گزیده اشعار عاشقانه جیحون یزدی شاعر معروف ایرانی

گزیده اشعار عاشقانه جیحون یزدی شاعر معروف ایرانی

گزیده ای از زیباترین اشعار جیحون یزدی مشهور به تاج‌ الشعرا و متخلص به جیحون شاعر معروف یزدی را گردآوری کرده ایم که می توانید برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام استفاده کنید.

***

مطرب از وصف لبت تا که بیانی دارد
به حقیقت سخنش لطفی و جانی دارد

******

دیشب حکایت از سر زلف نمود دل
شب را دراز دید و هوای فسانه کرد
دردا که پیکهای مرا حسن آن نگار
دیوانه کرد و باز بسویم روانه کرد
نقش رخ تو از دل جیحون نمیرود
این طرفه آتشی است که درآب خانه کرد

******

سرخی کفشت ای مه از خون عاشقان است
کاری نمی توان کرد پای تو در میان است

******

مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سها لب، مشتری غبغب، هلال ابروی و مه پیکر
چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گلبیز و حالت خیز و سحر انگیز و غارتگر
دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر
چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بستان
نشیند تـرش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر
چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم
ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر

******

یار اگر نیست وفادار چه فرق از اغیار
باغ اگر نیست طرب زا چه تفاوت ز قفس

******

کی دست ز دامنت بدارم
صد بار زنند اگر بدارم
بالای تو گر بلاست ایکاش
میگشت پر از بلا کنارم

******

شعر جیحون یزدی درباره علی اصغر

ای حرم کعبه‌ ‏ات ز حلقه به گوشان
وی دل دانای تو زبان خموشان
با تو که گفت از حسین چشم بپوشان
خاصه در آن دم که اهل بیت خروشان
نزدش با اصغر آمدند معجل
گفتند کاین طفل، کو چو بحر بجوشد
نیست چو ما کز عطش به صبر بکوشد
اشک بپاشد چنان‌ که خاک بپوشد
رخ بخراشد چنان که جان بخروشد
جز به کفی آب، عقده ‏اش نشود حل
هی به فغان خود ز گاهواره پراند
مادر او هم زبان طفل نداند
نه بودش شیر تا به لب برساند
نه بودش آب تا به رخ بفشاند
مانده به تسکین قلب اوست معطل
گاهی ناخن زند به سینه‌ ی مادر
گاهی بی‌ جان شود به دامن خواهر
باری از ما گذشته چاره‌ ی اصغر
یا بنشانش شرار آه چو آذر
یا ببرش همرهت به جانب مقتل
شه ز حرم‌ خانه‌‏ اش ربود و روان شد
پیر خرد هم‌ عنان بخت جوان شد
زان پدر و زان پسر به لرزه جهان شد
آمد و آورد، هر طرف نگران شد
تا به که سازد حقوق خویش مدلل
گفت که ای قوم روح پیکرم است این
ثانی حیدر، علی اصغرم است این
آن همه اصغر بدند، اکبرم است این
حجت کبرای روز محشرم است این
رحمی، کش حال بر فناست محول
او که بدین کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد
بلکه بس افسرده است و آه ندارد
جای دهید آن که را پناه ندارد
پیش کز ایزد برید کیفر اکمل
ناگه از آن قوم از سعادت محروم
حرمله‌ اش راند تیر کینه به حلقوم
حلق ورا خست و جست بر شه مظلوم
وز شه مظلوم آن سه‌ شعبه‌ ی مسموم
رد شد و سر زد ز قلب احمد مرسل
طفلی کز تشنگی به غم شده مدغم
جست و برآورد دست و خست رخ از غم
گردن و سر، گاه راست کرد و گهی خم
شه ز گلویش کشید تیر و همان دم
ملک جهان بر جنان نمود مبدل

******

با آفتاب رویت ماه چهارده تافت
بنگر زسست عقلی دارد چه سخت روئی

******

ای ورق عشق تو دفتر آیین من
موی تو و روی تو کفر من و دین من
تا بودم در نظرت قامت تو جلوه گر
نیست بسرو سهی الفت و تمکین من

******

ایماه گلت را مگر از زهره سرشتند
یا برلب تو طالع داود نوشتند
آن قوم که با چون تو جوانند هم آغوش
خود پیر نگردند که از اهل بهشتند
عشاق ترا موی سیه یافت سپیدی
یعنی فلکش پنبه نمود آنچه که رشتند
آن جا که زند موکبه حسن تو خرگاه
شاهان همه فرمان برو خوبان همه زشتند
شد مصحف خوبی چو برخساران تو نازل
زابروی تو سر لوح وی ازمشک نوشتند
تا گرد لبت رست خط سبز تو گفتم
خرما نتوان خورد از این خار که کشتند
وصل تو و مداحی شهزاده بهشتست
جیحون چه توان کرد که اغیار نهشتند

******

تا کی دم پستی و بلندی بزنیم
از حادثه درد دردمندی بزنیم
بنشین به بساط تا نشاطی بکنیم
بر خیز برندی که برندی بزنیم