۱۰ سکانس برتر اکشن یا رزمی قرن ۲۱؛ از بدترین به بهترین

۱۰ سکانس برتر اکشن یا رزمی قرن ۲۱؛ از بدترین به بهترین

به نقل از دیجیکالا:

با آغاز قرن حاضر، سر و شکل سینمای اکشن عوض شد و روز به روز از تعداد قهرمان‌های عضلانی دهه‌های هشتاد و نود میلادی که به زور بازوی خود متکی بودند، کم شد. دوران، دوران استفاده از تکنولوژی‌های کامپیوتری بود و در داستان‌های اکشن هم این دستگاه‌ها و وسایل جدید، علاوه بر پشت صحنه، در برابر دوربین هم وجود داشتند و حتی گره‌های اصلی داستان به دست آن‌ها رقم می‌خورد. به خاطر همین به قهرمانی نیاز بود که فقط در درگیری و تیراندازی توانا نباشد و بتواند از مغزش هم استفاده کند. پس مردان و زنان زرنگ و باهوش به جای قهرمانان عضلانی قرار گرفتند که زمانی نقش آن‌ها را بازیگرانی چون سیلوستر استالونه یا آرنولد شوارتزنگر بازی می‌کردند. در این لیست سری به ۱۰ سکانس اکشن و رزمی ماندگار قرن ۲۱ زده‌ایم، که برای خود جایی در تاریخ سینما دست و پا کرده‌اند.

وضع سکانس‌ها و فیلم‌های رزمی هم به همین شکل تغییر کرد. اگر زمانی قهرمان داستان فقط با یک لگد از پس دشمنانش برمی‌آمد، با سر رسیدن جلو‌های ویژه نوبت به درگیری‌های طولانی مدت مبارزینی از مشرق زمین فرا رسید که که نبردشان به یک کوروئوگرافی تمام و کمال نیاز داشت. دو طرف درگیر مدام از این سو به آن سو می‌دویدند و حتی گاهی مانند یک پر، سبک ‌بال سوار بر شاخه‌ی درختی به پرواز درمی‌آمدند. فیلم‌سازان بسیاری از این طریق دست به طبع‌آزمایی زدند که طبعا بهترین‌هایشان از سینمای شرق آسیا بودند که در این لیست اشاره‌ای مختصر به آن‌ها خواهد شد. پس کیفیت سکانس‌های اکشن و رزمی در طول دو دهه‌ی گذشته از این رو به آن رو شد و حسابی تغییر کرد.

از سویی دیگر در این دوران فیلم «مد مکس: جاده خشم» جرج میلر هم اکران شد که نقطه اوجی در سینمای اکشن به حساب می‌آید و می‌توان تمام فیلم‌های اکشن قبل و بعد از ساخته شدنش را با متر و معیار آن اندازه گرفت. جرج میلر کارگردان فیلم توانسته بود اثری بسازد که بسیاری از اکشن‌سازان آرزوی آن را دارند؛ یعنی ساختن فیلمی که زمانش به تمامی در نبرد و تعقیب و گریز بگذرد و در عین حال شخصیت‌هایی همدلی‌برانگیز داشته باشد و ریتم فیلم هم با افت مواجه نشود.

این موضوع از این جهت اهمیت پیدا می‌کند که عموم کارگردانان فیلم‌های اکشن، سکانس‌های خاصی را به طور جداگانه به شخصیت‌پردازی اختصاص می‌دهند و در سکانس‌های اکشن فقط بر نبرد دو طرف یا تعقیب و گریز و انفجار و چیزهایی از این دست توجه دارند. به همین دلیل ریتم فیلم مدام با افت و خیز مواجه می‌شود؛ یا در شرایطی دیگر در نیمه‌ی اول فیلمشان شخصیت‌ها را معرفی می‌کنند و در نیمه‌ی دوم به نبرد میان آنان و ردیف کردن سکانس‌های درگیری می‌پردازند. اگر هم‌اکنون تمام فیلم‌های ابرقهرمانی این دو دهه، به ویژه مارول‌ها را در ذهن مرور کنید، متوجه خواهید شد که از چنین قاعده‌ای پیروی می‌کنند.

شاید برای لحظه‌ای از نبود نماینده‌ای از سینمای ابرقهرمانی این روزها، یعنی همان تولیدات مارول در لیست جا بخورید. اما باور بفرمایید که آن‌ها را نه تنها خلاقانه نمی‌بینم، بلکه تصور می‌کنم به لحاظ میزان استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری و هم‌چنین منطق پشت آن‌ها، گاهی به ساده‌سازی همه‌چیز دست می‌زنند. هنوز هم نمی‌توانم نبرد رفقای انتقام‌جو در یک بعدازظهر دلپذیر نیویورک با ارتشی که قصد ویرانی دنیا را دارد و بلافاصله هم شکست می‌خورد و بیش از یک بعداز ظهر دوام نمی‌آورند را جدی بگیرم و در کنار این سکانس‌ها قرار دهم. این درست که آن سکانس‌ها در جای خود حسابی سرگرم کننده هستند اما به غیر از استفاده از جلوه‌های ویژه چیز خاصی در چنته ندارند که ماندگارشان کند. خیلی راه دور نروید، از اولین نسخه‌ی «انتقام‌جویان» (The Avengers) فقط یک دهه می‌گذرد اما جز سر و صدا و البته یک لحظه‌ی خنده‌دار که آن هم در زمان کتک خوردن لوکی از هالک رقم می‌خورد، چیزی خاصی از آن سکانس پر هزینه حتی در حد یک قاب ماندگار در ذهن کسی باقی نمانده است.

کتاب راهنمای ژانر اثر یحیی نطنزی

۱۰. محاصره، عمل جراحی و چند اتفاق دیگر / «سقوط شاهین سیاه» (Black Hawk Down)

سقوط شاهین سیاه

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: اریک بانا، جاش هارت‌نت، ایوان مک‌گرگور
  • محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

روایت شکست ارتش کشور آمریکا در سومالی و سرگردانی سربازان این کشور در کوچه پس کوچه‌های یک کشور فقیر، به فرصتی تبدیل شده که ریدلی اسکات توانایی‌های فنی خود را به رخ بکشد. از ابتدا که سربازان به شکلی به امکانات خود می‌نازند، تا گرفتار شدنشان در چنگال دشمنی که مانند باران بر سرشان می‌بارد، سایه‌ای شوم بر فراز داستان سنگینی می‌کند. این چنین است که انگار تقدیر این مردان در زمین بازی کسانی گره می‌خورد که نه از قدرت دشمن خود با خبر هستند و نه به توانایی‌های خود اعتماد دارند.

داستان فیلم روایت یک گروهان از سربازان نخبه‌ی آمریکایی در موگادیشو، پایتخی سومالی است که پس از شناسایی دو تن از رهبران شورشی مشهور، عازم منطقه‌ای شهری می‌شوند تا آن‌ها را دستگیر کنند. این سربازان تصور می‌کنند که ماموریت ساده‌ای در پیش رو دارند اما آن‌ها در ادامه‌ی ماجرا چنان از دشمن خود ضربه می خورند که هیچ‌گاه تصور آن را نمی‌کردند. گیر افتادن آن‌ها در کنار سقوط یک به یک هلیکوپترهای مشهور شاهین سیاه، موقعیت را مدام بدتر می‌کند و حتی فرصتی برای عقب نشینی هم باقی نمی‌گذارد. جالب این که داستان فیلم، بر اساس یک رویداد واقعی است.

سکانس مورد نظر ما جایی اواسط فیلم رقم می خورد؛ شب آهسته‌ آهسته سر می‌رسد، یک ماموریت چند دقیقه‌ای، به یک نبرد چند ساعته برای بقا تبدیل شده و عملا دیگر موفقیت در ماموریت موضوعیت ندارد، در این میان عده‌ای از سربازان یک جوخه در خانه‌ای نیمه ویران گرفتار آمده‌اند. آن‌ها هیچ از موقعیت خود نمی‌دانند و فقط متوجه شده‌اند که در محاصره‌ی صدها نیروی دشمن قرار گرفته‌اند. در چنین حالتی، یکی گلوله خورده و وضعش بسیار وخیم است. کسی سعی می‌کند در آن شرایط بغرنج و جهنمی او را جراحی کند، سربازی به دنبال این است که از موقعیت دشمن سر دربیاورد، کسی آن سو تر به فکر پیدا کردن آدرس محل پنهان شدن جوخه می‌گردد تا موقعیتشان را جهت فرستادن نیروی کمکی گزارش کند و فرماندهان هم از طریق آسمان و زمین به دنبال راهی می‌گردند تا آن‌ها را پیدا کنند.

ریدلی اسکات چنین این چند عمل را به شکل موازی پیش می‌برد، که نفس مخاطب در سینه‌اش حبس شود. اگر قرار بود از توانایی‌های فنی این کارگردان مطمئن شوید، تماشای همین سکانس نفس‌گیر و طولانی که لحظه‌ای از رمق نمی‌افتد، کافی است.

کتاب فرهنگ فیلم های جنگی جهان قرن بیستم اثر رابرت داونپورت انتشارات ساقی

۹. نبرد زیر باران / «قهرمان» (Hero)

قهرمان

  • کارگردان: ژانگ ییمو
  • بازیگران: جت لی، تونی لئونگ و ژانگ زی یی
  • محصول: ۲۰۰۲، چین
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

در زمان چین باستان، امپراطوری زندگی می‌کند که دشمنان زیادی دارد. به همین دلیل هیچ ملاقات‌ کننده‌ای اجازه ندارد به او نزدیک شود. هر کس که به ملاقات وی می‌رود، باید در صد قدمی امپراطور بنشیند. اما او استثنایی برای کسی تعیین کرده که بتواند ۳ دشمن اصلی او (یعنی همان کسانی که سبب به وجود آمدن این قانون شده‌اند) را به قتل برساند. این ۳ دشمن جنگاوران و قاتلینی پر قدرت و توانا هستند که هر کدام در منطقه‌ی مختلفی از چین زندگی می‌کند و کسی را یارای برابری با ایشان نیست. روزی کسی به دربار امپراطور وارد می‌شود، با این ادعا که هر ۳ فرد را کشته است. او در برابر امپراطور می‌نشیند و تعریف می‌کند.

روایت این مرد از دلاوری‌هایش، توسط ژانگ ییمو به فرصتی تبدیل شده تا فرهنگ کشورش و تاریخ آن را به شکلی تغزلی به تصویر درآورد. مردان و زنان فیلم «قهرمان» همگی هم در دلاوری و جنگاوری توانا هستند و هم مانند یک روشنفکر توان بحث و گفتگو دارند. ضمن این که از قدرت هیچ سهمی نمی‌خواهند. در چنین شرایطی است که قهرمانی آرمان‌گرا به دیدن آن‌ها می‌آید. بی شک مهم‌ترین سکانس‌های فیلم، نبردهای همین قهرمان با تک تک آن‌ها است.

سکانس مورد نظر ما به نبرد میان قهرمان داستان با «آسمان بلند»، یکی از سه جنگاور دشمن پادشاه ارتباط دارد. در واقع این اولین داستان از سه داستانی است که قهرمان، برای امپراطور تعریف می‌کند. فلاش‌بک آغاز می‌شود و «آسمان بلند» را می بینیم که در یک زمین بازی کهن مانند پر کاهی پرواز می‌کند و با نیزه‌اش یکی یکی سربازان پادشاه را می‌کشد. موسیقی حماسی چینی در پس زمینه به گوش می‌رسد. «آسمان بلند» کارش با سربازان تمام و آماده می‌شود که آن جا را ترک کند، اما کسی از پشت سر صدایش می‌زند. رو برمی‌گرداند و قهرمان داستان را می‌بیند که وی را به مبارزه می‌طلبد. موسیقی اوج می‌گیرد و باران شروع به باریدن می‌کند. دو طرف به سمت هم هجوم می‌برند و ناگهان همه چیز آهسته می‌شود و ژانگ ییمو تمام مدت نبرد را با اسلوموشن برگزار می‌کند. قطرات باران با سرعتی بسیار پایین به سمت زمین سرازیر می‌شوند و می‌توان برق شمشیر قهرمان قصه را دید که یکی یکی آن‌ها را می‌شکافد و به پیش می‌رود. ناگهان نیزه‌ی «آسمان بلند» از دستانش رها می‌شود و خز چسبیده به آن رقص کنان به زمین می‌افتد. قهرمان از پس دشمنش برمی‌آید و شکستش می‌دهد.

کتاب یک مرور سینمای معاصر چین اثر جمعی از نویسندگان انتشارات فارابی

۸. سکانس کشتار در راهرو / «رفیق قدیمی» (Oldboy)

رفیق قدیمی

  • کارگردان: پارک چان ووک
  • بازیگران: چوی مین سیک، یو جی تائه و کانگ هیه جونگ
  • محصول: ۲۰۰۳، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

«رفیق قدیمی» همواره یکی از نامزدهای کسب عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای کره‌ی جنوبی است. داستان فیلم از جایی شروع می‌شود که مردی توسط عده‌ای ناشناس، بدون هیچ توضیحی ربوده و برای ۱۵ سال در اتاقی با نهایت امنیت نگه داری می‌شود. این مرد اصلا خبر ندارد که به کدامین گناه در این جا نگه داشته شده و اصلا چه کسی این همه با او خصومت دارد که چنین کند. همین موضوع جنبه‌ای ویرانگر به فیلم بخشیده است. اصلا نمی‌توان پشت سر گذاشتن چنین تجربه‌ای را تصور کرد، آن هم بدون این که کسی پیدا شود و دلیلی برای این آدم‌ربایی به آن مرد بخت برگشته ارائه دهد که حداقل بداند برای چه ناگهان زندگی‌اش تباه شده است. پس از ۱۵ سال او از اتاقش آزاد می‌شود و به دنبال آدم‌رباها و هم‌چنین دلیل زندانی شدنش می‌گردد.

آن چه که فیلم «رفیق قدیمی» را تا به این اندازه در سرتاسر دنیا محبوب کرده، پیچش‌های داستانی حساب شده‌ی آن است که باعث شده حتی مخاطب سرسخت سینما هم نتواند آن‌ها را پیشبینی کند و حدس بزند در ادامه چه اتفاقی خواهد افتاد. به ویژه این که برخی از این پیچش‌ها چنان هولناک است که حتی بعد از وقوع هم نمی‌توان آن‌ها را باور کرد. از سوی دیگر فیلم خشونتی عریان دارد که ممکن است هر کسی را خوش نیاید.

زمانی فرا می‌رسد که شخصیت اصلی ماجرا برای پیدا کردن سرنخی، مجبور می‌شود به محل زندانی شدنش باز‌گردد. او به شکلی وحشیانه کسی را در آن محل بازجویی می‌کند و با به دست آوردن خرده اطلاعاتی، قصد خروج می‌کند. اما بازگشتش به این سادگی‌ها نیست و او باید برای فهمیدن چرایی حبس کشیدنش، حمام خون راه بیاندازد و از تمام وجوه انسانی خود جدا شود. به همین دلیل لشکری از دشمنان را در حین خروج، در برابرش می‌بیند. او فقط یک چکش در دست دارد و افراد طرف مقابلش به چوب و چماق مجهز هستند. راهرو هم باریک است و هیچ راهی برای فرار نیست و برای خروج حتما باید از این میان آنان بگذرد.

نبرد آغاز می‌شود، در حالی که کارگردان عامدانه دوربینش را در جایی می‌کارد که به لحاظ فیزیکی امکانش نیست و این چنین ادای دینی به منطق بازی های کامپیوتری می‌کند؛ دوربین با حذف یکی از دیوارهای طرفین راهرو، کل راهرو را در میانه قرار و به شکلی افقی نشانش می‌دهد، قهرمان داستان هم با همان چکش یکی یکی آن سیاهی لشکرهای بی هویت را از میان برمی‌دارد و جلو می‌رود. در واقع چیزی شبیه به همان بازی‌های ویدیویی قدیمی که در آن‌ها بزن بهادری یکی یکی از پس مردانی بی نام و نشان برمی‌آمد و جلو می‌رفت.

اما پارک چان ووک به همین هم قانع نیست. او گاهی کات می‌زند تا چهره‌ی درد کشیده‌ی مرد را به تصویر بکشد. تعداد هجومیان زیاد است و او دست تنها اما در نهایت بعد از کلی نمایش شتک زدن خون و دست و پای شکسته، راهی برای خروج پیدا می‌شود. در نهایت قهرمان داستان از آن ساختمان جهنمی خارج می‌شود، در حالی که پشته‌ای از مردان زخمی و بیهوش از خودش به جا گذاشته است و از تمام بدن خودش هم خون می‌چکد.

کتاب سینمای جدید کره جنوبی اثر مهدی صائبی

۷. رییس پلیس میامی بد موقع دسته گل به آب می‌دهد / «میامی وایس» (Miami Vice)

میامی وایس

  • کارگردان: مایکل مان
  • بازیگران: کالین فارل، جیمی فاکس، گونگ لی و نائومی هریس
  • محصول: ۲۰۰۶، آمریکا و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۶٪

«میامی وایس» حکایت غریبی در میان فیلم‌های مایکل مان دارد. ادای دین او به سریالی به همین نام که خودش هم در ساختنش دستی داشت، به روایت دو پلیس گره خورده که مجبور می‌شوند برای دستگیر کردن اعضای یک کارتل مواد مخدر و سر در آوردن از شیوه‌ی کار آن‌ها، به شکلی مخفیانه به تشکیلات آن‌ها نفوذ کنند. قطعا این داستان بارها و بارها در فیلم‌های مختلف به تصویر درآمده، اما آن چه که فیلم را به اثری متمایز تبدیل می‌کند، اول به توانایی تکنیکی مایکل مان در به تصویر درآوردن سکانس‌های مختلف بازمی‌گردد و دوم هم به نگاه ویژه‌ی او به جهان و مردان برگزیده‌ای که همواره در فیلم‌هایش وجود دارند.

مشکل دو پلیس داستان از جایی شروع می‌شود که یکی از آن‌ها با بازی کالین فارل به دستیار رییس تشکیلات روبه‌رو دل می‌بندند. از این به بعد ماموریت پیش روی وی و همکارش دیگر نه دستگیری عوامل کارتل، بلکه نجات دادن معشوق از چنگال این اژدهای هفت سر است، در حالی که قطعا نیروهای خودی هم تمایل به دستگیری او دارند. احتمالا در فیلمی معمولی شاهد مخالفت محکم همکار پلیس، با بازی جیمی فاکس بودیم که دوست ندارد این عشق دیوانه‌وار، ماموریتی چنین مهم را به خطر بیاندازد، اما او پس از چند بار مخالفت، می‌پذیرد که پشت دوستش درآید. اما مشکل این جا است که دشمنی در تشکیلات قاچاقچیان وجود دارد که از همان ابتدا به همه چیز مشکوک است و در نهایت هم پی به نقشه‌ی رفقا می‌برد. این دشمن، مشاور رییس کارتل است. ولی دو پلیس قصه، محموله‌ای عظیم از مواد مخدر طرف مقابل را در اختیار دارند. همین هم سبب می‌شود که این دشمن برای بازگرداندن آن محموله دخترک را برباید و آن‌ها را تحت فشار قرار دهد.

در نهایت لحظه‌ی مبادله فرا می‌رسد. پلیس همه جا را زیر نظر دارد و می‌خواهد که هم عوامل کارتل را دستگیر کند و هم دختر را نجات دهد. اما برای قهرمانان داستات نجات جان دختر و رساندنش به یک محل امن از همه چیز مهم‌تر است. محل قرار اسکله‌ای لب دریا است. همه در جای خود مستقر هستند و گوش به فرمان رییس پلیس. تاریکی هوا اجازه نمی‌دهد که کسی چیزی ببیند اما ناگهان سر و کله‌ی همان جناب مشاور پیدا می‌شود، در حالی که دختر را دست بسته به همراه دارد. مشاور از نحوه‌ی انجام شدن معامله صحبت می‌کند تا همه چیز به شکلی بی نقص انجام شود. هیجان در صحنه موج می‌زند.

اما رییس پلیس ناگهان و بدون آمادگی همه و با دیدن یک تیرانداز، دستور شلیک می‌دهد. همین دستور آن مکان را که به انبار باروت می‌ماند، روی هوا می‌فرستد. همه به سمت هم شلیک می کنند، در حالی که قهرمانان داستان تلاش دارند که هم دخترک را از زیر آن رگبار گلوله نجات دهند و هم به جایی برسانند که دست پلیس به وی نرسد. پس در واقع آن‌ها همزمان در حال انجام دو کار هستند، یکی نجات پیدا کردن از شر این تیراندازی و یکی هم فرار از دست همکاران و پنهان کردن دختر.

کتاب مخمصه اثر مایکل مان

۶. خودکار در برابر چاقو / «هویت بورن» (The Bourne Identity)

هویت بورن

  • کارگردان: داگ لیام
  • بازیگران: مت دیمون، فرانکا پوتنته، کریس کوپر و کلاو اوون
  • محصول: ۲۰۰۲، آمریکا، آلمان و جمهوری چک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

«هویت بورن» سینمای اکشن را از این رو به آن رو کرد. روایت عصیان یک مامور زبده و تبدیل شدنش به یک دشمن، توسط مت دیمون و شرکا به اثری نفس‌گیر تبدیل شده است. موفقیت فیلم باعث شد که دو دنباله هم بر آن ساخته شود که هر دو را پل گرین‌گرس ساخت. البته شاید با خود بگویید که فیلم قسمت چهارمی هم در این میان وجود دارد که در واقع درست است اما آن قسمت با حضور جرمی رنر به جای مت دیمون و البته نبودن پل گرین‌گرس در پشت فرمان هدایت فیلم، هر چه که هست، داستان جیسون بورن و مشقاتش برای زنده ماندن و البته رو کردن دست روسای سابقش نیست.

داستان فیلم اول به زمانی بازمی‌گردد که یک مامور زبده در عملیاتی حافظه‌اش را از دست داده است. او در جستجوی پیدا کردن هویتش است اما رفته رفته متوجه می‌شود که سابقا مامور بوده و حالا به یک مهره‌ی سوخته تبدیل شده و مامورین دیگری در صدد از بین بردنش هستند. در این راه او با دختری آشنا می‌شود و از وی کمک می‌گیرد. هر چه قصه جلو می‌رود، بر میزان تنش موجود در داستان اضافه می‌شود، چرا که هم حلقه‌ی محاصره‌ی اطراف شخصیت اصلی تنگ‌تر می‌شود و هم او بیشتر به فهمیدن آن چه که نباید، نزدیک‌تر می‌گردد.

سکانس مورد نظر ما جایی است که قهرمان درام با شخص همراهش به خانه‌ای امن می‌رود اما خبر ندارد که در آن جا کسی برای او کمین کرده است. جیسون بورن برای لحظاتی صدایی می‌شنود اما تصور می‌کند که بیش از حد وسواس به خرج می‌دهد، به همین دلیل هم چاقویی را که در دست دارد به زمین می‌اندازد. اما ناگهان مردی با طناب از پنجره‌ وارد می‌شود، در حالی که با مسلسلش مدام شلیک می‌کند. صدای شکستن شیشه، آرامش محیط را به می‌زند و پس از آن هم رگبار گلوله آغاز می‌شود.

جیسون با مرد درگیر می‌شود و اسلحه‌اش را به زمین می‌اندازد. حال هر دو با مشت و لگد به جان هم می‌افتند، در حالی که هر دو آشکارا در مبارزه توانا هستند. مرد ناگهان چاقویی بیرون می‌آورد و جیسون که بعد از چند ضربه به سمت میزی کشانده شده، روی آن میز به دنبال چیزی برای مقابله می‌گردد، اما فقط یک خودکار بیک پیدا می‌کند. مبارزه ادامه می‌یابد، جیسون خودکار را در دستان مرد فرو می‌کند و زخمی به وی می‌زند. بعد از آن در حالی که سعی می‌کند اطلاعاتی از وی به دست آورد، با فرارش روبه‌رو می‌شود؛ مرد خود را دیوانه‌وار از پنجره به بیرون می‌اندازد.

تابلو شاسی مدل بازیگر مت دیمون Matt Damon کد83HZ

۵. نبرد پشت دروازه‌ها / «ارباب حلقه‌ها: دو برج» (The Lord Of The Rings: The Two Towers)

ارباب حلقه‌ها

  • کارگردان: پیتر جکسون
  • بازیگران: الایجا وود، ویگو مورتنسن، اندی سرکیس، ایان مک‌لین و کریستوفر لی
  • محصول: ۲۰۰۲، نیوزیلند، آلمان و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

«ارباب حلقه‌ها: دو برج» اگر به لحاظ محبوبیت به پای دو قسمت دیگر این مجموعه نرسد، حتما به لحاظ سکانس‌های اکشن و نمایش رودررویی تمام قد جبهه‌ی خیر و شر یک سر و گردن بالاتر از آن‌ها است. به ویژه سکانس نبرد میان سپاهیان اورک‌ها که سارومان تدارک دیده با اهالی روهان که حماسه‌ای باشکوه از نمایش مقاومت همه‌ی جانبه‌ی سمت خوب ماجرا در برابر سیاهی‌ها و پلیدی‌های نیروی اهریمنی داستان است.

قبل از حرکت اهالی روهان به سمت استحکامات Helm’s Deep، گاندولف به همه قول می‌دهد که بازخواهد گشت. او خبر می‌دهد که پس از سپری کردن شب و در حین طلوع آفتاب به سمت قله‌ای روبه‌روی دژ نگاه کنند تا رسیدن کمک و امید را ببینند. پس از گفتن این چند جمله از همه جدا می‌شود. اهالی روهان به قلعه می‌رسند و وارد می‌شوند. ظاهرا تا به حال کسی موفق نشده که وارد این قلعه شود و همین کمی به این مردمان درمانده امیدواری می‌دهد، اما سارومان ارتشی بزرگ از اورک‌ها تدارک دیده که توانایی حمله به هر جایی را دارد. آن‌ها تشنه‌ی خون هستند و از هیچ چیز هم ترسی ندارند.

شب فرا می‌رسد و خورشید پهنه‌ی آسمان را رها می‌کند. افراد ارتش روهان به همراه تعدادی از قهرمانان ما منتظر سررسیدن دشمن باقی می‌مانند. در این بین گروهی از افراد نخبه‌ی ارتش الف‌ها هم از راه می‌رسند تا در این نبرد دوش به دوش انسان‌ها قرار بگیرند و اتحادی میان انسان‌ها و الف‌ها رقم بزنند. پیتر جکسون شوخی کوچکی هم در این حین با قد کوتاه گیملی به عنوان تنها دورف آن جا می‌کند که نمی‌تواند روبه‌رویش را ببیند.

لگالوس و گیملی قراری با هم می‌گذارند؛ آن‌ها بر سر این که چه کسی اورک‌‌های بیشتری خواهد کشت، شرط ‌بندی می‌کنند. پیتر جکسون از طریق همین تمهید کوچک موفق می‌شود، سکانس مفصل پر از خون و خونریزی که در ادامه می‌آید، را مفرح کند و کمی از زهرش بکاهد. ارتش اورک‌ها از راه می‌رسد اما تعداد سربازانش بسیار بیشتر از آن چیزی است که در ابتدا تصور می‌شد. یاران وفادار در برابر خود دشتی را می‌بینند که از نور مشعل‌های سپاه روبه‌رو کاملا روشن شده است.

حمله آغاز می‌شود. اورک‌ها به سمت دیوار استحکامات می‌دوند و سعی می‌کنند که نردبان‌هایی را به کناره‌ی بیرونی دیوار قلعه بچسبانند. نبردی پر از خونریزی در می‌گیرد. هر تلاش اورک‌ها توسط سپاهیان روهان دفع می‌شود. از سوی دیگر کسانی از اورک‌ها سعی می‌کنند که با دژکوبی در قلعه را بشکنند. آراگون نقشه‌ای می‌ریزد و جلوی آن‌ها را می‌گیرد. اما ظاهرا قلعه نقطه ضعفی دارد. همان نقطه ضعف سبب ورود اورک‌ها به قلعه می‌شود اما رفقا خود را نمی‌بازند و با تمام وجود دفاع می‌کند، در این بین لگالوس و گیملی هم در حال شمردن تک تک کسانی هستند که از پا درآورده‌اند. به نظر پیروزی با سپاهیان روهان است، آفتاب طلوع می‌کند و گاندولف با نیروی کمکی و تعداد زیادی سوار از فراز تپه‌ای به سمت پایین می‌تازد.

کتاب ارباب حلقه ها اثر جی. آر. آر تالکین - دو برج

۴. کاری که فقط تام کروز می‌تواند انجام دهد / «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» (Mission: Impossible – Ghost Protocol)

ماموریت غیرممکن

  • کارگردان: برَد بِرد
  • بازیگران: تام کروز، سایمون پگ، پائولا پتن، جرمی رنر و لئا سیدو
  • محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

تام کروز در طول این بیش از دو دهه‌ای که از فیلم اول «ماموریت غیرممکن» به کارگردانی برایان دی‌پالما می‌گذرد، کاری کرده که عملا نتوان فیلمی با محوریت قهرمان این فرنچایز یعنی ایتن هانت ساخت که او در آن نقشی نداشته باشد. «ماموریت غیرممکن» بر خلاف مجموعه‌ فیلم‌های جیمز باند (که به لحاظ داستاتی و حتی استفاده از الگوهای مختلف شباهت‌های انکارناپذیری به هم دارند) اصلا بدون تام کروز معنا ندارد و گرچه در طول دهه‌ها بازیگر نقش جیمز باند عوض شده و این فرنچایز کم و بیش با موفقیت به مسیرش ادامه داده اما نمی‌توان این موضوع را درباره‌ی قهرمان «ماموریت غیرممکن» هم صادق دانست.

فیلم «ماموریت غیرممکن: پروتوکل شبح» چهارمین فیلم این مجموعه است و این بار داستان ایتن هانت و همکارانش را روایت می‌کند که سعی می‌کنند از شکل‌گیری یک جنگ اتمی تمام عیار جلوگیری کنند. مانند هر فیلم دیگر این مجموعه، این یکی هم پر از سکانس‌های اکشن خوش ساختی است که قطعا تماشای هر یک، مخصوصا بر پرده‌ی سینما، حسابی هوش‌ از سر مخاطبش می‌پراند. اما سکانس مورد بحث ما چیز دیگری است؛ سکانسی که نام تام کروز را وارد کتاب‌ رکوردها می‌کند.

ایتن و گروهش برای ردگیری یک سرنخ به شهر دوبی رسیده‌اند و بعد از چند اتفاق ریز و درشت و پشت سر گذاشتن چند ماجرا، مجبور به انجام عملیاتی خطرناک می‌شوند. لازمه‌ی انجام این ماموریت معلق ماندن در قسمت بیرونی بلندترین برج دنیا و طی کردن مسیری روی دیواره‌ی بیرونی آن است؛ عملیاتی که رسما غیرممکن و خودکشی به نظر می‌رسد. اما برای ایتن کار غیرممکن وجود ندارد. او وسایلی تدارک می‌بیند، از پنجره‌ی اتاقی در ارتفاعی غیرقابل باور خارج می‌شود، به وسیله‌ی تکنولوژی یک دستکش ویژه به  پنجره می‌چسبد، شروع به بالا و پایین رفتن می‌کند و ماموریت را به سرانجام می‌رساند. قطعا می‌دانید که تام کروز خودش این سکانس را بازی کرده و پای هیچ بدلکاری هم در میان نبوده است. این نقش‌آفرینی چنان سر و صدا کرد که چند ماهی نقل هر محفل سینمایی شود.

ظاهرا تام کروز برگ برنده‌ی دیگری هم در فیلم تازه‌ی این مجموعه که قرار است در سال ۲۰۲۳ اکران شود، رو کرده که این بار پریدن از روی یک موتور سیکلت در دره‌ای عمیق است و آن چنان که شاهدان گفته‌اند، این یکی بزرگترین کار او تا به امروز است. باید منتظر ماند و دید و بعدا قضاوت کرد.

تابلو مدل ماموریت غیرممکن

۳. کشتار در خانه‌ی برگ‌های آبی / «بیل را بکش: قسمت اول» (Kill Bill: Vol. 1)

بیل را بکش

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • بازیگران: اوما تورمن، لوسی لیو و دیوید کارادیان
  • محصول: ۲۰۰۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

علاقه‌ی کوئنتین تارانتینو به سینمای رزمی هنگ کنگ بر کسی پوشیده نیست. حال او شکل و شمایل آن فیلم‌ها را قرض گرفته و با چاشنی وسترن‌های اسپاگتی در هم آمیخته تا نتیجه‌ی کار یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر تا به امروز باشد. «بیل را بکش: قسمت اول» برخوردار از یکی از جذاب‌ترین قهرمان‌های حال حاضر سینما هم هست که با پرداخت فانتزی تارانتینو جلوه‌هایی افسانه‌ای هم پیدا کرده؛ زنی با توانایی بسیار در شمشیرزنی که دشمنانی دارد و در عطش انتقام مرگ همسر و فرزندش می‌سوزد.

فیلم از زمانی شروع می‌شود که «عروس» یا همان قهرمان داستان بعد از چهار سال بیهوشی و کما تصمیم گرفته که دست به انتقام بزند و تمام افرادی را که در روز مجلس عروسی‌اش باعث قتل شوهر و فرزندش شده‌اند، پیدا کند و یکی یکی از بین ببرد. عروس تک تک دشمنانش را کشته و حال می‌خواهد او- رن ایشی را از بین ببرد که در ژاپن زندگی می‌کند. او برای این کار ابتدا به اوکیناوا در ژاپن سفر می‌کند و نزد هاتوری هانزو، از اساطیر ساختن شمشیر سامورایی می‌رود. هاتوری هانزو قسم خورده که دیگر هیچ‌‌گاه شمشر نسازد اما وقتی می‌فهمد که پای انتقام از بیل، یعنی شاگرد سابقش وسط است، یک ماه تمام وقت می‌گذارد و بهترین شمشیرش را می‌سازد.

عروس رد او- رن را تا یک رستوران مجلل در توکیو می‌زند. رستورانی که نامش «خانه‌ی برگ‌های آبی» است. عروس وارد رستوران می‌شود، در حالی که یک لباس ورزشی زرد رنگ شبیه به لباس بروس لی در فیلم «بازی مرگ» (Game Of Death) به تن دارد. عروس بعد از کشتن تعداد زیادی از افراد یاکوزا یا همان محفظان او- رن، در نهایت در برابر خود وی قرار می‌گیرد و نبرد آغاز می‌شود. حال در جایی شبیه به حیاط رستوران با محیطی شبیه به یک باغ هستیم و برفی سبک هم می‌بارد. او- رن با آن لباس سفید رنگش، در برابر عروس زرد پوش در آن سفیدی خیره کننده، مانند یک حرفه‌ای تمام عیار مبارزه می‌کند و در نهایت عروس موفق می‌شود که با شکافتن فرق سر دشمنش او را از پا دربیاورد. سرخی خون، سفیدی برف محوطه را پوشانده و عروس آن حیاط را آرام ترک می‌کند و جنازه‌ی دیگری پشت سرش باقی می‌گذارد.

کتاب کوئنتین تارانتینو و فلسفه اثر ریچارد گرین و کی و سلیم محمد انتشارات لگا

۲. سرانجام تعقیب آغاز می‌شود / «مد مکس: جاده خشم» (Mad Max: Fury Road)

مد مکس

  • کارگردان: جرج میلر
  • بازیگران: تام هاردی، شارلیز ترون
  • محصول: ۲۰۱۵، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

آخرالزمان و بی قانونی و هرج و مرج ناشی از آن، جان می‌دهد برای آدم بی کله‌ای مانند جرج میلر تا چند ماشین و آدم‌هایی تیپا خورده و سرد و گرم کشیده را جلوی دوربینش قرار دهد و ضیافتی از مرگ و مثله شدن تک تک آن‌ها ترتیب دهد و همه را طوری برگزار کند که انگار چاره‌ای جز این نیست و بر خلاف ظاهر، اتفاقا خوش هم می‌گذرد. از نما به نمای فیلم چنین بر می‌آید که جرج میلر همه‌ی پلان‌ها را با لذتی وصف ناشدنی ساخته، نه با حسابگری و دو دو تا چهار تا کردن معمول سینماگران دیگر. به همین دلیل است که هر چیز دیوانه‌واری که به نظرش جذاب آمده، در فیلم قابل مشاهده است.

جرج میلر داستانی یک خطی بر اساس شخصیت‌ مد مکس قدیمی‌اش که در دهه‌های هفتاد و هشتاد میلادی با حضور مل گیبسون و در کشور استرالیا ساخته بود، طراحی کرده و تا توانسته در دل آن بزن بزن و اکشن و تعقیب و گریز ریخته است. او در واقع داستان را فرع بر اکشن فیلمش قرار داده و از اهمیت سکانس‌های پر برخورد به خوبی آگاه بوده است. در این میان شخصیت زنی با بازی شارلیز ترون هم به فیلم اضافه کرده. همه‌ی این‌ها دست به دست هم داده تا «مد مکس: جاده‌ی خشم» به مهم‌ترین فیلم اکشن یک دهه‌ی گذشته‌ی سینما تبدیل شود.

سکانس مورد نظر ما به همان لحظه‌ی شروع این تعقیب و گریز ربط دارد. همان جا که ناگهان علم‌ها برافراشته می‌شوند و جهان زیر و زبر می‌گردد و کسانی سوار بر یک کامیون به دل صحرا می‌زنند و دیگرانی در تعقیبشان؛ به همان لحظه‌ی آغاز همه چیز، به همان لحظه که طوفانی از رد جای ماشین‌ها بر زمین درمی‌گیرد، زمانی که دیگر بازگشتی در کارش نیست و هر دو طرف هم به خوبی این را می‌دانند. اما تکلیف و من و شمای مخاطب از همین لحظه روشن می‌شود؛ همه آرام در صندلی خود با خیالی آسوده فرو می‌رویم، چرا که جرج میلر آن چنان این لحظه‌ی مهم را باشکوه و بی نقص برگزار می‌کند که خیالمان از تماشای یک فیلم معرکه، راحت می‌شود.

۱. به خاطر یک مشت دلار / «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight)

شوالیه تاریکی

  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: کریستین بیل، هیث لجر، گری الدمن، مورگان فریمن، مایکل کین و آرون اکهارت
  • محصول: ۲۰۰۸، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

کریستوفر نولان سکانس ابتدایی فیلم «شوالیه تاریکی» را به یکی از مهیج‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما تبدیل کرده است. این سکانس همه‌ی نقاط قوت یک فیلم اکشن را یک جا با هم دارد. هم به قدر کافی مرموز است، هم خبر از نقشه‌ای دقیق می‌دهد، هم ابعاد اتفاقات آن به اندازه‌ی کافی بزرگ است، هم یقه‌ی مخاطب را می‌چسبد و رها نمی‌کند و هم در پایانش پیچشی دارد که غافلگیر کننده است.

اما نکته‌ی مهم‌تری در این سکانس وجود دارد که همان معرفی نقش منفی داستان به شکلی تمام عیار است، تصور نمی کنم که بهتر از این می‌شد جوکر را معرفی کرد. جوکر فیلم «شوالیه تاریکی» مغز متفکر اصلی پشت این سرقت است. اما او اصلا به پول اهمیتی نمی‌دهد و قرار است که با آن سرقت کار دیگری انجام دهد. در واقع او هم می‌خواهد توجه دشمنش یعنی بتمن را به خود جلب کند و هم توجه تمام خلافکاران شهر را. به همین دلیل هم پایان این سکانس چنین شوکه کننده است.

سرقت آغاز می‌شود. کسانی ماسک بر صورت به بانکی حمله می‌کنند. پس از هر مرحله، یکی از سارقان توسط همراهش کشته می‌شود. قاتل قبل از قتل، از کسی سخن می‌گوید، از کسی که دستور این قتل‌ها را صادر کرده اما نامی از آن مرد نمی‌آورد. کسی در بانک سعی می‌کند قدم علم کند و سارقان را عقب براند. اما قهرما‌بازی او دوامی ندارد. از سوی دیگر به نظر سرقت تمام شده و حال باید تنها بازمانده‌ی آن کشت و کشتار فرار کند. اما او نقابش را کنار می‌زند و جوکر نمایان می‌شود. بعد از یک سخرانی غرا، اتوبوسی به دیوار بانک می‌کوبد و جوکر راننده‌ی آن را که به نظر راننده‌ی فرارشان است، به قتل می‌رساند. حال خودش سوار بر اتوبوس به همراه پول‌ها خارج می‌شود.

همه چیز آن قدر بی نقص برنامه‌ریزی شده که اتوبوس حامل او به کاروانی از اتوبوس‌هایی هم‌شکل می‌رسد. دوربین عقب می‌کشد و دیگر حتی من و شما هم نمی‌توانیم اتوبوس سارق ماجرا را از بقیه تشخیص دهیم، چه رسد به نیروی پلیس. می‌بینید که سکانس افتتاحیه‌ی فیلم «شوالیه تاریکی» نه تنها مهیج است، بلکه چندباری هم به من و شمای مخاطب، رو دست می‌زند.

کتاب سینمای کریستوفر نولان اثر جکلین فربی انتشارات چترنگ