مجموعه ای از زیباترین شعرهای ناب حزین لاهیجی (محمدعلی بن ابوطالب) معروف به شیخ علی حزین و متخلص به حَزین شاعر، عارف و دانشمند ایرانی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام
***
ای نام تو زینت زبانها
حمد تو طراز داستانها
******
هر چند که ما رهرو و دنیا راه است
در راه نشستن خطر آگاه است
******
گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟
از شاخ گل به خاک فتاد و تپید و مرد!
******
به باغ راهِ خزان و بهار نتوان بست
به رویِ بخت درِ روزگار نتوان بست
******
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ
قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ
******
پر می زند از شوق تو، آغوش نظره
******
داغ سودای تو دارد، دل دیوانهٔ ما
******
دوبیتی های ناب حزین لاهیجی
آن غنچه که نشکفت به گلشـن، شـب ماسـت
کامی که روا نمی شود، مطلـب ماسـت
در عشـق دو چیز اسـت که پایانـش نیسـت:
اوّل، سـرِ زلـفِ یار و آخر شبِ ماست …
******
س از ما تبره روزان روزگاری میشود پیدا
قفای هر خزان آخر بهاری میشود پیدا
مکش ای طور با افسرده حالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا
******
فسانه شبِ غم را چراغ می فهند
زبانِ آهِ مرا گوشِ داغ می فهمد
به وصل در غمِ هجران نشسته بلبل ما
فریبِ عشوه فروشانِ باغ می فهمد…
******
رباعیات حزین لاهیجی
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما
در راه تو خاک شد دل و دیدهٔ ما
هجران تو بود، گفتمت تا دانی
تاراجگر بساط برچیدهٔ ما
******
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟
ای ساقی جان آب بقای توکجاست؟
گیرم دل ما از نظر افتادهٔ توست
گیرایی مژگان رسای تو کجاست؟
******
در کار زمانه هر که بیکارتر است
از عاقبت کار خبردارتر است
از باده ی غفلت از غم دهر ، حزین
هشیارتر است هرکه سرشارتر است
******
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست
وضعی خوشتر ز چشم پوشیدن نیست
دانی ز چه پا کشیده ام در دامان؟
دنیا تنگ است، جای جنبیدن نیست
******
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت
دلدار، در امیدواران زد و رفت
بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت
گل، خنده به وضع روزگاران زد و رفت
******
اندوه جهان و شادمانی همه هیچ
سرمایهٔ روزگارِ فانی همه هیچ
یاد این سخن از تجربه کاران دارم
غیر از غم یار جاودانی همه هیچ
******
معروف ترین اشعار حزین لاهیجی
گل بی تو مرا به دیده خار است
هر سبزه چو تیغِ آبدار است
از نقشِ قدم بسی فزونتر
در راه تو چشمِ انتظاز است
چون لاله زداغِ دوریِ تو
خونِ دل و دیده در کنار ست
دریاب به پرسشی حزین را
کز لعلِ لبِ تو در خمار است
******
گاهي به نگاهي دلِ ما شاد نكردي
حيف از تو كه ويرانه آباد نكردي
صد بار ز گلزار خزان آمد و گل رفت
وين مرغ اسير از قفس آزاد نكردي
اي خسروِ شيريندهنان اين نه وفا بود
يك رهگذري جانب فرهاد نكردي
بسيار مبال اي شجر واديِ ايمن!
يك جلوه چو آن حسنِ خداداد نكردي
بايد ز تو آموخت حزين رشك محبّت
لبريزِ فغان بودي و فرياد نكردي
******
عشق اگر یار شود ،سود و زیان این همه نیست
سرِ جانانه سلامت ،غم جان این همه نیست
بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند
حاصل علم و عمل در دو جهان این همه نیست
ای که مستغرقِ اندیشه بحریّ و سراب!
یک دم از خویش برآ، کون و مکان این همه نیست
جلوۀ کاغذِ آتش زده دارد جگرم
داغِ حسرت به دل لاله ستان این همه نیست
رشته اُلفت ما و تو بود زودگُسل
فرصت صحبت مهتاب و کتان این همه نیست
حسرت از دیدۀ حیرت زدۀ خود دارم
چشم آیینه به رویت نگران این همه نیست
آفرین بر قلم فیض رسان تو ، حزین!
رگ ابری به چمن ژاله فشان این همه نیست
******
خوش آن عاشق که شیدای تو باشد
بیابانگردِ سودای تو باشد…
گریبانگیرِ زهدِ پارسایان
نگاهِ باده پیمای تو باشد
شود دوزخ گلستانِ خلیلم
اگر در دل تمنّای تو باشد…
******
تا عشق تو دلرباست ما را
بیداد تو جانفزاست ما را
چون لاله دل به خون تپیده
با داغ تو، آشناست ما را
گستاخ به سنبلت وزیده
صد عربده با صباست ما را
صد میکده خون به ساغر دل
زان لعل کرشمه زاست ما را
صد شور به جیب داغ ناسور
زان طرّهٔ مشکساست ما را
دل بی تو چو شیشهٔ شکسته
در گریهٔ های هاست ما را
گل گوش نمی دهد به بلبل
تا خامه سخن سراست ما را
جمشید جهان متاع فقریم
دل جام جهان نماست ما را
از کاوش غمزه، شکوه ای نیست
داد از دل بی وفاست ما را
بخروش حزین که ناله تو
با گوش، خوش آشناست ما را
******
شعرهای حزین لاهیجی
ماییم و دل و آرزوی یار و دگر هیچ
قاصد برسان مژده دیدار و دگر هیچ
هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان
دل مانده ،همین عقدۀ دشوار و دگر هیچ
ما از طمع وصل تو در عشق گذشتیم
بگذر ز هماغوشی اغیار و دگر هیچ
مستی است که درمان دل سوخته ماست
ساقی برسان ساغر سرشار و دگر هیچ
برتاب حزین از دو جهان دیده دل را
عشق است در این دایره در کار و دگر هیچ
******
کوته نظران زلفٍ سیهکار ندانند
این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند
جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند…
دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند
******
ای وای بر اسیــری کز یاد رفته باشــد
در دام مـانده باشـد صیـاد رفتـه باشـد
آه از دمــی که تــنها با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد
آواز تـیشــه امشــب از بیستـون نــیامـد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
خونش به تیـغ حســرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفتـه باشــد
از آه درد نــاکـی سـازم خـبـر دلـت را
وقتی که کوه صبرم بر بـاد رفته باشـد
رحــم از بر اسیری کـز گرد دام زلفـت
با صد امـیدواری نـاشـاد رفتــه باشـــد
شـادم که از رقـیبـان دامن کشـان گذشتـی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشـد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشتـه باشـد فرهـاد رفتـه باشـد
******
در عشق به رنگ دگر روزگار ما
تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل
بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
ابر بهار در عرق شرم غوطه زد
از مایه داری مژهٔ اشکبار ما
مانند گرد گز رم آهو شود بلند
آرام می رود ز دل بی قرار ما
رفتیم و مانده است به جا چون قلم حزین
بر صفحهٔ زمانه سخن یادگار ما