به نقل از دیجیکالا:
آرامش ظاهری زندگی در دههی ۱۹۸۰ از پس طوفانی عظیم میآمد که در دههی ۱۹۷۰ همه دنیا را در بر گرفته بود. پس از سر کار آمدن رونالد ریگان در دههی هشتاد میلادی بسیاری از سیاستهای آمریکا تغییر کرد و جامعهی عاصی و به هم ریختهی این کشور در دههی هفتاد میلادی، با دور شدن مردم کشور از حال و هوای جنگ ویتنام و التیام پیدا کردن زخمهای دوران رییس جمهور منفوری مانند ریچارد نیکسن، کمی رنگ آرامش به خود دید. این آرامش سبب به وجود آمدن سینمای جدیدی هم بود که دیگر آن بدبینی و پارانویای دههی هفتادی در آن قابل مشاهده نیست. حال مخاطب دیگر به دنبال آثاری نبود که فقط به نمایش پلشتیها دست بزند، بلکه دوست داشت کمی هم سرگرم شود. در این فهرست به بررسی ۱۰ فیلم اسلشر نمونهای دههی ۱۹۸۰ خواهیم پرداخت که به خوبی حال و هوای ژانر وحشت در آن دهه را نشان میدهند.
- ۱۰ فیلم اسلشر برتر که قاتل آنها مهمترین شخصیت داستان است
- ۱۲ فیلم اسلشر پرفروش تاریخ سینمای وحشت که باید تماشا کنید
دههی ۱۹۷۰ میلادی دوران پوست انداختن اساسی سینمایآمریکا بود.دیگر خوشبینی دوران سینمای کلاسیک جواب نمیداد و مردم هم در این دوران بیشتر به تماشای فیلمهایی مینشستند که بازتابدهندهی شرایط اطرافشان باشد. ژانر وحشت هم به عنوان ژانری که همواره به نمایش پلشتیهای کف جامعه و آن چه که در آن جا میگذرد دست زده، از این قاعده مستثنی نبود. از سوی دیگر دوران، دوران افزایش ترس بود و تعداد قاتلان سریالی هم به دلیل از دست رفتن قطبنمای اخلاقی جامعهی آمریکا افزایش یافت. پس زیرژانر اسلشر از ژانر مادر وحشت که با «روانی» (Psycho) آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۶۰ برپا شده بود، مواد خام لازم برای گسترش را در اختیار داشت تا سینمایی یکه خلق کند که تا پیش از ن وجود نداشت.
اما در دههی ۱۹۷۰ نمایش قصههای برگرفته از این داستانهای واقعی، آمیخته با تلخی و سیاهی بود که فقط در بافت داستان و فیلم حضور نداشت و بلکه در فرامتن هم حاضر بود. اما ناگهان از ۱۹۸۰ به این سو همه چیز تغییر کرد و حال از پس نزدیک به یک دهه اضطراب ناشی از آن دوران، مخاطب به دنبال ذرهای آرامش و سرگرمی میگشت. پس آن میراثی که بزرگان سینمای وحشت در دههی گذشته برجا گذاشته بودند حال فرصت داشت که کمی نفس بکشد و مخاطب را نه به خاطر این که آینهی تمام نمایی از جامعهی آمریکا است، بلکه به خاطر صرف ترسیدن به سینما بکشاند. برخلاف آن چه که عموما گفته میشود، این موضوع نه تنها باعث افول ژانر وحشت نشد، بلکه به گسترش مخاطبانش انجامید و در نهایت جایگاهی ثابت در تولیدات سینمایی سالانهی سرمایهگذاران برای خود دست و پا کرد.
این موضوع از این جهت قابل اعتنا است که ژانر وحشت و به ویژه یک فیلم اسلشر، اساسا سینمایی ارزان قیمت است و چندان باعث نمیشود که سرمایهگذاران از بازگشت سرمایهی خود نگران شوند. حال فقط باید تعدادی مخاطب همیشگی پیدا کرد که در هر شرایطی تشنهی تماشای یک فیلم اسلشر باشند. این امکان در دههی ۱۹۷۰ در دسترس نبود و با وجود همان سرمایههای اندک و تضمین بازگشت سرمایه، مخاطبی وفادار که هیچگاه از ترسیدن و تجربهی هیجان سیر نمیشود، وجود نداشت. اما دههی هشتاد و فیلمهای اسلشرش چنین کردند تا سرمایهگذران و استودیوها با خیال راحتتری از بازگشت همان سرمایهی اندک خود اطمینان پیدا کنند و بدانند که در نهایت به سود خود خواهند رسید.
طبعا این گسترش اقبال به یک فیلم اسلشر، سمت و سوی نه چندان خوشایندی هم دارد و پای عدهای سودجوی بی هنر را هم به بازی فیلم ساختن باز میکند؛ کسانی که چیز چندانی از سینمای وحشت به طور خاص و خود سینما به طور عام نمیدانند اما به واسطهی همان ارزان درآمدن ساختن یک فیلم اسلشر، صرفا به قصد سودجویی فیلم میسازند و باعث فراری دادن مخاطب و همچنین دستمالی شدن ایدهها میشوند. این سمت تاریک ماجرا در دههی ۱۹۹۰ ضربهی سختی به ژانر وحشت به طور عام و فیلم اسلشر به طور خاص زد تا این که سر و کلهی کسی چون وس کریون و فیلم «جیغ» (Scream) پیدا شد و این ژانر را نجات داد.
پس فیلمهای اسلشر دههی ۱۹۸۰ سرگرمکنندهتر از فیلمهای قبل و بعد از خود هستند. این به آن معنا است که دیگر خبری از پیچیدگیهای روایی نیست و مخاطب میتواند با خیال راحت به تماشای آنها بنشیند و سرگرم شود و مطمئن باشد که همه چیز طوری برنامهریزی شده که فقط او را بترساند؛ البته اگر این مخاطب دل نازک نباشد و از تماشای فیلم اسلشر فرار نکند.
۱۰. جمعه سیزدهم (Friday The 13th)
- کارگردان: شان کانینگهام
- بازیگران: بتسی پالمر، آدرین کینگ و هری کرازبی
- محصول: ۱۹۸۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۳٪
فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم» از تکنیکی در روایت خود بهره میبرد که کمتر در سینمای اسلشر مورد استفاده است؛ عدم نمایش تصویر قاتل بر پرده تا پیش از یک سوم پایانی داستان. چند سال قبلتر استیون اسپیلبرگ بزرگ با ساختن فیلم «آروارهها» (Jaws) نشان داده بود که میتوان چنین کرد و اتفاقا مخاطب را بیشتر ترساند، فقط این که آن فیلم هیچ ربطی به یک فیلم اسلشر نداشت. حال قاتل چاقو به دست ماجرا در «جمعهی سیزدهم» چنین نمایش داده میشود. همین عامل یکی از مواردی بود که سبب شد فیلم حسابی گل کند و معروف شود.
از سوی دیگر لوکیشن فیلم هم حسابی در دنیا معروف شد. در یک فیلم اسلشر محل وقوع حوادث در اکثر مواقع جایی دور افتاده است که در آن صدا به صدا نمیرسد و به همین دلیل هم هیچ فریادرسی حضور ندارد و اعضای گروه فقط باید به خود و تواناییهایشان اکتفا کنند. اگر این عامل حذف شود و قصه در جایی شلوغ بگذرد، حتما کارگردان باید کار عجیب و غریبی انجام دهد، وگرنه اثرش از دست رفته خواهد بود و مخاطب را پس خواهد زد.
از سوی دیگر اکثر فیلمهای اسلشر روی مفهوم گناه و شخص گناهکار تمرکز دارند. قاتل چاقو به دست داستان چیزی را ارزش میپندارد و اگر کسی آن را زیرپا بگذارد، از دم تیغ میگذارد. یکی از گناهان از دید قاتلان فیلمهای اسلشر جوانی شخصیتها و رفتار عادی آنها در این سن است. کمتر فیلم اسلشری وجود دارد که در آن قاتلی به خانوده یا جمع دوستانی متشکل از افراد پا به سن گذاشته حمله کند. در فیلمهای اسلشر اگر فرد پا به سن گذاشتهای هم وجود دارد، یا ناجی است یا هشدار دهنده.
فیلم «جمعه سیزدهم» دقیقا انگار از روی کلیشههای بالا ساخته شده و یکی یکی هر کدام را تیک زده است. قاتلی نادیدنی در قصه وجود دارد که افراد جوان گناهکار از دید خودش را میکشد. او عموما از چاقو و تبر برای این کار خود استفاده میکند. محل جنایتهایش هم جایی دورافتاده است که در آن هیچ فریادرسی نیست و ظاهرا تا نزدیکترین جاده بیش از ۱۰ مایل فاصله دارد. اعضای گروه هم یکی یکی قربانی میشوند و مخاطب هم مدام در حال حدس زدن قربانی بعدی است. ضمن این که اگر افراد باتجربه و پیری هم در فیلم حاضر هستند، مدام به این جوانان هشدار میدهند تا آن جا را پیش شروع جنایتها ترک کنند.
اما دلیل دیگری هم برای این انتخاب وجود دارد؛ فیلم ترسناک «جمعه سیزدهم» بدون شک به لحاظ هنری به گرد پای همتایانی چون «هالووین» (Halloween) اثر جان کارپنتر یا «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chain Saw Massacre) به کارگردانی توبی هوپر نمیرسد. در حین تماشای آن آثار اصلا نباید پلک زد و باید تمام حواس خود را به فیلم داد. اما اگر تصور می کنید که این موارد به ضرر فیلم تمام شد، اشتباه میکنید. در مقدمه عرض شد که دههی ۱۹۸۰ دورانی بود که تماشاگرش دوست داشت بیشتر سرگرم شود و «جمعه سیزدهم» در ابتدای دهه، به عنوان الگوی چنین فیلمهایی در آمد.
«جمعهی سیزدهم» اثر بسیار موفقی از کار درآمد و یکی از سرشناسترین قاتلان تاریخ سینما را تقدیم مخاطبان ژانر وحشت کرد. هنوز هم پیشدرآمدسازیها و دنبالهسازیها و بازسازیهای این اثر ادامه دارد. اگر از تماشای فیلم اول مجموعه لذت بردید، حتما فیلم دوم را هم که در همین لیسن وجود دارد، ببینید؛ چرا که یک فیلم ترسناک معرکه است که تنه به تنهی بهترینهای این ژانر میزند.
«در سال ۱۹۵۸ در کمپی کنار یک دریاچهی دورافتاده به نام کریستال، دو جوان توسط فردی با یک چاقو کشته میشوند. سالها میگذرد و این کمپ بسته میماند تا این که نسل بعدی گرداندگانش دوباره تصمیم به افتتاح آن میگیرند. دختری که قرار است به عنوان آشپز در آن کمپ استخدام شود، عازم آن جا است. او در حین سفر از شهرکی در همسایگی میگذرد و با افراد مسنی روبهرو میشود که به او دربارهی آن مکان هشدار میدهند. این اهالی معتقد هستند که آن کمپ نفرین شده اما دخترک که چنین چیزی را باور ندارد، به راهش ادامه میدهد …»
۹. هالووین ۲ (Halloween 2)
- کارگردان: ریک رزنتال
- بازیگران: جیمی لی کرتیس، دنالد پلیسنس و دیک وارلک
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۳٪
هالووین و قاتل نقابدارش امروزه به تصویر کلیشهای و اصلی زیرژانر اسلشر تبدیل شدهاند. از زمانی که جان کارپنتر در سال ۱۹۷۸ این قاتل ترسناک را تقدیم جهان سینما کرد، نه تنها پایهگذار یکی از مطرحترین فرنچایزهای جهان سینما شد، بلکه الگویی برای ساختن فیلم ترسناک فراهم آورد. در گذشته کارگردانانی مانند ماریو باوا در ایتالیا با ساختن شخصیتهای قاتل نقابدار و چاقو به دست یا آلفرد هیچکاک با ساختن نورمن بیتس در فیلم «روانی» (Psycho) قاتلان سنگدلی خلق کرده بودند که جهان سینمای اسلشر را دگرگون کرد، اما هیچکدام به اندازهی مایکل مایرز فیلم «هالووین» مقدمات پیدایش یکی از مهمترین چرخههای ژانر ترسناک نشد.
در این میان سالها آمد و رفت و هرگاه که ایام هالووین از راه میرسید، کارگردانان مختلف تلاش میکردند که به آن قاتل ترسناک ادای دین کنند. چرا که جان کارپنتر متوجه نکتهی درجه یکی از ژانر وحشت شده بود؛ اگر قاتلان فیلمهای «جالوی» ایتالیایی از ماسک استفاده میکردند تا غیرقابل دسترس به نظر برسند و شخصیتی فرازمینی پیدا کنند و همچنین به لحاظ دراماتیک غیرقابل شناسایی شوند یا در «روانی» نورمن بیتس با این کار خود در واقع رواننژندی غیرقابل درمانش را بروز میداد، مایکل مایرز از ماسک خود در شبی استفاده میکند که اتفاقا مناسبترین روز سال برای انجام چنین کاری است؛ چرا که امری طبیعی شمرده میشود و کسی به او شک نمیکند. به همین دلیل هم او میتواند هر کسی باشد و همین هم فیلم را ترسناکتر میکند.
این بار و در فیلم دوم «جان کارپنتر» پشت دوربین قرار نگرفت و فقط در نقش تهیه کننده ظاهر شد. یکی از دلایل افت فیلم اسلشر «هالووین ۲» نسبت به آن نسخهی باشکوه قبلی هم همین مورد است که بزرگی چون او کارگردانیاش نکرده است. از سوی دیگر خبری هم از آن جهان پر از ترسی که در آن قاتل نقابدارش به هر کسی و هر چیزی میتوانست تعبیر شود، در این جا نیست. یکی از مضامین فیلم قبلی، قرار گرفتن قاتل ماجرا در قالب نمادی از زشتیهای آمریکای دههی ۱۹۷۰ میلادی بود. او میتوانست هر کس و هر چیزی باشد. اما در این جا او هویت یگانهای دارد که قابل تشخیص است.
البته این نکته را باید تاکید کرد که این موضوع از حال و هوای یک فیلم اسلشر دههی هشتادی حکایت دارد؛ مخاطب آن زمان بلیط خریده و به سینما آمده تا سرگرم شود و کاری به چیز دیگری ندارد. اتفاقا از نمایش چنان تصاویر تیرهی آثار دههی هفتادی و تلاش برای چنان نمادپردازیهای پر طول و تفسیر هم فراری است و نمیخواهد که شاهد چنین فیلمی باشد. پس فیلم اسلشر «هالووین ۲» کارش را به درستی انجام میدهد و اتفاقا میتواند مخاطبش را هم حسابی سرگرم کند. از سوی دیگر چندتایی از سکانسهای نمادین سینمای اسلشر در همین فیلم لانه کرده و نقش جیمی لی کرتیس به عنوان دختر معصوم این سینما، بیش از پیش در این یکی جا میافتد تا او قدم در راه تبدیل شدن به یکی ارشناسترین بازیگرها برای علاقهمدان به سینمای وحشت و به ویژه فیلمهای اسلشر بگذارد.
ریک رزنتال، کارگردان فیلم، سنت جان کارپنتر در فیلم قبلی را در این یکی هم ادامه داد؛ یعنی ساختن نوعی پایانبندی که خبر از مرگ قاتل سنگدل ماجرا میدهد اما نمای پایانی جوری ساخته میشود که با سر رسیدن هر هالووین در آینده، لرزه به جان دیگر شخصیتها بیاندازد. نکتهی دیگری هم در کار او وجود دارد که قابل ستایش است؛ ریک رزنتال تلاش میکند که از مایکل مایرز، کسی غیر از یک قاتل صرفا سنگدل بسازد. او آدم رواننژندی است که دست به جنایت میزند اما هنوز هم چرایی انجام این کارها از سوی او، سربسته باقی میماند. این نکته، نکتهی بسیار ظریفی در حین ساختن یک فیلم ترسناک است. چرا که به محض تبدیل شدن قاتل به یک سوژه روانشناسانه، از آن برج و بارویش پایین میآید و دیگر ترسناک نیست.
«فیلم درست از انتهای اثر قبلی آغاز میشود. پس از سقوط مایکل مایرز از ساختمان، او خودش را به گوشهای میرساند تا کمی آرام گیرد و فکری به حال خود کند. وارد خانهی زوج مسنی میشود و یک چاقوی آشپزخانه را برمیدارد و در حین خروجش دختری نوجوان را هم که در آن جا زندگی میکند، میکشد. از آن سو لوری هم که به سختی آسیب دیده و هنوز در شوک ناشی از اتفاقات آن شب است، به بیمارستان منتقل میشود. دکتر لومیس که روانپزشک مایکل است، هنوز هم به دنبال او است تا شاید ردی پیدا کند. در این میان مایکل با پیگیری اخبار از مکان لوری باخبر میشود و با قطع کردن سیم تلفن، تصمیم میگیرد که وارد بیمارستان شود …»
کتاب تولد یک قاتل اثر دارن شان انتشارات قدیانی
۸. ولگرد (The Prowler)
- کارگردان: جوزف زیتو
- بازیگران: ویکی داوسون، فارلی گرنجر و لارنس تیرنی
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
جوزف زیتو از آن کارگردانانی است که علاقهمندان به فیلمهای رده B آمریکایی با او به خوبی آشنا هستند. او سالهای سال فیلمهای اکشن و ترسناک جمع و جور و ارزان قیمت میساخت و اتفاقا در شهرت پیدا کردن کسی چون چاک نوریس بسیار سهم بسزایی داشت. سینمایی که او نمایندگیاش را میکرد، فقط یک هدف داشت: ساختن آثاری بر مبنای کلیشههای جواب پس داده با حداقل هزینه و تلاش برای بازگرداندن بیشترین سرمایه و رسیدن به حداکثر سود. اتفاقا در این کار هم بسیار موفق بود؛ به ویژه در دههی هشتاد که اصلا این نوع فیلمها با اقبال وسیع مخاطب روبهرو میشدند و با راه افتادن ژانر اکشن در این دهه، کار کسی چون جوزف زیتو هم حسابی سکه شد. حال او اگر به سیلستور استالونه و آرنولد شوارتزنگر به دلیل گران بودن و بالا بودن دستمزدشان دسترسی نداشت، چاک نوریس میتوانست به خوبی جای آنها را پر کند.
جوزف زیتو کارش را به طور جدی در سال ۱۹۷۵ با ساختن فیلم درجه یک «آدمربایی» (Abduction) آغاز کرد. فیلم «آدمربایی» از آن فیلمها است که به خوبی روح آمریکای دههی هفتاد در تار و پودش دمیده شده و اتفاقا در ترساندن مخاطب هم موفق است. اما ماتسفانه با وجود برخورداری از نکات مثبت بسیار، چندان به شهرت نرسید و هنوز هم مهجور مانده است. از سوی دیگر او در دههی هفتاد فیلم ترسناک «خونریزی» (Bloodrage) را هم ساخت که اثر معرکهای بود و با دو فیلم ترسناک خوب، قدم در دههی ۱۹۸۰ گذاشت. اما این دومی حتی از فیلم اول هم مهجورتر ماند و چندان دیده نشد. با قدم گذاشتن در دههی هشتاد سری هم به سینمای اکشن زد و پس از اقبال مخاطب از مجموعه فیلمهای «رمبو» با حضور سیلوستر استالونه، سعی کرد آثاری شبیه به آنها بسازد. اما هنوز هم با فیلمهای ترسناک کار داشت و گاهی سری به آنها میزد و در این ژانر هم طبعآزمایی میکرد.
هر چه دههی هفتاد با او بد تا کرد، دههی هشتاد دوران خوش اقبالیاش بود. نمونه همین فیلم اسلشر «ولگرد» که با بهره مندی از المانهای سینمای اسلشر و استفاده درست از کلیشههای تثبیت شدهی آنها، هم برای خود نامی دست و پا میکند و هم باعث میشود که مخاطب قدر یک فیلم خوب ژانر را بداند. فیلم اسلشر «ولگرد» دقیقا میتواند مثال بارزی از این نکته باشد که یک فیلم در هر ژانری، اگر از کلیشهها به درستی استفاده کند، نه تنها راه را اشتباه نرفته، بلکه همین بهره بردن درست از کلیشهها، میتواند تبدیل به نقطه قوت اثر شود و آن را بالا بکشد.
از سوی دیگر فیلم اسلشر «ولگرد» چندتایی سکانس ترسناک درجه یک دارد که حسابی تماشاگرانش را میترساند. فیلمساز به خوبی با ساز و کار ایجاد وحشت در مخاطب آشنا است و همین هم میتواند باعث شود که تماشاگر حسابی دستهی صندلی خود را سفت بچسبد. از سوی دیگر بازی همیشگی «حدس زدن قربانی بعدی داستان» با تماشاگر، به خوبی در این جا اجرا شده تا تعلیقی در فضا شکل بگیرد و تماشاگر را با خود همراه کند. همهی اینها در کنار استفاده درست از قاببندیها و موسیقی برای نمایش وحشت از فیلم اسلشر «ولگرد» اثری خوب و قابل احترام ساخته که هر علاقهمند سینمای ترسناکی باید ببیند.
فیلم اسلشر «ولگرد» با نام «قاتل رزماری» هم شناخته میشود. در ضمن مضمونی هم در فیلم وجود دارد که در بسیاری از آثار اسلشر دههی ۱۹۸۰ جاری است: بازگشت جانی ماجرا پس از سالها به صحنهی جرم و قربانی کردن افرادی تازه به دلیل گناهی که خود از آن خبر ندارند و کسی سالها پیش آن را انجام داده است.
«در زمان جنگ دوم جهانی و در سال ۱۹۴۵، زنی به نام رزماری از طریق نامه به نامزدش که در میدان نبرد است، خبر میدهد که قصد دارد از او جدا شود. شبی او به همراه مرد تازهی زندگیاش در حال خوشگذرانی است و قصد دارد به یک جشن فارغالتحصیلی برود که ناگهان توسط یک ولگرد با لباس نظامی مورد حمله قرار میگیرد و کشته میشود. قاتل گل رزی را در صحنهی جرم جا میگذارد. حال دههها گذشته و سال ۱۹۸۰ است و عدهای نوجوان به فکر برپایی جشن فارغالتحصیلی خود از دبیرستان هستند. آنها خبر ندارند که همان ولگرد سالها پیش جایی نزدیک به همان مکان، جان رزماری را گرفته است. ظاهرا او قرار است که پس از سالها بازگردد …»
۷. کشتار مهمانی خواب (The Slumber Party Massacre)
- کارگردان: ایمی هولدن جونز
- بازیگران: میشل میکلز، رابین استایل و مایکل ویلهلا
- محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۳٪
یکی از کلیشههای همیشگی سینمای اسلشر جمع شدن عدهای نوجوان دور هم، به قصد خوشگذرانی و دور شدن از خانوادهها است. این یعنی دور شدن از حریم امن خانه و قدم گذاشتن در جایی که نیاز به مسئولیت پذیری و در نتیجه به وجود آمدن اضطراب در وجود کسانی دارد که به این فضا آشنا نیستند. پس قاتل ماجرا میتواند نمادی از همین اضطراب و در واقع احساس عدم امنیت ناشی از دور شدن از یک حریم امن باشد و به نوعی به خطر لانه کرده در اجتماع تعبیر شود. در این فیلمها قاتل سنگدل داستان عموما اول به سراغ افرادی میرود که ارزشهای جامعه را به بازی گرفتهاند و احساس میکنند که هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند و در صورت ارتکاب خطایی، هیچ تنبیهی هم در کار نیست. این افراد، در اوج معصومیت نوجوانی به نظر گناهکارتر از دیگران میرسند. پس از آن قاتل سراغ دیگران میرود و سعی میکند که تا نفر آخر حاضر در آن جمع دوستانه را از بین ببرد. این موضوع و این کلیشه، قصهی اصلی فیلم اسلشر «کشتار مهمانی خواب» را میسازد.
از سوی دیگر در عمدهی فیلمهای اسلشر، دخترانی مورد هجوم قاتل قرار میگیرند که هیچ امکان دفاعی از خود ندارند. آنها هم به لحاظ فیزیکی ضعیفتر از قاتل هستند و هم از لحاظ ذهنی آمادگی قرار گرفتن در برابر چنین جنونی را ندارند؛ آنها فقط آمدهاند تا چند ساعتی خوش بگذرانند اما ناگهان با هجوم یک جانی، باید برای زنده ماندن و دوام آوردن تلاش کنند. اگر قاتل با چند مرد گردن کلفت روبهرو شود، نه تنها با فیلم ترسناکی روبهرو نیستیم، بلکه فرار این مردان از دست قاتل، خندهدار هم میشود. البته قاتلان فیلمهای اسلشر مردان را هم قربانی میکنند، اما عموما این موضوع در قالب یک غافلگیری نمایش داده میشود. این هم کلیشهی دیگری است که نقطه عزیمت فیلم اسلشر «کشتار مهمانی خواب» به حساب میآید.
از سوی دیگر در بیشتر فیلمهای اسلشر، به ویژه از نوع دههی هشتادیاش، پیرنگ اهمیت چندانی ندارد و روابط علت و معلولی و توضیح انگیزهی افراد حاضر در فیلم هم چندان زیر ذرهبین سازندگان قرار نمیگیرد؛ به این معنا که هر عملی لزوما از انگیزهی خاصی سرچشمه نمیگیرد و داستان از چفت و بست قابل قبولی، حداقل در ظاهر برخوردار نیست. دلیل این امر به اهمیت بیشتر سکانسهای وحشتناک در ساختار روایت و لزوم نشان دادن مفصل آنها برمیگردد، به طوری که فرصت چندانی برای توضیح اعمال آدمها باقی نمیماند. در واقع روابط علت و معلولی در دل پیرنگ یک فیلم اسلشر فقط تا جایی مورد نیاز است که به صحنهی قصابی کردن یا کشتار بعدی برسیم. این هم کلیشهی دیگری است که در فیلم اسلشر «کشتار مهمانی خواب» به آن پرداخته شده و اتفاقا کارگردان به خوبی از پس موانع آن برآمده است. چرا که در صورت عدم استفاده درست این کلیشه و جا نیوفتادن آن، اثر کلا از بین میرود و من و شما با فیلمی به درد نخور طرف میشویم.
نتیجهی درست این موضوع در این زیرژانر سینمای وحشت که فیلم اسلشر «کشتار در مهمانی خواب» هم از آن به خوبی بهره برده است، عدم توضیح دلیل اصلی قاتل در دست زدن به این قتلهای پر ماجرا است. هرگاه که فیلم اسلشری به توضیح چرایی رو آوردن قاتل به جنایت پرداخته، ره به ترکستان برده و از ترسناکی خود کاسته است. ایمی هولدن جونز، در کارنامهی فیلمسازیاش همه نوع فیلمی ساخت اما بیشتر با همین فیلم اسلشر «کشتار در مهمانی خواب» شناخته میشود. بخشی از این موضوع به آشنایی او با ترسهای دختران نوجوان بازمیگردد. این ترسها در این اثر فقط ترس ناشی از حضور یک قاتل در قاب فیلم نیستند. بلکه میتوان این ترسها را به ترس از آغاز دوران بزرگسالی و در نتیجه قدم گذاشتن در راه مسئولیتپذیری و استقلال شخصی هم دانست. همان ترسی که هر شخصی در ابتدای جدا شدن از حریم امن خانه با آن ربهرو میشود.
«در لس آنجلس، تریش و دیگر دوستانش که سال آخریهای یک دبیرستان هستند و چیزی به فارغالتحصیلی آنها باقی نمانده، تصمیم گرفتهاند که دور هم جمع شوند و شب را در کنار هم و در یک جمع دوستانهی دخترانه بگذرانند. به دیوید که یکی از همسایههای آنها است از سوی خانوادهها سپرده شده که در طول شب مواظب دخترها باشد و اجازه ندهد که کسی مزاحم آنها شود. در این میان، قاتلی سنگدل به نام راس از زندان فرار میکند و در همان نزدیکی ون متعلق به ادارهی برق را میدزدد. تریش بعد از مدرسه به دوستانش میپیوندد، در حالی که دوست ندیدهای به نام والری هم به آنها اضافه شده و میخواهد شب را در کنارشان بگذراند …»
۶. ولنتاین خونین من (My Bloody Valentine)
- کارگردان: جرج میهالکا
- بازیگران: پل کلمن، لری هالیر و نیل افلک
- محصول: ۱۹۸۱، کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۶٪
زمانی جان کارپنتر بزرگ شب هالووین را تبدیل به زمانی برای جولان دادن قاتلی روانی در شهری کوچک کرد و با خلق یکی از نمادینترین قاتلان تاریخ سینما، هم جانی به سینمای اسلشر بخشید و هم فیلم اسلشر «هالووین» را تبدیل به نمادی از این سینما کرد. جان کارپنتر فیلمی ساخته بود که حتی در مقیاس تاریخ سینما هم اثری قابل توجه است و یکی از اوجهای کارنامهی سینماگران وحشت به حساب میآید. پس طبیعی مینمود که فیلمسازان دیگری از چهار گوشهی عالم بخواهند کاری کنند و فیلمی شبیه به وی بسازند تا از عوایدش بهرهمند شوند. متاسفانه حقیقت این است که تاریخ سینما از این چیزها کم به خود ندیده و هر بار فیلمی موفق شده، بلافاصله آثاری شبیه به آن بر پرده افتادهاند تا به دلیل آشنایی مخاطب با آن فیلم موفق، پولی به جیب تهیه کنندهها و سرمایهگذاران سرازیر کنند. این دسته از فیلمها، آن ایدهی معرکه را آن قدر استفاده میکنند تا دستمالی شده به نظر برسد و کارکردش را یواش یواش از دست بدهد.
این الهام گرفتنها و کپی کردنها بالاخره در اثری نتیجه داد و کسانی پیدا شدند که با بهرهگیری از آن المانها توانستند فیلمی مستقل و درجه یک بسازند که روی پای خودش میایستد و گرچه حتی در عنوانش هم منبع الهامش را آن فیلم معرفی میکند (هالووین و ولنتاین هر دو در آن سوی دنیا شبهایی برای جشن گرفتن هستند) اما به خوبی توانسته از آن کلیشهها برای ساختن اثری بهره ببرد که حسابی تر و تازه به نظر میرسد. دلیل این موفقیت هم درک کردن همان حال و هوای سینمای ترسناک دههی هشتاد میلادی است؛ سازندگان فیلم اسلشر «ولنتاین خونین من» به خوبی میدانند که فیلمشان نباید مانند شاهکار جان کارپنتر و فیلم اسلشر «هالووین» اثری در باب نمایش پلشتیهای کف جامعه باشد. آنها در واقع به جای این که پایشان را از گلیم خود درازتر کنند، لقمهای اندازهی خود گرفته و اثری ساختهاند که فقط به فکر سرگرم کردن و ترسناندن من و شما است.
نکتهی اول در رسیدن به این موفقیت این که فیلم اسلشر «ولنتاین خونین من» اثری کانادایی است، نه آمریکایی. همین باعث شده که سازندگانش از فرهنگ کشور خود هم بهره ببرند تا فیلم تره و تازهتر شود. از سوی دیگر آن نگرش سرگرمیساز پشت فیلم باعث شده که سازندگان کمی هم به قصهی فیلم توجه کنند. در ذیل مطلب فیلم قبلی فهرست گفته شد که سازندگان فیلمهای اسلشر توجه چندانی به داستان و پلات ندارند و روابط علت و معلولی در آنها به گونهای چیده شده که قصه را از یک سکانس کشتار به سکانس کشتار بعدی هدایت کند. اما در این جا سازندگان بین سکانسهای کشتار خود کمی هم به شخصیتهای خود بال و پر دادهاند و کمی قصه برای تعریف کردن دارند. این سکانسهای کشتار هم بسته به فیلم، یا بیپروا و هنجار شکن است و همه نوع خشونتی را نمایش میدهد یا سردرگریبانتر هستند و سعی میکنند خشونتی کنترل شده را بر پرده نمایان کند.
فیلم اسلشر «ولنتاین خونین من» به دسته اول تعلق دارد. اتفاقا بر خلاف فیلم اسلشر «هالووین» به کارگردانی جان کارپنتر در نمایش سکانسهای خونریزی اصلا خویشتندار نیست و بر این موضوع تمرکز دارد که هر چه بیشتر تماشاگرش را بترساند. خوشبختانه این فیلم از آن دسته آثار هم نیست که همه چیزش بر مبنای خلق همین سکانسهای کشتار بنا شده و سازندهاش فکر میکند که با ردیف کردن چند سکانس ترسناک پشت سر هم، حتما میتواند تماشاگرش را بترساند. سازندگان فیلم تلاش کردهاند که در طول اثر همراهی مخاطب با شخصیتها را هم داشته باشند تا او نگران سرنوشت آنها شود و این گونه آن بازی همیشگی «حدس زدن قربانی بعدی» در فیلمهای اسلشر، به نوعی تعلیق تبدیل شود.
«درون یک معدن در نزدیکی یک شهر صنعتی کوچک، یک معدنچی توسط همکارش به طرز فجیعی با یک کلنگ کشته میشود. سالها است که جشنهایی سنتی این شهر به دلیل اتفاق ناگواری که به خاطر پنج معدنچی شکل گرفته، برگزار نمیشود. بیست سال پیش پنج معدنچی زیر ریزش معدن جان سپردند و حال پس از بیست سال شهردار شهر تصمیم گرفته که دوباره این جشنها را راه بیاندازد. در این میان تعدادی از افراد شاغل در معدن تصمیم میگیرند که آن شب را به جشن و پایکوبی بگذرانند. آن هم در جایی نزدیک به معدن و نزدیک به جایی که آن معدنچی کشته شده است. هیچ کس از وجود قاتلی در آن نزدیکی که با کلنگ مخصوص معدنچیان آدم میکشد، خبر ندارد. تا این که …»
کتاب محدودهء ترسناک اثر کاترین آردن نشر آزرمیدخت
۵. خوابگاه دختران (The House On Sorority Row)
- کارگردان: مارک رزمن
- بازیگران: کاترین مکنیل، ایلین دیویدسن و رابین ملوی
- محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۰٪
تمام نکاتی که را که در ذیل فیلم اسلشر «کشتار مهمانی خواب» در باب آن اثر گفته شد، در این جا هم میتوان ردیف کرد. اما تفاوتهایی وجود دارد که این فیلم را به اثری بهتر تبدیل میکند، تا آن جا که ممکن است از تماشای آن و کیفیت ساختن جا بخورید؛ فیلم اسلشر «خوابگاه دختران» نمیخواهد به تمامی اثری کلیشهای باشد و گاهی دوست دارد که با توقعات تماشاگرش بازی کند. همین هم از آن اثری قابل احترام ساخته که با وجود حضور تمام کلیشههای ثابت یک فیلم اسلشر، گاهی از آنها عدول میکند و طرحی نو در میاندازد.
در ظاهر همه چیز شبیه به فیلمهای معمولی اسلشر است، به ویژه اگر پردهی اول فیلم را ندیده باشید و پس از آن سر برسید؛ تعدادی دختر نوجوان در فیلم وجود دارند که باید در برابر یک قاتل سنگدل از خود دفاع کنند. هیچ فریادرسی هم نیست که به دادشان برسد و بخواهد کاری انجام دهد و قاتل هم آن قدر توانا است که بتواند از پس هر رهگذری برآید. بازی «حدس زدن قربانی بعدی» ماجرا هم به راه است و اگر کسی اهل تماشای یک فیلم اسلشر باشد، خیال میکند که در حال تماشای یک فیلم اسلشر معمولی است که میتوان با خیال راحت تا انتهایش را دید و سرگرم شد و توقع هیچ اتفاق خارج از چارچوبی هم نداشت.
ما میدانیم که عامل اصلی ایجاد ترس در یک فیلم اسلشر، نمایش قاتل ماجرا و جنایتهای فجیع او است. اما در این جا سازندگان تلاش کردهاند که هویت قاتل قصه را مخفی کنند و تا میتوانند نمایشش هم ندهند. در فیلم «جمعه سیزدهم» هم شاهد چنین چیزی هستیم اما هنوز تفاوتهایی وجود دارد؛ در آن جا بیشتر تمرکز سازندگان در ایجاد تعلیق از طریق راه انداختن همان بازی «حدس زن قربانی بعدی» بود. در حالی که در این جا قاتل ماجرا هم با ما و هم شخصیتهای قربانی داستان یک بازی به ظاهر ساده، اما ویرانگر راه میاندازد؛ او میخواهد کاری کند که هر کدام از شخصیتها چیزی شبیه به مکافات بعد از جنایت را تجربه کنند.
دلیل این موضوع هم به اعمال قربانیان ماجرا در همان پردهی ابتدایی فیلم بازمیگردد؛ آنها برخلاف اکثر فیلمهای این چنین چند دختر معصوم و بیگناه نیستند که آزارشان به هیچ کس نرسیده و اگر خطایی هم کردهاند ناشی از خودسریهای کوچک است که به هیچ کس آسبی نمیرساند. آنها در همان ابتدای فیلم دست به عمل قتل زدهاند و همین باعث میشود که تماشاگر با یک پرسش اخلاقی در طول داستان مواجه شود و این پرسش هم این است که کدام یک از طرفین بیشتر در این داستان حق دارد؟ آیا قاتل ماجرا، در حال تنبیه عدهای دختر جانی خود سر نیست؟ آیا این دختران استحقاق چنین سرنوشت شومی را ندارند؟
این ایده آن قدر جذاب است که حتی هنوز هم جواب میدهد. در سال ۲۰۰۹ با الهام از این داستان فیلمی ساخته شد با نام «انجمن خواهری» (Sorority Row) که ایدهای شبیه به این فیلم دارد و به داستان قربانیانی میپردازد که از سوی فردی با هویت نامشخص به دلیل جنایتی که در گذشته کردهاند، تهدید میشوند. این ایده که هر عمل ما، هر چند در خفا و دور از چشم دیگران انجام شده باشد، ممکن است که بالاخره توسط فردی ناشناس دیده شود و سپس آن فرد هم از آن به عنوان وسیلهای برای زجر دادن قربانیش استفاده کند، حسابی پشت مخاطب را میلزاند و تبدیل به نقطه عزیمت فیلم میشود. گرچه این بلایی که از سوی قاتل داستان بر سر قربانیانش آوار شده را میتوان به عذاب وجدان و مکافات ناشی از گناه هم تعبیر کرد، نه صرفا تعدادی قتل پر آب و تاب.
«هفت دختر در شب فارغالتحصیلی خود تصمیم میگیرند که در خوابگاهشان مهمانی برپا کنند. در همان حوالی مهمانیهای دیگری هم در جریان است. در این میان مسئول خوابگاه که زنی پا به سن گذاشته است، اجازهی انجام این کار را به دخترها نمیدهد. این در حالی است که هر لحظه ممکن است سر کلهی مهمانها پیدا شود. به دلیل این مخالفت دخترها تصمیم می گیرند که به نشانهی انتقام کمی سر به سر مسئول خوابگاه خود بگذارند. اما ناگهان اتفاق ناگواری شکل میگیرد و یکی از دخترها به اشتباه این زن را میکشد. دخترها جنازهی زن را داخل استخر پشت خوابگاه میاندازند و مهمانی راه میافتد. این در حالی است که ظاهرا یکی تمام ماجرا را دیده است و هر لحظه هم با روشن شدن چراغهای استخر ممکن است که همه چیز لو برود. اما قاتل ماجرا خواب دیگری برای این دخترها دیده است …»
۴. مجنون (Maniac)
- کارگردان: ویلیام لوستیگ
- بازیگران: جو اسپینل، کارولین مونرو و ریتا مونتونه
- محصول: ۱۹۸۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۷٪
«مجنون» از آن فیلمهای اسلشر معرکهای است که امروزه تمام المانهای لازم یک فیلم کالت را در اختیار دارد؛ از طرفی فقط دلبستگان دیوانهی ژانر وحشت میشناسندش و همینها هم بنا به دلایلی دوستش دارند. این قضیه به این موضوع بازمیگردد که کارگردان هم سعی کرده مولفههای ژانر اسلشر را به شکلی اغراق شده به کار گیرد و هم از مولفههای ترسناکهای روانشناختی در کارش بهره گیرد. این که چگونه به این ترکیب به ظاهر غیر مرتبط رسیده و توانسته فیلم خوبی از کار دربیاورد، به چند نکتهی اساسی بازمیگردد.
اول این که همان گونه که از نام فیلم هم برمیآید، شخصیت اصلی فیلم نه قربانیان ماجرا، بلکه قاتل داستان است که فیلمساز سر حوصله از او میگوید. بلاهایی که او از سر گذرانده به قدر کافی ترسناک و ویرانگر هستند که او را هم یک قربانی در نظر بگیریم. از سوی دیگر فیلم حال و هوای ترسناکهای جالوی ایتالیایی را هم دارد؛ همان فیلمهای ترسناک پر از خون و خونریزی که در آنها قاتلانی دیوانه حمام خون راه میانداختند. اما فیلم اسلشر «مجنون» خصوصیت دیگری دارد که آن را از تمام فیلمهای این فهرست متمایز می کند.
اشاره شد که فیلمهای اسلشر در آن دوران اساسا آثاری با بودجههای محدود و کم هزینه بودند که خارج از چارچوبهای رسمی هالیوود ساخته میشدند و عمدتا کمپانیهای گمنام در نقش سرمایهگذار آنها حاضر میشدند. همین عامل باعث شده بود که این فیلمهای کم بودجه، ریسک پایینی در گیشه داشته باشند و احتمال بازگشت سرمایهی آنها افزایش یابد. در دههی هشتاد میلادی هم که تعداد علاقهمندان ژانر وحشت بیشتر شد و احتمال رسیدن به سودهای کلان بیش از پیش بود. پس ساختن فیلمهای اسلشر تبدیل به یک راه درآمد شد که سرمایهی چندانی نمیخواهد.
اما این بودجهی محدود از سوی دیگر تاثیرات متفاوتی هم بر ساختار اثر میگذاشت. در این بخش این تاثیرات هم مثبت بودند و هم منفی. تاثیرات مثبت به باز بودن دست کارگردانان بازمیگشت تا هر کاری دوست دارند انجام دهند و احساس نکنند که آقا بالا سری چون تهیه کننده دارند که نگران همه چیز است. هر چه این بودجه هم کمتر میشد، این آزادی عمل فزونی مییافت. اما از سوی دیگر این کمبود بودجه سببساز پایبن آمدن کیفیت فنی کار هم میشد. به عنوان نمونه امکان فیلمبرداری مجدد کم میشد یا دوربینهایی تمام حرفهای در ساختن فیلمها به کار نمیرفت و این موضوع تاثیرش را روی پرده میگذاشت. این موضوع دربارهی اکثر فیلمهای اسلشر آن زمان صادق است.
اما فیلم اسلشر «مجنون» حتی در این موضوع هم دست دیگر فیلمهای اسن لیست را از پشت بسته است. «مجنون» آن چنان بودجهی پایینی دارد که عملا به شکلی کاملا آزادانه و رها و بدون برنامهریزی ساخته شده و قابهایش هم این وجه آماتوریاش را داد میزنند. نکته این که تمام این موارد برخلاف ظاهرش نه تنها به ضرر فیلم تمام نشده، بلکه از فیلم اسلشر «مجنون» اثری یکه ساخته که تمام قدرتش را از همین تصاویر خامش میگیرد؛ انگار کسی همدست قاتل اصلی ماجرا در حال فیلم گرفتن از جنایتهایی است که واقعا اتفاق افتاده است.
فیلم اسلشر «مجنون» پس از موفقیت تبدیل به الگویی برای علاقهمندان به فیلمسازی در ژانر وحشت شد. آنها کیفیت کار را دوست داشتند و چون بودجهی چندانی هم خرجش نشده بود، پس این امکان را مهیا میساخت که شبیه به سازندگان آن، دست به تجربهگرایی بزنند. هنوز هم این تجربهگراییها ادامه دارد؛ گرچه در سال ۲۰۱۲ یک فیلمساز فرانسوی به نام فرانک خلفون سعی کرد که آن را بازسازی کند اما نتوانست به جوهر آن چیزی که این یکی را به اثری موفق تبدیل میکند، دست یابد.
اکران فیلم اسلشر «مجنون» به خاطر ساختار هنجار شکنانهاش با مشکل روبهرو شد. بیشتر مخاطبان موفق شدند که نسخهی ویدیویی آن را پس از انتشار ببیند و از آن زمان هم پخش نسخهی ویدیویی آن مدام با دردسر در کشورهای مختلف روبهرو شده است. گرچه طرفدارانی سینهچاک در سرتاسر دنیا دارد که آن را نمونهی متعالی یک فیلم ترسناک اصیل میدانند.
«یک مالک زمین ایتالیایی- آمریکایی در کودکی خود مدام از سوی مادرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. حال او در میانسالی تبدیل به یک قاتل سریالی ترسناک شده که جان دختران و زنان جوان را میستاند. او مدام کابوس میبیند و در عذاب است و تنها از طریق انجام جنایت است که میتواند رنگ آرامش را ببیند. او تفریح ترسناکی دارد که تبدیل کردن جنازهی زنان به مانکنهایی وحشتناک است …»
۳. جمعه سیزدهم: بخش دوم (Friday The 13th: Part 2)
- کارگردان: استیو ماینر
- بازیگران: آدرین کینگ، جیمی استیل و جان فوری
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۹٪
فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم: بخش دوم» از معدود فیلمهای ترسناکی است که قسمت دومش بهتر از اولی است. فیلم اول این فرنچایز سینمایی با نام «جمعه سیزدهم» اثر خوبی است که در این فهرست به آن پرداخته شد و باید حتما دید. در آن فیلم قاتل نادیدنی ماجرا به جان عدهای جوان در کمپی نزدیک به یک دریاچه میافتاد و تا میتوانست از آنها میکشت. او دلیلی داشت که در مواجهه با یکی از قربانیان بازگویش میکرد. اما در انتهای همان فیلم، پرده از وجود قاتل دیگری برداشته میشود که انگار نامیرا است و انگار موجودی فرازمینی است. چرا که همه تصور مرگش را میکردند و ناگهان از جایی که هیچ کس توقعش را ندارد، سر برآورده و خودی نشان میدهد. سازندگان فیلم هم طوری نشانش میدهند که انگار او زاییدهی خیال تنها نجات یافتهی تمام آن ماجرا است. این ادغام خیال با واقعیت در سیوهی نمایش این جانی، از او چهرهای بسیار مرموز میسازد.
حال فیلم دوم مستقیم به سراغ همان قاتل روانی رفته است. آوازهی این قاتل با اکران این فیلم تا حدی زیاد شد که او هم یک راست رفت کنار قاتلان سرشناس دیگر سینمای وحشت چون صورت چرمی فیلم «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chain Saw Massacre) مخلوق توبی هوپر یا مایکل مایرز فیلم «هالووین» ساختهی دست جان کارپنتر. بعدها فردی کروگر با فیلم «کابوس در خیابان الم» به کارگردانی وس کریون و قاتل نقابدار فیلم اسلشر «جیغ» باز هم مخلوق او، به جمع این قاتلان سرشناس تاریخ سینمای وحشت اضافه شدند تا پانتئونی از جنایتکاران خبیث شکل بگیرد که در دست زدن به جنایت، هیچ کس به گرد پای آنها نمیرسد. نام قاتل فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم: بخش دوم» جیسون ورهیز بود که او هم نقابی بر چهره داشت و یک قمه در دست.
فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم: بخش دوم» میزان خشونت را به سطح تازهای نسبت به فیلم اول رساند. اگر در فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم» سازندگان در نمایش خشونت کمی خویشتندار بودند و با بیپروایی تمام به نمایش مثله شدن قربانیان دست نمیزدند، در این فیلم تازه همه چیز دگرگون شده بود. حال قاتلی در قاب فیلمساز قرار داشت که نه تنها جان میستاند، بلکه از این کار لذت هم میبرد. به همین دلیل هم قرار گرفتن در برابر تیغهی سلاحش ترسناکتر جلوه میکرد. نمایش شتک زدن خون و جان کندن قربانین در چنین چارچوبی با آب و تاب بیشتری نمایش داده شد.
از سوی دیگر حال خود قاتل در مرکز قاب فیلمساز قرار داشت. سازندگان از پتانسیل بالای این شخصیت تازه باخبر بودند و میدانستند که میتوان از او شخصیتی ساخت که تماشاگر هم مشتاق تماشایش روی پرده است و هم از دیدنش میترسد. این احساس آمیخته به ترس و اشتیاق همان چیزی است که فقط هیولاهای اندکی در تاریخ سینمای وحشت در مخاطبان خود برمیانگیزند و اگر شخصیتی به آن دست یابد، انگار آن فیلم روی معدن طلا نشسته و میتواند تا مدتها ادامه پیدا کند و دنبالههایش ساخته شود. عملا همین اتفاق هم برای مجموعه فیلمهای اسلشر «جمعه سیزدهم» افتاد و بازسازیها و دنبالهسازیها و پیشدرآمدسازیهای نسخهاول تاکنون ادامه دارد.
فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم: بخش دوم» در برخی از ایالتهای آمریکا به خاطر خشونتش با سانسور پخش شد و دردسرهایی از سر گذراند تا این که با پخش نسخهی ویدیویی همهی این مشکلات رفع شد.
«دو ماه از قتلهای کمپ دریاچهی کریستال میگذرد. آلیس که تنها بازماندهی آن جنایتها است، هنوز در شوک آن شب جهنمی است. یک شب او در حین باز کردن در یخچال آپارتمانش با سر پاملا ورهیز روبهرو میشود که توسط کسی دورن یخچالش گذاشته شده است. پنحج سال از آن شب میگذرد. فردی به نام پل هلت در نزدیکی دریاچهی کریستال کمپ تازهای افتتاح میکند. این کمپ مانند کمپ پنج سال پیش توسط عدهای جوان اداره میشود که در انتظار سر رسیدن نوجوانانی برای گذراندن تعطیلات خود هستند. همه دربارهی پسربچهای صحبت میکنند که در سال ۱۹۵۸ در این دریاچه غرق شده و بعد مادرش یا همان پاملا ورهیز به خاطر کوتاهی دیگران دیوانه شده و کمپ دریاچهی کریستال را به یک قتلگاه تبدیل کرده است. اما حال که او مرده، کمی میتوان آرامش داشت و دوباره کمپ را افتتاح کرد. تا این که ناگهان کسی دوباره کشته میشود …»
کتاب در باب قتل اثر تامس دی کوئینسی نشر بیدگل
۲. کابوس در خیابان الم (A Nightmare On Elm Street)
- کارگردان: وس کریون
- بازیگران: جانی دپ، جان ساکسون و رابرت انگلود
- محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
فیلم اسلشر «کابوس در خیابان الم» هم مانند بسیاری از آثار ترسناک این فهرست به زندگی جمعی دوستانه میپردازد که در چنگال هیولایی اسیر هستند. اما این بار تفاوتی اساسی وجود دارد؛ این هیولا نه در جایی دور افتاده در خارج از شهر و نه در خانهای که این دوستان دور هم جمع شدهاند، بلکه در کابوسها و رویاهایشان در حین خواب به سراغشان میآید. پس هیچ راه فراری از دستش وجود ندارد؛ چرا که آدمی در هر صورت نیازمند خواب است. حال برای لحظهای تصور کنید که انجام آرامبخشترین کار دنیا، یعنی خوابیدن از کسی سلب شود و اگر شخصی خوابش ببرد، حتما خواهد مرد. در این صورت پس از چند وقت، بیدار ماندن هم مثل خوابیدن ترسناک میشود. چنین ایدهی جنونآمیزی برای ترساندن مخطب فقط از ذهن کسی چون وس کریون ممکن است عبور کند.
برای مخاطب دلنازک احتمالا یکی از ترسناکترین فیلمهای تاریخ سینما است؛ چرا که بعد از تماشای فیلم امکان تنها خوابیدن را از دست میدهد. در ضمن فردی کروگر، جانی این ماجرا که سال ها پیش در دنیای واقعی جنایت میکرده و حال به شکلی دیوانهوار در خواب و رویا دست به آدمکشی میزند، مانند جیسون ورهیز از آن قاتلان سرشناس است که مخاطب ژانر اسلشر حتی از روی سایه هم او را میشناسد.
وس کریون یکی از خدایان سینمای وحشت بود. او در کنار بزرگانی چون جرج رومرو، جان کارپنتر یا توبی هوپر میراثی از آثار وحشتناک ساخت و شخصیتهای ترسناک یکهای مانند قاتل نقابدار فیلم ترسناک «جیغ» (Scream) یا فردی کروگر همین فیلم را به تاریخ سینما و علاقهمندان سینمای وحشت هدیه داد. او رگ خواب علاقهمندان سینمای وحشت را میشناخت و میدانست که چگونه مدام آنها را شگفتزده کند. بسیاری از المانهای امروزه کلیشه شدهی سینمای وحشت از فیلمهای او آغاز شده و بسیاری از قصههای تکراری امروز، زمانی از آثار او زاده شدهاند.
این موضوع دربارهی فیلم اسلشر «کابوس در خیابان الم» هم صدق میکند. ما در این جا با فیلمی طرف هستیم که تقریبا هیچ مشابهی ندارد. قاتلی ترسناک و غریب در کابوس شخصیتها سراغ آنها میرود. هر کاری که او در خواب انجام میدهد، در واقعیت هم خودش را نشان میدهد. اما مشکل این جا است که فقط قربانی متوجه این اتفاقات میشود و کس دیگری نمیتواند آنها را ببیند. قربانی هم زمانی میفهمد که دیگر خیلی دیر شده و امکان بازگو کردنش وجود ندارد. اگر هم جان سالم به در برد، چه کسی است که چنین داستانی را باور کند؟ در چنین قابی است که پلیس هم سرگردان میماند و با قتلهایی روبهرو میشود که توضیحی برای آنها وجود ندارد و به همین دلیل هم به سادهترین توضیح قانع میشود و کسانی را مظنون میپندارد که دم دستش هستند.
گره اصلی قصه حول دختری چیده میشود که تمام تلاشش را برای شکست دادن قاتل انجام میدهد. در ذیل مطلب فیلم ترسناک «جمعه سیزدهم» اشاره شد که در ترسناکهای قدیمیتر، به ویژه اسلشرها قاتل سراغ کسانی میرود که در نظرش گناهکار هستند. در این جا هم این موضوع را میتوان دید. از سوی دیگر نمیتوان فیلم ترسناک «کابوس در خیابان الم» را به تمامی اسلشر نامید؛ چرا که عامل ایجاد وحشت جایی در روان شخصیتها جا خوش کرده و این یعنی با یک فیلم ترسناک روانشناسانه هم طرف هستیم اما از آن جایی که برخلاف ترسناکهای روانشناسانه، هیولای این فیلم قابل رویت است و همچنین از وسیلهای تیز برای کشتن قربانیانش استفاده میکند، به نوعی اسلشر هم به حساب میآید؛ بازی کردن با کلیشههای سینمای ترسناک، آن هم به این شکل نبوغآمیز فقط از بزرگانی چون وس کریون برمیآید.
«دختری کابوس میبیند که در جایی شبیه به موتورخانه یک عمارت توسط مردی که صورتش سوخته و چنگکی در یکی از دستانش فرو کرده، تعقیب میشود. مرد به دخترک حمله و لباسش را پاره میکند اما قبل از بقیهی اتفاقات، دختر با حالتی ترسان از خواب بیپار می شود، این در حالی است که مادرش بالای سرش است. دختر در کمال شگفتی متوجه میشود که جای پارگی لباسش در واقعیت هم وجود دارد. فرادی آن روز متوجه میشود که سه دوست دیگرش هم کابوسهایی شبیه به او دیدهاند. پس این چهار نفر تصمیم میگیرند که شب را با هم بگذرانند اما …»
۱. دروغ اول آوریل (April Fool’s Day)
- کارگردان: فرد والتون
- بازیگران: دبورا فورمن، کن اولانت و گریفین اونیل
- محصول: ۱۹۸۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۵٪
«دروغ اول آوریل» را میتوان به عنوان «دروغ سیزده» هم ترجمه کرد؛ چرا که عملا همان معنا را دارد و فقط در فرهنگ آن سوی دنیا در زمان دیگری از سال استفاده میشود. نکتهای که دربارهی این فیلم وجود دارد، زمان ساخته شدن آن است. اگر سری به سال تولید همهی فیلمهای فهرست بزنید متوجه خواهید شد که همگی به جز این یکی در سالهای ابتدایی دههی ۱۹۸۰ میلادی ساخته شدهاند و فقط فیلم اسلشر «دروغ اول آوریل» است که در نیمهی دوم این دهه بر پرده افتاده. تازه همین فیلم هم در سال اول این نیمه ساخته شده و عملا هیچ فیلم اسلشر درخشانی در سالهای آخر این دهه رنگ پرده را ندیده است. دلیل این موضوع را تا حدودی در ذیل مطالب مربوط به فیلمهای دیگر عرض کردهام اما باید کمی آنها را باز کرد تا مشخصتر شوند.
موضوع اول به همان دستمالی شدن ایدههای درخشان فیلمهای اسلشر نیمهی ابتدایی دههی هشتاد در نیمهی دوم این دهه بازمیگردد. در ابتدای این دوران فیلمهای موفقی بر پرده افتادند که تعدادی از آنها را بررسی کردیم. سپس تعداد زیادی فیلم شبیه به آنها ساخته شد که هیچ هدفی به جز پولی به جیب زدن نداشتند. این فیلمها ایدههای ناب آثار موفق را آن قدر به کار بردند که عملا جذابیت خود را از دست دادند. از سوی دیگر خودشان هم ایدهی تازه ای نداشتند تا هم قدر ببینند و هم باعث شوند که دیگران از آنها الهام بگیرند. این موضوع نفس زیرژانر اسلشر در اواخر دههی هشتاد و اوایل دههی نود به شماره انداخت تا این که سر و کلهی وس کریون در سال ۱۹۹۴ پیدا شد و فیلم «جیغ» را ساخت و ژانر محبوبش را نجات داد.
از سوی دیگر بسیاری از فیلمهای اسلشر نیمهی دوم دههی هشتاد دنبالهی آثار موفق ابتدای دهه بودند. به عنوان نمونه پشت سر هم داستان فیلم اسلشر «جمعه سیزدهم» در شمارههای متعدد ادامه مییافت و فیلمسازان تا میتوانستند جیسون ورهیز، قاتل این مجموعه فیلمها را به جان قربانیان نگون بخت میانداختند. یا دنبالهسازی آثار موفق دههی هفتاد هم در جریان بود و عملا هیچ مجرای تنفسی تازهای باز نمیشد و این گونه بود که در همیشه بر همان پاشنهی سابق میچرخید. این دو نکته دلیل اصلی افت کیفی ژانر اسلشر در نیمه دوم دههی هشتاد میلادی بودند و اگر فیلم خوبی هم ساخته میشد، به درد همان یک بار تماشا میخورد. در این میان فیلم اسلشر «دروغ اول آوریل» استثنا است و از ایدهی معرکهای چه در داستان و چه در پرداخت بهره میبرد که آن را شایستهی قرار گرفتن در این جای فهرست میکند.
اول این که فیلم اسلشر «دروغ اول آوریل» از المانهای ژانر کمدی بهره میبرد، تا آن جا که حتی میتوان آن را جز ژانر کمدی سیاه هم طبقهبندی کرد. این موضوع باعث شده که ژانر اسلشر با آن همه خون و خونریزی و نمایش تیرگی، فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کند و کارگردانان دیگر هم جرات کنند که دست به تجربههای تازه بزنند و از المانهای این ژانر، به خاطر اهداف دیگری استفاده کنند. تا پیش از فیلم اسلشر «دروغ اول آوریل» بازی با المانهای ژانر وحشتناکی چون اسلشر به قصد خنداندن تماشاگر چندان رایج نبود و اصلا میتوان همین مسیری که این فیلم آغاز کرد را گرفت تا به فیلم معرکهی «جیغ» رسید.
نکتهی دوم بهره بردن از کلیشههای ژانر معمایی است. در تمام فیلمهای اسلشر بازی «حدس زدن قربانی» بعدی با مخاطب به راه است و فقط تعلیق این که چه کسی، چه موقع کشته میشود، وجود دارد. حالا سازندگان این بازی را یک مرحله بالاتر برده و بازی تازهای را با مخاطب خود به راه انداختهاند که او را یاد سینمای معمایی و رازآلود آن هم از نوع آگاتا کریستیوارش میاندازد. همهی اینها باعث شد که حتی منتقدان سرسخت سینمای وحشت که این ژانر را چندان جدی نمیگیرند هم به فیلم اقبال نشان دهند و به ویژه به خاطر پیشبینی ناپذیر بودنش، تحسینش کنند. این موضوع از این بابت قابل توجه است که اکثر فیلمهای اسلشر به دلیل همان عدم اهمیت پلات و قصه، قابل پیشبینی هستند و مخاطب علاقهمند به این سینما هم این را میداند.
«در تعطیلات منتهی به اول آوریل، یک گروه از همکاران دور هم جمع میشوند تا آخر هفته را به تفریح بگذرانند. محل تفریح آنها یک عمارت مجلل اما دورافتاده در یک جزیره است که متعلق به آشنای یکی از این همکاران است. ناگهان اتفاقات عجیب و غریبی برای اعضای گروه میافتد؛ مثلا یکی از آنها دچار سانحهای میشود و شدیدا مجروح میشود. ناگهان مشخص میشود که یکی از اعضای گروه یک سری بازی خطرناک طراحی کرده است اما رفته رفته این بازیها شکلی واقعی به خود میگیرند و …»
منبع: Movieweb