فیلم را دید و تصور کرد که با فیلمی متعلق به سینمای وحشت فراطبیعی روبه‌رو هستیم اما کافی است برگردید و کلیه‌‌ی نشانه‌های جنون افراد حاضر در قاب را برشمرید. این‌جا با شخصیت‌هایی رو به‌رو هستیم که چیزی در ذهن و روان بیمارشان باعث آزار و اذیت آن‌ها شده و تصور می‌کنند که برای آرام کردن خود چاره‌ای جز دست زدن به جنایت ندارند.

متیو مک‌کانهی فیلم هنوز آن بازیگر پخته‌ی این سال‌ها نیست اما اگر به بازی او علاقه دارید حتما باید به تماشای این فیلم بنشینید چرا که بسیاری از فیگورهایی که امروزه او را در سطح جهان معروف کرده، در این فیلم قابل شناسایی است اما بدون شک «سستی» فیلم خود بیل پاکستون است. او هم در مقام کارگردان و هم در قالب شخصیت پدر عالی است.

«فردی شبانه به اف بی آی مراجعه می‌کند و ادعا می‌کند که برادرش دست به قتل‌های زنجیره‌ای معروف این چند سال گذشته زده است. او می‌خواهد که با افسر این پرونده صحبت کند و داستان را برایش شرح دهد. وی شروع می‌کند به گفتن از دوران کودکی خود زمانی که پدرش ادعا کرده که از طریق خداوند به او الهام شده تا شیطان‌های موجود در زمین را از بین ببرد و از پسرانش خواسته تا او را در این راه همراهی کنند …»

۴. شش زن برای قاتل/ خون و بند سیاه (Sei Donne Per L’assassino\ Blood And Black Lace)

خون و بند سیاه

  • کارگردان: ماریو باوا
  • بازیگران: اوا بارتوک، کامرون میچل
  • محصول: ۱۹۶۴، ایتالیا، آلمان غربی، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪

این یکی در خود کشور ایتالیا فیلم شناخته شده‌ای است. ایتالیایی‌ها با آن تاریخ درخشان فیلم‌سازی، آن را یکی از مهم‌ترین فیلم‌های خود می‌دانند. اما در ایران چندان شناخته شده نیست، حتی میان علاقه‌مندان جدی سینمای وحشت. اما اگر به سینمای وحشت و خون و خونریزی، آن هم از نوع ایتالیایی‌اش علاقه دارید، حتما تماشای فیلم را از دست ندهید.

ماریو باوا را باید پدر سینمای جالو و بنیان‌گذار آن به حساب آورد. او با فیلم «دختری که زیاد می‌دانست» (La Ragazza Che Sapeva Troppo) در سال ۱۹۶۳ پایه‌های این ژانر را بنا گذاشت و خونریزی و جنایت را با جلوه‌هایی رنگارنگ و چشم‌نواز ترکیب کرد. استفاده‌ی خلاقانه‌ی او از سرخی رنگ خون و همچنین ترکیب‌بندی‌های بصری او باعث شد تا سال‌ها بعد نتیجه‌ی تلاش او را در سبک‌پردازی کارگردان‌های مختلفی از سرتاسر دنیا ببینیم. نمی‌توان از ماریو باوا یاد کرد و از تhثیر او بر فیلم‌سازان نسل جدید سینمای پست مدرن آمریکا مانند کوئنتین تارانتینو یا نیکولاس ویندنگ رفن یا فیلم‌سازی فرانسوی مانند گاسپار نوئه یاد نکرد.

اما از سویی دیگر نام ماریو باوا در تاریخ سینمای وحشت نام مهمی است. او از اولین کسانی بود که متوجه اهمیت فضاسازی در ایجاد حس و حال وحشت‌آور شد و به سراغ صحنه‌هایی هنجارشکن و بی‌پروا رفت. چیزی که تا قبل از او در سرتاسر دنیا تابو به حساب می‌آمد و فضاسازی صحنه‌های دلهره‌آور در حین برگزاری جنایت از بین می‌رفت تا مبادا سبب همراهی تماشاگر شود. در چنین شرایط و موقعیتی می‌توان از اهمیت کار او با خبر شد چرا که او پدر سینمای وحشت‌آور با تمرکز بر نحوه‌ی چگونگی جنایت و قتل قربانیان است.

پس می‌توان ماریو باوا را یک  انقلابی در عرصه‌ی سینما به حساب آورد. چرا که دستاوردهایش منجر به چیزی شد که امروزه ما فیلم ترسناک می‌شناسیم و در نبود او حتما ژانر وحشت چیزی اساسی کم داشت. او گرچه با امکانات کمی فیلم می‌ساخت اما می‌دانست از سینما چه می‌خواهد. به همین دلیل نامش در تاریخ سینما جاودانه مانده است.

«خون و بند سیاه» با نام اصلی «شش زن برای قاتل» چند خط داستانی را با هم پیش می‌برد. از سمتی با فیلمی معمایی و رازآلود روبه‌رو هستیم که در آن کارآگاهان به دنبال قاتلی هستند که جان زنان یک خانه‌ی مد را می‌ستاند و از سوی دیگر با قاتلی درگیر هستیم که طبق نقشه‌ی قبلی به قربانیان خود حمله می‌کند و جان آن‌ها را می‌گیرد. اما هیچ‌کدام این‌ها برای فیلم‌ساز اهمیتی ندارد چرا که او فقط به نحوه‌ی مرگ و چگونگی دست و پا زدن قربانیان توجه می‌کند.

اگر داستان نیم‌بند است یا در بقیه‌ی سکانس‌ها چیزی در فضای فیلم کم است، اگر دیالوگ‌نویسی چنگی به دل نمی‌زند یا بازی بازیگران در صحنه‌های غیر ترسناک غلو شده است، چندان اهمیتی برای باوا ندارد. آن چه که مهم است درست اجرا شدن همان صحنه‌های وحشتناک است که نه تنها کم نقص است بلکه اساسا به کمالی غیر قابل باور نزدیک می‌شود.

همه‌ی قتل‌ها ماهرانه شکل می‌گیرد و قاب‌ها هم به گونه‌ای انتخاب شده که ترس و هیجان ناشی از آن توأمان به مخاطب منتقل شود. اگر دوست دارید به ریشه‌های سینمایی که در آن قاتلی نقاب‌دار به شکلی فجیع جان می‌ستاند و قصد دارد هر طور شده کار نیمه تمام خود را به انجام رساند، حتما به تماشای فیلم بنشینید چرا که از جان کارپنتر گرفته تا برادران کوئن از ماریو باوا الهام گرفته‌اند. ضمن این که در مدت تماشا مدام در حال حدس زدن قربانی بعدی و بازی در کنار قاتل فیلم برای انتخاب بعدی او خواهید بود. چیزی که تماشای فیلم را همچون قرار گرفتن در مسیر کشف راه حل یک معما جذاب می‌کند.

«قاتل بی‌رحمی که همواره ماسکی بر صورت دارد، در یک خانه‌ی مد و زیبایی در شهر رم ایتالیا به کشتن قربانیان زن خود مشغول است. این در حالی است که پلیس در جستجوی او است …»

۵. در چنگ ارواح (The Haunting)

در چنگ ارواح

  • کارگردان: رابرت وایز
  • بازیگران: جویی هریس، کلر بلوم
  • محصول: ۱۹۶۳، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

این هم از آن فیلم‌ها است که در دنیا شناخته شده است. اما به دلیل زمان ساخته شدنش چندان در ایران دیده نشده. دیدن فیلم زمانی مهم می‌شود که بدانیم، «در چنگ ارواح» یکی از مهم‌ترین فیلم‌ها با محوریت خانه‌های جن زده در تاریخ سینما است و اصلا بسیاری از المان‌های این نوع سینما با این فیلم ابداع شده و بعدا تبدیل به کلیشه شده است.

بریتانیا سابقه‌ای طولانی در ساخت و پرداخت سینمای وحشت دارد. این قضیه زمانی جذاب می‌شود که بدانیم ادبیات گوتیک ریشه در نوشته‌های نویسندگان این کشور دارد. پس جای تعجبی نیست که چند تا از چرخه‌های مهم ساختن فیلم‌های ترسناک از این کشور سر در آورده است. «در چنگ ارواح» یا تسخیر شده یکی از همین فیلم‌ها است که می‌توان به راحتی آن را بهترین فیلم با موضوع خانه‌های جن زده در تاریخ ژانر وحشت دانست. اگر دوست دارید بدانید ریشه‌ی اصلی فیلم‌هایی مانند «احضار» (The Conjuring) و دنباله‌هایش به کجا وصل است حتما به تماشای این فیلم بنشینید چرا که حتی شخصیت‌های فیلم جدید، شباهت‌هایی آشکار به این فیلم کلاسیک رابرت وایز دارند.

دانشمندی قصد دارد خانه‌ی جن‌زده‌ای را بررسی کند و این آغاز مصیبت‌هایی می‌شود که به خصوصی‌ترین مسائل افراد حاضر در قصه ارتباط پیدا می‌کند. کاراکترها در حین روبه‌رور شدن با ترس‌های موجود در خانه به نگاه و درک دیگری از زندگی می‌رسند که می‌توان آن را خودشناسی نامید و این مهم‌ترین موضوعی است که به موفقیت‌های فیلم کمک می‌کند. عاملی که با پایان یافتن فیلم‌های ترسناک امروزی و با مرور مجدد آن‌ها کمتر به چشم می‌خورد.

فضای خانه‌ی مورد بحث، طیف متنوعی از احساسات را در ما زنده می‌کند؛ از طرفی مشتاقیم که بدانیم در هر گوشه و کنار آن چه اتفاقی در حال افتادن است و از طرف دیگر از دست زدن به چنین کاری توسط شخصیت‌ها هراس داریم و این همه به دلیل این است که فیلم‌ساز موفق شده خانه را همچون موجودی زنده که از خودش شخصیت دارد، از آب دبیاورد. در چنین قابی این خانه دیگر فقط مکانی ترسناک نیست بلکه آهسته آهسته به شخصیت اصلی فیلم تیدیل می‌شود. دیگر موضوع مهم در برخورد با فضاسازی فیلم توجه به این نکته است که در نگاه اول به نظر می‌رسد مخاطب با همه‌ی جغرافیای آن آشنا شده اما هر لحظه این محیط چیزی در آستین برای رو کردن دارد و رنگ عوض می‌کند. و البته که از کارگردان بزرگی مانند رابرت وایز با آن سابقه‌ی درخشان چیز دیگری هم انتظار نمی‌رود.

نکته‌ی دیگری در برخورد با این فضاسازی این فیلم به ذهن می‌رسد؛ «در چنگ ارواح» به لحاظ طراحی صحنه و دکور وامدار سینمای وحشت گوتیک و همچنین معماری گوتیک در قرون گذشته‌ی اروپا است. معماری درخشانی که خود به خود جلوه‌هایی از وحشت درون خود دارد. فقط کافی است که قصر معروف کنت دراکولا در فیلم‌های مختلف با حضور این شخصیت را به یاد بیاورید. به همین دلیل می‌توان در چنگ ارواح را ذیل زیرژانر وحشت گوتیک نیز دسته‌بندی کرد گرچه این کار انتخاب چندان دقیقی نیست چرا که فیلم‌های ترسناک بر اساس عامل وحشت‌آفرین خود دسته‌بندی می‌شوند که در این جا عامل وحشت‌آور یک عنصر فراطبیعی است.

در چنگ ارواح منبع الهام بسیاری از کارگردانان تاریخ سینما است؛ از کارگردانانی مانند اسکورسیزی (که این فیلم را ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما می‌داند) گرفته تا ترسناک‌ساز قهاری مانند سام ریمی که در فیلم «مرده‌ی شریر» (Evil Dead) ادای دین واضحی به وضعیت افراد در این فیلم می‌کند. بنابراین حتی اگر اهل تماشای فیلم‌های قدیمی و سیاه و سفید نیستید، وقت بگذارید و «در چنگ ارواح» را ببینید؛ چیزهای زیادی برای درک سینمای وحشت امروز در جای جای فیلم قرار گرفته است.

متاسفانه نسخه‌ی ضعیفی از فیلم در سال ۱۹۹۹ به بازی لیام نیسن، کاترین زتا جونز و اوون ویلسون ساخته شد که به گرد پای فیلم قدیمی‌تر هم نمی‌رسد.

«دانشمندی قصد دارد که برای انجام آزمایشاتی در خصوص عناصر فراطبیعی، به خانه‌ای قدیمی سفر کند که به باور بسیاری اشباح در آن حضور دارند. او به همراه دو زن عازم این سفر می‌شود اما آنچه که در پیش دارند فراتر از حد انتظار آن‌ها است …»

۶. خدمتکار (The Housemaid)

خدمتکار

  • کارگردان: کیم کی یونگ
  • بازیگران: کیم کی جیونگ، لی یون شیم
  • محصول: ۱۹۶۰، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

این نکته که فیلم «خدمتکار» در ایران چندان شناخته شده نیست، نه تنها بدیهی به نظر می‌رسد، بلکه با سر زدن به کتاب‌های تاریخ سینما هم چندان نمی‌توان از آن سراغی گرفت. در حالی که «خدمتکار» یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینمای کره جنوبی و یکی از آثار فرهنگی مهم برای شناختن حال و هوای این کشور پس از جنگ کره و و جدا شدن دو کشور کره جنوبی و شمالی از یکدیگر است.

دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی دهه‌های طلایی سینمای کره‌ی جنوبی بود. جنگ کره در سال ۱۹۵۳ تمام شده و شمالی‌‌ها از خاک این کشور تازه تاسیس خرج شده بودند. دولت نزدیک به غرب در کره جنوبی مستقر بود و سینما هم آهسته‌ آهسته رونق می‌گرفت. متاسفانه این رونق و توجه به سینما در دهه‌ی ۱۹۷۰ فروکش کرد تا این که در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی با ظهور فیلم‌سازانی مانند پارک چان ووک، بونگ جون هو یا کیم کی دوک دوباره پا گرفت و تا آن جا پیش رفت که امروز رقیب قدرتمندی برای سینمای غرب به حساب می‌آید.

آن چه که در فیلم «خدمتکار» خود را به رخ می‌کشد، توانایی فیلم‌ساز در تعریف کردن داستان است. در ابتدا به نظر می‌رسد که با اثری درام یا عاشقانه طرف هستیم. اندک اندک حال و هوای یک فیلم ملودرام ظاهر می‌شود اما از جایی به بعد به نظر می‌رسد که در حال تماشای اثری ترسناک هستیم. این موضوع شاید در آن زمان در سینمای آمریکا و اروپا هم مرسوم نبود اما سینمای کره از همان زمان توانایی بسیاری از در هم آمیزی ژانرها و تغییرات مداوم لحن آثار داشت.

کیم کی یونگ از فیلم‌سازان مهم تاریخ سینمای کره جنوبی است. او خیلی زودتر، و درست در زمانی که هنوز سینمای کره جنوبی در دنیا حرفی برای گفتن نداشت و موج جدید سینماگران کره‌ای از راه نرسیده بودند، اثری ساخت که راه جهانی شدن را پیمود و به دنیا نشان داد که این کشور تازه از جنگ رسته، این مردم دوپاره شده از هنری یگانه برخوردارند.

در فیلم «خدمتکار» می‌توان نشانه‌های مختلف ورود فرهنگ و تمدن غربی در زندگی مردم کشور کره جنوبی را دید. کیم کی یونگ مانند هر هنرمند دغدغه‌مند دیگری تاثیرات این دگردیسی در زندگی روزمره مردم کره را نشان می‌دهد، این که چگونه گذار از یک دوران به دورانی دیگر سخت و طاقت فرسا است و هر کس برای بهره بردن از شیوه‌ی زندگی جدید اول باید با ترس‌های درونی خود روبه‌رو شود.

همه‌ی این نشانه‌ها درست نیم قرن بعد، در آثار فیلم‌سازان مهم سینمای کره هویدا است. هنوز هم فیلم‌سازان امروزی کره‌ای مانند پارک چان ووک، بونگ جون هو، کیم کی دوک و دیگران خطرات دور شدن از زیبایی‌های زندگی، کنار گذاشتن سنت‌ها و چسبیدن به ظاهر زندگی غربی را نمایش می‌دهند و البته آن گذشته‌ی تاریک را هم یادآور می‌شوند.

در فیلم «خدمتکار» به وضوح می‌توان تصویر دوپاره شدن یک ملت پس از یک جنگ بزرگ را دید. این که چگونه جهان بیرون از خانه، محیط امن خانه را به هم می‌ریزد و از تمام این آدمیان قربانیانی می‌سازد که نه راه پس دارند و نه راه پیش و هر چه دست و پا می‌زنند، بیشتر در مردابی فرو می‌روند که هیچ راهی برای رهایی از آن ندارند. در چنین شرایطی است که فیلم «خدمتکار» برای مردم کشور کره جنوبی، فراتر از یک اثر خوش ساخت هنری، تبدیل به روایتی از زندگی تک تک آن‌ها می‌شود و جایگاهی در نزد این مردم پیدا می‌کند که با هیچ اثر دیگری قابل مقایسه نیست.

بسیاری فیلم «خدمتکار» را بهترین فیلم تاریخ سینمای کره جنوبی می‌دانند و اگر شما هم به تماشای آن بنشینید متوجه خواهید شد که با جواهری روبه‌رو هستید که متاسفانه سال‌ها است به واسطه‌ی شهرت آثار روز کره‌ای مهجور مانده و کمتر کسی سراغ آن را می‌گیرد. سال ۲۰۱۰ کره‌ای‌ها سعی کردند این فیلم‌ کلاسیک را بازسازی کنند و نتیجه تبدیل به اثری یاس‌آور شد که فقط خاطرات نسخه قدیمی را خراب می‌کند.

«یک پیانیست به همراه همسرش به تازگی به خانه‌ای بزرگ نقل مکان کرده است. او تا دیروقت کلاس‌های خصوصی برگزار می‌کند و روزها هم کار می‌کند. همسرش هم به کار خیاطی مشغول است و فرصتی برای انجام امور خانه ندارد. مرد تصمیم می‌گیرد که یک خدمتکار استخدام کند. یکی از نزدیکانش دختر جوانی را به او معرفی می‌کند و اما این دختر جوان خیالاتی در سر دارد …»

۷. آن‌ها (Them)

آن‌ها

  • کارگردان: دیوید مورو، خاویر پالود
  • بازیگران: آدریانا موکا، اولیویا بونامی
  • محصول: ۲۰۰۶، فرانسه و رومانی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۳٪

این که فیلم «آن‌ها» محصول رومانی و فرانسه است، در مهجور ماندنش بی تاثیر نیست. اگر همین داستان و همین اتفاقات در آمریکا شکل می‌گرفت و آمریکایی‌ها آن را می‌ساختند، قطعا با اثری شناخته شده روبه‌رو بودیم که این جا و آن جا از آن سخن گفته می‌شد و کسانی ستایشش می‌کردند.

در ابتدای فیلم اشاره می‌شود که فیلم «آن‌ها» بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است. این موضوع چه صحت داشته باشد و چه نه، باعث ایجاد تنش و هیجان در مخاطب می‌شود. البته فیلم‌ساز هم سرنخ‌هایی این جا و آن جا قرار می‌دهد که مخاطب به واقعی بودن اتفاقات فکر کند، اما سودای دیگری هم در سر سازندگان فیلم وجود دارد؛ آن‌ها قرار است از طریق ساختن یک فیلم ترسناک، نیش و کنایه‌ای هم به وضع موجود اروپا بزنند. به همین دلیل دوست دارند که ما وقوع داستان در دنیای واقعی را باور کنیم؛ این چنین انتقاد آن‌ها هم جنبه‌ای جدی‌تر به خود می‌گیرد.

داستان فیلم در یک شب می‌گذرد و به زندگی کسانی می‌پردازد که باید شبی را در برابر حمله‌ی افرادی ناشناس، دوام بیاورند. فیلم‌های ترسناک بسیاری به محوریت زندگی افرادی که در جایی دورافتاده زندگی می‌کنند، ساخته شده است. تا آن جا که این موضوع به کلیشه‌ای خسته کننده تبدیل شده. داستان هم عموما از این قرار است: افرادی بدون هیچ امنیت و شناخت خاصی بساط خود را برداشته‌اند و به جایی کوچ کرده‌اند که از تمدن به دور است و حال در شبی مورد حمله قرار می‌گیرند. مخاطب هم در برخورد با چنین فیلم‌هایی بلافاصله از حماقت شخصیت‌ها حیران می‌ماند و از دست آن‌ها حرص می‌خورد.

البته این موضوع در سینمای وحشت کاملا طبیعی به نظر می‌رسد؛ چرا که دلیلی منطقی در اختیار سازندگان قرار می‌دهد که نرسیدن کمک به قربانی‌ها را توجیه کنند. ضمن این که گیر کردن چند زن و مرد در دستان قاتلی بی رحم، در یک شهر شلوغ و پر جمعیت هیچ جذابیتی ندارد و طبعا داستان فیلم باید در همان نیم ساعت اول با دستگیری افراد شرور ماجرا تمام شود؛ چرا که قربانی تا نجات فقط یک فریاد فاصله دارد.

اما همواره هم استفاده از کلیشه‌ها بد نیست. اگر کارگردانی بلد باشد آن‌ها را به شیوه‌ای خوب در داستان خود استفاده کند، اتفاقا به نقطه قوت فیلم تبدیل می‌شوند. فیلم «آن‌ها» هم از همین دست فیلم‌ها است. کارگردان به خوبی توانسته از یک محیط تاریک و دورافتاده‌ی خارج شهر بهره ببرد و مخاطب خود را حسابی بترساند. از سوی دیگر به دلیل رگ و ریشه‌ی اروپایی فیلم، از داستان‌های آمریکایی فاصله می‌گیرد و با وجود بهره‌مندی از عناصر ژانر، اثری تازه به نظر می‌رسد؛ به ویژه در زمینه‌ی شخصیت پردازی و البته شیوه‌ی داستانگویی.

تمام مدت زمان فیلم صرف نمایش تلاش‌های شخصیت‌ها در آن شب جهنمی برای زنده ماندن می‌شود. اگر اهل تماشای ۹۰ دقیقه هیجان خالص هستید و تماشای بازی موش و گربه‌ی شکار و شکارچی برای شما لذت بخش است، به تماشای فیلم «آن‌ها» بنشینید.

«مادر و دختری سوار بر ماشین خود، در حین بحث کردن با یکدیگر تصادف می‌کنند. آ‌ن‌‌ها که از تمدن و شهر به دور هستند از اتوموبیل خارج می‌شوند تا راهی برای رهایی پیدا کنند اما ناگهان مورد حمله‌ی افرادی ناشناس قرار می‌گیرند و کشته می‌شوند. از سوی دیگر کلمنتاین به همراه دوستش در خانه‌ای در حومه‌ی شهر بخارست، به دور از تمدن زندگی می‌کند. فردای آن جنایت او که در حال رانندگی به سمت خانه‌اش است، از کنار آن ماشین تصادف کرده، رد می‌شود. شب فرا می‌رسد و کلمنتاین و دوستش ناگهان با صداهایی از خواب بیدار می‌شوند. آن‌ها متوجه می‌شوند که در خانه‌ی خود تنها نیستند …»

۸. چشمان بدون چهره (Eyes Without A Face)

چشمان بدون چهره

  • کارگردان: ژرژ فرانژو
  • بازیگران: پیر براسور، ادیت اسکوب و آلیدا ولی
  • محصول: ۱۹۶۰، فرانسه و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

در مقدمه‌ی همین مطلب اشاره شد که ژرژ فرانژو و فیلمش در خود فرانسه به قدر کافی شناخته شده هستند. اما «چشمان بدون چهره» هم به دلیل سال ساختش و هم به دلیل فرانسوی بودنش چندان دیده نشده. این در حالی است که بسیاری از کارگردانان بزرگ، از دیوید کراننبرگ گرفته تا جولیا دوکورنائو آشکارا تحت تاثیرش قرار دارند و آن را می‌ستایند.

در این جا با دکتر مجنونی طرف هستیم که دختران جوان و زیبا را می‌دزدد و از پوست صورت آن‌ها استفاده می‌کند تا صورت دختر غریب و زشت منظر خود را که در یک تصادف آسیب دیده ترمیم کند. در چنین چارچوبی فرانژو فیلمش را تبدیل به کندوکاوی در ماهیت خیر و شر می‌کند و از طریق نشان دادن عشق پدر، فضایی ترسناک خلق می‌کند که فراتر از زمانه‌ی خودش، تبدیل به اثری قابل بحث می‌شود. این داستان زمینه‌ای می‌شود تا فرانژو سری هم به شخصیت‌های زن داستان خود بزند. عمل پیوند پوست صورت اشخاص مختلف، تبدیل به وسیله‌ای می‌شود تا فیلم‌ساز به بحران هویت در وجود شخصیت زن داستان بپردازد. انگار این دختر معصوم که فقط چشمانش دیده می‌شود، با به دست آوردن یک صورت جدید، هویت دیگری پیدا می‌کند. پس در این جا رابطه‌ی میان جسم و هویت در مرکز درام قرار دارد؛ از این طریق که دختر با به دست آوردن یک صورت جدید دیگر نمی‌داند کیست.

فیلم «چشمان بدون چهره» اثری است آشکارا ترسناک که در کشور آمریکا با نام اتاق ترس دکتر فاستوس پخش شد. فیلم از کتابی به قلم ژان رودون اقتباس شده است و در زمان پخش بسیار پر سر و صدا شد. میزان خشونت فیلم برای مخاطب آن زمان چندان معمول نبود و همین هم جلوی اکران آن را تا مدتی گرفت. منتقدان به فیلم واکنش مثبت نشان ندادند و باید زمان می‌گذشت تا اثر دوباره دیده شود و تاثیر خود را بگذارد. خوشبختانه امروزه فیلم «چشمان بدون چهره» جایگاه خود را پیدا کرده و به عنوان یکی از برترین آثار ترسناک تاریخ و یکی از بهترین فیلم‌ها در باب شناخت ریشه‌های ترس شناخته می‌شود. در چنین چارچوبی است که خود ژرژ فرانژو هم به عنوان یکی از خدایان سینمای وحشت مورد ستایش قرار می‌گیرد.

دلیل این امر به فضاسازی خوب فیلم بازمی‌گردد. فرانژو به خوبی توانسته موقعیت دختر و دیوانگی‌های پدرش را به تصویر بکشد. فضای اثر، گاهی ذهن پریشان پدر دیوانه و گاهی روان آشفته‌ی دختر را نمایان می‌کند و مخاطب از این طریق می‌تواند هم با داستان همراه شود و خود را به جای آن‌ها بگذارد.

خوبی فیلم این است که به دنبال پیدا کردن جواب سوالاتی که مطرح می‌کند نیست و به جای آن مخاطب را در فکر فرو می‌برد. بازی بازیگران فیلم هم در ارائه نهایی موثر است. در چنین چارچوبی فیلم «چشمان بدون چهره» تبدیل به اثری ترسناک می‌شود که هنوز هم می‌توان آن را دید و از تعلیقش لذت برد؛ چرا که شخصیت‌هایی قابل لمس و پرداخت شده دارد و داستان آن به خوبی تعریف شده است.

ژرژ فرانژو از دهه‌ی ۱۹۴۰ فعالیت خود را با ساختن فیلم‌های مستند در فرانسه آغاز کرد. او به جاهای مختلف سر می‌زد و موضوعات خود را طوری به تصویر می‌کشید که یا مصائب جنگ جهانی دوم و اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها را یادآور شود یا به طور کلی از پلیدی جنگ بگوید. به همین دلیل جایی مانند کشتارگاه حیوانات در دستان وی تبدیل به نمادی از این اردوگاه‌ها می‌شد و فرانژو چنان از قدرت تدوین استفاده می‌کرد که در سینمای مستند آن دوران چندان مرسوم نبود. در همان دوران مستندهایی پیرامون زندگی پیشگامان سینما و علم ساخت. یواش یواش وی به سمت سینمای داستانی کشیده شد و آثاری ساخت که همان قدر که در فضایی عینی می‌گذرند، به درون و ذهن شخصیت‌ها هم می‌پردازند. در این میان احتمالا معروف‌ترین و بهترین فیلم او همین فیلم «چشمان بدون چهره» باشد؛ اثری ترسناک پیرامون زندگی دختری آسیب دیده از تصادف که که پدر دیوانه‌اش در تلاش است که از پوست صورت زنان دیگر استفاده کند اما متوجه نیست که در این راه هویت دخترش را از وی می‌گیرد.

«دکتر ژنسیه به دنبال آن است که صورت از ریخت افتاده‌ی دختر خود را که در یک تصادف آسیب دیده، با پیوند پوست زنان دیگر ترمیم کند. در این میان دستیارش زنان جوان دانشجو را که صورتشان شباهتی با دختر پروفسور دارد به خانه می‌کشاند تا پروفسور بتواند به نقشه‌ی شوم خود جامه عمل بپوشاند اما …»

۹. ۱۹۲۲

1922

  • کارگردان: زک هیلدیش
  • بازیگران: توماس جین، مولی پارکر
  • محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

از آن فیلم‌های ترسناک معرکه‌ای که با ساختن یک اتمسفر دیوانه‌وار، وارد هزارتوی ذهنی مردی پریشان احوال می‌شود و تلواسه‌های درونی او را به عجیب‌ترین شکل ممکن نمایش می‌دهد. کارگردان «۱۹۲۲» آن قدر در ساختن این فضای رعب‌آور و پر از وحشت موفق است که سعی می‌کند تمام داستانش را بر آن استوار کند و با اتکا به همین فضای تلخ و ترسناک روایتش را پیش ببرد.

فیلم با حرف‌های غریب مردی در سال ۱۹۲۲ شروع می‌شود. حرف‌های او آشکارا جامعه‌ای مردسالار را نشانه می‌رود که در‌ آن اتفاقا مردها تحت شرایط سخت کاری، مجبور به جان کندن هستند. فیلم‌ساز از همین قدم اول، وارد ذهن شخصیت اصلی می‌شود تا جهان فیلمش را برپا کند.

در مرحله‌ی بعد مالیخولیا، و ترس‌های مرد یکی یکی مانند دمل‌های چرکین سرباز می‌زنند تا او سویه‌ی دیگری از وحشت را درک کند. آن چه که در ابتدا برای او فقط مساله‌ای مادی بود، حال مانند خوره به جانش افتاده و از پا درش می‌آورد. این احساس نفرت و وحشت یکی یکی قربانی می‌‌گیرد اما نیش‌های پایانی‌اش را برای خود مرد باقی می‌گذارد.

تمرکز بر شخصیت اصلی باعث شده که فیلم به بازی بازیگر آن نقش متکی باشد. اگر پای بازیگر می‌لغزید، قطعا فیلم هم از دست می‌رفت و اکنون خبری از آن در این فهرست نبود. توماس جین نه تنها توانسته از پس نقشش برآید، بلکه با آن نحوه‌ی حرف زدن و نمایش مردانگی‌اش، رهاوردی به اثر اضافه کرده که قطعا نمی‌توانسته در فیلم‌نامه وجود داشته باشد و از هنر بازیگری خودش می‌جوشد.

فیلم «۱۹۲۲» داستان به ته خط رسیدن یک زندگی مشترک و هم چنین تمام شدن شیوه‌ای از زندگی در اوایل دهه‌ی بیست میلادی در آمریکا است. اما فیلم‌ساز دوست نداشته این داستان را به شیوه‌ای معمول روایت کند. بلکه تاثیر اتمام یک دوران را به زندگی مرد خانواده پیوند زده، از او دیوانه‌ای به ته خط رسیده ساخته، خانه‌اش را ویران و روح همسرش را احضار کرده تا وی را عذاب دهد. اگر تمایل دارید یک روایت ترسناک و پر از خونریزی را با تمرکز بر شخصیت اصلی و هم چنین با فضایی شبیه به سینمای وسترن ببینید، تماشای این فیلم معرکه را از دست ندهید که هم گاهی اسلشر می‌شود و هم گاهی روحی در اطراف خانه‌اش پرسه می‌زند.

«در سال ۱۹۲۲، همسر ویلفرد اصرار دارد که او زمینش را بفروشد و همگی به اتفاق پسرشان به شهر بروند و زندگی تازه‌ای شروع کنند. اما ویلفرد علاقه‌ای به عوض کردن شیوه‌ی زندگی خود ندارد و این کار را انجام نمی‌دهد. ویلفرد متوجه می‌شود که در صورت مخالفت با همسر، او درخواست طلاق خواهد داد. ویلفرد از این قضیه خشنود نیست تا این که …»

۱۰. پنهان (Hidden)

پنهان

  • کارگردان: مت دافر، راس دافر
  • بازیگران: الکساندر اسکراسگارد، آندرئا ریسبرو
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪

فیلم «پنهان» در زمان اکرانش به این دلیل که در تمام مدت در جایی تنگ و تاریک می‌گذرد که برای دیدن اتفاقاتش باید چشمان خود را در تصویر دقیق کرد، چندان جدی گرفته نشد. مخاطب سهل پسند که دوست داشت در زمان تماشا در سالن سینما، هم داستان فیلم را بفهمد و هم با بغل دستی‌اش از اتفاقات جاری در قاب صحبت کند، آن را پس زد و کناری گذاشت. باید زمانی می‌گذشت تا فیلم توسط مخاطب جدی‌تر سینما کشف شود. اما باز هم این موضوع باعث نشد که در این جغرافیا چندان دیده شود و مخاطب به سراغش برود.

یکی از جذابیت‌های اصلی فیلم «دنهان» توجه کردن به توانایی کارگردان در استفاده از نور و فضاهای تاریک است. یعنی همان موردی که از دید مخاطب عام باعث جدی گرفته نشدن فیلم شد، نه تنها نقطه ضعف فیلم نیست بلکه به شکلی ریزبافت به نقطه قوتش تبدیل می‌شود. فیلم‌ساز بر خلاف همه‌ی فیلم‌های تاریخ سینما، فضایی ساخته که در آن عدم وجود نور و تاریکی ماهیت اصلی قاب و سنگ بنای میزانسن است.

انگار در جهانی زندگی می‌کنیم که نور خورشید بر آن نمی‌تابد و حتی امکان روشن کردن شمعی هم وجود ندارد. حال استفاده از نور، آن هم به میزانی کاملا کنترل شده می‌تواند باعث ایجاد ترس شود و این موضوع یعنی انجام کاری خلاف تمام فیلم‌های ترسناک دیگر. در همه‌ی فیلم‌های ترسناک این تاریکی است که سبب ایجاد وحشت می‌شود اما در این جا حضور نور و روشنایی چنین خاصیتی دارد.

این دنیای وارونه به همین منحصر نمی‌شود و فیلم‌ساز تمام این بازی‌های فرمی را به این دلیل انتخاب کرده که قصه‌اش چنین چیزی طلب می‌کند، او قرار است داستان دنیایی را تعریف کند که در آن جای هیولاها و انسان‌ها عوض شده و این انسان‌ها هستند که می‌توانند تهدیدی برای خود و دیگران باشند.

از سوی دیگر فیلم‌های بسیاری ساخته شده که در آن‌ها آدمیان پس از یک واقعه‌ی آخرالزمانی تلاش می‌کنند جان سالم به در ببرند و از خود در برابر هجومیان دفاع کنند. در این جا هم با فیلمی این چنین روبه رو هستیم اما تفاوت‌هایی وجود دارد. اول این که تمام فیلم در یک مکان سر بسته می‌گذرد و داستان خانواده‌ای را دنبال می‌کند که پس از یک انفجار که منجر به شکل گیری آخرالزمان شده، از موجوداتی در آن بیرون فرار می‌کنند. تفاوت دوم هم به پایان بندی درجه یک فیلم باز می‌گردد که در این جا چیزی از آن نخواهم گفت تا اگر فیلم را تماشا کردید حسابی غافلگیر شوید.

«در سطح زمین شورش‌هایی در حال وقوع است. آدم‌ها به جان هم افتاده‌اند و یکدیگر را قربانی می‌کنند. به نظر موجودی خطرناک آن بیرون وجود دارد یا حتی یک بیماری سبب شده که آدم‌ها چنین واکنشی نشان دهند. اعضای یک خانواده مخفیگاهی زیرزمینی پیدا می‌کنند. آن‌ها باید تا می‌توانند ساکت باشند، دیده نشوند و از نظرها پنهان بمانند …»