به نقل از دیجیکالا:
دروغ مصلحتی، دروغ خطرناک، دروغ جزئی، کلاهبرداری، حقهبازی و سرپوش گذاشتن؛ دروغها با یک سیستم درجهبندی پیچیده همراه هستند که عمدتا برای تسکین احساس گناه فرد فریبدهنده یا محکوم کردن او برانگیخته میشوند. وقتی واقعا این پدیده را بررسی کنید، بنظر جذاب میرسند. به همین دلیل است که بسیاری از فیلمها از پتانسیل دراماتیک دروغها استفاده میکنند.
تعداد زیادی از فیلمهای نوآر آمریکایی شامل زنان حقهبازی هستند که در انتها در باتلاق دروغهایشان فرو میروند. بدنامترین فم فتالهای پرده نقرهای از زیبایی خود جهت پوشاندن طینت فریبنده و کشنده خود سواستفاده میکنند. کتی موفات (جین گریر) در «از دل گذشتهها» از ظاهر فرشتهگون خود برای فریب دادن مردان بهره میبرد، همانطور که بریجید اوشانسی (مری آستور) در «شاهین مالت»؛ البته که در نهایت نقشههای او نقش بر آب میشود و سم (همفری بوگارت) او را تحویل پلیس میدهد. از ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۸ در فیلمها اصرار بر مجازات شخصیتهایی بود که جرمی مرتکب شدهاند، به همین دلیل زنان زیرک فیلمهای نوآر، چه خود قربانی محیط بودند یا نه، در نهایت با بلایی عادلانه روبرو میشدند.
خیانت یکی دیگر از طرحهای شاخصی است که حول محور دروغ بنا میشود و مانند رفتارهای زننده زنان نوآر، سوالات اخلاقی بسیاری را برای دستوپنجه نرم کردن مطرح میسازد. «برخورد کوتاه» و «در حال و هوای عشق» دو نمونه از فریبهای زندگی زناشویی را ارائه میکنند که آنطور که انتظار میرود در مقیاس خوب/بد مطلق نمیگنجند. خوشبختانه برخلاف بسیاری از نمونههای مذکور هیچکدام به فاجعه ختم نمیشوند.
در آخر دروغهایی داریم که در مقیاسهای بسیار بزرگتری عمل میکنند، مثل رسواییهای دولتی در «همه مردان رئیس جمهور»، وعدههای دروغین اقتصادی در «خوشههای خشم»، و آن دروغهایی که از داخل شروع میشوند و به همه جا سرایت میکنند. مانند «کشتن مرغ مقلد»، «شکار» و… که همگی حول یک دروغ متمرکز شدهاند که شاخکهای سمیاش را به بیرون میآورد و با لمس هر چیزی آن را فاسد میکند.
لیست زیر از فیلمها با دروغهای فاجعهآمیز به ترتیب سال ساخت تنظیم شده است.
- ۱۰ دروغگوی برتر سینما؛ از «آقای ریپلی بااستعداد» تا «بری لیندون»
- ۱۰ پوستر فیلم که به مخاطبان دروغ گفتند
۱۰) غرامت مضاعف (Double Indemnity)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۴۴
هنگامی که فیلیس دیتریشسون (باربارا استنویک) حولهپوش برای استقبال از فروشنده بیمه والتر (فرد مکموری) از پلههای خانه ویلاییاش در لس آنجلس پایین میآید، نشانهها حاکی از زنی در شرف اغوا کردن است. او بسیار سطحی بنظر میرسد؛ با چهره معصومانه، موهای بلوند و آن لباس سفید بر تن. این دو شروع به لاس زدنهای موش و گربهای میکنند که در نهایت منجر به پیروزی شکارچی میشود؛ فیلیس والت را متقاعد میکند که بیمه عمر را به شوهرش بفروشد، سپس برای قتل او توطئه کنند و پولها را به چنگ بیاورند.
تراژدی «غرامت مضاعف» به فیلیس تعلق ندارد، کسی که گویا خیلی دیر معنای عشق را مییابد، یا حتی والت که خود را درگیر نیرنگهای بیشمار میبیند. این تراژدی متعلق به رئیس او بارتون (ادوارد جی. رابینسون) است که والتر را زیر پر و بال خود میگیرد تا در نهایت سقوط او را از عرش تماشا کند. «مردی که دنبالش بودی خیلی نزدیکت بود. درست روبهروی میزت.» فروشنده بیمه رو به مرگ این را میگوید و به زمین میافتد. «حتی از آن هم نزدیکتر، والتر.» و این پاسخ غمانگیز رئیس است.
۹) گوشوارههای مادام… (The Earrings of Madame de…)
- کارگردان: ماکس افولس
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۵۳
در افتتاحیه فیلم کلاسیک و مجلل ماکس افولس، دست دستکشپوش لوییز (مادام دو… با بازی دنیله داریو) را میبینیم که روی جواهرات، لباسها و خزهای زیبا شناور است؛ پیش از آنکه به همان جایی بازگردیم که همه چیز آغاز شد، با یک جفت گوشواره درخشان که شوهرش به عنوان کادوی عروسی به او داد. به همین علت است که فروششان در خفا صورت گرفت و با اولین دروغ او همراه شد؛ او وانمود میکند که آنها را در سالن اپرا گم کرده است. این امر منجر به سلسله رویدادهایی میشود که در آن جواهرات میان آدمهای متفاوتی دست به دست میشود تا در نهایت به وسیله معشوقهاش که بار احساسی تازهای به گوشوارهها اضافه میکند به خود لوییز بازمیگردند.
این داستان غمانگیز عشق و دروغ احساسات عمیق و تصاویر منحط فراوانی را ارائه میکند، اما صحنه قابل توجه مربوط به سالن رقص است که مهارت استادانه افولس در کارگردانی را به رخ میکشد. در یک برداشت، دو عاشق فیلم در مهای از لباسها و شمعهای درخشان در طول پنج شب میچرخند؛ با تنشی جنسی که با هر رقص بر آن افزوده میشود. یک دروغ به ندرت انقدر زیبا و دلخراش بوده است.
۸) شیطانصفتان (Diabolique)
- کارگردان: هنری ژرژ کلوزو
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۵۵
شاهکار سیاه هنری ژرژ کلوزو ماجرای یک زن متاهل ناراضی را دنبال میکند که با کمک معشوقهاش قصد قتل شوهرش را دارد. وقتی که جسد گم میشود، وقایع رنگ و بویی ماورایی به خود میگیرند و احساس گناه سرکوبشده همسر حساس آغاز میشود. او مجبور به قتل شده است و حالا توسط شوهرش در اعماق قبرها شکنجه میشود؛ یک موقعیت سخت. تراژدی واقعی اینجاست که دروغگو در ذات آدم خوبی است که لایق حوادثی نیست که پیش میآید.
از «شیطانصفتان» اغلب به عنوان بهترین فیلم هیچکاکی که خود هیچکاک آن را کارگردانی نکرده است یاد میشود. کلوزو حق ساخت منبع اقتباس یعنی رمان اثر پیر بولو و توماس نارسژاک را خریداری کرد، همان نویسندگانی که هیچکاک رمان «از میان مردگان» آنها را بدل به شاهکار بلامنازعش یعنی «سرگیجه» کرد.
۷) سریر خون (Throne of Blood)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۵۷
نمایشنامههای شکسپیر مملو از فریبکاری است. ایاگو را داریم که به تصورات نادرست و حسادت اتللو دامن میزند، و دیوانگی هملت که اوفلیا را به گور میفرستد. اما تعداد کمی از آثار این قصهگوی بزرگ به خوبی «مکبث» تاثیرات فاجعهبار یک دروغ را کامل نشان میدهند. داستان با پیشگویی جادوگر آغاز میشود (یا این هم یک دروغ است؟)، سپس به خیانتی میرسیم که منجر میشود تا زوج قدرتطلبی که با هم توطئه کردهاند٬ راه جداگانهای را در پیش بگیرند. از آنجاست که دیگر همه چیز به بیراهه میرود.
اقتباسهای فراوانی از این شاهکار شکسپیر صورت پذیرفته است. از اثر اکسپرسیونیستی اورسن ولز محصول ۱۹۴۸، سال ۲۰۱۵ با حماسه غنی جاستین کرزل و ۲۰۲۱ و نمونه خاص و متفاوتی از جوئل کوئن. اما با وجود آنکه داستان سامورایی آکیرا کوروساوا از نظر فیلمنامه با منبع اصلی تفاوت میکند، همچنان در القای حس پارانویا و غرایب جاری در اثر اصلی موفقترین است. میدانهای جنگ بیحاصل در ارتفاعات باقی مانده است و سه جادوگر بدل به یک روح وهمناک میشود که پیامهای مرموزی را حین چرخاندن ماشین بافندگی میخواند. (اشارهای به شبکه دروغهایی که میبافد؟) او به همان اندازه که در متن مبهم است در فیلم هم مرموز بنظر میرسد. سپس موسیقی مینیمالیستی شامل جیغها و ضربات پرکاشن را میشنویم که مغز استخوان را از هر زمستان سردی بیشتر میسوزاند.
۶) سرگیجه (Vertigo)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۵۸
بعید است کسی «سرگیجه» را تماشا نکرده باشد، ولی بهرحال حواستان باشد که در ادامه با لو رفتن داستان مواجه خواهید شد. همه ما میدانیم که دروغ چیست، جودی (کیم نواک) برای فریب دادن اسکاتی (جیمز استوارت) در همدستی به قتل، خود را شبیه همسر الستر در آورد. اما پیآمد فاجعهبار کدام بود؟
این فاجعه نه مرگ مادلین، هدف شهوت اسکاتی، است نه غییت همسری که هرگز ندیدیم و نه حتی مرگ جودی دختر اهل کانزاس که نقش مادلین را بازی میکند. مورد اول هرگز وجود نداشته، در مورد دوم چیزی نمیدانیم و مورد سوم مرتکب یک جنایت شده بود، بدون در نظر گرفتن اینکه کاتالیزور اعمال غیراخلافی اسکاتی بود (البته بهتر است او را بخاطر اعمال اسکاتی سرزنش نکنیم). پیآمد فاجعهبار اصلی دروغ در این فیلم، زندگی ویرانشده اسکاتی است که در پایان از شر آکروفوبیا خلاصی مییابد، اما در همین لحظه که گویی آزاد میشود در دام گذشته اسیر میگردد؛ در بند آرزویی که نه میتواند به آن دست پیدا کند و نه از آن رهایی یابد. همانطور که ریچارد برودی در نیویورکر به شیوایی اشاره کرده است، آن سقوط آزاد معروفی که در ابتدا از طریق زوم هیچکاکی به شکلی بیمارگونه تصویر میشود، همان سرنوشت محتوم اسکانی است.
۵) پرواز بر فراز آشیانه فاخته (One Flew over the Cuckoo’s Nest)
- کارگردان: میلوش فورمن
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۷۵
جک نیکلسون در اوایل دوران حرفهایش نقش مک را بازی میکند، یک آدم بداخلاق و الکلی که در تلاش برای ممانعت از زندان رفتن به دلیل تجاوز قانونی، تظاهر به روانپریشی میکند و در نهایت به یک بخش روانپزشکی به سرپرستی پرستاری به نام رچد (لویز فلچر) منتقل میشود. او به مانند یک گردباد در واحدها میچرخد و هوای تازهای به بخش میدمد. او بازیهای بسکتبال، سفر ماهیگیری غیرمنتظره و یک مهمانی مهیج را ترتیب میدهد. شیطنتهای او بیشتر از ساعتها مراقبت رچد به بهبود سلامت روان همبندانش کمک میکند.
او گستاخ است و خشن، و سخت برای دوست داشتن. اما بیرحمی رچد، جنبه انسانی مک را برجسته میکند و دیری نمیپاید که ما با این مرد همهفنحریف همدردی میکنیم. متاسفانه رقیب او تجربهای بیامان و خردکننده از بوروکراسی دارد و دروغش برای فرار از زندان به سرعت بدل به رخدادی تراژیک میشود.
۴) پول (L’Argent)
- کارگردان: روبر برسون
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۸۳
در این اقتباس آزاد از رمان «کوپن تقلبی» تولستوی، حرکات کوچک بار عظیمی از اخلاقیات را به وسیله صداها حمل میکنند؛ خشخش پول، صدای زنگ صندوق و بسته شدن در ماشین نشانگر اقدامات پیش پا افتادهای است که به ردیابی اسکناسی جعلی میپردازد که هرکس با آن تماس پیدا کند مسموم میشود. دروغ در اینجا خود سرمایهداری است، که توسط همان اسکناس نمایندگی میشود و به وسیله پسر یک زوج ثروتمند به مغازهداری محترم منتقل میشود. این شخصیتهای بورژوا به چه راحتی دروغ میگویند و با کمال میل شاهد تبدیل قطرات این دروغها به امواجی هستند که زندگی آنها که مستضعفاند را واژگون میکند. مشخصا روبر برسون به حاشیهنشینها علاقه نشان میدهد؛ کارگران یقهآبی و جنایتکاران این قصه را تسخیر میکنند و در نهایت همان کسانی هستند که بیشترین آسیب را میبینند. این فیلم در حکم آواز قوی کارنامه برسون، داستان اقتصادی هیجانانگیزی است و شکافهای مرموز را با صراحتی کورکننده در هم میآمیزد؛ شنیدن «پول» که بر روی تصویری از دیواری خونآلود ادا میشود، هر آنچه که باید بدانیم را به ما میگوید.
۳) بازمانده روز (The Remains of the Day)
- کارگردان: جیمز ایوری
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- سال انتشار: ۱۹۹۳
خودفریبی موجودی حیلهگر است؛ ذهن انسان متخصص تیره کردن دید با تعصبات و پیشداوریهای گوناگون است. «بازمانده روز»، اقتباس وفادارانه از رمان برنده جایزه بوکر نوشته کازوئو ایشی گورو، حول محور خدمتکار سالخورده استیون (آنتونی هاپکینز) میچرخد که طی یک مرخصی از محل کار به غرب کشور سفر میکند. قسمت اعظم فیلم از طریق فلاشبک روایت میشود که او در حال یادآوری دوران کار خود در زمان زندگی مالک سابق عمارت، لرد دارلینگتون، است و در این میان ما کمکم متوجه میشویم رئیسش طرفدار نازیها بوده است.
استیون خوددارانه چیز کمی از احساساتش را فاش میکند، اما از طریق خاطرات و تعاملات اکنونش دو چیز را در مورد او یاد میگیریم؛ اول اینکه او بهترین سالهای زندگیاش را وقف رئیس سابقش کرد، و ثانیا او اکنون از اینکه به چنین مردی خدمت کرده است احساس شرم میکند. این یک تراژدی عمیق و آرام است؛ داستان مردی که خیلی دیر میفهمد عمرش را تلف کرده است.
۲) شکار (The Hunt)
- کارگردان: توماس وینتربرگ
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- سال انتشار: ۲۰۱۲
این سخن که «از دهان کودکان معصومیت ناشی از چشمان درشت با حقیقتگویی ذاتی جفت میشود» یک چیز کم دارد؛ این که فراموش میکند تاثیرات مخرب از زمانی که به دنیا میآییم آغاز میگردند. در فیلم توماس وینتربرگ یک معلم محبوب مهدکودک (مدس میکلسن) توسط یک دانشآموز (آنیکا ودرکاپ) متهم به تماس جنسی شده است و در این میان یک مجله پورنوگرافیک به دروغ این دختر جوان اعتبار غمانگیزی میبخشد. تماشای بزرگسالان خوشطینتی که ناخواسته در دهان کودکی منکوبشده حرف میگذارند بسیار آزاردهنده است، همانطور که تماشای اثرات مخرب این اتهام نادرست که به آرامی یک زندگی، یک مدرسه، دو خانواده و در نهایت یک روستا را نابود میکند. با این حال جایی که «شکار» موفق میشود، در نشان دادن فراگیری یک دروغ است. مانند بوی رطوبت خانه که هیچ عطری نمیتواند آن را بپوشاند، اشتباه کودکانه آن دختر تا ابد بر پیشانی معلمش باقی میماند.
۱) انگل (Parasite)
- کارگردان: بونگ جون هو
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- سال انتشار: ۲۰۱۹
بانجیها، نام واحدهای مسکونی نیمهزیرزمینی کرهای، با انتشار کمدی سیاه بونگ جون هو درباره خانوادهای که به یک خانه مجلل وارد میشوند، شهرتی بینالمللی به دست آورد. در همان سال دولت سئول قول داد که سکونت در این خانههای مرطوب را پس از سیلهای مرگبار ممنوع کند، اما شکاف عظیم میان غنی و فقیر که هسته مرکزی فیلم «انگل» را تشکیل میدهد همچنان باقی خواهد ماند.
این فیلم تحت تاثیر «خدمتکار» کیم کی–یونگ و داستان کریستین و لیا پاپین، دو خدمتکار خانه که کارفرمایشان را به قتل رساندند در زمینی ناخوشایند قدم بر میدارد؛ این ایده که کسانی که به خانهت دعوتشان میکنی ممکن است بر علیهت شوند. اما یک دروغ بزرگتر اینجا وجود دارد و آن همان سرمایهداری است. عنوان فیلم اشارهای دوسویه هم به آنان دارد که خانه اعیانی را تسخیر میکنند و هم به طبقات بالای جامعه که زالووار خون طبقات پایین را میمکند و آنها را با این دروغ که اگر سخت کار کنند روزی موفق خواهند شد در بردگی نگه میدارند.
منبع: bfi