به نقل از دیجیکالا:
قهرمانان محبوب ما اغلب نقاط ضعف واضحی دارند و همین ضعفها باعث میشود تا انسانیتر به نظر برسند و با آنها همذاتپنداری کنیم. این آدمها ممکن است گذشتهی تراژیکی داشته باشند، گاهی اخلاقیات را رعایت نکنند، تصمیمات اشتباه بگیرند یا با شیاطین درون در جنگ باشند و خشم خود را به شکلهای مختلف بروز دهند. در این میان، شخصیتهای سینمایی عصبانی معمولا خاطرهانگیزتر هستند و در ذهن باقی میمانند، احتمالا به این دلیل که بیشتر از دیگران داد و فریاد میکنند و هیچ درکی از مدیریت خشم ندارند تا لحظات خونین، اضطرابآور یا بامزهای را رقم بزنند.
۱۰- شان دیگنام – رفتگان (The Departed)
«رفتگان» که سزاورانه جایزهی اسکار بهترین فیلم سال و بهترین کارگردانی را بهدست آورد و معمولا یکی از بهترین فیلمهای جنایی قرن بیستویکم در نظر گرفته میشود، قصهی دو پلیس جوان را روایت میکند که یکی از آنها بهصورت مخفیانه وارد یک گروه خلافکاری شده و دیگری جاسوس همان گروه خلافکاری در ادارهی پلیس است. با حضور ستارگانی همچون لئوناردو دیکاپریو، مت دیمون، جک نیکلسون و مارتین شین، مارک والبرگ احتمالا آخرین بازیگری بود که سینمادوستان انتظار داشتند در این فیلم بدرخشد اما شان دیگنام فوقالعاده است.
در حالی که یک مقالهی کامل از شخصیتهای سینمایی عصبانی را تنها میتوان به این فیلم اختصاص داد، دیگنام در میان این آدمهای سرکش و زودجوش جایگاه ویژهای دارد و بهراحتی فراموش نمیشود؛ یک پلیس خوب اما بددهان که حوصلهی هیچکس را ندارد و با همه بدرفتاری میکند. از همان لحظهی اولی که با دیگنام ملاقات میکنیم، او تلخ و عصبانی است و هرگز مشخص نمیشود دقیقا دردش چیست. او همهی آدمهای اطرافش را به بدترین (و بامزهترین) شکل تحقیر میکند، بهویژه ویلیام (دیکاپریو) که جانش را به خطر انداخته است اما همچنان از دیگنام فحش میخورد. (خطر اسپویل) در پایان اما این افسر پلیس بوستونی، تنها کسی است که از حمام خون مارتین اسکورسیزی جان سالم به در میبرد و در ضمن انتقام خون دوستانش را هم میگیرد.
۹- خشم – درون و بیرون (Inside Out)
انیمیشن «درون و بیرون» نهتنها یکی از بهترین ساختههای استودیوی پیکسار است بلکه از احساسات متناقض ما در دوران کودکی برداشت دقیقی ارائه میدهد. رایلی (کایل مکلاکلن) دختربچهای است که از خانهی دوران کودکیاش دور شده و حالا مجبور است که شروع تازهای داشته باشد. او باید به مدرسهی جدید برود، دوستان تازه پیدا و به زندگی در یک منطقهی متفاوت عادت کند. این تغییرات، احساسات دخترک را دستخوش تغییر میکند و این احساسات در قالب شخصیت عرضه شدهاند.
ما شادی (امی پولر)، غم (فیلیس اسمیت)، ترس (بیل هیدر) و نفرت (میندی کالینگ) را داریم اما یک شخصیت به آسانی از ذهن شما پاک نخواهد شد: خشم (لویس بلک)، کسی که احتمالا از نامش هم میتوانید حدس بزنید ۲۴ ساعت روز را عصبانی است و آرام نمیشود. این شخصیت دوستداشتنی قرمزرنگ وقتی عصبانیتر بشود، بهمعنای واقعی کلمه کلهاش آتش میگیرد و همانند کوه آتشفشان فوران میکند. خشم حتی در مکالمههای عادی هم فریاد میزند اما از شخصیتی که خودِ عصبانیت است، آیا انتظار دیگری هم میتوان داشت؟
کتاب درون و بیرون اثر آندرئا پاسنر سانچز نشر مهرسا
۸- والتر – لبوفسکی بزرگ (The Big Lebowski)
برادران کوئن همواره برای سبک کارگردانی متفاوت، تلفیق ژانرها و داستانگویی خلاقانه مورد تحسین قرار گرفتهاند و آثار خاطرهانگیزی در کارنامه دارند، همانند «لبوفسکی بزرگ» که یک فیلم کالت کمدی جنایی درجهیک است. در این برداشت آزاد از رمان «خواب گران» نوشتهی ریموند چندلر، جف بریجز نقش جف لبوفسکی را بازی میکند، مرد بیکاری که تصادفا با یک مرد ثروتمند اشتباه گرفته میشود که از قضا از سوی بدهکاران تحت تعقیب قرار دارد. پس از اینکه بدهکاران، فرش جف را به سرقت میبرند، او سعی میکند تا آن را پس بگیرد اما در این مسیر اتفاقات غیرمنتظرهای را تجربه میکند. در لبوفسکی بزرگ با شخصیتهای مضحکی ملاقات خواهید کرد اما حتی قهرمان قصه هم در مقایسه با والتر (جان گودمن) در جایگاه پایینتری قرار میگیرد.
والتر یک کهنه سرباز جنگ ویتنام است که همچنان طوری رفتار میکند که گویی در میدان جنگ حضور دارد؛ خشم او بیگمان ناشی از ترومایی است که در دوران جنگ تجربه کرد و والتر حالا توانایی کنترل احساسات خود را ندارد. دنی نگونبخت (استیو بوشمی)، قربانی همیشگی دیوانگیهای ناگهانی او است و هرگاه که دهان خود را باز میکند، والتر به او میگوید خفه شود. دنی البته تنها کسی نیست که مورد آزارواذیت قرار میگیرد، هر کسی پایش را از گلیمش درازتر کند، با اسلحهی آماده به شلیکِ والتر روبهرو خواهد شد.
۷- هپی گیلمور – هپی گیلمور (Happy Gilmore)
«هپی گیلمور» از فیلمهای کمدی ورزشی خوشساخت دههی ۹۰ میلادی است که این روزها کمتر از آن صحبت میشود. آدام سندلر نقش شخصیتهای سینمایی عصبانی را چند بار بازی کرده است اما اگر قرار باشد یکی را انتخاب کنیم، آن هپی گیلمور خواهد بود. گیلمور یک بازیکن هاکی روی یخ ناموفق است که یک روز متوجه میشود در بازی گلف استعداد خوبی دارد. گیلمور اما ورزشکار متین و آرامی نیست، در حقیقت او اغلب در حال فریاد زدن و توهین به آدمها و اشیای بیجان است.
او یک دلقک مکانیکی مخصوص تمرین گلفبازها را نابود و حتی با یک توپ گلف جروبحث میکند که چرا داخل سوراخ نرفته است! گیلمور به یک مجری سلبریتی هم مشت میزند تا خشم خود را خالی کند. البته ما با یک فیلم کمدی روبهرو هستیم و خشونت قهرمان قصه حالتی طنز دارد اما اگر صادق باشیم، چنین آدمهایی را در جهان واقعی نیز پیدا میکنید (که اصلا هم خندهدار نیستند).
۶- سانی کورلئونه – پدرخوانده (The Godfather)
«پدرخوانده» شخصیتهای اصلی متعددی دارد که در میان آنها، سانی کورلئونه (جیمز کان) – یا همان پسر زودرنج و پرهیاهوی خانواده – یکی از ماندگارترینها است. در حالی که ویتو کورلئونه (مارلون براندو) با آرامش همه را کنترل میکند، مایکل (آل پاچینو) را باید یک روشنفکر تُرشرو بدانیم، فردو (جان کازال) مایهی ننگ خانواده به حساب میآید و توماس هاگن (رابرت دووال) مغز متفکر خانواده در نظر گرفته میشود، سانی به مسیر کاملا متفاوتی میرود، با خشم به همگان مینگرد، فریاد میکشد و گاهی دیوانهوار رفتار میکند. او هرچه به ذهنش میرسد را میگوید، با هرکسی که دلش میخواهد رابطه دارد و همین اخلاق بد، او را به کام مرگ میکشاند.
دشمنان میدانستند که برای مجازات کردن سانی و خانوادهاش، تنها کافی است که او را خشمگین کنند و نقشههای آنها با موفقیت عملی میشود. سانی، داماد خانواده، کارلو ریتزی (جیانی روسو) را برای آزارواذیت کردن خواهرش مورد ضربوشتم قرار میدهد. سانیِ کمهوش و بداخلاق اما هرگز تصورش را نمیکرد که اتفاق مشابه بعدی یک پاپوش مرگبار باشد.
کتاب پدرخوانده اثر ماریو پوزو
۵- جیک لاموتا – گاو خشمگین (Raging Bull)
«گاو خشمگین» یکی از شاهکارهای مارتین اسکورسیزی و یکی از برترین فیلمهای تاریخ است. برداشتی آزاد از زندگی بوکسور ایتالیایی-آمریکایی، جیک لاموتا، گاو خشمگین را نقطهی اوج همکاری مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو باید بدانیم. این پروژه از آنجایی آغاز شد که دنیرو در جریان فیلمبرداری «پدرخواندهی ۲»، کتاب خاطرات جیک لاموتا را خواند و آن را با اسکورسیزی در میان گذاشت. اسکورسیزی علاقهای به ورزش نداشت و نمیخواست فیلم را بسازد اما هنگامی که با عناصر احساسی و انسانی قصه برخورد کرد، نظرش را تغییر داد. دنیرو برای علاقهی شدیدی که به این قصه داشت، متد اکتینگ را در اولویت قرار دارد و برای ایفای نقش لاموتا، وزن خود را بالا برد و ورزش بوکس را بهصورت حرفهای آموزش دید.
نام فیلم به لقب جیک لاموتا اشاره دارد و بیدلیل نبود که او را با نام گاو خشمگین صدا میکردند. لاموتا میدان مبارزه را به چشم یک جلسهی مشاوره میدید و همهی خشمی که در وجودش بود را آنجا تخلیه میکرد تا ترسناکترین مشتهای ممکن را روانهی رقبایش کند. رابرت دنیرو موفق شده است تا واقعگرایانهترین برداشت ممکن را از این شخصیت ارائه دهد و شما خشم لاموتا را بهویژه در بخشهای پایانی کاملا حس میکنید. دنیرو جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم به خانه برد تا تلاشهایش بینتیجه نماند.
- ۱۰ شخصیت سینمایی با نقاط ضعف بسیار احمقانه
- ۲۰ شخصیت سینمایی بیش از حد قدرتمند که توانشان باید کمتر شود
۴- تامی دویتو – رفقای خوب (Goodfellas)
جو پشی استاد بازی در نقشهای مافیایی و شخصیتهای سینمایی عصبانی است. او در «رفقای خوب» نقش تامی دویتو را بازی میکند، یک جنایتکار روانی دمدمیمزاج که ممکن است یک لحظه به شما لبخند بزند اما ناگهان به یک هیولا و ماشین آدمکشی تبدیل شود. آدمهای جهانِ رفقای خوب، میدانند که خشمگین ساختن تامی دویتو چه تاوانی دارد. هر بار که تامی وارد صحنه میشود، شما نمیتوانید حدس بزنید که قرار است جوک بگوید یا مغز کسی را متلاشی کند، ما با فردی روبهرو هستیم که میتواند یک آدم مست بیآزار را بیدلیل به قتل برساند و بعد طوری رفتار کند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
در یکی از سکانسهای مشهور فیلم، پس از اینکه یکی از اعضای مافیا میگوید «برو خانه و جعبهی واکست را بیار»، تامی کنترل خود را از دست میدهد و او را به جهنم میفرستد. آیا این جمله به اندازهای توهینآمیز بود که به خاطرش قتل انجام شود؟ از نگاه تامی بله. پرترهی ترسناکی که جو پشی از تامی دویتو ارائه داد، یک جایزهی اسکار هم برای او به همراه داشت.
تابلو مدل فیلم رفقای خوب Goodfellas کد LA-G10398-2
۳- تونی مونتانا – صورتزخمی (Scarface)
این اثر خاطرهانگیز برایان دی پالما، نهتنها یکی از برترین فیلمهای گانگستری تاریخ است بلکه یکی از مشهورترین شخصیتهای عصبانی سینمایی را هم معرفی میکند. «صورتزخمی» دربارهی یک پناهندهی کوبایی به نام تونی مونتانا (آل پاچینو) است که پس از ورود به شهر میامی، از یک خلافکار خردهپا به یکی از قاچاقچیان اصلی موادمخدر تبدیل میشود. تونی یک ضدقهرمان خشن و بیثبات است که با طی کردن پلههای ترقی، بهتدریج عصبانیتر هم میشود. تونی به هرآنچه که میخواهد میرسد اما خشم او هرگز فروکش نمیکند و تا پایان از همهچیز نفرت دارد.
از عصبانیتهای تونی مونتانا میتوان به نمونههای زیادی اشاره داشت اما بعضی از آنها بازتاب بهتری از شخصیت او هستند، برای مثال بهترین دوست و شریک کاری خود را برای رابطه با خواهرش به قتل میرساند یا هنگامی که حالت طبیعی ندارد، بر سر مشتریان یک رستوران فریاد میکشد و البته در پایان تصمیم میگیرد تا بهتنهایی در مقابل ارتشی از آدمکشها قرار بگیرد و فریادکشان آنها را تهدید به مرگ کند. تونی تا آخرین لحظهی زندگیاش عصبانی باقی میماند و برای مردی که زندگیاش با خشونت پیوند خورده است، چنین پایانی دور از انتظار نیست. فیلم برایان دی پالما در دورهی اکران به دلیل خشونت افراطی و به تصویر کشیدن مصرف موادمخدر با انتقادات فراوانی روبهرو شد اما در گذر زمان، بازخوردهای مثبتتری دریافت کرد.
تابلو شاسی گلاک طرح صورت زخمی Scarface کد FMO117
۲- آناکین اسکایواکر – جنگ ستارگان: قسمت دوم – حمله کلونها (Star Wars: Episode II – Attack of the Clones)
همانطور که استاد یودا میگوید: «ترس منجر به عصبانیت،. عصبانیت منجر به نفرت و نفرت منجر به رنج میشود». آنهایی که این جمله را درک کردهاند و به آن پایبند هستند، جدای باقی میمانند و آنهایی که آن را رعایت نمیکنند، به مسیر سیث قدم میگذارند. و شاید هیچ شخصیتی بهتر از آناکین اسکایواکر (هایدن کریستنسن) این مسئله را نشان ندهد، یک جدای همیشه عصبانی که در «حمله کلونها» میتوانید اولین نشانههای تبدیل شدن او به دارث ویدر را مشاهده کنید، بهویژه جایی که قبیلهی مهاجمان تاسکن (همان مردم شنی) را قتلعام میکند و حتی زنان و کودکان را هم زنده نمیگذارد.
پس از مرگ مادر، محلیهای سیارهی تاتویین با خشم توقفناپذیر آناکین اسکایواکر روبهرو و او به همان چیزی تبدیل میشود که یودا هشدار داده بود، جوانی که نتوانست عصبانیت خود را کنترل کند، نفرت وجودش را تسخیر و رنج را تجربه کرد. آناکین در قسمت سوم (انتقام سیث)، از قهرمان به شرور تبدیل میشود تا یک قدم دیگر به دارث ویدر نزدیک شود.
۱- هالک – هالک شگفتانگیز (The Incredible Hulk)
فیلم «هالک» (۲۰۰۳) اثر آنگ لی، اگرچه نقدهای منفی متعددی دریافت کرد و در گیشه هم نفروخت اما برای ژانر ابرقهرمانی اثری تجربی محسوب میشد. آنگ لی قصد داشت از امضاهای رایج آن روزهای ژانر فاصله بگیرد و به سراغ فرمولهای متفاوتی رفت. طرفداران اما به دنبال چیزهایی دیگر بودند، آنها نه یک فیلم غمگین و فلسفی بلکه اثری اکشن و پرهیجان میخواستند که هالک عصبانی و دیوانه را به تصویر میکشد و با «هالک شگفتانگیز» (۲۰۰۸) به خواستههای خود رسیدند. هالک در سالهای اخیر مدیریت خشم را بهخوبی یاد گرفته است اما شرایط در گذشته متفاوت بود و وقتی به شخصیتهای سینمایی عصبانی میرسیم، او حرف اول و آخر را میزند.
بروس بنر (ادوارد نورتون) پس از اینکه تحتتاثیر پرتو گاما قرار میگیرد، به یک هیولای سبزرنگ به نام هالک تبدیل میشود که انرژیاش از طریق خشم تامین میشود. هالک تنها زمانی پدیدار میشود که بروس عصبانی باشد و وقتی که هالک از راه برسد، باید بدانید که خون جلوی چشمانش را گرفته است و هیچچیز جلودار او نخواهد بود. در طول قصه، شاهد غرشهای جنونآمیز این ابرقهرمان و خرابیهایی که به بار میآورد هستید و احتمالا اواخر فیلم این سوال برای شما ایجاد خواهد شد که آیا هیچکدام از شخصیتهای سینمایی عصبانی توانایی رقابت با هالک را دارند؟ البته جناب هالک این روزها روشنفکر و آرام شده است اما میتوان انتظار داشت که دیر یا زود، خشم نهفته در وجودش بار دیگر خودنمایی کند.
کتاب مدیریت خشم اثر ویلیام دویل جنتری
منبع: MovieWeb