گزیده بهترین اشعار کوتاه و بلند نظامی گنجوی

گزیده بهترین اشعار کوتاه و بلند نظامی گنجوی

گلچین زیباترین شعرهای حکیم نظامی گنجوی شاعر قرن ششم در مورد عشق، خدا و ایران در قالب اشعار کوتاه، بلند، دوبیتی و تک بیتی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

خردمند آن بود کو در همه کار
بسازد گاه با گل گاه با خار

******

هرکه ز آموختن ندارد ننگ
در برآرد ز آب و لعل از سنگ
و آنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش‌ آموزی

******

می و معشوق و گلزار و جوانی
ازین خوش تر نباشد زندگانی
تماشای گل و گلزار کردن
می لعل از کف دلدار خوردن
حمایل دست ها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار
به دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتن
گه آوردن بهار تر در آغوش
گهی بستن بنفشه بر بناگوش
گهی در گوش دلبر راز گفتن
گهی غم‌ های دل پرداز گفتن
جهان اینست و این خود در جهان نیست
و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست

******

هر که تو بینی ز سپید و سیاه
بر سر کاریست در این کارگاه
جغد که شومست به افسانه در
بلبل گنجست به ویرانه در
هر که در این پرده نشانیش هست
در خور تن قیمت جانیش هست

******

ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم

******

پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم

******

گر اندیشه کنی از راه بینش
به عشق است ایستاده آفرینش
گر از عشق آسمان آزاد بودی
کجا هرگز زمین آباد بودی
چو من بی‌ عشق خود را جان ندیدم
دلی بفروختم جانی خریدم

******

دریاب که مبتلای عشقم
و آزاد کن از بلای عشقم

******

به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید
در چاره‌ سازی به خود در مبند
که بسیار تلخی بود سودمند
نفس به کز امید یاری دهد
که ایزد خود امیدواری دهد

******

نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می‌گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست؟
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چکار است
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش می‌ترسی از کس
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی

******

چه خوش نازی است ناز خوبرویان

******

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
که بی او گل نخندید، ابر نگریست

******

شب بی گهست ای ماه من، مهمان من شو ساعتی
هم خانه عشق توام، هم‌ خان من شو ساعتی
بنگر به روی زرد من، وز سینه بنشان گرد من
تا چند باشی درد من؟ درمان من شو ساعتی
ای چشمه حیوان به لب، وی زندگانی را سبب
چون جانم آوردی به لب، جانان من شو ساعتی
ای چتر مه گیسوی تو، طغرای مه ابروی تـو
ای من غلام روی تو، سلطان من شو ساعتی

******

چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد

******

نروید تخم کس بی‌ دان عشق
کس ایمن نیست جز در خان عشق

******

زین سان که منم بی تو دور از تو مبادا کس
نه دسترسی بر تو نه بی تو شکیبایی

******

مجنون که بلند نام عشقست
از معرفت تمام عشقست
تا زنده به عشق بارکش بود
چون گل به نسیم عشق خوش بود
واکنون که گلش رحیل یابست
این قطره که ماند از او گلابست
من نیز بدان گلاب خوشبوی
خوش می‌ کنم آب خود در این جوی