به نقل از دیجیکالا:
گراهام گرین یکی از پر خوانندهترین رماننویسان بریتانیایی قرن بیستم بود که محبوبیت غیرمعمول کتابهایش، تا حدی به دلیل تولید فیلمهای هیجانانگیز او در باب جنایات و دسیسهها است، اما مهمتر از آن او به خاطر استعدادهای فوقالعادهاش بهعنوان یک داستاننویس و انتخابهای استادانهاش دربارهی استفادهاش از دیالوگهای واقعگرایانه در روایتهایش به شهرت رسید. کتاب «قدرت و جلال» که بهعنوان بهترین و محبوبترین اثر گرین شناخته میشود، تصویری از آزار و شکنجه مسیحیان در مکزیک در اوایل قرن بیستم را ارائه میدهد. درواقع این اثر بینظیر، منبعی برای تفکر در مورد آموزههای کلیسای کاتولیک فراهم میکند.
دربارهی نویسندهی کتاب «قدرت و جلال»
گراهام گرین، با نام کامل هنری گراهام گرین، رماننویس، داستاننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار انگلیسی، متولد ۲ اکتبر ۱۹۰۴ در هرتفوردشایر انگلستان است. او در دنیایی بزرگ شد که در آن وظیفه، سنت و فضایل اخلاقی در تربیت پسر نقش اصلی را داشتند. پدرش «چارلز گرین»، مدیر مدرسهی شبانهروزی معروفی بود که گرین در آن تحصیل میکرد. به همین دلیل از گراهام همیشه انتظار میرفت که رفتاری مثالزدنی از خود نشان دهد و همچنین از او میخواستند که نام دانشآموزانی که بدرفتاری میکنند را به پدرش گزارش دهد.
گرین پس از تحصیل در کالج بالیول در آکسفورد، تا حدی تحت تاثیر همسرش ویوین دیرل-براونینگ، به آئین کاتولیک رومی گروید. سپس او به لندن نقلمکان کرد و تا سال ۱۹۳۰ برای روزنامهی تایمز بهعنوان ویراستار مشغول به کار شد. او پس از موفقیت اندکی که از اولین رمانش به نام «انسان و درونش» به دست آورد، تایمز را ترک نمود و تا سال ۱۹۴۰ بهعنوان منتقد فیلم و تدوینگر ادبی برای تماشاچی کار کرد. این نویسنده در سه دههی بعدی، بهعنوان یک روزنامهنگار آزاد، سفرهای گستردهای داشت و مکانهای زیادی را برای رمانهایش جستجو میکرد.
گرین در طول جنگ جهانی دوم و بهعنوان یک مامور آزاد تا دههی ۱۹۷۰، کارهای جاسوسی زیادی انجام داد. اگرچه برای یک رماننویس غیرعادی بود که بهعنوان یک مامور اطلاعاتی پولی خدمت کند، اما برایش غیرعادی نیست که دربارهی جاسوسان بنویسد؛ کاری که گرین در طول زندگی خود بهکرات انجام داد.
نگرانی اصلی گرین مبارزات اخلاقی و معنوی درون افراد است؛ رمانهای اولیهاش اروپای رکود زده را به تصویر میکشد که به سمت فاشیسم و جنگ در حرکت است، درحالیکه بسیاری از رمانهای بعدی او در مناطق دورافتادهای اتفاق میافتند که دستخوش جنگها، انقلابها یا دیگر تحولات سیاسی هستند.
گرین بیش از بیستوپنج رمان در زندگی خود نوشت و همچنین فیلمنامه و تریلر تحسینشدهی «مرد سوم» را نوشت. او دو بار در فهرست نهایی جایزهی نوبل ادبیات قرار گرفت و نشان شایستگی بریتانیا را در سال ۱۹۸۶ دریافت کرد. برخی از رمانهای او داستانهای هیجانانگیز و برخی دیگر داستانهای جدیتر بودند، اما تقریبا همهی شخصیتهای داستانهایش عمیقا پریشانی را در تنگنای دوراهی اخلاقی، خیانت شخصی و هویت مذهبی شکنجهشده نشان میدهند.
گرین پسازاینکه به آیین کاتولیک رومی گروید، مضامین کاتولیک از خیر و شر، گناه و رستگاری و ماهیت ایمان در بسیاری از رمانهای او ازجمله کتاب صخره برایتون (۱۹۳۸)، قدرت و جلال (۱۹۴۰)، پایان رابطه (۱۹۵۱) و عالیجناب کیشوت (۱۹۸۲) ظاهر شد. او در کتاب «صخره برایتون»، یک انسانگرای شاد و خونگرم که آشکارا از او بدش میآید را با یک نوجوان تبهکار، فاسد و خشن که وضعیت غمانگیزش با تربیت کاتولیک رومی تشدید میشود، مقایسه میکند.
گرین در طول زندگی حرفهای خود، شیفتهی فیلم بود و اغلب از تکنیکهای سینمایی در نویسندگی خود استفاده میکرد و هیچ نویسنده انگلیسی دیگری در این دوره بهاندازهی گرین از قدرت و تأثیر سینما آگاه نبود. رمانهای او اغلب ابهامات اخلاقی زندگی را در زمینههای سیاسی معاصر بررسی میکنند.
گراهام گرین که از افسردگی رنج میبرد، درنهایت سال ۱۹۹۱ در سن ۸۷ سالگی بر اثر سرطان خون در منزلش در منطقه وو وه کشور سوئیس درگذشت.
دربارهی کتاب «قدرت و جلال»
کتاب «قدرت و جلال» با عنوان انگلیسی «The Power and the Glory» اثر گراهام گرین اولین بار سال ۱۹۴۰ منتشر و توسط هرمز عبداللهی و عبدالله آزادیان به فارسی برگردانده شده است. این کتاب که بهعنوان بهترین اثر گرین شناخته شده، سال ۱۹۴۱ جایزهی هاثورندن، که کهنترین جایزهی ادبی مشهور انگلستان است را دریافت کرد و سال ۲۰۰۵، توسط مجلهی تایم بهعنوان یکی از صد رمان برتر انگلیسیزبان در ۷۵ سال گذشته معرفی شد. یک فیلم سینمایی سال ۱۹۴۷ با عنوان «فراری» به کارگردانی جان فورد و با بازی هنری فوندا با اقتباس از این رمان به نمایش درآمد.
کتاب «قدرت و جلال» یک داستان کالواری قرن بیستمی است که در روستایی در مکزیک اتفاق میافتد. داستان بر اساس یک رویداد واقعی در تاریخ مکزیک است؛ رئیسجمهور وقت کالس در سال ۱۹۲۶، آزار و شکنجه کلیسای کاتولیک روم را با آتش زدن کلیساها و کشتن کشیشان و بهطورکلی ایجاد کشوری بیخدا آغاز کرد. دلیل آزار و شکنجه، آن چیزی بود که دولت آن را حرص و طمع و هرزگی کلیسا نامید و این کمپین در برخی ایالتها موفقتر از سایر ایالتها بود.
تاباسکو ایالتی بود که افراطیترین ایدههای انقلاب مکزیک در آن اجرا شد، فقر شدید باعث واکنش شدید علیه نظم اجتماعی شد که بیش از یک قرن بر دهقانان سرکوب کرده و فرماندار «توماس گاریدو کانابال»، مصمم بود نشان دهد که جامعه بدون اینکه جایی برای مذهب بگذارد، بهخوبی اداره میشود. کلیساها ویران شدند و از سنگها برای سنگفرش جادهها استفاده شد، برای محافظت از مردم الکل و جاز را غیرقانونی اعلام کردند و واردات ساکسیفون ممنوع گشت.
کانابال همهی کشیشان را در این منطقه پیدا و دستگیر کرده است و درنهایت آنهایی که فرار نکردهاند یا تیرباران خواهند شد یا مجبور به ازدواج میشوند. شخصیت اصلی کتاب «قدرت و جلال» یک کشیش بینام بوده که بهعنوان یک فراری در مکزیک سرگردان است و سعی میکند از مقاماتی که ۷۰۰ پزو جایزه بر سر او گذاشتهاند فرار کند. او نهتنها سعی میکند از دست پلیس پنهان شود، بلکه از وجدان تاریک خود نیز که به سراغش میآید هم میخواهد فرار کند. چیزی که این فراری را بهطور خاص متفاوت میکند این بوده که او یک کشیش الکلی است.
این کشیش ضعیف و الکلی تلاش میکند تا باوجود تهدید مداوم به مرگ توسط یک حکومت انقلابی، وظایف کشیشی خود را انجام دهد و با اساسیترین عناصر ایمان خود مبارزه میکند. کشیش درحالیکه او در حال فرار است، با مکزیکیهای مختلفی ملاقات میکند که از او انتظار دارند اعترافاتشان را بشنود و مراسم عشای ربانی یا شام خداوند که یکی از هفت آیین مقدس است را انجام دهد. بنابراین، درحالیکه او میخواهد از تعقیبکنندگانش فرار کند، تعهداتش نسبت به ایمانش مدام او را به خطر میاندازد.
مقامات کسانی را که طرفدار این کشیش فراری هستند، تهدید به مرگ کرده و برای کسانی که در دستگیری او کمک کنند، وعدهی پاداش بسیار زیادی را میدهند. نویسنده نامی برای این کشیش نگذاشته و درواقع او بهعنوان یک نماد ظاهر میشود. فرمانده کشیش را تعقیب میکند، نه به این دلیل که از دستگیری او سود خواهد برد، بلکه به این دلیل که قاطعانه معتقد است که کشیشها تهدیدی برای انقلاب هستند.
گرین در برخورد با وضعیت اسفناک قهرمان داستان دو دیدگاه احتمالی را ارائه میکند و به خوانندگانش اجازه میدهد تا خودشان هم در مورد سرنوشت کشیش نتیجهگیری کنند؛ دیدگاه اول، قدوسیت کشیش را تقریبا یک حقیقت واقعی میداند. این روحانی صرفا برای اجرای خواست خدا، سالها در مکزیک در بدترین شرایط زندگی کرده است. او میتوانست در آنسوی کوهها در امنیت بماند، اما بهجای آن تصمیم گرفت که آخرین مراسم را برای کالوور اجرا کند، اگرچه احساس میکرد که وقت خود را تلف میکند. دیدگاه دوم توسط زن متدین زندانی با کشیش بیان میشود که او را محکوم میکند و از نظر او، کشیش صرفا یک گناهکار است.
کشیش خود را نه به دلیل آزار و اذیتی که با آن روبهرو میشود، بلکه به دلیل رذایل اخلاقی مثل نوشیدن الکل، شکستن عهد تجرد، احساس ناامیدی و غرور، ملعون میداند. او وجدان لطیفی داشته و تمایل دارد فقط بدی را در اعمال خود ببیند و در عیبهای خود اغراق کند. برای چنین مردی، فضایل تبدیل به رذیلت شده و احساس گناه تقریبا بر او چیره میشود و او اغلب زیباییهای زندگی را در بزرگترین لحظههای رنج و سختی کشف میکند.
عشق و نفرت، زیبایی و رنج، خیر و شر تنها تعدادی از جفتهای بسیار متضاد ظاهری هستند که گرین اصرار دارد که اصلا متضاد نیستند. بهعنوانمثال نفرت فرمانده کانابال از کشیشان در اصل ناشی از عشق و علاقهی او به افراد فقیر است. هر دو احساس از احساسات قوی یکسان یعنی میل به محافظت از افراد بیگناه و طرد بیعدالتی به هر شکلی، سرچشمه میگیرند.
کتاب «قدرت و جلال» که موضوعات ایمان، آزادی، توبه و جستجوی انسان برای کرامت را بررسی میکند، در آن زمان توسط کلیسای کاتولیک روم جنجالبرانگیز شد و به یکی از ماندگارترین آثار گرین تبدیل گشت. این اثر همچنین مفاهیم قدرت و ناتوانی، فداکاری و شهادت را بررسی میکند و یکی دیگر از مفاهیم کلیدی موردبررسی در رمان گرین این است که چگونه سن، تجربه زندگی و گناه میتواند باعث همدلی فرد شود.
بخشی از کتاب «قدرت و جلال»
در خلال سی ساعت گذشته، چیزی جز قند نداشتند که بخورند. تکههای بزرگ قهوهای بهاندازه جمجمه یک نوزاد. کسی را در طول راه ندیده، و اصلا میچ کلمهای باهم ردوبدل نکرده بودند. وقتی تنها کلمات مشترک میان آنها کلیسا و آمریکایی بود دیگر حرف زدن چه سودی داشت؟ زن سرخپوست درحالیکه بچه مرده را به پشتش بسته بود دنبال او راه میرفت. هرگز خسته به نظر نمیآمد. یک شبانهروز راه رفتند تا از میان زمینهای باتلاقی خود را به پای تپهها رساندند. در ارتفاع پانزده متری رودخانهای سبز و آرام، زیر برآمدگی صخرهی سنگی که زمین خشک بود خوابیدند.
همهجا بهجز آنجا، گل و شل عمیق بود. زن با زانوهای جمع کرده نشسته و سرش پایین بود. هیچ احساسی از خود نشان نمیداد، اما جسد بچه را پشت سرش گذاشته بود انگار مانند سایر اموال نیاز به مراقبت داشت تا از دست غارتگران در امان بماند. آفتاب راهنمای سفرشان بود تا اینکه جنگلی انبوه در کوهستان همچون سدی بر سر راهشان ظاهر شد و به آنها نشان داد که از کدام سو بروند. شاید تنها بازماندگان دنیایی روبهمرگ بودند؛ نشانههای مرئی مرگ را با خود حمل میکردند.
گاهی از خود میپرسید که آیا در امان است، اما وقتی هیچ مرز مشخصی میان یک مرز با مرز دیگر وجود نداشته باشد. نه کسی هست که گذرنامه را ببیند و نه ادارهی گمرکی در کار است. به نظر میآید که خطر همواره حضور دارد، همراه تو سفر میکند، درست مانند تو با گامهای سنگین راه میرود و به دنبال تو میآید. چنین مینمود که در آنجا پیشروی بسیار کند خواهد بود.