به نقل از دیجیکالا:
«ارادتمند؛ نازنین بهاره تینا» قرار است فیلمی درباره آزادی زنان باشد، زنانی به ظاهر جسور و عاصی که میخواهند خارج از محدودیتهای سنتی خانواده و جامعه راه خود را بروند؛ راهی که چه بسا هر شب و هر روز پارتی رفتن، تیغ زدن و الواتی دائمی به معنای واقعی کلمه باشد. «ارادتمند؛ نازنین بهاره تینا» از سویی قرار است بازتابی از جامعه و احتمالاً در خوشبینانهترین حالت نقدی به جامعه هم باشد، بازتابی از و نقدی به جامعهای که در وهلهی نخست زنانش، چه در حلقههای دوستی و چه حتی زنی رهگذر، و بعد مردانش (که قربانی شرارتهای زناناند) بی هدفاند و دوست دارند مفت بخورند، مفت بچرخند و از سادهترین و شرورانهترین راه امرار معاش کنند، در حالی که زنانش هیچ ویژگی متمایزی جز زیبایی، موهای بلوند و کمی هم زرنگی ندارند و مردانش هم در حماقت و هوسبازی خلاصه میشوند. نقد فیلم «ارادتمند؛ نازنین بهاره تینا» را در این مطلب بخوانید.
از میان سه زن این فیلم یکی از این زنها مطلقه و صاحب یک فرزند پسر است که از قضا بچه با اینکه مادرش را اصلاً نمیبیند و طبعاً مهری از او دریافت نمیکند و با پرستارش رابطهای ظاهراً بهتری دارد، رابطه بسیار خوبی با مادرش دارد. همسر فعلی یا سابق این زن (چندان معلوم نیست این مرد کدام است) با ادبیاتی متلکپرانه اما مستانه همچنان بر سر سهم دادن به زن (سهم چه؟ مگر اینها از هم جدا نشدهاند) با او جدل میکند و در نهایت هم راضی میشود چنین کند، بی آنکه اعتراضی به رفتار غیرمسئولانه او داشته باشد (به فرض که ما مست و ملنگ و مشنگ بودن زن را بپذیریم، چرا مرد هم باید از همین قماش باشد؟) زن دیگر، ظاهراً در شرف طلاق، از دیگران در باطن بدطینتتر در ظاهر زرنگتر، خانهای مشترک با مردی دارد که این را هم نمیدانیم همسرش است یا همسر سابقش یا همخانه. او سرپناه دو دختر دیگر است، کسی است که با مردان ارتباط برقرار میکند، برنامهها را جور میکند، تیغزنی میکند، سقفی دارد که میتواند پاتوق دوستان دختر و پسرش باشد.
دختر سوم که آشکارا از بقیه جوانتر و ملنگتر است، ظاهراً مادری سختگیر دارد و پدر یا ناپدری (این هم مشخص نیست) همیشه مست و عیاشی دارد که رابطهای عجیب با او دارد که تو گویی هر دم قرار است با صحنه یا لحظه تجاوز یا تعرض او به این دختر مواجه شویم که اگر او را ناپدری در نظر بگیریم، به دفعات دستکم شاهد تعرض جزئی (اگر تعرض را بتوان این چنین ارزیابی کرد) هستیم. مادر سختگیر هم هیچ کاری به این رابطه ندارد و در چند پلانی که حضور دارد بطری الکل به دست در حال میزبانی یک مهمانی است و شبهای دیگر را هم به مهمانی رفتن با همسرش میگذارند. (اگر چنین مادری هستی اصلاً چرا سختگیری؟) به غیر از این شخصیت که فیلمساز با نشان دادن خانواده اولیهاش کمی پسزمینه از او به ما داده است و البته مشخص نمیکند که چرا این دختر از آن خانه گریزان است (آیا از ناپدری متعرض گریزان است؟ یا صرفاً شرور و ملنگ و مشنگ است؟) باقی هیچ هویتی ندارند، البته این شخصیت هم با وجود پسزمینه خانوادگی بیهویت است.
اما بقیه را نه ما میدانیم از کجا آمدهاند و نه میدانیم قرار است به کجا بروند. به هر حال، انسان بیهویت بیهدف هم دلیلی برای بیهویتیاش دارد. این زنها با این مردان ملو و همراه، بچهای شاداب و وضعیت مالی نسبتأ خوب واقعاً از چه دارند فرار میکنند؟ در خلاصه داستان فیلم آمده که اینها میخواهند از مردان انتقام بگیرند؟ از کدام مردان؟ این مردان زندگی این زنان چه بلایی سر اینها آوردهاند که حالا میخواهند انتقامش را از مردان خیابان بگیرند؟ چرا در این شخصیتها اثری از درک و نشان آسیبدیدگی از سوی جامعه مردسالار، اگر ادعای فیلمساز این است، دیده نمیشود؟ چرا پس یکیشان در نهایت با مردها دست به یکی میکند که دو دختر دیگر را دک کند؟ چرا ما باید آسیبدیده بودن اینها را باور کنیم، در حالی که آنچه داریم میبینیم زنان سطحیای هستند که دغدغهای جز زیبایی و ماشین و موبایل و پول و «عشق و حال» ندارند؟
آیا جامعه و به صورت ویژه شبکههای اجتماعی اینها را به این سمت و سو سوق داده است؟ یا اینها به ذات چنیناند؟ به هر حال، یک روز دو نفر از اینها ازدواج کردهاند و یکی حتی صاحب بچه است، بنابراین این وضعیت نمیتواند از ابتدا این گونه بوده باشد. آیا فیلمساز میخواهد بگوید زندگی در عصر شبکههای اجتماعی راه دیگری جز این پیش پای این نمیدانیم چرا بیهویتها نمیگذارد؟ و به همین خاطر محکوم به فنا هستند؟ پس چرا ما این فنا را نمیبینیم؟ محکوم به بیخانمانی؟ پس چرا همهشان در نهایت سقف دارند؟ محکوم به از مهمانیها بیرون انداخته شدن؟ این نهایت درام قصه است، چراکه از اساس قصهای در کار نیست. البته فیلمساز با توجه به سابقهای که در ساخت فیلم ابزورد دارد، قرار است اینجا هم فیلم ابزورد بسازد، برگی پوچ از زمانه درباره پوچی. اما فیلم ابزود هم به هر حال قصهای دارد.
بنابراین، در حالی که آثار قبلی او به طور ویژه «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است» و «بیخود و بیجهت» که کمدی سیاه هم میتوانند باشند، در عین به نمایش گذاشتن شخصیتهای پوچ در موقعیتهای پوچ موفق میشوند حرف خود را بزنند، یعنی پوچی را ریشهیابی و آسیبشناسی کنند و در عین حال و در عین تلخی به خصوص در دو مورد آخر مایههای طنز خوب اجراشده و درست از آب درآمده (تا بخش زیادی به لطف بازیگران خوبشان) هم داشته باشند، یا اگر شخصیتها را در موقعیتهای پوچ قرار میدهند مخاطب بتواند با آنها ارتباط برقرار کند. اینجا نه خبری از کنکاش شناختی است، نه طنز سیاه، نه شخصیتهای ملموس و نه حتی قدرت بازیگران در بداههپردازیهای معمول و لازم شخصیتهایی که کاهانی مینویسد.
هیچ کشمکشی در کار نیست، هیچ چیز در برابر هیچ چیز قرار نمیگیرد، تنها گرهای که اتفاق میافتد جایی است که شخصیت مهران غفوریان (مظهر و نماینده الواتی و عیاشی و لایف استایل پوچ و بیهدف) مچ دزدیهای این دختران میگیرد و کمی دلهره، مثلاً کمی دلهره در شخصیتها و ما به وجود میآورد که البته فیلمساز همین را هم به حال خودش رها میکند؛ فقط دخترها مکان و پایه اصلی «عشق و حال» خود را از دست میدهند. مثلاً در «بیخود بیجهت» تقابل شخصیت مادر و دختر تازهعروس هم موقعیت طنز به وجود میآورد هم به ما میگوید چرا این دختر چنین است و از کجا میآید، هم به مادری سنتی و انحصارطلب و کنترلگر انتقاد وارد میکند و در نهایت با برملا کردن راز بارداری، که در واقع گره اصلی داستان است، دختر ضربه نهایی را به او و تفکرش میزند، اما اینجا قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ کی به چی قرار است ضربه بزند و کدام حرف ساختارشکنانهای قرار است زده شود؟
شاید اگر انتقامجویی را از این شخصیت که خرج این دخترها کرده و یحتمل مدتی بهشان سقف و خوراک داده میدیدیم، هم شخصیت هم روند قصه (قصهای که وجود ندارد) باورپذیرتر و قابل تحملتر میشد. چرا که از اساس این شخصیتها باید، یعنی با عقل جور درمیآید، در شرارت پافشاری کنند. اما نه حتی خیانت در شرارت را هم به راحتی تاب میآورند، چرا که همه پوچ و ملنگ و رو هوا هستند و اصلاً کنش و واکنشی ندارند، صرفاً برایشان مهم است شب را کجا پارتی کنند.
شاید فیلمساز پیش خودش فکر میکند که این حجم از «خوشگذرانی» و «دیوانهبازی» (مثل پریدن با لباس تو استخر! که دستش هم در نشان دادنش بسته است) با سه بازیگر زیبارو و سحر دولتشاهی برای کشش و نگه داشتن مخاطب تا پایان کافی است، اما ده دقیقه از فیلم نگذشته خودت را درمییابی که داری به ساعت نگاه میکنی و فیلم را روی پاز میزنی تا بعداً بیایی دوباره ببینی که این فیلم توقیفی با آن همه هیاهو، و در نهایت لو رفتن نسخه قاچاق، که کارگردانش مدعی است اگر همان موقع اکران میشد تأثیرش را میگذاشت، بالاخره چه چیزی برای گفتن دارد؟ چه خط قرمزی را جسورانه رد کرده که توقیف شده و در مطبوعات جنجالآفرینی کرده است؟ میبینی که هیچ.
و جدای این هیچ، در پایان ضربه نهایی خودش را میزند و با برملا کردن اینکه شخصیت طناز طباطبایی در واقع تمام آن بازیها با همسر (یا پارتنر فعلی یا سابق؟) را به نمایش گذاشته تا در واقع این دوستان مثلاً فابریک و شرکای جرم را دک کند که هر شب در خانهاش «پلاس» نباشد! تو گویی کارگردان خنجر را درآورده و شخصاً خودش از پشت به شخصیتهایش زده باشد و بر خلاف ادعایی که دارد «ضد زن» بودن فیلمش را ثابت کند. فیلمسازم ادعا میکند که در دفاع از زنان که قربانی مردان هستند این فیلم را ساخته است؟ این مردان هیولا کجا هستند؟ به جز آن پدر مجهول الهویه، که آدم بیشتر دلش برایش میسوزد تا او را هیولا ببیند، هر مردی را ما در قاب کاهانی میبینیم قربانی و بازیچه دست زنها هستند.
حتی آنکه سرکرده باند مردان الوات است در برابر تیغزنی دخترها نهایت کاری که میکند این است که با آنها قطع ارتباط میکند. فیلمساز با بدبینی کامل نسبت به زنانی که این بار در مقابل دوربینش قرار گرفتهاند، مجموعه و ملغمهای از انسانهای بیهویت، بیدغدغه، احمق، بیکار و بیعار را در قالب شخصیتهایی «پوچ» به نمایش میگذارد که حتی گمان نمیکنم با دستهای از اجتماع که قرار است نماینده آنها در مدیوم سینما (اگر این فیلم را سینما بدانیم) باشد، ارتباط برقرار کند و در آنها حس همذاتپنداری ایجاد کند. یا شاید این نگاه او به کل اجتماع ایرانی است!
این به این معنا نیست که این شخصیتها در جامعه مابهازا ندارند یا از سیارهای دیگر آمدهاند، اما حتی همینها هم بیست و چهار ساعت هفته را به فکر پارتی و رو هوا بودن نیستند، یعنی عملاً چنین چیزی در واقعیت امکان ندارد. و ما با یک فیلم فانتزی طرف نیستیم. دستکم کار یکی باید این میان به بیمارستان بکشد یا فجایع به مراتب بدتری، خیلی بدتر از از مهمانی بیرون انداخته شدن یا در خیابان ماندن (در حالی که همهشان به هر حال سقفی بالای سر دارند که واقعاً با توجه به پایان و کلافگی شخصیت طباطبایی از پاتوق بودن خانهاش، مشخص نیست که چرا اینها نمیخواهند به خانههایشان برگردند؟ از چه چیز خسته و فراریاند؟) برایشان اتفاق میافتد.
این چنین است که این نزدیک به نود دقیقه (که به زحمت یک فیلم سینمایی بلند شده) وقتگذرانی در کنار چند چهره سینمایی تبدیل به یکی از بلاتکلیفترین فیلمهای دهه نود میشود که به چارچوبهای خودش هم وفادار نیست و آنها را نقض میکند. مشخصاً این فیلم هرگز اجازه اکران نمیگرفت، بنابراین بهتر بود اگر کاهانی آنقدر دست خودش را برای نشان دادن وجوه این شکل زندگی نمیبست چون این باعث شده است تصویر شبیه تصویر بیرونی و درونی اجتماعی که قرار است آنها را به نمایش بگذارد یا مثلاً نقد کند و بعضی جاها هم تحسین کند (یکی به نعل بزند یکی به میخ) نیست. بدون شک، چنانچه فیلمساز ادعا کرده است، پیشگویانه هم نیست که اگر باشد توهین به دستهای از جوانان است (این بازیگران که از سن شخصیتهایشان بسیار بزرگترند؛ و یکی از دلایل نچسب بودنشان هم همین است) که میخواهد هویتش و حقش به رسمیت شناخته شود و نشان از درک پایین فیلمساز از مطالبات جوانان امروز جامعه دارد؛ دستکم بر اساس ادعایی که کرده است.
«شناسنامهی فیلم «ارادتمند؛ نازنین بهاره تینا
کارگردان: عبدالرضا کاهانی
بازیگران: مهناز افشار، طناز طباطبایی، آیدا ماهیانی، مهران غفوریان، سحر دولتشاهی
خلاصه داستان: در این فیلم زندگی سه دختر با خاستگاههای فکری گوناگون روایت میشود که هر سه به نوعی مجردند و همین میشود که به دل خیابان زده و با حضور در مهمانیها و دورهمیها از مردان انتقام میگیرند.
امتیاز نویسنده: ۱ از ۵