به نقل از دیجیکالا:
کتاب «تأملات نابهنگام» اثر فردریش نیچه مجموعهای از چهار مقاله جنجالی است که به نویسندگان و جنبشهای فرهنگی عصر نیچه میپردازد. به نظر میرسد که مقالهی «دیوید اشتراوس، اعتراف کننده و نویسنده» حملهای مستقیم به اعتقادات دیوید اشتراوس (۷۴-۱۸۰۸) باشد، اما در واقع علیه بورژوازی ازخودراضی آلمان است و تأسیس رایش دوم هدف قرار گرفته است. مقالهی «درباره کاربردها و معایب تاریخ برای زندگی» به مطالعه گذشته و تنظیم حس خود برای تطبیق با آموختههای گذشته میپردازد. مقالهی «شوپنهاور به عنوان مربی» تفاوتهای بین فلسفه بدبینانه آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) و واقعیت زندگی او را تشریح میکند. نیچه در مقالهی «ریچارد واگنر در بایروث» تلاش میکند تا احترام زیاد خود به واگنر (۸۳-۱۸۱۳) را با استدلالهایی که این دو در مورد سیاست، مذهب و تأثیرات فرهنگ بر هنر داشتند، تطبیق دهد. تأملات نابهنگام به خوانندگان امروزی نگاهی اجمالی به مسائل فرهنگی آن زمان میدهد.
مفاهیم کلیدی کتاب «تأملات نابهنگام»
بستر تاریخی کتاب «تأملات نابهنگام»
خلاصهی کتاب «تأملات نابهنگام»
درباره عنوان
«تأملات نابهنگام» شامل چهار مقاله است که قرار بود بخشی از یک مجموعهی ۱۳ مقالهای باشد. این مقالهها در مورد پیامدهای تاریخ و فلسفه بر جنبشهای فرهنگی آن زمان بحث میکنند.
مفاهیم کلیدی کتاب «تأملات نابهنگام»
دیوید اشتراوس، اعتراف کننده و نویسنده
فریدریش نیچه اظهار میدارد که آلمان فاقد فرهنگ طبیعی منسجمی است، زیرا هنر و فلسفه آن زمان توسط طاغوتیان یا کسانی که نسبت به اصالت بیتفاوت هستند، تخریب شده است. نیچه، فیلسوف معروف دیوید اشتراوس (۱۸۰۸-۱۸۷۴) را به عنوان نمونه ارائه میکند و کتاب محبوب اشتراوس، «ایمان قدیم و جدید» (۱۸۷۳) را نقد میکند. اشتراوس در کتاب خود اصرار دارد که تصویر عیسی در عهد جدید کتاب مقدس مسیحی نشان میدهد که دین مسیحی نادرست است. نیچه مدعی است که این اصرار نمونه گرایش جدیدی به سوی استکبار جاهلانه است. نیچه از برتری نادرست اشراف آلمانی که پس از پیروزی این کشور در جنگ فرانسه و پروس (۱۸۷۰-۱۸۷۱) ایجاد شده بود، انتقاد میکند. او بیان میکند که پیروزی نظامی مستقیماً به برتری فرهنگی یا مذهبی ترجمه نمیشود. این باور که آلمان مرجع نهایی در فرهنگ است به رکود هنری و عدم خلاقیت و عمق منجر شده است. نیچه پیشنهاد میکند که کار اشتراوس هم نمونهای از فقدان نبوغ و صداقت آلمانی است.
در مورد کاربردها و معایب تاریخ برای زندگی
نیچه بیان میکند که افرادی که بیش از حد عمیق یا اغلب به گذشته میپردازند فقط خود را بدبخت میکنند. او پیشنهاد میکند که خوشبختی متعلق به کسانی است که زندگی خود را «غیر تاریخی» میگذرانند. با تمرکز بر زمان حال و استفاده از تاریخ تنها به عنوان یک داستان هشدار دهنده یا پیشنهاد برای فعالیتهای آینده، مردم میتوانند در حالت شادی و اصالت زندگی کنند.
نیچه تاریخ را به سه زمینه تقسیم میکند. تاریخ یادبود بر افراد بزرگ و دستاوردهای بزرگی تمرکز میکند که الهامبخش نسلهای آینده به سوی تعالی است. تاریخ باستانی شامل یک داستان خوب یا ارزش سرگرمی است. این به معنای لذت بردن است و ممکن است پایهای برای سنتها یا هویت فرهنگی باشد. تاریخ انتقادی به عنوان یک داستان هشدار دهنده عمل میکند که باید از نظر نقص یا تصمیمات ضعیف مورد بررسی قرار گیرد. نیچه تاکید میکند که هنگام مطالعه این سه نوع تاریخ به یک رویکرد متعادل نیاز است. این رویکرد همچنین باید در خدمت تقویت مردم و جامعه فعلی باشد و نه آسیب یا تخریب. افرادی که بدون استفاده از دانش خود برای پیشروی وسواس به دست آوردن مهارت در تاریخ میشوند، «شیاطین سرد دانش» هستند.
نیچه پیشنهاد میکند که ماهیت آخرالزمانی مسیحیت منجر به احساس ناامیدی میشود زیرا مردم را به این باور میرساند که سرنوشت آنها قبلاً مهر و موم شده است. برعکس، بت سازی از پیشرفت و موفقیت، کار شیطان است و به خودپرستی میانجامد.
به گفته نیچه، اتکای بیش از حد به تاریخ و ستایش آن به فقدان فرهنگ اصیل در آلمان منجر شده است. فرهنگی که وجود دارد تلاشی برای تقلید و دروغ است. این نادرستیها با آموزش تداوم مییابد و قبل از اینکه بتوانند تجربه زندگی را به دست آورند، بر جوانان تحمیل میشود. این ممکن است تا حدی از طریق دسترسی به مربیان آگاه و قرار گرفتن در معرض هنر و مذهب برطرف شود.
شوپنهاور به عنوان مربی
فردریش نیچه بیان میکند که در حالی که مسیرهای زیادی وجود دارد که ممکن است در زندگی طی شود، تنها فرد واقعاً میداند که کدام مسیر برای او مناسب است. کشف این مسیر معمولاً آسان نیست، و نیچه پیشنهاد میکند که اکثر مردم برای یافتن آن تنبل هستند چه رسد به سفر در آن. نیچه ادعا میکند که برای تبدیل شدن به خود اصیل، شخص باید حقیقتی فردی و منحصر به فرد را پرورش دهد. خودآگاهی تنها با رد عقاید از پیش تعیین شدهای که توسط مؤسسات آموزش و پرورش، فرهنگ و دولت ترویج شده بود، حاصل میشود. به گفته نیچه، خود طبیعی یا واقعی بدون تعهد نسبت به افراد دیگر یا نظامهای اعتقادی پذیرفته شده زندگی میکند. افراد باید بدانند که کدام مسیر زندگی برای آنها مناسبتر است و سپس شجاعت و قدرت لازم برای پیمودن آن مسیر را داشته باشند.
نیچه میل جوانی را برای راهنمایی شدن توسط یک معلم شایسته توصیف میکند. او بیان میکند که سیستم آموزشی آلمان فاقد اساتید مناسب است، زیرا اکثر آنها خود واقعی خود را رها کردهاند تا با آنچه از آنها انتظار میرود مطابقت داشته باشند. آنها فرآیندهای فکری از پیش تعیین شده را دنبال میکنند و خود را برای ایفای نقشهای تعیین شده منحرف میکنند. نیچه اشاره میکند که آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) داوطلبانه خود را از تحصیلات عالی منزوی کرده بود تا ایدههای خود را بیان کند. نیچه اعتقاد او و صلابتی که شوپنهاور باید داشته باشد را تحسین میکند تا بدون حمایت عمومی و حرفهای به خود وفادار بماند. از آنجایی که شوپنهاور صادقانه «برای خودش» مینویسد، نیچه میگوید: «من به یکباره به او اعتماد کردم و اعتماد من اکنون همان است که نه سال پیش بود». نیچه از اینکه نتوانست شخصاً شوپنهاور را ملاقات کند ابراز تأسف میکند.
نیچه پیشنهاد میکند که شوپنهاور پایهای برای «آموختن» آموزههای ناکافی و نادرست سیستم آموزش عالی آلمان فراهم میکند. فیلسوفان عصر نیچه فاقد اصالت یا آزادی تفکر برای خود هستند و قادر به ترویج اندیشه اصیل نیستند. نیچه تاکید میکند که هدف فرهنگ حمایت از افرادی است که پتانسیل عظمت را دارند. فرهنگ باید با آنچه نظام آموزشی ترویج کرده است مقابله کند. هدف فرد حمایت از فرهنگی است که بر حقیقت، آزادی بیان و تفکر عمیقتر پافشاری میکند. نیچه معتقد است که انقلابی که تحصیلات دانشگاهی را تغییر دهد در آینده نزدیک بعید است، بنابراین میتوان جایگزینی برای آموزش رسمی از طریق مطالعه آموزههای شوپنهاور پیدا کرد.
ریچارد واگنر در بایروث
نیچه مقالهی «ریچارد واگنر در بایروث» را با توضیح اینکه رویدادهای بزرگ مستلزم دو چیز هستند، آغاز میکند: «عظمت روح در کسانی که آن را به انجام میرسانند و عظمت روح در کسانی که آن را تجربه میکنند». او بیان میکند که ساخت خانه اپرای ریچارد واگنر (۱۸۱۳-۱۸۸۳) در بایروث، آلمان، شرایط یک رویداد واقعاً بزرگ را برآورده میکند. واگنر از طریق وقف به علایقش، از پارادوکسی که همه هنرمندان با آن روبرو هستند، فراتر رفته است. یک هنرمند برای پذیرفته شدن و محبوب شدن باید هنری خلق کند که برای عوام قابل درک و قابل دسترس باشد. یک هنرمند برای پیروی از حقیقت خود باید هنری خلق کند که از دل بیرون میآید و منحصر به فرد باشد. نیچه بیان میکند که واگنر در هر دوی اینها موفق شده است که یک تجربه پاککننده و ترمیمکننده برای بیننده ایجاد کند.
به گفته نیچه، موفقیت واگنر نتیجه توانایی او به عنوان یک ارتباط دهنده است. واگنر قادر است روحها را «به آسانی … آشناترین نوشته» بخواند. موسیقی او با ماهیت روح انسان صحبت میکند و آن را به «خلسه» میکشاند. پس از تماشای اجرای یک اپرای واگنر، تماشاگران «به وفور خیرخواه و… نجیبتر از قبل» میمانند. روایات شاعرانه اپراهای واگنر «رویدادهای مشهود و محسوس» را توصیف میکند در حالی که موسیقی او چیزی را بیان میکند که از طریق کلام قابل انتقال نیست.
بستر تاریخی کتاب «تأملات نابهنگام»
دیوید اشتراوس
دیوید اشتراوس (۷۴-۱۸۰۸) فیلسوف و الهیدان آلمانی بود که از فلسفه دیالکتیکی برای کشف اعتبار عهد جدید در کتاب مقدس مسیحی استفاده کرد. اشتراوس پیشنهاد کرد که داستانهای ارائه شده توسط کتاب مقدس به جای رویدادهای تحتاللفظی، اسطورهای هستند. پروتستانهای آلمانی از تفسیر او خشمگین شدند و نمایندگان مذهبی تأکید کردند که اشتراوس باید ادعاهای خود را پس بگیرد زیرا مذهب به جای واقعیتهای تاریخی مبتنی بر ایدئولوژی است. در نتیجه استادی اشتراوس در دانشگاه زوریخ لغو شد و او دیگر اجازه تدریس در دانشگاه توبینگن را نداشت. اشتراوس توجه خود را بر نوشتن خود متمرکز کرد و آخرین کار او کتاب «ایمان قدیم و جدید» (۱۸۷۳) بود. نیچه در مقالهای که در تأملات نابهنگام با عنوان «دیوید اشتراوس، اعتراف کننده و نویسنده» گنجانده شده است، هم محتوا و هم سبک اشتراوس را مورد انتقاد قرار میدهد. نیچه کتاب «ایمان قدیم و جدید» را به عنوان نمونهای مظهر از حرکت جامعه آلمان به سمت فرهنگ فیلیستی ارائه میدهد. فرهنگ فیلیستی به بی تفاوتی یا خصومت نسبت به هنر و فرهنگ اشاره دارد.
آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) پسر یک تاجر ثروتمند بود و قبل از ورود به دانشگاه ابتدا به عنوان دانشجوی پزشکی و سپس به عنوان کاندیدای دکترا در علوم انسانی به طور خصوصی تحصیل کرد. شوپنهاور مدرک خود را در رشته علوم فلسفی از دانشگاه ینا در آلمان در سال ۱۸۱۳ دریافت کرد. او به مطالعه فلسفه هندی ودانتا پرداخت که عمق درک خود را ارتقا دهد که ممکن است منجر به درک این موضوع شود که خدا در هر فردی وجود دارد. در سال ۱۸۱۹ شوپنهاور اثر اصلی خود را به نام «جهان به عنوان اراده و ایده» در چهار کتاب منتشر کرد. این کتابها نشان میدهد که جهان محصول اراده انسان است. رنج نتیجه انقیاد انسان در برابر جهان است و ممکن است از طریق تجربیات زیباییشناختی که منجر به رستگاری شخصی میشود تسکین یابد. آثار شوپنهاور چندان مورد استقبال قرار نگرفت و او تصمیم گرفت تا بازنشسته شود و خود را وقف نویسندگی کند. دومین انتشار او «جهان به مثابه اراده و ایده» در سال ۱۸۴۴ موفقیت آمیزتر بود و شوپنهاور از این شناخت گسترده برای پیشبرد نوشتههای بعدی خود استفاده کرد. به گفته نیچه، شکست شوپنهاور از تأثیر محیط محدود کننده آموزش عالی آلمان به او اجازه داد تا ایدههای خود را بیان کند. شوپنهاور قادر بود برای خود بنویسد تا ابزاری برای ترویج باورهای تجویز شده، و این صداقت باعث شد که نیچه شوپنهاور را به عنوان یک مربی بپذیرد.
ریچارد واگنر
ریچارد واگنر (۱۸۱۳–۸۳) نویسنده و آهنگساز آلمانی بود. او بیشتر به خاطر اپراهای پیچیده و انقلابیاش شناخته میشود. واگنر از چندین خواهر بزرگتر که بازیگر و خواننده اپرا شدند الهام گرفت و به خودش آموخت که چگونه پیانو بزند و موسیقی بسازد. او یک فرد آکادمیک تندخو و بیتحرک بود، اما به هنر خود علاقه زیادی داشت. واگنر از مدافعان انقلاب آلمان (۱۸۴۸-۱۸۴۹) بود و تلاشهای او باعث تبعید او از آلمان شد. او به آهنگسازی و رهبری در سوئیس و بعداً فرانسه ادامه داد تا اینکه در سال ۱۸۶۱ به آلمان بازگشت. واگنر در بایروث آلمان پول جمع آوری کرد و طرحی را برای ساخت خانه اپرای خود تنظیم کرد. سنگ بنای آن در سال ۱۸۷۲ طی مراسمی مفصل گذاشته شد. دوست واگنر، فردریش نیچه در این مراسم حضور داشت. مقاله نیچه «ریچارد واگنر در بایروث» در حمایت از تلاشهای واگنر نوشته شد.
خلاصهی کتاب «تأملات نابهنگام»
فردریش نیچه در این کتاب چهار مقاله انتقادی ارائه میدهد که به تفصیل رد گرایشهای فرهنگی و فلسفی آلمان در قرن نوزدهم را شرح میدهد. او بیان میکند که نوشتن این قطعات «هر چیز منفی و سرکشی را که در من پنهان است» پاک کرده است.
بخش اول: دیوید اشتراوس، اعتراف کننده و نویسنده
نیچه در «دیوید اشتراوس، اعتراف کننده و نویسنده» ارزیابی کتاب «ایمان قدیم و جدید» (۱۸۷۳) دیوید اشتراوس (۱۸۰۸-۱۸۷۴) را ارائه میدهد. او هم از محتوا و هم از سبک نگارش اشتراوس انتقاد میکند. نیچه ادعا میکند که دیوید اشتراوس عقاید خود را به شیوهای متکبرانه و جاهلانه ابراز میکند و در عین حال از جنبش بیظرافت فیلیستی که نیچه ادعا میکند در جامعه آلمان بیداد میکند، حمایت میکند. جنبش فیلیستی به بی تفاوتی یا خصومت نسبت به هنر و فرهنگ اشاره دارد. نیچه معتقد است که اشتراوس هم فاقد استعداد به عنوان نویسنده و هم شایستگی لازم به عنوان یک فیلسوف است.
بخش دوم: در مورد کاربردها و معایب تاریخ برای زندگی
نیچه در مقالهی «درباره کاربردها و معایب تاریخ برای زندگی»، هم موضوع تاریخ را مورد بحث قرار میدهد و هم به کسانی که تاریخ را مطالعه میکنند میپردازد. او پیشنهاد میکند که یادگیری و درک تاریخ تا حدی مفید است، اما تمرکز بیش از حد بر تاریخ مضر است. نیچه معتقد است که تاریخ حاوی درسهای مرتبط و کاربردی است. با این حال، تثبیت گذشته تنها میتواند منجر به ناامیدی شود. او تاکید میکند که مردم برای یافتن خوشبختی باید «غیر تاریخی» زندگی کنند. زندگی غیر تاریخی به معنای رد تمایل انسان به یادآوری و نشخوار فکری وقایع گذشته است. نیچه بیان میکند که جامعه آلمان به دلیل ناتوانی در درس گرفتن از گذشته و سپس حرکت رو به جلو، گرفتار «ضعف شخصیت» است. به گفته نیچه این ضعف منجر به فرهنگ آلمانی شده است که فاقد صداقت و وابسته به تأثیر خارجی است. تاریخ در عوض باید به عنوان یک پلت فرم الهامبخش استفاده شود که مبنایی برای دستیابی به دستاوردهای بزرگ را فراهم میکند.
بخش سوم: شوپنهاور به عنوان مربی
نیچه در مقالهی «شوپنهاور به عنوان مربی» ادعا میکند که آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) یک فیلسوف واقعی است. نیچه خاطرنشان میکند که شوپنهاور خود را از سیستم آموزش عالی آلمان منزوی کرد و بنابراین توانست خلاقانه و بدون سرکوب توسط «دولت» فکر کند. نیچه پیشنهاد میکند که شوپنهاور برای خود نوشت و حقیقت را نوشت زیرا نمیخواست خود را فریب دهد. این اعتمادی را در شوپنهاور ایجاد میکند که نیچه نسبت به هیچ نویسنده یا فیلسوف دیگری در زمان خود احساس نکرده است. نیچه ادعا میکند که فردیت صادقانه آثار شوپنهاور میتواند انگیزهای برای یک انقلاب فرهنگی و آموزشی بسیار مورد نیاز در آلمان ایجاد کند، اگر افراد بیشتری از آموزههای او پیروی کنند.
بخش چهارم: ریچارد واگنر در بایروث
نیچه در «ریچارد واگنر در بایروث» حمایت خود را از آهنگساز معروف ریچارد واگنر (۱۸۱۳-۱۸۸۳) بیان میکند. نیچه تأسیس خانه اپرایی توسط واگنر را در بایروث آلمان به عنوان یک رویداد بزرگ و کار یک مرد بزرگ توصیف میکند. نیچه ادعا میکند که استعداد واگنر بی نظیر و عمیق است. به گفته نیچه، استعداد واگنر در توانایی او برای غلبه بر تعصب فرهنگی از طریق توانایی برقراری ارتباط با طبیعت همه مردم است. ساختههای او با روح مردم صحبت میکند و مهلتی از مبارزات زندگی روزمره فراهم میکند.