به نقل از دیجیکالا:
بیشتر بخوانید: مجموعه مقالات متال گیر
دیباچه
متال گیر سالید داستان نبرد بین رانش ژن و محیط است و اینکه کدامیک در تعریف انسان دستبالا را دارد. سپس این موضوع از معنای مجازی خارج شده و در نبرد بین دو برادر که کلون هم هستند واقعیت خارجی مییابد؛ یکی برادری است که ژن غالب دارد و دیگری ژن مغلوب. آیا ژن برتر همان قابیلی است که همیشه هابیل را خواهد کشت، یا روزی هابیل هم علیرغم ژنهای ضعیفترش با کمک محیط میتواند از خود اعادهی حیثیت کند؟
این مسئلهای است که نویسندهی نامعلوم این مقاله، با نام مستعار فرانک ییگر، تلویحا در وبسایتش مطرح کرد (که البته سالهاست از دسترس خارج شده است). جوابی که البته خود متال گیر سالید میدهد واضح است: هابیل همان ژنهای ضعیفش را سالها بعد به داوود داد تا در نبرد تاریخسازش جالوت قویهیکل را شکست دهد. در سرتاسر متال گیر سالید نیز میبینیم سالید اسنیک با همهی ژنهای ضعیفترش اما با برادرکشی و پدرکشی ثابت میکند بقای اصلح همیشه مترادف بقای ژن برتر نیست.
۱. مقدمه
«مدتی طول کشید تا بفهمم ما دقیقا داریم به کجا میرسیم — به جایی که ساختار ژنتیک فرد به ازای ساخت سربازی بهتر ویرایش میشه.»
— ناتاشا رومانینکو، درون تاریک جزیرهی سایهی موسی: حقیقت غیررسمی
تاکنون مقالات قابل تامل زیادی دربارهی متال گیر سالید نوشته شده است (سومین نسخهی متال گیر که در نظر خیلیها بعد از گذراندن دوران رکود بازیهای ۱۶بیتی حکم ریبوت را دارد). من در این مقاله دوباره بعضی جنبههای بازی را بازخوانی میکنم (خصوصا با دیدگاههایی که بیشتر به آرای ریچارد داوکینز/نئوداروینیستها متمایل است)، ولی مطمئن باشید در این مقاله چندین مسئلهی دیگر هم وجود دارد که پیشتر چندان به آن پرداخته نشده بود.
خیلی اتفاقی این مقاله در موقعی مناسبی منتشر شد چون اولین شمارهی متال گیر سالید [تا زمان نوشتن انتشار این مقاله] اخیرا دوباره روی شبکهی PSN عرضه شده و بنابراین روی پلیاستیشن ۳ و پلیاستیشن پرتابل قابل بازی است. خوشبختانه، بازی مثل شراب عمر کرده و گرد و غبار زمان کهنهاش نکرده است — البته اگر از کهنهشدن آشکار گرافیک و کنترل آن فاکتور بگیرید.
۲. مقالهی پیشنهادی
«ما قبلا فکر میکردیم تقدیر ما در ستارههاست، اما امروز میدانیم، تا حد زیادی، تقدیر ما درون ژنهای ماست.»
— جیمز دی. واتسون
مقالهای که دربارهی فیلم Gattaca (۱۹۹۷) منتشر شده است، «یوژنیک نوین در سینما: جبرگرایی ژنتیکی و ژندرمانی در GATTACA»، مقالهای است که باید در کنار متن فعلی بخوانید، چراکه هر دو روی چیز مشترکی بحث میکنند.
مقالهی نامبرده نتیجه میگیرد Gattaca «بین روایتهای فرهنگی در رد ایدئولوژی جبرگرایی ژنتیکی، تقریبا تنهاست و نمونههای زیادی از آن نیست» و ژنشناسان رابطهای همزمان پر از عشق و تنفر نسبت به فیلم پیدا کردهاند. از طرفی فیلمْ موضع آنها را تایید میکند و آیندهای به تصویر میکشد که در آن بیماریها و امراض از بدو تولد جلوگیری میشوند. از طرفی دیگر، فیلم آشکارا عقاید ضد ترابشریت (Transhumanism) دارد و از انسان به همین شکلی که هست دفاع میکند (Prohumanist) و آن را سدی مقابل تمامیتخواهی علمی میداند (ولو اینکه، به ظاهر، با اهدافی خیرخواهانه اجرا شود). نقد اصلی فیلم این است که تمامیتخواهی علمی بیشازحد سهم ژن را جدی میگیرد و نسبت به شهروندان آلفایی که ویرایش ژنتیکی شدهاند توقعاتی بیجا و غیرواقعی دارد. آن دسته از افراد بیبضاعت و فرزندان متولدنشدهشان هم که بهطور تبعیضآمیزْ ویرایش و درمان ژنتیکی نشدهاند، گاهی از آنها که ویرایش ژنتیکی شدهاند جلو میزنند، و برای همین دومیها بهخاطر توقعاتی که ازشان هست بیشازپیش سرخورده میشوند.
۲.۱ مقایسههایی بین گاتاکا و متال گیر سالید
به عقیدهی من، متال گیر سالید که یک سال پس از آن فیلم منتشر شد، از خیلی جهات نمونهی ویدئو گیمی همان موضوع بود و هست.
شباهتهای روایی بین هر دو اثر وجود دارد؛ مثل کاراکتر بیبضاعت قصهی گاتاکا که «بهلحاظ ژنتیکی ارتقا پیدا نکرده»∫، سالید اسنیک هم که ژنهای مغلوب دارد تقریبا در همهی نبردها برادرش لیکوئید را شکست میدهد (با اینکه لیکوئید ژن غالب و تمام ژنهای برتر پدرش را به ارث برده است). باز هم مثل همان فیلم، تاکید میشود سالید اسنیک نه بهخاطر ژنهایش بلکه بهخاطر ارادهاش برای بقا و حفاظت از مریل است که از برادرش لیکوئید اسنیک جلو میزند. پایان قصه هم مثل گاتاکا از ارائهی دید جبرگرایی ژنتیکی، که ژنشناسان میگویند، شانه خالی میکند.
۳. مضمون
مضمون اصلی متال گیر سالید ژنتیک و درعینحال تجدید نظری نسبت به سیاستهای یوژنیک و ویرایش نژادی است، خصوصا بعد از موفقیت «پروژهی ژنوم انسان» (Human Genome Project). بازی یکجورهایی نسبت به مواضع نئوداروینیسمی که داروین، اسپنسر و داوکینز نشان میدهند موضع شکاکانهای دارد و دید ژنمحوری نسبت به فرگشت را کوچهای بنبست میداند که پتانسیل تواناییهای فردی را از بین میبرد. این بازی را میشود خوانشی ملالآور از مخالفت با سلاحهای اتمی هم دانست (به همهی اینها در ادامهی متن پرداخته خواهد شد).
۴. فرزندان بیگ باس
شما دو نفر که از دههی هفتاد اومدید باعث خجالتید؛ راز مگوی کشور ما…
— جیم هاوسمن (Jim Houseman)، وزیر دفاع ایالات متحده، خطاب به سالید اسنیک
بیگ باس با کار کردن برای سازمان سیا، تحت اسم رمز نیکد اسنیک، بود که کارکشته و مشهور شد. ماموریتهای او، فارغ از سایر کارهایش، شامل نفوذ به دژهای اتحاد جماهیر شوروی در جنگل بود. بعد از مدتی بهعنوان بزرگترین سرباز زندهی قرن بیستم شناخته شد. اما سرانجام بیگ باس با سررشتهدارهایش به مشکل میخورد چون با روسای کلهگنده و صحنهگرداناش اختلاف نظر پیدا میکند (که در این مرحله هنوز ناشناسند)، یعنی همانهایی که تمام این مدت او را کنترل و امر و نهی میکردند.
گروه مخفی میهنپرستان، این تجار قدرتمند و ثروتمند، دولتی در سایهها تشکیل دادند. مثل هر الیگارشی دیگر، در پشت پرده بازی میکردند و ترجیح میکردند کس دیگری را جلو بفرستند تا مسئول و عواقب تمام تصمیماتی که میگیرند روی دوش او بیافتد. بعد از آنکه پی بردند بیگ باس تا کجا بهعنوان استراتژیست نظامی و سرباز ارتقا یافته، فورا دریافتند که اگر سربازی نیرومند مثل بیگ باس را بهعنوان رییس دولت برگزینند منافع زیادی ازشان تامین میشود. اما مشکل این بود که چنین شخصی باید مطیع میماند و علیه سیستمی که او را «ساخته» بود نافرمانی نمیکرد. اما این قضیه همین الان هم بغرنج شده بود و در دههی هفتادْ بیگ باس بیشازپیش به این دسیسهها پی میبرد. بهعلاوه، به دلیل عارضهی جانبی شرکت در یکی از آزمایشها، بیگ باس عقیم شده بود. میهنپرستان تصمیم گرفتند وارد پروژهی ساخت کلون از انسان شوند.
۴.۱ پروژهی کودکان وحشتناک
«من و تو در اصل هشت قلو بودیم. شیش تا برادر باقیموندهمون قربانی شدند تا ما متولد بشیم. حتی قبل اینکه به دنیا بیایم هم در قتل و کشتار شریک بودیم.»
— لیکویید اسنیک
این پروژه در دههی هفتاد با این هدف کلید خورد که بهترین ابرسرباز ممکن را بسازد. در دنیای واقعی میشود شبیه این موضوع را در آزمایشهای یوژنیک نازیهای آلمان جست (Lebensborn، به معنای سرچشمهی زندگی). طبیعتا پروژهی کودکان وحشتناک با نظر به اینکه در دههی هفتاد شروع شد و اطلاعات بیشتری هم از دیانای و ژنها بهدست آمده بود پیشرفتهتر بود. میل به ایجاد ارتشی از ابرسربازها تاریخش به نوشتههای افلاطون در کتاب «جمهوری» برمیگردد. ایوا، معشوقهی بیگ باس در نسخهی سوم، داوطلبانه در این پروژه شرکت کرد — از دیانای بیگ باس برای بارورسازی تخمک (Zygote) استفاده و سپس آن را به هشت تخمک مجزای دیگر تبدیل کردند.
از این هشت جنین در شکم ایوا، ششتایشان عمدا سقط شدند تا دوتا جنین باقیمانده نیرومندتر شوند. سالید اسنیک ژنهای مغلوب را به ارث برد و لیکویید همهی ژنهای غالب و بهتر را.
۴.۱.۱ محدودیتهای ژنتیکی بر سر رشد
جهت اینکه کلونها بر فرض محال روزی نافرمانی و آشوب بهپا کردند، یک سری راه برای جلوگیری ساخته شد. اول از همه، قابلیت تولید مثل آنها با استفاده از یک «ژن نابودگر» از بین رفت؛ مشابه آنچه در دنیای واقعیْ کمپانی مونسانتو روی گیاهان دارویی آزمایش کرد (فناوری تنظیم و محدودیت استفادهی ژنتیکی).
روش جلوگیری دوم بیشتر نتیجهی ثانویهی انتقال هستهی سلول سوماتیک در ساخت سالید و لیکویید بود. اما میهنپرستان این ضعف را به نفع خود تشدید و به یک ویژگی امنیتی تبدیل کردند. از آنجا که دیانای ارگانیسم کلونشده هزاران بار تقسیم شده، بنابراین تلومیر آنها معمولا بسیار کوتاهتر است. به همین علت است که کلون نسبت به ارگانیسمهای طبیعی و مهندسینشده طول عمر شدیدا کمتری دارد. در عرض ده سال، سالید اسنیک ظاهر بزرگسالی که اواخر سی سالگی است را پیدا میکند و بعد از آن هم شبیه پیرمردی در هفتاد سالگی میشود.
۴.۱.۲ جنگ خلیج میان برادران و خواهران
«در انظار عمومی، رییسجمهور تاکنون نسبت به آزمایشهای یوژنیک با صدای رسا مخالفتش رو بیان کرده.»
— نائومی هانتر
اما با توجه به گفتههای لیکویید، آزمایشهای یوژنیکی که دولت ایالات متحده انجام داد به پروژهی کودکان وحشتناک محدود نماند.
وقتی از لیکوئید میشنود که سربازان حضور یافته در جنگ خلیج فارس در معرض آزمایشهای ژندرمانی قرار گرفته و ژنهای بیگ باس به آنها تزریق شده بود، سالید اسنیک فورا زیر حرف او میزند:
سالید اسنیک: ها! همه میدونن سندروم جنگ خلیج فارس نتیجهی قرار گرفتن تو معرض آفتکشها و تشعشعات اورانیوم ضعیفشده بود.
لیکوئید اسنیک: این صرفا سرپوشی بود که پنتاگون روی خبر اصلی گذاشت. اول گفتن این ضایعهی روانی پس از حادثهست [PTSD]، بعد گفتن بهخاطر سلاحهای شیمیایی یا بیولوژیکی. اون واحدهای تشخیص گاز سمی و تزریقهای ضدگاز سارین همه پوششی بودند بر آزمایشهای مخفیانهی ژنتیکی…
سالید اسنیک: بنابراین… این بهاصطلاح نوزادان جنگ خلیج فارس که از طرف کهنهکارهای اون جنگ گزارش میشد…
لیکوئید اسنیک: بله، اونها هم برادران و خواهران ما هستند(۱).
از این آزمایشهای اولیه بود که نیروهای ویژهی نسل بعدی (Next-Generation Special Forces) زاده شدند و هر دو، در نتیجهی ژندرمانی، حامل بیشترین ژنهای بیگ باس بودند.
۴.۱.۳ تنوع ژنتیکی
تا حالا دربارهی نظریهی عدم تقارن چیزی شنیدی؟ طبیعت به عدم تقارن میل داره. در گونههای منقرضشده میشد همهی علائم تقارن رو دید.
— لیکوئید اسنیک
ایراد اساسیای که از پروژهی کودکان وحشتناک نشت کرد همان چیزی بود که قبلا هم چارلز داروین و سایر بانیان تفکر فرگشتی گرفتارش شدند. البته برای میهنپرستان اهمیتی نداشت چون به نفع جلوگیری از طغیان کلونها عمل میکرد. مشکل همان چیزی بود که لیکوئید دربارهی تنوع ژنتیکی به آن اشاره کرد — نظریهی عدم تقارن.
تنوع ژنتیکی در مقالهی ویکیپدیا اینگونه تعریف شده است:
تنوع ژنتیکی سطحی از تنوع زیستی است که به مجموع تعداد ویژگیهای ژنی در آرایش ژنتیک گونهها اشاره میکند.
به نظر میرسد تنوع ژنتیکی نقش مهمی دارد در تعیین اینکه ارگانیسم تا کجا میتواند خودش را با محیط منطبق کند و زنده بماند. اگر ارگانیسمی از نظر ژنتیکی به اندازهی کافی تنوع نداشته باشد، اگر ژن او زیادازحد شبیه جد مشترکش باشد، پس آن گونه در خطر مرگ از طرف بیماریهایی است که نمیتواند بهسادگی با آنها انطباق پیدا کند. با نظر به این موضوع، اگر بیماریای سازگاری گونهای که از نظر خونی به یکدیگر شبیهند را سریعا پایین بیاورد، تولید مثل بین آنها شدیدا کاهش پیدا میکند و رو به انقراض میروند.
درون همسری و کلونسازی از انسان هر دو تنوع ژنتیکی را کاهش میدهند و دقیقا به همین دلیل است که در طول تاریخ از ازدواج با محارم، بیآنکه علت اصلیاش را بدانند، پرهیز میشده(۲).
از آنجا که سالید اسنیک و لیکویید اسنیک کپیهای ژنتیکی بیگ باس هستند، سیستم ایمنی آنها نیز به یکدیگر شبیه است. این بدین معناست که اگر ویروسی بیاید و ایمنی بدن آنها نتواند با آن انطباق یابد، در خطر مرگ قرار میگیرند.
این موضوع، در نظر لیکویید، این باور که «آنها» (یعنی او و دیگر فرزندان بیگ باس) به لحاظ ژنی رو به انقراض هستند را تشدید میکند.
۴.۲ رتروویروسها و پروژهی ژنوم انسان
«علم همیشه با جنگ بوده که کامیاب شده است.»
— هال امریک
توسعهی رتروویروسهای آرانای ماهیتا به ژندرمانی و پروژهی ژنوم انسان گره خورده است، یعنی همان موضوعاتی که پسزمینهی داستان با ارجاع به آنها نوشته شده است. در مقالات قبلی [از این نویسنده] به اندازهی کافی به جنبشهای مدافع یوژنیک در اوایل قرن بیستم و نتایجی که داشتند اشاره کردهایم.
داستان متال گیر سالید، که در سال ۲۰۰۵ رخ میدهد، بااینحال هیچ نیازی به اشاره به این تاریخها ندارد چون یوژنیک را در معنای قرن بیست و یکمی و با استناد به پروژهی ژنوم انسان بررسی میکند.
پروژهی نامبرده توسط جیمز واتسون از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ شروع شد. هدف پروژه ارائهی نقشهای از کل کد «ژنومی» بشر بود. این یعنی تمام اطلاعات وراثتی درون ارگانیسم انسان در معرض دید گذاشته میشد تا دانشمندان نسبت به اینکه انسانها چگونه ساخته شدهاند و چگونه کار میکنند به دید بهتری برسند.
تلاش برای رسیدن به درک بهتر نسبت به سازوکار درون انسان تاریخش به دفتر ثبت یوژنیک (۱۹۱۰-۱۹۴۴) برمیگردد. اطلاعاتی روی ویژگیهای مشخصی از انسان در یک بهاصطلاح «دفتر خصایص» (The Trait Book) جمعآوری شده بود (البته بیشتر شبیه شجرهنامهی وراثتی خانوادههایی است که برتر شناخته میشدند). البته وقتی پروژهی ژنوم انسان کلید خورد، دانش بشر از ژنتیک و زیستشناسی مولکولی آنقدر پیشرفت کرده بود که تلاشهای دفتر ثبت یوژنیک کاملا به حاشیه رفت و حتی مقابل آن تلاشی کودکانه به نظر میرسید.
حالا که کد ژنومی برای نخستین بار بهطور کامل ثبت میشد، دانشمندان میتوانستند به دلایل اصلی بیماریها، باکتریها و صفات موروثی بهتر پی ببرند. بااینحال، پیشرفت در این دانش به معنای بالا رفتن امکان ساخت جنگافزارهای بیولوژیک بود؛ برای مثال، برخی از ویروسهای خاص آرانای میتوانست طوری توسعه یابد که درون هستهی سلول میزبان تکثیر شود، دیانای خود را از کد ژنومی ویروس موردنظر بسازد و سپس با دیانای میزبان درهمآمیزد. حالا نهتنها میشد افراد را بهطور مجزا، بلکه ژنوتیپهای مشخص را هدف حملهی بیولوژیکی قرار داد؛ یعنی کسانی که ویژگی قومی مشترکی دارند(۳).
این، بهعلاوهی چند توسعهی دیگر در تحقیق روی چندوچون شیوعها، باعث شد تا پنتاگون رتروویروسهایی با اهداف نظامی بسازد تا بهعنوان سلاحی بیولوژیکی به کار روند. ویروس فاکسدای (FOXDIE) یکی از همین سلاحهاست.
۵. ماموریت
واقعیت پشت این ماموریت هیچوقت کاملا به بازیکن گفته نمیشود (حداقل تا زمان عرضهی متال گیر سالید ۲: فرزندان آزادی). از عقب که به قضیه نگاه کنیم، میبینیم این بهاصطلاح «دزدی تروریستی» پایگاه صرفا نیرنگی هوشمندانه از طرف مردی بود که میخواست نیروهایی که پشت پرده فعال هستند را از میان برده و خود را بهعنوان رهبر کشورش معرفی کند.
۵.۱ صحنهگردانی حادثه
همانطور که در فصل قبل اشاره شد، بیگ باس فرزند سومی هم دارد که مشخص شد تقریبا کپی برابر اصل پدرش است: سالیدوس اسنیک. گرچه سالید اسنیک هم به همان پیری زودرس دچار میشود (احتمال زیاد نوعی سندروم ورنر)، سالیدوس اسنیک از عمد طوری مهندسی شده که به پیری زودرس برسد. احتمالا به این دلیل که میهنپرستان میخواستند او را سریع نامزد ریاست جمهوری کنند و به آدم کلهگندهای تبدیل شود که دولت ایالات متحده را به نفع خواستههای میهنپرستان شکل دهد. سالیدوس اسنیک در انظار عمومی از نام مستعار جورج سیرز استفاده میکرد (احتمالا ارجاعی به ژنرالی با همین نام در جنگ داخلی آمریکا) و چهل و سومین رییسجمهور ایالات متحده شد.
اما سالیدوس اسنیک ثابت کرد آن عروسک خیمه شب بازیای که میهنپرستان تصور میکردند نیست. گرچه آنها نظارت روی پروژهی متال گیر رکس و آزمایش یوژنیک روی سربازان را به سالیدوس اسنیک سپردند، سالیدوس متوجه شد برای آخرین بار هنوز هم برگ برندهای دارد که میتواند ورق را به سود خود برگرداند.
او آنقدر صبر میکند تا بالاخره تمام مهرهها سر جای خود قرار میگیرند. توسعهی متال گیر رکس تکمیل میشود و برای اثبات کارآییاش به چند داده و آزمایش نیاز است. ملاقاتی ازقبلتعیینشده بین دونالد اندرسون، رییس دارپا (DARPA)، و کنث بیکر، مدیر عامل آرمز تک (Arms Tech)، برنامهریزی میشود. هدف این است تا روی تواناییهای اتمی متال گیر رکس، در محیطی مجازی، آزمایشهایی انجام شده و دادههای آن ثبت شود. این فرصتی مناسب برای سالیدوس اسنیک بود تا عملیات پرچم دروغین∫∫ خود را عملی کرده و میهنپرستان را بیدفاع کند.
۵.۱.۱ جاسوس سالیدوس در فاکسهاوند
سالیدوس اسنیک برای شورش ازپیشبرنامهریزیشدهاش نیازمند جاسوسی است تا مطمئن شود بازیگران کلیدی این شورشْ برنامهی سالیدوس برای متال گیر رکس را از ریل خارج نخواهند کرد.
ریوالور آسلات حکم دستها و چشمهای سالیدوس را دارد که بهعنوان جاسوسی دوجانبه وانمود میکند زیردست لیکوئید است. اوست که لیکوئید اسنیک را قانع میکند شورش خود را در این پایگاه با کمک سربازان ژنومی انجام داده و کنترل متال گیر رکس را به دست بگیرد. سپس لیکوئید از دولت ایالات متحده دو درخواست میکند:
- پس دادن بقایای جسد بیگ باس
- (بعد از اینکه میفهمد اسنیک بهعنوان حامل ویروس به پایگاه فرستاده شده) تحویل واکسن ویروس فاکسدای. این مورد را احتمالا سالیدوس از قبل حدس نزده بود و ازاینجهت لیکوئید خودسرانه عمل میکند
چنانچه درخواستها عملی نشود، لیکوئید تهدید خود، مبنی بر استفاده از متال گیر رکس بهعنوان لانچری حامل موشکهای قارهپیما را، عملی خواهد کرد.
۵.۱.۲ انشعاب لیکویید از برنامهی اصلی
«این لیکوئید آدم باهوشیه… از فضای سیاسی خبر داره. کارهای اون واضحا حسابشدهست…»
— ناتاشا روماننکو
مشخص نیست که لیکوئید هیچوقت متوجه شد که مهرهی سالیدوس بود یا نه. از آنجا که فکر میکرد کنترل کاملی روی ماموریت دارد، میخواست در عوض رویای بیگ باس را محقق کند: ملتی نظامی که بیرون از دامنهی مداخلات و تاثیرات میهنپرستان وجود دارد.
از آنجا که اطلاعات زیادی از جغرافیای سیاسی داشت، لیکوئید میخواست ابرقدرتها را علیه هم بشوراند جای اینکه مستقیما به آنها حمله ببرد (مثال: استفاده از بمب اتمی علیه خود ایالات متحده) و در «نابودی حتمی طرفین»∫∫∫ گرفتار شود. به همین علت بود که پیشنهاد آسلات را برای حمله به چرنوتون∫∫∫∫ در روسیه رد میکند و عوضش لیپنور در چین را پیشنهاد میدهد (محل آزمایشهای تاسیسات اتمی). حملهی اتمی به قلمرویی حامل شهروندان غیرنظامی جلوی هرگونه مذاکرهی احتمالی در آینده را میگیرد، اما حمله به آزمایشهای تاسیسات اتمی، احتمالا توسط دولت چین از مردم مخفی میماند. اینگونه میتواند بین میهنپرستان چینی و میهنپرستان آمریکایی اختلاف انداخته و دومی مجبور میشود برخی از رازهای پشت پردهاش را افشا کند. لیکوئید نتیجه میگیرد در این برهه دیگر ابرقدرتهای جهان هم نسبت به خرید سیستم از آنها مشتاق میشوند (یعنی متال گیر رکس و احتمالا سربازهای ژنومی). فرصتی خوب برای مزایده است تا آنها را به بالاترین پیشنهاددهنده و با بالاترین قیمت بفروشد.
لیکوئید به «رهبری مستقیم» این نبرد باور داشت، به اینکه بتواند شرایطی برای جنگ آتی بین دو بلوک قدرت مهیا کند (به برداشت رمان ۱۹۸۴ از جورج اورول بیشباهت نیست). اینگونه جایگاه سربازانی مثل او هرگز از بین نمیرود. به عبارتی، او دارد نظریهی «ژن خودخواه» را به پدیدهی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تعمیم میدهد؛ میخواهد مطمئن شود او و همقطاران او هیچوقت لازم نیست از شغل نظامیگری کنارهگیری کنند. علامت سوال بزرگی نسبت به انگیزههای او ایجاد میشود. دقیق مشخص نیست که آیا واقعا میخواهد به سلطهی میهنپرستان پایان داده تا جامعه باز و آزادی تشکیل شود، یا اینکه همهی کارهایش صرفا برای قدرتطلبی است.
۵.۲ برنامهی احتمالی میهنپرستان
حادثهای که، به نام شورش فاکسهاوند، ناگهانی گریبان پنتاگون و نهایتا میهنپرستان را میگیرد این است: آنها نمیخواستند پروژهی تحقیقاتی مشترکشان روی متال گیر رکس تلف شود، و از همه مهمتر، برای ارزیابی صدمات بمب (Bomb Damage Assessment) به آزمایشهایی که روی متال گیر شده بود نیازمند بودند. به همین دلیل هم رییس دارپا (که خودش هم یکی از موسسین و کارگزاران میهنپرستان است) و کنث بیکر هر دو در پایگاه حامل متال گیر حضور داشتند تا حاصل کار آن را در واقعیت مجازی آزمایش کرده و دادههای ثبتشده را در قالب انبارهای اوپتیکال به پنتاگون بفرستند.
به محض اینکه پنتاگون از درخواستهای لیکوئید مطلع شد، میهنپرستان وارد معرکه شدند. واضحا نمیخواستند درخواستها را عملی کنند، چون بقایای جسد بیگ باس سنگبنای تمام آزمایشهای یوژنیکی بوده که توسط دولت انجام گرفته است. پس برنامهای جایگزین ساختند: یک مامورْ تک و تنها به پایگاه نفوذ خواهد کرد، تروریستها را از بین میبرد، دادهها را جمعآوری میکند، متال گیر رکس را بدون صدمه رها میسازد و برمیگردد. برای دستیابی به فرمان و کنترل (C2) کامل روی ماموریت، چند نفری که اهمیت استراتژیک داشتند را بهعنوان جاسوس انتخاب کرد: دونالد اندرسون، ریچارد ایمز و جیم هاوسمن.
۶. کاراکترها
تقریبا همهی آنها یک نقطه ضعف دارند؛ یا ضایعهای است که در گذشتهشان دیدهاند و شخصیت امروزی آنها را شکل داده، یا دکترین و عقیدهی فلسفی خاصی هست که به آن پایبند هستند. این موارد باعث شده تا ضربه به آنها از ناحیهی بهخصوصی ساده باشد.
۶.۱ سالید اسنیک
خب، من به تصادفات باور ندارم. یه اتفاق جالبی داره میافته.
سالید اسنیک برادر دوقلوی لیکوئید اسنیک است. برای نفوذ به پایگاه اتمی آلاسکا، واقع در جزیرهی سایهی موسی، توسط میهنپرستان دستچین و انتخاب شد.
۶.۱.۱ گماردن اجباری بر ماموریت
میدونستم خودت پشت همهی اینهایی، کلنل.
پدرکشی به نام دفاع از مام میهن و بازگرداندن صلح به جهان روی وجدان اسنیک سنگینی میکرد. بنابراین بعد از اتفاقاتی که در سرزمین زنزیبار افتاد (وقایع Metal Gear 2: Solid Snake) زودتر از موعد خود را بازنشسته و در آلاسکا زندگی جدیدی شروع کرد: سورتمهسواری در برفهای آلاسکا. او دیگر نمیخواست به پیشهی پیشین خود برگردد.
وقتی خبر اولتیماتوم لیکوئید به کاخ سفید رسید، میهنپرستان برنامهشان را عملی کردند: روی کمپبل باید از بازنشستگی بیرون آمده و یک بار دیگر به افسر فرماندهی اسنیک تبدیل شود. درهمینحال، اسنیک اجبارا گروگان گرفته شده و از خانهاش در آلاسکا به سلول منتقل شده است. اینجاست که روی کمپبل ماموریت را به او تفهیم و بیآنکه اصلا تصمیمی گرفته باشد نائومی هانتر اجبارا به او سرنگ تزریق میکند.
اسنیک باید در قالب عملیات اکتشاف و نجات به جزیرهی سایهی موسی برود (جزیرهای خیالی واقع در همان آلاسکا). از آنجا که دمای هوای آلاسکا مساعد نیست، اسنیک باید برای زنده و هوشیارماندن محرکهایی مصرف کند. اینجا دکتر نائومی هانتر وارد میشود.
۶.۱.۲ محرکهای دارویی
عجب جشن و ضیافتی بود.
سالید اسنیک برای ماموریتش مجبور بود چند قرص روانگردان استفاده کند و چند مادهی شیمیایی دیگر هم به بدنش تزریق شود.
بنزدرین: سازمان داروسازان آن را با نام آمفتامین میفروشد. این قرصْ اسنیک را به مدت ۱۲ ساعت هوشیار و بیدار نگه میدارد.
پروئتینهای ضدیخ: چیزی که نائومی هانتر اسمش را «پپتید ضدیخ» میگذارد. از یخزدن خون و دیگر مایعهای جسم اسنیک در دمای زیر صفر جلوگیری میکند. پروتئینهای ضدیخ در دنیای واقعی هم برای مصارف مختلف پرکاربرد هستند؛ برای مثال، کمپانی یونیلور (Unilever) از آن در بعضی محصولاتش استفاده میکند، از جمله بستنیهای قیفی و چوبی.
پروتئینهای ضدیخ، که از طبقهی آمینو اسیدها هستند، توسط تعدادی از گیاهان، انگلها و باکتریها تولید میشود تا بتوانند در دمای زیرصفر زنده بمانند.
نوتروپیکس: یا از مادهی مخدری قوی است یا برای ارتقای حافظه استفاده میشود. آمفتامین و ریتالین هر دو زیرمجموعهی نوتروپیکسها هستند. بااینحال، عوارض جانبی آنها شامل سندروم سروتنین و اعتیاد است.
۶.۱.۳ سودمندی اسنیک بهعنوان حامل ویروس
در ژندرمانی، رتروویروسها از جمله سلاحهای اساسیای هستند که با بیماریها میجنگند. رتروویروس مورد نظر به بدن میزبان تزریق میشود تا تنها با آن سلولهایی که بیشازحد خود را تقسیم میکنند بجنگد.
یک نمونهی بارز آن: برای درمان سرطان مغز، رتروویروسی حامل «ژن خودکشی» به میزبان تزریق میشود. سپس کارخانهای در بدن ساخته و بهطور عمده همنوعان خود را تکثیر میکنند تا جلوی سلولهایی را که بیشازحد تقسیم میشوند (سلولهای سرطانی) بگیرند. سایر سلولها هم، به علت «اثر تماشاگر» (Bystander Effect)، از گزند رتروویروس در امان میمانند.
پس منطقی است اگر شخصی حامل ویروس باشد و طوری استفاده شود که بیماریها را نابود کند؛ مثلا برای حمله به توالیهای خاصی از دیانای برای اهداف نظامی. این همان چیزی است که پنتاگون میخواهد در برنامهی جاهطلبانهی سلاحهای بیولوژیکی خود بگنجاند، برنامهای که بعدا دکتر نائومی هانتر هم جزو آن میآید.
میهنپرستان، با دلالی وزارت دفاع، میخواهند متال گیر رکس را بدون اینکه صدمه ببیند بازیابی کنند و تمام کسانی هم که از این پروژه خبر دارند یا در شیطنتهای پنهانی پایگاه نقش داشتهاند حذف شوند. پس به روشی شرافتمندانه برای این کار نیاز است، و ویروس فاکسدای از چند جهت بهترین گزینه است:
- میتواند تحت لوای «یک نوع واکسن خاص» به افسران بخشهای دونپایهی ارتش فروخته شود. سربازان، همچون موشهای آزمایشگاهی، بعد از تزریق هم عارضهای نخواهند دید و دیگر هم کسی پیگیر موضوع نخواهد شد.
- یک گرگ تنها مثل اسنیک میتواند تحت عنوان «عملیات نجات» به سایهی موسی برود و با «اهدافی» روبهرو شود که ویروس فاکسدای مخصوص هدفگیری دیانای آنها ساخته شده است. اینگونه وقتی کنار اسنیک قرار بگیرند، به این ویروس مبتلا میشوند و فورا از حملهی قلبی میمیرند. میهنپرستان اساسا اسنیک را حاملی زنده و متحرک از رتروویروسها میبینند که با قدم گذاشتن در پایگاه همه را در مسیر خود خواهد کشت و هیچکس زنده از آنجا بیرون نخواهد آمد.
- اهداف بالارتبهی میهنپرستان (مثل دونالد اندرسون، و شاید هم ریوالور آسلات) هم از تیررس ویروس دور میمانند.
پنتاگون انتظار نداشت نائومی هانتری که مسئول ساخت بخش زیادی از ویروس فاکسدای بوده دقیقهی آخر تصمیمش را تغییر دهد: در کنار اهدافی که ویروس قرار بود از بین ببرد، خود میزبان یعنی اسنیک نیز قرار بود بمیرد. اما نائومی طوری ویروس را به اسنیک منتقل میکند که او را همان لحظه نکشد، بلکه نمونهی ضعیفشدهاش در بدن وی بماند و بعدا او را تصادفا بکشد. اینکه اسنیک بداند هر آن ممکن است بمیرد همیشه فشاری روانی به او تحمیل خواهد کرد. نائومی عمدا این بلا را سر اسنیک میآورد چون او را مقصر مرگ برادر عزیزش میداند.
بنابراین، اسنیک بدون اینکه بداند، ویروس فاکسدای به بدنش تزریق میشود و هیچ خبر ندارد چرا به هر کس نزدیک میشود آن شخص میمیرد؛ مثل رییس بدلی دارپا (در واقع، کسی که آنجا میمیرد دیکوی آکتوپوس یکی از تروریستهای فاکسهاوند است که عمدا خود را به شکل دونالد اندرسون درآورده) و کنث بیکر. بعدا نائومی دلیل اصلی این مرگومیرها و تزریق واکسن را فاش میکند. پنتاگون میخواست مطمئن شود کسانی که اطلاعات دست اول از متال گیر رکس دارند هرگز از آن پایگاه زنده بیرون نیایند تا اطلاعاتی از برنامههای سری پنتاگون «نشت» پیدا نکند. این برنامه، البته فقط تا حدی، جواب داد. اما پنتاگون انتظار نداشت رییسجمهور در لحظهی آخر برنامه را بهم بریزد. (موجی از قتلهای مشکوک و برکناریها به راه افتاد؛ جورج سیرز نیکسونگونه خود را مخفی کرد∫∫∫∫∫، وزیر دفاع نیز دستگیر شد، و چند ماه بعد «خودکشی» کرد).
۷. نانوماشینها و چرخهی بایوفیبدک
نائومی هانتر همچنین مسئول مدیریت و نظارت روی سلامتی سالید اسنیک از طریق نانوماشینهایی است که به وی تزریق کرده.
از آنجا که نائومی از طریق کدک تماموقت همراه شماست و مدام وضعیت سلامتیتان را یادآوری میکند، میشود گفت اینجا نوعی «چرخهی بایوفیدبک» ایجاد شده است. سایکو منتیس هم مموری شما را میخواند و چیزی را که خودتان هم میدانید بازگو میکند (برای مثال، میگوید شما بازی کسلوانیا را دوست دارید چون فایل سیو آن در مموری شما ذخیره شده است)، اما باز نمیشود اسمش را بایوفیدبک گذاشت چون خود بازیکن باعث شکست دیوار چهارم نشده است.
نخست نگاهی به معنای بایوفیدبک بیاندازیم و ببینیم رابطهی آن با سیگار کشیدن اسنیک چیست:
بایوفیدبک پروسهای غیردرمانی است که در آن کارکردهای کمّی و بهخصوصی از سوژه اندازهگیری میشود: مثل فشار خون، ضربان قلب، دمای پوست، تعریق و فشار عضله. تمام این اطلاعات بهدستآمده را خود سوژه هم همزمان میبیند. بنابراین او نسبت به کارکردهای جسمش مطلع میشود و دفعهی بعد آگاهانه آنها را کنترل میکند.
اگر زمان سیگار کشیدن با کمپبل تماس بگیرید، نائومی بهخاطر این «عمل زشت» به شما میتوپد و یکنفس از این میگوید که بر اثر سیگار کشیدن کدام ژن تحریک میشود و چگونه به سرطان ریه میرسد. موقع سیگار کشیدن هم میبینید چگونه هضم نیکوتین نوار سلامتی شما را پایین میآورد. بنابراین با مشاهدهی تاثیر منفیای که روی سلامتی اسنیک گذاشته میشود و چون فایدهی مشخصی هم ندارد احتمالا برای همیشه جلوی سیگار کشیدن اسنیک را بگیرید. از طرفی دیگر، زمانی که اسنیک میخواهد از اتاقی که مملو از لیزرهای نامرئی متحرک است عبور کند، میتواند با دود سیگار مکان لیزرها را بفهمد و اینجاست که سود سیگار کشیدن معلوم میشود (با کمک دوربینهای حرارتی هم میشود عبور کرد، اما این وسیله برعکس سیگار از همان ابتدا در دسترس نیست).
مثال بعدی شامل نانوماشین دیگری است که نائومی به شما تزریق کرده تا مقابل گاز عصبی فسفری تا مدت کوتاهی مقاوم باشید. این مقاومت ناشی از پروتوپام کلرایدی است که درون نانوماشین قرار گرفته و میتواند گاز عصبی را خنثی کند. زمانی که در اتاقی حامل این گاز باشید، نوار سلامتی دیگری روی صفحه میآید و نشان میدهد در نانوماشین شما چقدر پروتوپم کلورید برای مقاومت باقی مانده است. بعد از خالیشدن این نوار، یا باید از ماسک گاز استفاده یا راهی برای فرار از اتاق پیدا کنید.
یک مثال دیگر شامل میزان دقت هماهنگی دست و چشم اسنیک است. کنترل این یکی تقریبا بیرون از محدودهی اختیارات بازیکن قرار دارد. نشانهگیری اسنیک با تکتیرانداز مدل PSG-1 بسیار لق و لرزان است و بازیکن برای شکست اسنایپر ولف باید نشانهاش را ثابت نگه دارد تا در حالت اولشخصْ اینسو و آنسو نرود. دو راه برای این کار وجود دارد: یکی استفاده از داروی دیازپام است، اما تعدادشان زیاد نیست و شدیدا هم اعتیادآور هستند. از طرفی دیگر، سیگار کشیدن به اسنیک آرامش میدهد و نتیجتا دقتش در نشانهگیری با تکتیرانداز بیشتر میشود (اما به ازای کمشدن نوار سلامتی). تصمیم با بازیکن است که مزایا و معایب را با نظر به میزان سلامتیاش در رابط کاربری (UI) سبک و سنگین کرده و بعد وارد عمل شود.
بازیکن در این بایوفیدبک بین اسنیک و نائومی هانتر مثل واسطه است. او نیاز ندارد روی اسنیک کنترل کامل داشته باشد (به این معنا که هیچ حرکتی روی آنالوگ کنترلر جلوی نشانهگیری لرزان اسنیک را نمیگیرد مگر اینکه با قرص یا سیگار بدنش را کنترل کند)، و حتی از اطلاعات نائومی دربارهی داروها و تاثیراتشان روی بدن هم چیز زیادی نمیداند. بااینحال، او تماشاچی صرف نیست و میتواند با کمک اطلاعاتی که از نائومی میگیرد عملکرد اسنیک را هم بالا ببرد. این بایوفیدبک در متال گیر سالید ۲ ازاینهم آشکارتر است: اگر اسنیک مدت طولانی در باران بماند، سرما میخورد و هر از گاهی عطسه میکند. نیاز به گفتن نیست که این بیماری زمان مخفیکاری در تانکر باعث دردسر میشود چون با صدای عطسهْ سربازان میفهمند اسنیک کجا پنهان شده است.
۷.۲ لیکویید اسنیک
لیکویید اسنیک برادر دوقلوی سالید اسنیک است. او بهعنوان سرباز استعداد شدیدا بالایی دارد: آگاه نسبت به تاریخ، محاسبهگر و استراتژیستی فوقالعاده در مسائل ژئوپولتیک. او رهبر واحد سری فاکسهاوند است که حالا از دستورات سرپیچی و شورش کرده است.
مهارت او در مهندسی اجتماعی آنجا به چشم میآید که اسنیک را تمام ماموریتش فریب میدهد و ادای مستر میلر را درمیآورد (استاد سابق سالید اسنیک). این جعل هویت چند هدف دارد؛ نخست، به بهانهی کمککردن از پشت کدک، از روند پیشروی او آگاه میشود و میفهمد تا کجای کار پیش آمده است. دوم، او را بدون اینکه بفهمد به سمت فعالسازی بمب اتم روی متال گیر سوق میدهد. سوم، بین خود و اسنیک اعتماد برقرار کرده و نائومی را بدنام میکند.
۷.۲.۱ انگیزه – ژن خودخواه
در طبیعت، اعضای یک خانواده با هم جفتگیری نمیکنن، ولی درعینحال برای اینکه زنده بمونن بهم کمک میکنن. میدونی چرا؟ چون شانس اینکه ژنهاشون رو به نسل جدید منتقل کنن بالا میره. نوعدوستی بین خویشاوندهای خونی مکانیسم خود انتخاب طبیعیه. بهش میگن نظریهی ژن خودخواه∫∫∫∫∫∫.
قدرت لیکوئید بهعنوان استراتژیستی باهوش و سربازی نمونه نتیجهی بهارثبردن ژنهای سربازساز بیگ باس است. اما آگاهیاش نسبت به دورنمای ژنتیک و عقدهی حقارتش نسبت به سالید اسنیک نمیگذارد از همهی پتانسیل جسم و فکرش بهره ببرد.
معضل اساسیای که لیکوئید در آن گیر افتاده و قربانیاش شده، دید بردهوارانهی او نسبت به تکامل داروینی است. لیکوئید (به اشتباه) فکر میکند در زمان کلونگیری، ژنهای مغلوب و بد را به ارث برده و سالید همهی ژنهای غالب و خوب را.
در کیش نئوداروینیسم، این بدین معناست که سالید اسنیک از دو برادر دیگرش برتر خواهد بود. لیکوئید برادرش را بابت اینکه وارث اصلی ژنهای بیگ باس است مقصر دانسته و حس میکند در حقش جفا شده است. بااینحال، هنوز هم میخواهد خزانهی ژنیاش را حفظ و راه درمانی برای «تقارن ژنتیکی»اش پیدا کند تا طول عمر او و گروه سربازان بیگ باس افزایش یابد. لیکویید بارها و بارها به سالید میگوید میخواهد سرنوشت ژنتیکیاش را به مقصد برساند؛ یعنی ژنهایش گویی به لیکوئید میگویند علیه «انتخاب طبیعی» بجنگد تا ژنهایش باز با همان «انتخاب طبیعی» به نسل بعد منتقل شود — رکبزدن به بخت و اقبال در خانهی خودش.
در غرولندهایی که لیکویید نسبت به وجودش دارد میبینیم بارها به نظریهی «ژن خودخواه» از ریچارد داوکینز ارجاع میدهد. این نظریه میگوید ژنها اساسا خودخواه هستند و تنها عمل غیرخودخواهانه و از سر نوعدوستی بین فامیل و خویشاوندهای خونی وجود دارد. وقتی یکی از اعضای خونی در خطر باشد، ژنهای اطرافیانش به فرد دستور میدهد از او مواظبت کنند حتی اگر به بهای جان خودشان باشد. داوکینز نتیجه گرفت ژنها میتوانند ژنهای همخویش خود را، وقتی در خطر قرار بگیرند، بشناسند. بنابراین ژن فردی دیگر به کمک ژن دیگر میآید تا او را نجات دهد و بتواند به نسل بعد منتقل شود (حتی اگر میزبانی که به کمک همخویش خود آمده بمیرد). برای همین لیکوئید گفت «نوعدوستی بین خویشاوندهای خونی مکانیسم خود انتخاب طبیعیه». از این زاویه که بنگریم، نتیجه میگیریم انسانها و حیوانات هر دو صرفا خدمتگزار اجزای تشکیلدهندهی بدنشان هستند — «ژنهای خودخواهی» که صحنهگردانند و ارگانیسم را مثل عروسک خیمه شب بازی کنترل میکنند.
منطق لیکوئید برای نجات سربازان ژنومی از شر انقراض از همینجا میآید. و برای همین هدف است که بقایای جسد بیگ باس را از دولت ایالات متحده طلب میکند تا بتواند روی دیانای آن بیشتر تحقیق کند تا راه درمانی پیدا شود.
۷.۲.۲ روی بتی و لیکویید اسنیک
یکی دیگر از منابع الهام ساخت شخصیت لیکویید احتمالا روی بتی از فیلم «بلید رانر» بوده که توسط راتجر هاور (Rutger Hauer) نقشآفرینی شد.
روی بتی محصول آخرین خط تولید طولانی ارگانیسمهای سایبرنتیک است (NEXUS Series 6) که توسط کمپانیای مخصوص مهندسی ژنتیک ساخته شده — کمپانی تایرل. از آنجا که تولیدات نکسوس ۶ دارای حافظه و عاطفه هستند، محافظی تعبیه شده تا سایبورگها بیش از ۶ سال عمر نکنند.
سایبورگها اغلب بردگانی هستند که در سیارات دیگر کار میکنند. چنانچه یکی از آنها از این کلونیها فرار کند و به زمین بیاید، باید توسط جوخهی ویژهای از پلیسها به نام «بلید رانرها» شکار شوند. تنها وظیفهی این پلیسها «بازنشسته» کردن این سایبورگهاست — حسن تعبیر کلمهی «کشتن».
روی بتی، رهبر گروهی از سایبورگهای شورشی نکسوس ۶ که به زمین سفر کردهاند، علیه کمپانیای که او را ساخته طغیان میکند. برعکس لیکویید در متال گیر سالید، او برای اخاذی از کمپانی تایرل و قبولاندن درخواستهایشْ سلاحی آخرالزمانی در دست ندارد. در عوض، سعی میکند با روشی کمتر محسوس به فرماندهی کمپانی نفوذ کند. ابتدا سراغ چو (Cho)، متخصص مهندسی ژنتیک چشمها، میرود، اما راهحلی پیدا نمیکند و چو را به جیاف سباستین ارجاع میدهد. بعد از اینکه تمام اطلاعات لازم را از چو گرفتند کارش را یکسره میکنند. سباستین را هم پیدا میکند و به نظر میآید طراح اصلی سایبورگهای نکسوس خود اوست. او آنها را به راس فرماندهی و الدون تایرل، مدیرعامل کمپانی، رهنمون میکند. روی بتی و اطرافیانش امیدوارند به زور تهدید و تشر تایرل را وادار کنند تا عمر آنها را افزایش دهد.
اما متاسفانه رییس تایرل راهحلی ندارد. دیالوگی که متعاقبا بین تایرل و روی برقرار میشود تا حدی گرهی لیکویید را هم باز میکند:
الدون تایرل: اینها واقعیتهای حیاته. تغییردادن روند تکامل یک حیات ارگانیک خطای مهلکیه. توالی کدها وقتی جا افتاد دیگه قابل ویرایش نیست.
روی بتی: چرا؟
الدون تایرل: چون روز بعد از اینکه دورهی نهفتگی شروع شد، سلولهایی که مجددا دگرگون بشن باعث میشه به حالت طبیعیشون برگردن. مثل موش از کشتی در حال غرق فرار میکنن. و بعدش کشتی غرق میشه.
روی بتی: با اتیل متانسولفونات چطور؟
الدون تایرل: قبلا امتحانش کردیم. اتیل متانسولفونات یک عامل آلکیلدار کردن و موتاژنی قویه. ویروس چنان کشندهای ساخت که سوژه قبل اینکه آزمایش روش تموم بشه مرد.
روی بتی: پس یه پروتئینی باید باشه که جلوی این سلولها رو بگیره.
الدون تایرل: جلوی تکثیر رو نمیگیره و زمان تکثیر هم خطایی درست میکنه که باعث ایجاد رشتهی جدیدی از دیانای جهشیافته میشه. پس دوباره همون ویروس رو میگیری. اما، خب، این بحثها زیادی آکادمیکه. دیگه شماها رو بهتر از این نمیتونستیم بسازیم.
۷.۲.۳ پاشنهی آشیل لیکوئید
«درسته! همهی اصلی کارها به تو رسید و هر چی اضافه اومد به من. میتونی درک کنی چه حسی داره وقتی بدونی از بدو تولد با آتوآشغال اضافهی دیگران ساخته شدی؟»
چیزی که لیکوئید متوجه نمیشود این است که با باور کردن این قضیه که ژنهای مغلوب را به ارث برده و بنابراین با این ژنهای ضعیفتر نمیتواند فراتر از چیزی که هست برود، خودش را بیهوده از نظر ذهنی و فیزیکی محدود میکند. بههرحال، آخر بازیْ ریوالور آسلات به رییس خود (سالیدوس) میگوید «اونی که ژن مغلوب و بد داشت» برنده شد. از این استنباط میشود که آسلات تمام مدت اطلاع داشت لیکوئید ژن برتر است، اما لیکوئید قضیه را برعکس متوجه شده بود. شاید لیکوئید عمدا تصور میکرده ژن برتر ندارد تا ببیند این اطلاعات غلط روی عملکردش تاثیر خواهد گذاشت یا نه. که در پایان، چنین شد و از برادرش که ژن بدتر داشت شکست خورد.
۷.۳ نائومی هانتر
این توی ژنهاته… که باعث تمایلت به خشونت شده∫∫∫∫∫∫∫.
نائومی عضو تیم پشتیبانی اسنیک است. در مهندسی ژنتیک تخصص دارد و قبل از اینکه سازمان فاکسهاوند طغیان کند، ریاست بخش پزشکی آن سازمان را به عهده داشته است.
۷.۳.۱ شراکت در برنامهی سلاحهای بیولوژیکی پنتاگون
نائومی هدف اصلیاش برای کمک به اسنیک را پنهان میکند و تازه اواخر ماموریت است که اسنیک متوجهش میشود. نائومی برای اینکه برادر ناتنی او در زنزیبار توسط اسنیک کشته شده بود شدیدا از اسنیک کینه دارد. از جهاتی این کینه قابل توجیه است: نائومی بهخاطر اتفاقاتی که در کشورش پشت سر گذاشته و همینطور نداشتن اعضای خانواده برای تکیهگاه، از مشکلات روانی رنج میبرد. به علت این بیهویتی بود که به مطالعهی ژنتیک متمایل شد.
بعد از اینکه مطلع میشود «برادر بزرگ» او مرده، تنفرش نسبت به اسنیک به محرکی تبدیل میشود که مکمل مشکلات هویتی اوست. نائومی هویت یکی دیگر را به نام خود جعل میکند، دکتری به نام نائومی هانتر (به نظر میرسد تنها «نائومی» نام اصلیاش باشد و به دلیل یتیمی هیچ فامیلی نداشته باشد). با این جعل هویت وارد کمپانی داروسازی خصوصی بزرگی میشود که با پنتاگون روی پروژهای سری کار میکند: راهحلی برای درمان «نیروهای ویژهی نسل بعدی» که از نظر ژنتیکی ویرایش شدهاند.
مشخص نیست که او دربارهی این پروژه پیش از پیوستن به کمپانی اطلاع داشته یا نه، اما با کار در آنجا میفهمد فرانک ییگر، برادر او، شاید هنوز زنده است. احساس تاسف میکند که برادرش، یا بهتر است بگوییم بقایای برادر شدیدا زخمیشدهاش، در چنین شرایط سختی مورد آزمایش با داروهای مختلف قرار گرفته (تا جایی که حالت روانی او را تغییر داده است). نائومی برادرش را از آزمایشگاه خارج میکند و بعد شریک قتل دکتر کلارک میشود — سرپرست بخش پزشکی فاکسهاوند.
با از بین رفتن کلارک، نائومی بهعنوان ژنشناس بخش پزشکی فاکسهاوند منصوب میشود و در ساخت سلاح بیولوژیکی سرّی فاکسدای به پنتاگون کمک میکند.
۷.۳.۲ انگیزه — ژنتیک به مثابهی قاعدهای برای اندازهگیری پتانسیل انسان
نباید اجازه بدی که تقدیر تو رو در غل و زنجیرش حبس کنه، و ژنهات بر تو حکمفرما بشن.
بعد از اینکه مشخص شد جاسوس است و توسط کلنل کمپبل در حبس خانگی قرار گرفت، نائومی در آخر بازی اینکه چرا از اول چنین شغلی را انتخاب کرد را بیان میکند.
او که «بچه یتمی کرکثیف» بود در رودزیا متولد شد (امروزه به آن زیمباوه میگوییم). نائومی هیچ هویتی ندارد چون هیچوقت خانوادهی خود را نشناخت. وقتی برادر ناتنی او (فرانک ییگر) تصمیم گرفت او را به آمریکا بیاورد، کلی فرصت شغلی برایش ایجاد شد که در سرزمین اجدادیاش به خواب نمیدید. از بین اینها، چیزی مثل علم به او حس رستگاری و پناه نمیداد، خصوصا مهندسی ژنتیک.
نائومی امیدوار بود با تحلیل ژنها و پیبردن به کدهایی که توالی آنها را مشخص میکند بالاخره بداند کیست، چه باید بکند و با دنبالکردن شجرهاش شاید بتواند به پدر و مادر واقعیاش برسد.
اما در پایان ماموریت سالید اسنیک او میگوید دیگر به مهندسی ژنتیک «ایمان» ندارد. او نتیجه میگیرد تمام دستاوردهایش در این حوزه، جواب قانعکنندهای به سوالاتی که دنبالش میگشته نداده است. علاوهبراین، کم کم دارد نتیجه میگیرد که شاید تعریف همهچیز با ژن شاید نه دیدگاهی مترقی بلکه مرتجع باشد. اینجاست که نائومی مسیری برخلاف جبرگرایی ژنتیکی داروینیستها برمیگزیند.
او حالا باور دارد ژنتیکها صرفا نوع مسیر و تواناییهای فرد را مشخص میکند، ولی نه در حدی که خود مسیر از قبل توسط ژنها تعیین شده باشد. با این دید، اسنیک هم میتواند به رستگاری برسد و از مسیر قاتل مزدور بیرون بیاید و به مسیری برود که هیچ ربطی دیگر به جنگ و تخریب نداشته باشد.
چه چیز باعث شد تا ایمان راسخش بر دیدگاه قبلیاش از بین برود؟ شاید بهخاطر چیزهایی که در سایهی موسی دید: قبل از ماموریت، تصور میکرد اسنیک جز ماشین کشتاری بیعاطفه نیست. اما اواسط ماموریت بود که نسبت به اسنیک تجدید نظر کرد و فهمید علیرغم تعدیهای گذشتهاش اما هنوز هم بارقهای از انسانیت در اسنیک هست (مثلا وقتی میبیند، فارغ از اینکه در صحنهی شکنجه پیروزمندانه مقاومت کنید یا نه، همهی زورش را میزند تا از شر شکنجه خلاص شده و مریل را نجات دهد).
اما شاید از همه مهمتر با آسیبشناسی لیکوئید تجدید نظر کرده باشد. او متوجه شد کسی که از نظر ژنتیکی برتر است، اما بهخاطر اینکه همهچیز را از لنز ژن میبیند نتوانسته علیرغم ژنهای برترش بر برادرش پیروز شود.
۷.۴ سایکو منتیس
انسانها برای اینکه بهم دیگه خوبی کنن طراحی نشدن. از لحظهای که ما رو تو این دنیا ول کردن، تقدیرمون چیزی نبوده جز اینکه درد و مصیبت برای هم بسازیم.
سایکو منتیس یکی از اعضای فاکسهاوند است که حالا تحت فرماندهی لیکوئید درآمده. او بازتاب یکی از حقههای جاسوسی نظامی است که روسها بیشتر از رقبای آمریکایی خود روی آن سرمایهگذاری میکردند.
۷.۴.۱ قدرتهای ذهنی
سایکو منتیس اساسا به مشت و هیچ نوع سلاح نیاز ندارد. از عنفوان کودکی، منتیس دیدهای ماورای حسی، درونبینی و تلهکینزی را آموخت تا دشمنانش را گیج کرده و نوع خاص و پیچیدهای از جنگ را رویشان اعمال کند.
تعریف خلاصهای از عبارات نامبرده به ترتیب ارائه میشود.
۷.۴.۲ دیدهای ماورای حسی (ESP)
تحقیقات روی ESP: تعیین ویژگیها و شرایط اشیا بدون برقراری رابطه با آنها و همچنین «خواندن» افکار انسانها.
تیموتی ال. توماس، ذهن هیچگونه فایروالی ندارد (فصلنامهی نیمهی اول سال ۱۹۹۸)، منتشر شده در فصلنامهی دانشکده نظامی ارتش ایالات متحده
منتیس در چند جای قصه این قابلیتها را به رخ میکشد. در نقشهی لیکوئید برای بازیابی کدهای فعالسازی هستهای متال گیر رکس، منتیس گماشته شده تا به ذهن سرپرست دارپا، دونالد اندرسون، نفوذ کرده و کد را بهدست آورد. که موفقیتی نداشت، به این علت که مغز اندرسون جراحی و ایمپلنت شده بود و همچون فایروال عمل میکرد و نمیگذاشت تا منتیس به عمق فکر او نفوذ کند. (دونالد بیکر، مدیر عامل آرمزتک، بعدا به اسنیک میگوید چنین جراحیهایی رو مغز بین افسران ارشد صنایع دفاعْ معمول است. اینجا اولین بار اسنیک میفهمد اطلاعات غلطی به خوردش دادهاند و این بهاصطلاح سرپرست دارپا بهخاطر سکته نمرده بود).
چون مریل سیلوربورگ چنین ایمنیای در مغزش نداشت، خیلی ساده در ید قدرتهای ذهنی منتیس قرار میگیرد. او کنترل کامل را مریل در جاهای مختلف به دست گرفته و فاصلهی قابل توجهی بین خود و اسنیک ایجاد میکند چون حواس اسنیک را پرت محافظت از مریل میسازد. اولین باری که این اتفاق میافتد، اسنیک در یکجور چرخهی فیدبک گیر میافتد (مریل سمت آسانسور میرود بیآنکه قبلش برای رسیدن اسنیک صبر کند، بعد ناگهان بیدلیل یک خشاب تیر سمت اسنیک شلیک میکند تا او را دور نگه دارد. سرانجام آسانسور بالا میرود و بعد بدون هیچ توضیحی تصویری از منتیس روی صفحه ظاهر میشود).
وقتی اسنیک میپرسد دلیل آنچه دیده چه بوده، نائومی میگوید احتمالا «دخالت روانسنجانهی» منتیس بوده است. دوباره احتمالا بر اساس تقیقات فراروانشناسیای است که در مقالهی نامبردهی «ذهن هیچگونه فایروالی» اشاره شده بود:
سولنتسف (Solntsev) همچنین مسئلهی «نویز اطلاعاتی» را بررسی میکند، یعنی چیزی که بین فرد و واقعیت خارجی پردهای آهنین میکشد. این نویز در اشکال متفاوت مثل سیگنال، پیغامها، تصاویر و دیگر مدیومهای حامل اطلاعات بروز میدهد. هدف قرار دادن آگاهی فرد یا گروه دلیل اصلی استفاده از آن است؛ مثلا تغییر رفتار شخصْ یکی از اهداف نویز اطلاعاتی است، و دیگری میتواند اشباع ظرفیت ذهنی افراد تا جایی باشد که نسبت به هر اطلاعات دیگری بیتفاوت شوند. سولنتسف نتیجه میگیرد تمام سطوح روانی فرد (ناخودآگاه، خودآگاه و «فراآگاه») در معرض حمله و بیثباتی قرار دارند.
بیتردید، این «نویز/دخالت» همان چیزی است که بین مریل و محیط بیرونی (واقعیت خارجی) او «پردهی آهنین» انداخت. تغییر رفتار هم قطعا در این مورد دیده میشود چون در صحنهی بالا، مریل خودش را فراموش کرده و منتیس حرکاتش را کنترل میکند. همزمان ظرفیت ذهنی او چنان اشباع شده که به فریادهای «دست بردار از این کارها»ی اسنیک واکنشی ندارد. بدون هیچ وقفهای میبینیم صحبتهای پاراگراف بالا دربارهی کنترل ذهن عملی شده است، چون میبینیم منتیس چگونه این جادوی هیپنوتیزمیاش را بر ذهن فرد اجرا میکند [و خودآگاه و ناخودآگاهش را بیثبات میکند، تا جایی که مریل آگاهیاش نسبت به خود را از دست میدهد].
۷.۴.۳ روانکینزی و کنترل ذهن
تحقیق روی تلهکینزی: مداخله در افکار افراد، هم در سطح استراتژیکی و هم تاکتیکی.
تیموتی ال. توماس، ذهن هیچگونه فایروالی ندارد (فصلنامهی نیمهی اول سال ۱۹۹۸)، منتشر شده در فصلنامهی دانشکده نظامی ارتش ایالات متحده
طغیان فاکسهاوند امکانپذیر نمیشد اگر سربازان پیادهنظام وفادارنه از نقاط ورود پایگاه حفاظت نمیکردند — و، البته، درغیراینصورتْ نگهبانی، تعقیب و شناسایی نمیتوانست میسر شود.
در این پایگاه نیروهای ویژهی نسل بعدی و سربازان ژنوم مستقر بودند. هر دو نیرو، از سوژههای ژندرمانی بوده و به نوع خودشان کپیهای ژنتیکی بیگ باس هستند. گرچه تعدادیشان به خواست خودشان به طغیان فاکسهاوند پیوستند، اما بیشترشان برای پیوستن به این گروه باید شرایط خاصی را پشت سر میگذاشتند.
اینجاست که فنون شستوشوی مغزی منتیس وارد قصه میشود. او با موفقیت اکثر سربازان را با تلهکینزی شستوشوی مغزی داده و در موقعیتی قرار میدهد که خیلی راحت میتوانند اینسو و آنسو روان شوند. چنین عملی با کمک نوعی محرک روانی عملی شد (فرآیندی که قربانی بیوقفه پیغامی صوتی روی نوار تکرار میکند. در این مورد بهخصوص، یعنی زمزمهای که پشت سرهم تکرار میشود). نتیجهی نهایی در بهلحاظ استراتژیک شدیدا سودمند است: سربازان مطیع و بااراده و حامل ژنهای «سربازساز» بیگ باس که باعث تمایزشان از لیکوئید و سالید میشود.
۷.۴.۴ تلهکینزی
تحقیقات روی تلهکینزی: اعمالی که شامل دستکاری اشیا میشود؛ از جمله بهحرکت درآوردن و شکستن آنها. یا علیه سیستمهای فرمان و فرماندهی (C2) به کار میرود یا جهت خرابکردن کاربرد سلاحهای کشتار و تخریب جمعی.
تیموتی ال. توماس، ذهن هیچگونه فایروالی ندارد (فصلنامهی نیمهی اول سال ۱۹۹۸)، منتشر شده در فصلنامهی دانشکده نظامی ارتش ایالات متحده
منتیس میتواند صرف اتکا به ارادهاش اشیای فیزیکی را جابهجا کند. او با جابهجایی مجسمهها، صندلیها و پرترههای داخل اتاق و پرتکردنشان به سمت اسنیک، بهقدر کافی این ویژگی را به رخ اسنیک میکشد. آیرونی قضیه آنجاست که همین مهارت نهایتا باعث رستگاریاش میشود چون بعد از شکستخوردن است که با مهارتش دری مخفی برای اسنیک باز میکند تا به محل اختفای زیرزمینی متال گیر رکس برود. آخرین جملهای که ادا میکند تلنگری تلخ است که اگر منتیس دوران کودکیاش با خشم و مصیبت همراه نبود، میتوانست مهارتهای ماوراییاش را برای اهدافی شرافتمندانه استفاده کند: «این اولین باره که از قدرتم برای کمک به بقیه استفاده میکنم. عجیبه… یه حس… خیلی خوبی داره.»
کمک بعدی منتیس به ما نیز نتیجهی مهارتهای درونبینی اوست (توانایی مشاهدهی اشیایی که با چشم غیرمسلح دیدنی نیست). او این مهارت را وارد ذهن مریل میکند و ازاینسو میتواند در زمینی مملو از مینهای «کلیمور» حرکت کند چون میتواند محل مینها را تشخیص بدهد و ازشان دوری کند.
۷.۵ فرانک ییگر/گری فاکس
ابداعات علمی و تکنولوژیکی لازم نیست حتما روی انرژی هستهای و ویروسشناسی باشد تا به ساخت سلاحهای تخریب جمعی کمک کند.
بههرحال، این نینجا نتیجهی تحقیقات روی سایبرنتیک و ژنتیک است. عوض اینکه با این تکنولوژی شهروندان بیمار را درمان کنند ولی یک سرباز را ترجیح دادند. دانشمندان نمیتوانند از اینکه ابداعاتشان برای کجا مصرف میشود ادعای بیاطلاعی کنند. نتایج باید قابل پیشبینی باشند و بار اخلاقی استفاده از تکنولوژی جدید نهایتا روی دوش خود محقق است.
— ناتاشا رومانینکو، درون تاریک جزیرهی سایهی موسی: حقیقت غیررسمی
سالید اسنیک در حالی با دوست سابقش در زنزیبار روبهرو میشود که میفهمد در جبههی دشمن است. هر دو حس میکردند وظیفهی آنها چیزی نیست جز اینکه در این صفحهی بزرگ شطرنج وظیفهشان بهعنوان مهره را انجام دهند — تعهدی که بر دوستی و ارزشهای خانوادگی مقدم است. بعد از اینکه اسنیک ماموریتش را در زنزیبار تمام کرد، تصور میشد گری فاکس به دست دوست قدیمیاش اسنیک کشته شده باشد. این زخم عمیقی بر روان نائومی گذاشت چون فرانک ییگر تنها نقطهی اتصال او به گذشته بود (ییگر هیچوقت جرات نداشت دلیل واقعیاش برای بزرگکردن نائومی را بگوید؛ اینکه خودش پدر و مادرش را کشت ولی در کشتن خود نائومی تعلل کرد. ییگر بعدا به اسنیک میگوید «اون موقع جوون بودم و نمیتونستم خودشو هم بکشم.»)
۷.۵.۱ سرباز فراانسانی
ما آلت دست دولتها یا هیچکس دیگه نیستیم. فقط مبارزهکردن بود، و فقط تو مبارزهکردن بود که مهارت داشتم، اما… حداقل برای چیزی که بهش اعتقاد داشتم مبارزه کردم.
— فرانک ییگر
در واقع، ییگر از زنزیبار زنده بیرون آید — اما با جراحاتی شدید و زندگیاش تنها به یک مو بند بود (بیشتر اعضا و جوارح بدنش را بهخاطر مینهای زمینی از دست داد). دکتر کلارک، سرپرست ارشد بخش پزشکی فاکسهاوند ملقب به پارامدیک، به دهنش مزه کرد تا از او بهعنوان موش آزمایشگاهی پروژهای جدید استفاده کرده و ژنتیک و سایبرنتیک را با هم ترکیب کند.
با استفاده از بقایای بدن او پایهای برای یک اگزواسکلتون جدید پی ریخت که اعضای مصنوعی فلزی داشت. اینجا ییگر در قالب نینجای «سایبورگی» مسخ و دوباره متولد میشود. برای آرامسازی و تسکین دردش، دوزهای سنگینی از داروهای روانگردان به او خورانده شد. این موضوع چهار سال تکرار میشد تا اینکه نائومی بهعنوان دستیار دکتر کلارک به فاکسهاوند پیوست.
وقتی متوجه شد این نینجای سایبورگی خود فرانک ییگر است، تصمیم میگیرد او را فراری داده و دکتر کلارک را هم بکشد. (قتل کلارک برای انتقامگیری نبود، بلکه چون از موسسین میهنپرستان محسوب میشد، در فهرست سیاه فرقهی ضدمیهنپرستان قرار میگرفت. بنابراین ایوا، بهعنوان بخشی از این فرقه، دستور ترورش را صادر میکند).
۷.۶ اسنایپر ولف
او یک کردی-عراقی و از تکتیراندازان زن یگان فاکسهاوند است.
با نظر به محیطی که در آن رشد کرد و استانداردهای زندگی سختی که، بهخاطر این محیط، پشت سر گذاشت (چون بهعنوان کرد مثل سگها شکار میشد و دوستان و قومش روزانه کشته میشدند)، او خود را گرگ متجسد میدید. بنابراین تعجببرانگیز نیست که وقتی تروریستهای فاکسهاوند خواستند سگهای نگهبان بگذارند با این ایده مخالفت کرد، و برای همین بود که به وی لقب گرگ تکتیرانداز دادند. او معمولا طوری با گرگها رفتار میکند که گویی عضوی از خانوادهی آنهاست.
۷.۶.۱ ریشههای اهلیسازی
تو خاورمیانه، ما نه روباه بلکه شغال شکار میکنیم. بهجای استفاده از سگهای تازی برای شکار روباه، از سگهای تازی مخصوص برای شکار خرگوش استفاده میکنیم.
— لیکوئید اسنیک
به نظر میآید همهی سگها جد مشترکشان به گرگها برسد. اینکه گرگها با «انتخاب مصنوعی» در قالب سگ تکامل پیدا کردند یا «انتخاب طبیعی»، هنوز هم بحث هست (داوکینز از گزینهی دوم دفاع میکند. رجوع شود به مقالهاش «واقعیتی که سگها دربارهی فرگشت فاش میکنند» در تایمز آنلاین. البته بیشتر به نظر میرسد میگوید ترکیبی هم از انتخاب طبیعی بوده و هم از انتخاب مصنوعی). اما باییم فعلا روی انتخاب مصنوعی بحث کنیم.
واضحا گرگ برای نگهداری بهعنوان حیوان خانگی حیوان خطرناکی است (جدا از اینکه شدیدا غیرقابلاعتماد و برای شکارْ خودسرانه عمل میکند). پس باید انسانها او را اهلی کرده و به زادوولدش جهت دهند تا تنها آن ویژگیهایی که بدرد انسان میخورد در تولههایش ایجاد شود. با آزمون و خطا، طبیعتشناسان دریافتند اگر گرگهای کمتر خشن را با هم مجبور به جفتگیری کنند، تولههایی رامتر تحویل میدهند. این بهمرور باعث شد تا گرگها غریزهی بقایشان را از دست داده و عوضش انسانها را به چشم پدر و مادرشان ببینند.
اینجا بود که اولین بار ایدهی یوژنیک سربرآورد. طبیعتشناسان نتیجه گرفتند اگر با جهتدهی به زادوولد حیوانات میتوان ویژگیهای مشخصی از آنها را در نسلهای بعدی ثابت ساخت، پس منطقا زادوولد و نژاد انسانها را هم میشود مهندسی کرد، ولی فعلا از بحث اصلی دور نشویم. داوکینز و کوپینگر مطمئنند در نقطهای نامشخصْ گرگها دفاع از خویش را کاهش دادند — مکانیسمی که آنها «فاصلهی پرش» نامیدهاند — یعنی فاصلهی بین انسان و گرگ آنقدر کم میشود که گرگ دیگر با نزدیکشدن انسان پا به فرار (یا اگر احساس خطر کند) یا حمله نمیگذارد. آنها معتقدند کاهش این فاصلهی پرش نتیجهی نیاز گرگ به انطباق با محیط و پیدا کردن منبع جدید غذا [از انسانها] بود.
پس اگر این پدیده، که داوکینز اسمش را «خوداهلیسازی» (Self-Domestication) میگذارد، بهطور طبیعی ایجاد و باعث تکامل گرگها به سگهای اهلی شد، پس آیا این روش به انسانها و سازمانهای اجتماعی هم قابل تعمیم است؟ آیا بهمرور فاصلهی پرششان کم شده و به شکارچیهای ماهرتر آنها را همچون احشام به خدمت میگیرند؟ یا به مبارزه ادامه میدهند و غریزهی بقایشان را حفظ میکنند؟ و اگر جوابْ دومی باشد، در این راه شکست خواهند خورد؟ این استعاره که خیلی با شعار «بقای اصلح» هربرت اسپنسر و داروین جور درمیآید.
۷.۶.۲ سازمانهای اجتماعی و زیرمجموعهها
در جنگ سرد، سیا یگان ویژهی فاکس را، که افراد مهمی مثل نیکد اسنیک در آن حضور داشت، رهبری میکرد. بعد از اینکه اسنیک یگان را رها کرد، یک دهه بعد یگان فاکس دست به شورش زد و برای حمله به شوروی شدیدا عزم راسخی داشت. واضحا چنین حرکت رعبآوری باعث شد نیکد اسنیک و روی کمپبل برای خنثیکردن تهدید اعزام شوند. نام یگان جدید آنها فاکسهاوند بود (فاکسهاوند یعنی سگی که روباه شکار میکند. حالا واضح شد؟) و هدفش مبارزه با اعضای شورشی یگان فاکس و اعادهی حیثیت از دیگر اعضای یگان که در این شورش دست نداشتند.
بعد از وقایع متال گیر سالید: پرتابل آپس (طی آن شاهد شورش فاکس هستیم)، فاکس اجبارا از صحنه حذف شد و فاکسهاوند بهجایش نشست. بعد از آن شاهد وقایعی هستیم که به اولین نسخهی متال گیر (برای MSX/NES) میرسد. گری فاکس(۴) در دولت طاغی اوتر هیون اسیر شده و سالید اسنیک (اینجا هنوز تازهکار است) عضو فاکسهاوند و اعزام شده تا او را نجات دهد. سرانجام معلوم میشود خود بیگ باسْ سالید اسنیک را برای این ماموریت نجات برگزیده است (بیگ باس تصور میکرد چون او در پروژهی کودکان وحشتناکْ ژنهای مغلوب را به ارث برده و بیتجربه است شکست خواهد خورد). همچنین معلوم میشود کسی که پشت اوتر هیون بوده خود بیگ باس است. بنابراین فاکسهاوند از بالاترین رتبهی خود صدمه دیده بود.
بعد از اینکه بیگ باس در نبرد با سالید اسنیک شکست میخورد، کمپبل فرماندهی فاکسهاوند را عهدهدار میشود. او بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵ بازنشسته میشود و لیکوئید به فرماندهی منصوب میشود. بااینحال، لیکوئید فاکسهاوند را به یک یگان شورشی دیگر مثل فاکس تبدیل میکند. پس کلنل کمپبل دوباره مجبور میشود کلاه افسریاش را بر سر گذاشته و سالید اسنیک هم، که بعد از عملیات زنزیبار بازنشسته شده بود، اجبارا وارد ماموریت میشود.
این بار عوض اینکه فاکسهاوندی مثل گذشته یک روباه را به انقیاد درآورد، ماری سمی فرستاده میشود تا فاکسهاوند را نیش زده و بگذارد آرام آرام کشته شود، البته به بهای اینکه خود این مار سمی هم بمیرد. اینجا الگویی را میبینیم که خود را مدام در طول قصه تکرار میکند: سازمانی اجتماعی بهمرور بیپروا و خطرناکتر میشود و «فاصلهی پرش» قبلیاش را از دست میدهد (حد واسطی بین رامبودن و وحشیبودن). پس در واکنش سازمانی ساخته میشود که سازمان طاغی قبلی را رام کند، ولی خود آن سازمان نیز دوباره بیپروا و خطرناک خواهد شد و این چرخه دوباره تکرار میشود.
۷.۶.۳ انسانها و خوداهلیسازی
بالاخره فهمیدم. من برای اینکه بقیه رو بکشم صبر نمیکردم… صبر میکردم که یکی دیگه بیاد منو بکشه… مردی مثل تو… پس تو قهرمانی. لطفا… منو خلاص کن…(۵)
— اسنایپر ولف
ولی یک شباهت دیگر هم هست. منتیس به سالید اسنیک میگوید «این میل خودخواهانه، تبعیت کورکورانه از اجداد، برای اینکه چیزی برای آیندگان به ارث بگذاریم» که در تمام موجودات زندهی روی زمین دیده میشود، برایش آنقدر چندشآور است که مریض شد. اسنایپر ولف هم مثل او علاقهای به اینکه چیزی به نسل بعد منتقل کند ندارد — خواه یک ایده/مفهوم باشد [میم]، خواه یک فرزند [ژن].
بارها و بارها میبینیم تقریبا همهی اعضای فاکسهاوند که اسنیک از سر راه برمیدارد نسبت به اینکه میم یا ژنهایشان را به آیندگان منتقل کنند بیزارند چون اتفاق بدی در کودکی باعثش شده است. میتوان گفت اسنایپر ولف «فاصلهی پرش» خود را عمدا پایین آورد تا «خوداهلیسازی»اش را جلو بیاندازد. اما در شغل او تنها راه خوداهلیسازی یا این است که زیردست دیگران شد (یعنی «سگ جنگی») یا غرورت را حفظ کنی و امیدوار باشی که بالاخره کسی در میدان نبرد تو را «بازنشسته» کند.
۷.۷ ناتاشا روماننکو
با توجه به دکترین نظامی ای که توجیهگر بسط ناتو شده است، اگر تهدیدی منطقهای باعث مناقشه در سطح جهان شود میتوان در حملهای پیشدستانه از سلاح اتمی استفاده کرد(۶).
روماننکو محققی مستقل و تحلیلگر سلاحهاست. او از طریق کدک، اطلاعات لازم دربارهی سلاحهای اتمی بهطور خاص و سلاحها بهطور عام را در اختیار اسنیک میگذارد.
ریجارد ایمز، دفتردار آژانس اطلاعات دفاعی (DIA) و شوهر سابق او، روماننکو را وادار به قبول ماموریت جزیرهی سایهی موسی میکند. خود روماننکو، بهعنوان عضوی از تیم تحقیقات اضطراری هستهای (NEST)، به عضوی اساسی از تیم پشتیبانی اسنیک تبدیل میشود چون اطلاعات عظیمی دربارهی مسائل هستهای دارد.
از آنجا که او محرم اسرار تمام رازهای مگوی ماموریت است و نسخهی خجالتی ایمز، کم کم شک میکند که پشت این ماموریت اهداف شرورانهتری جریان دارد. سرانجام نتیجه میگیرد دسیسهای پنهانی از طرف ایمز و جام هاوسمن وجود دارد و صحنهگردانهای اصلی آنها هستند. آنها از اسنیک را نه بهعنوان مامور عملیات نجات، بلکه به چشم برنامهای جایگزین میبینند که باید متال گیر رکس را همانطوری که هست باقی گذاشته ولی خودش و تمام شاهدان کشته شوند.
اطلاعاتی که اسنیک از کنث بیکر میگیرد شامل دیسکی مهم حامل دادههای تست متال گیر رکس است. ولی از آنجا که آسلات (جاسوس دوجانبهای که پنهانی برای جورج سیرز کار میکند) با دیسک فرار میکند و متال گیر رکس هم توسط اسنیک بلااستفاده شده، میهنپرستان دیگر دلیلی برای خرابی بیشتر ندارند. اینجا جیم هاوسمن وارد شده تا کنترل عملیات را به دست گرفته و افراد کلیدی تیم پشتیبانی اسنیک را از بین میبرد و خود اسنیک هم کامل از فرماندهی و کنترل خلع و آسیبپذیر میشود. از آنجا که مهرهی میهنپرستان است، هاوسمن دستور حملهی اتمی به پایگاه میدهد تا هیچ شواهدی از آنجا باقی نماند.
روماننکو بیشازپیش میفهمد بهخاطر اطلاعات امنیتیای که دارد به او نیز حمله خواهد شد. برای حفاظت از خود، دادههای مهم را از تلفن به سروری که در دسترس ایمز نباشد ارسال میکند (در واقع، سرور درون یک توالت است). اما ایمز بعدا بیثمری کارش را یادآور میشود: تجهیزات نظامی نصبشده در خانهی روماننکو برای ارتباط با اسنیک، همین الانش هم ارسال دادهها را، قبل از رسیدن به مقصد، متوقف کردهاند.
۷.۷.۱ انگیزه — خلع سلاحهای اتمی
در سری متال گیر نسبت به خلع سلاحهای اتمی میل شدیدی وجود دارد، اما کسی که بیشازهمه روی آن پافشاری دارد روماننکوست.
مکگافین داستان آنجاست که تانکی دوپا و قادر به شلیک کلاهکهای اتمی میبینیم که نیازی به سیستم دفاع موشکی ندارد و نتیجتا در رادار قابل دیدن نیست. متال گیر رکس بیرون از تعاریف تمام معاهدههای منع تکثیر سلاحهای اتمی است و میشود آن را بهعنوان سیستمی ضدموشکی فروخت بدون اینکه مشتری از توانایی حمل و پرتاب موشکهای قارهپیمای آنچه خریده اطلاع داشته باشد.
هرکس به متال گیر رکس دسترسی یابد، توازن ساختار قدرت را بهم زده و احتمالا جلوی امضای هر پیمانی مثل پیمان START را میگیرد. برای آنها که با جنگ سرد آشنا نیستند، این پیمانها بین ایالات متحده و شوروی امضا میشد تا زرادخانهی اتمیشان را کاهش دهند. در بدترین حالت، سلاحی مثل متال گیر رکس بازیگران را برای جنگ جهانی سوم تحریک میکند، چون به هر کشوری توانایی حملهی پیشدستانهی اتمی میدهد و دولت-ملتها نمیتوانند با آن مقابله کنند.
واضحا پیغام ضد سلاحهای اتمی موضوعی است که هیدئو به کرات از آن در همهی بازیهایش به کار برده است. او با تاسف گفت نسل فعلی در جهانی متولد شده که قابلیتهای بازدارندگی اتمی به نرم جوامع تبدیل شده. هیدئو در مصاحبهای با یکی از وبسایتهای مربوط به ویدئوگیم اذعان داشت میخواهد با قراردادن چنین پیغامهایی در بازیهایش باعث شود تا مردم نسبت به «جنگها، ارتشها یا سلاحهای اتمی» بیشتر فکر کنند.
۸. لاپوشانی دولت
حادثهی سایهی موسی، اگر برملا میشد، چندین فعالیت سری غیرقانونی دیگر توسط دولت فدرال را در کانون توجه میآورد و مشروعیت دولت ایالات متحده را شدیدا کاهش میداد.
۸.۱ انکار نسبتا پذیرفتنی
بهجای ردکردن کامل حادثه، دولت جنگ اطلاعاتی آرامتری شروع میکند (گلآلودکردن آب). برای اذهان عمومی واقعه را توصیف میکند (گرچه با حذفیات و دروغهای زیاد) و با چهارمین قوهاش [بعد از مقننه، مجریه و قضاییه] یعنی رسانه، هر کس را که بخواهد دیدگاهی جایگزین بدهد و خلاف داستان اصلی بگوید را تمسخر میکند.
۸.۲ کتاب ناتاشا روماننکو
برای فاشکردن حقیقت آنچه در سایهی موسی رخ داد، روماننکو کتابی سنگین از حضورش رویدادهایی که منجر به آن حادثه شد مینویسد. واکنش رسانههای جریاناصلی به کتاب چیزی بین آپ-ادهای تقریبا جدی و ناباوری کامل است.
در شمارهی دوم متال گیر سالید، مشخص میشود میهنپرستان خود را مسئول تمام اطلاعات جهانی میبینند و میخواهند جریان و اعتبار همهی اطلاعات را قبل از اینکه عمومی شود مهندسی کنند. از دیدی داروینی، آنها پروسهای شبیه «انتخاب طبیعی» کلید میزنند — تنها ژنهای خاص (در این مورد یعنی میمها به مثابهی واحدهای اطلاعاتی) اجازهی انتقال به نسل بعدی را دارند (باز در این مورد یعنی نوشتار، اینترنت، موسیقی، فیلم، اسناد و بازیهای ویدئویی). اما حتی با انحصار میهنپرستان روی رسانه و اذهان عمومی، نمیتوانند کنترل کاملی روی ناشرهای کوچکی که کتاب فیزیکی چاپ میکنند داشته باشند.
۸.۳ مقالهای برای جنگ روانی
اما حتی اگر بتونی این داده رو به جهان ارسال کنی هم امنیتت تضمین نمیشه. هیچکس یه تئوری توطئهی دیگه رو باور نمیکنه، لااقل مطبوعات که نمیپذیرنش.
— ریچارد ایمز خطاب به ناتاشا روماننکو، درون تاریک جزیرهی سایهی موسی: حقیقت غیررسمی، متال گیر سالید ۲
در واکنش به کتاب روماننکو، میهنپرستان تصمیم گرفتند عملیاتی روانی راه بیاندازند. پس با کمک نویسندهای دیگر یک بهاصطلاح «خبرنگار»، داستانی کاملا خیالی سرهم کردند تا کتاب روماننکو بیآبرو شود.
این کتاب، با نام «توطئهی شوکهکننده در پشتپردهی حادثهی جزیرهی موسی»، نوشتهی گری مکگولدن، از همان ابتدا طنزبودنش مشخص است. در شروعش میخوانیم که نویسنده میگوید در کودکی توسط موجودات فضایی گروگان گرفته شده و از آن موقع سوراخی کوچک پشت گوشهایش دارد. بعد از این سرهمبندی این قصه که شبیه توطئههای مربوط به یوفوها و منطقهی ۵۱ است، مکگولدن مدعی میشود که کتاب روماننکو هم بر اساس همین چیزها نوشته شده است(۷).
با قاطیشدن این اطلاعات مسخره با اطلاعات حقیقی روماننکو، میهنپرستان توانستند تمام حادثهی موسی را در اذهان عمومی یک تئوری توطئه جلوه دهند. سرانجام، حادثهی سایهی موسی هم به تالار مشاهیر «نظریات توطئه» پیوست، که اغلب از سمت مطبوعات جریاناصلی تمسخر میشود. درست مثل دنیای واقعی، رفتار گلهای و حسابنشدهای دیده میشود که به همهچیز برچسب تئوری توطئه میزند. چنین طرز فکری شبیه چیزی است که در رمان ۱۹۸۴ از جورج اورول میبینیم. در آن داستان (و همینطور فیلم خیلی خوبی که بر اساسش اقتباس شده)، افراد یا جرم فکری میکنند یا دوگانهباوری. خود زبان را آنقدر لخت کردهاند تا جایی که معنای خیلی کلمات از دست رفته، و عموم چنان کمسواد شده که دیگر نمیتواند روی نظریهای بحث کند — یا حتی حس کند به فضلفروشی یا غور در موضوع نیاز است، مگر آنکه رسانه به او اجازه دهد. علاوهبراین، خود زبان هم ظرافت کافی برای پرداخت به موضوعات را ندارد.
جرم فکری شامل همهی برچسبهای منفیای میشود که میشود به موضوع چسباند. سرقت ادبی؛ شیادی؛ تمایلات ضددولتی؛ دلال نظریات توطئه؛ بدعتگزار. به شکل مشابهی، کلمهی «نظریهی توطئه» هم امروزه برچسبی پرکاربرد است که میشود با آن هر موضوعی را زیر فرش هل داد تا همگروهها واکنشی گلهوار به آن نشان دهند. اینگونه فرد را مروج توطئهباوری و نتیجتا دیوانه میتوانند خطاب کنند. دلایلی که او برای دفاع از نظریهاش اقامه میکند هم مهم نیستند، مهم این است که لکهی ننگی روی پیشانیاش قرار دادهاند که اتوماتیک او را از همگروههای «عاقل» خود بیرون میکند.
۹. معانی پشت کلمات/اسمها/عبارات
اسم/کلمه | معنا | نوع |
Asymmetry Theory | لیکویید احتمالا در اینجا به مفهوم «تنوع ژنتیکی» اشاره دارد | مفهوم |
’brave, new world order’ | واضحا به رمان «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) نوشتهی آلدوس هاکسلی اشاره دارد. «نظم نوین جهانی» هم کلمهای است که توسط سیاستمدارانی کاملا متفاوت مثل میخائیل گورباچف، جورج اچ. دبلیو. بوش، هنری کیسینجر، بیل کلینتون و گردون براون و چند نفر دیگر استفاده شده است. شکل کوتاهشدهی آن، «نظم نوین»، توسط آدولف هیتلر مطرح شد. این عبارت اشاره به تغییر شدید آتی در جامعه و سیاست جهانی دارد. همچنین موضوع کتابهای غیرداستانی اچ. جی. ولز مثل «نظم نوین جهانی» و «توطئهی باز» بر همین اساس بوده است | بخشی از دیالوگ |
Deepthroat | نامی که توسط فرانک ییگر انتخاب شده تا با آن بهطور ناشناس به سالید اسنیک اطلاع بدهد (کسانی که قبلا متال گیر ۲ را انجام داده باشند البته فورا میفهمند به چه کسی اشاره دارد). اشارهای به رسوایی واترگیت است — جاسوسی که اطلاعات این رسوایی را مخفیانه به باب وودوارد داد از همین نام استفاده کرد. تا سال ۲۰۰۵ اینکه چه کسی پشت نام دیپ ثورت بوده معما باقی مانده بود تا اینکه Vanity Fair هویتش را فاش کرد: ویلیام مارک فلت، که مدتها تصور میشد خود دیپ ثورت است | نام مستعار یکی از کاراکترها |
Frank Jaegar | ییگر کلمهای آلمانی به معنی «شکارچی» است | کاراکتر |
Naomi Hunter | فامیل نائومی به معنای شکارچی، اشارهی کاملا تابلو به رابطهاش [فرزندخواندهبودن] با فرانک ییگر (به توضیح ریشهی اسم بالا نگاه کنید | کاراکتر |
Richard Ames | برگرفته از نژاد Ames، یکی از رشتههای باکتریاییای که در حملهی سیاهزخم سال ۲۰۰۱ و یک هفته پس از یازده سپتامبر رخ داد (نژاد نامبرده تقریبا کاملا زیر نظر برنامهی دفاع بیولوژیکی ایالات متحده است). تاکنون تقریبا ثابت شده که حملات سیاهزخم کاری داخلی بود، تا جایی که سناتور پاتریک لیهی از «لاپوشانی» و «دسیسهای مجرمانه» درون صنعت سلاحهای بیولوژیکی ایالات متحده گفت | کاراکتر |
Rivermore National Labs | از جمله سازندگان متال گیر رکس در داستان. ترجمهای غلط، اما خنثی و بدون توهین، از Livermore National Labs. این ترجمهی اشتباه تقصیر مترجمین انگلیسی بوده یا هیدئو کوجیما عمدا خواسته نام سازمانهای واقعی را از عملیات سری و خیالی قصه دور نگه دارد [تا دردسر درست نشود؟] لیورمور مکان برخی از قویترین ابرکامپیوترهای جهان است | کمپانی |
Sigint | لقب دونالد اندرسون، ریسس دارپا. با توجه به پسزمینهی داستان، اندرسون یکی از همموسسان آرپانت (ARPANET) بوده است (یکی از اولین نمونههای اینترنت). مهم است بدانیم که خود دارپا سابقا آرپا شناخته میشد و برای همین آرپانت نام گرفت. SIGINT عبارت نظامی و کوتاهشدهی «جاسوسی سیگنال» است. در سیستم عاملهای کامپیوتری، SIGINT به پازیکسهایی گفته میشود که ترمینال به کاربر میدهد تا بتواند پروسهی انتقال را خراب کند | لقب کاراکتر |
The Twin Snakes | زیرتیتر ریمیک متال گیر سالید ۱ در سال ۲۰۰۴ برای گیمکیوب. احتمالا معنایی دوپهلو دارد — در روبنا به سالید اسنیک و لیکوئید اسنیک اشاره دارد ولی معنای محرمانهترش احتمالا به شکل دو مار در «مارپیچ دوگانه» (Double Helix) رفرنس میدهد. مارپیچ دوگانه شکل ساختار دیانای است. لیکوئید و سالید نیز هر دو کپیهایی از دیانای بیگ باس و نتیجهی کلونگیری سوماتیک از سلولها. | زیرتیتر Metal Gear Solid: The Twin Snakes |
پانویسها [از نویسنده]
*. دید ژنمحوری نسبت به فرگشت از طرف دانشمندان و زیستشناسان فرگشتی بسیار نقد شده است. یکی از جدیترین منتقدان آن ریچارد سی. لونتین است. بهعنوان ژنشناس، او تاکنون مخالف ایدئولوژیزهکردن علم بوده است — خصوصا نئوداروینیسم. دیدن این مصاحبه که توسط دانشگاه کالیفرنیا تهیه شده بسیار پیشنهاد میشود.
**. برگرفته از مصاحبهای با مایکل سیمنت:
استنلی کوبریک: چون همیشه به این موضوع علاقهمند بودم، فکر میکنم تا آنجایی هم که لازم بود دربارهاش اطلاع کسب کردهام. امیدوارم ESP و دیگر مسائل مربوط به پدیدههای روانی بالاخره جایی برسد که متدهای علمی هم وجودش را ثابت کنند. قطعا آنقدر هم شواهد متقن هست که تعداد قابل توجهی دانشمند روی این حوزه مشغول کارند.
فقط کوبریک نیست که به این چیزها باور داشت (احتمالا او عقیدهاش را یکجورهایی مدیون «ریشههای تصادف» نوشتهی آرتور کستلر است). یکی از اولین کتابهایی که در غرب به نام دفاع از فراروانشناسی/فاراسایکولوژی منتشر شد، ادعا کرد این نظریه پایهای علمی دارد و مفاهیمی مثل مکانیک کوانتومی و احساسهای ماورایی را بهم مرتبط میدانست. در نامهای که کوبریک در دفاع از فیلمش «پرتقالی کوکی» نوشت، علیه کسی که مدعی بود فیلم او درونمایهی «فاشیستی» دارد شدیدا انتقاد کرد و وی را به چالش کشید که آیا اصلا کتاب «روح در ماشین» کستلر را خوانده است — کتابی «ضدفاشیسم» که به نظر کوبریک در ساخت پرتقالی کوکی باعث الهامش شد و دیدگاههایش را خیلی خوب شرح میداد.
***. مایکل کرایتون در این مقاله اشاره میکند تعداد افراد کشته و مجروحشده بر اثر حادثهی چرنوبیل شدیدا اغراقشده است:
گزارشهای اولیه در سال ۱۹۸۶ حاکی از مرگ ۲۰۰۰ هزار نفر بود. تعداد کسانی که در آینده بر اثر تشعشعات مردند و همینطور تعداد تولد نوزادهای دفرمه که بعدا از سوئد تا دریای سیاه امتداد داشت هم نامشخص بود. با گذشت سالها، میزان تخریب فاجعه بالاتر رفت؛ تا سال ۲۰۰۰، بیبیسی و نیویورک تایمز مرگومیرها را بین ۱۵۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ نفر جا زدند…
وقتی گزارش میدهیم بین ۱۵۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ نفر مردند، درحالیکه رقم واقعی ۵۶ نفر است، یعنی خطای خیلی بزرگی درکار است. برای اینکه ببیند این خطای «بزرگ» دقیقا چقدر بزرگ است: تصویر کنید تمام قربانیها را در یک ردیف به صف بکشیم. اگر ۵۶ نفر هر کدام یک فوت از فضا را اشغال کنند، پس ۵۶ فوت تقریبا یعنی از اینجا که نشستهام تا ردیف چهارم سالن کنفرانس. پنجاه هزار نفر میشود ولی میشود ۳ مایل. ساده نیست که خطایی به این بزرگی انجام داد.
با استناد به گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۰۵، «بزرگترین صدمهای که بهخاطر حادثهی چرنوبیل به مردم وارد شد، صدمهی روانی ناشی از عدم اطلاعات موثق بود… که باعث میشد به اشتباه فکر کنند سلامتی آنها به خطر افتاده، عمرشان کاهش یافته، ابتکار عملشان را از دست دادهاند و محتاج حمایتهای دولت هستند.»
به عبارت دیگر، صرف اینکه مردم تصور میکردند بر اثر این حادثه عمرشان پایین آمده و نقصانهای ژنتیکی در فرزندان بیشتر میشود باعث میشد تا هر مشکلی که پیش میآمد را نتیجهی آن حادثه بدانند. این خود نوعی عملیات روانی است، یا، عامیانهتر بگوییم، شبیه چرخهی بایوفیدبک است (شبیه ازاینجهت که خبری از اندازهگیری کارکردهای جسمی مثل فشار خون، ضربان قلب، دمای پوست، فشار روی عضله و غیره نبود). اکثر کسانی فکر میکردند بر اثر حادثهی چرنوبیل صدمه دیدهاند صرفا بهخاطر اطلاعاتی که به خوردشان داده شده بود خود را مریض میدانستند.
این کاملا با آنچه ناتاشا در داستان میگوید متفاوت است (در نظر داشته باشید که بازی در سال ۱۹۹۸ و بازسازی آن در سال ۲۰۰۴ عرضه شده است، پس احتمالا کوجیما این اطلاعات را بر اساس دادههایی که تا آن زمان موثق شناخته میشد نوشته است). ناتاشا میگوید:
۶۰۰۰۰۰ تا ۷۰۰۰۰۰ نفر محل را تخلیه کردند. بیش از ۶۵۰۰۰۰ کودک بر اثر تشعشعات رادیواکتیو صدمه دیدند. بین سالهای ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۳، ۱۲۰۰۰ کودک درگذشت…
نویسنده: Frank Jaegar / منبع: Metal Gear Solid: Genetic Bondage
۱. از زمان عرضهی متال گیر سالید در سال ۱۹۹۸ تاکنون، کهنهکاران جنگ خلیج فارس در مبارزهشان برای بهرسمیت شناختهشدن و درمان بیماریهای آن جنگ موفقیتهایی بهدست آوردهاند. برای کسانی که آشنایی ندارند باید گفت اسم اشتباه «سندروم جنگ خلیج فارس» اشتباهی بود که روانشناسان از شرش خلاص شدند و نام «بیماری جنگ خلیج فارس» را برگزیدند (پیشتر به کهنهکاران جنگ میگفتند که تمام بیماریهایشان صرفا در ذهنشان است و از نظر جسمی مشکلی پیدا نکردهاند). اما شواهد قوی نشان میدهد در معرض گاز سارین قرار گرفتن تاثیراتی ناگزیر روی سلامتی میگذارد. واکسنهای آزمایشی سیاهزخم که برای افزودنی از اسکوالین استفاده کرده بودند هم مشخص شد ناامن و غیرمعتبرند (گرچه بهعنوان دلیل اصلی بیماری جنگ خلیج فارس مشخص نشدند).
۲. ازدواح با محارم و فامیلهای درجه دو، در طبقات بالای جامعه تاکنون شایع بوده است. از آنجا که انسانها زادوولد احشام را مهندسی کرده بودند تا بهمرور احشامی بهدست آورند که شامل ویژگیها و قابلیتهای خاصی باشد، تصور میکردند که بتوان انسانها را هم اینگونه مهندسی کرد. پس اگر خانوادهای از طبقهی نخبه با «ژن برتر» با یکدیگر تولید مثل کنند، فرزندانی بهتر متولد میشوند.
بااینحال، مشخص شد این قاعده روی انسانها جواب نمیدهد و نمونهی بارز آن را در خانوادهی خود داروین میبینیم. چارلز داروین با اما وجوود (Emma Wedgewood)، اولین دخترعموی خود، ازدواج کرد و ماحصلش ۱۰ فرزند بود — هر ۱۰ نفر هم از مشکلات مختلف رنج میبردند. چیزی که بیشازهمه داروین را نگران میکرد این بود که تقریبا همهی فرزندانش بیماریهای خودش را به ارث برده بودند؛ برای نمونه، چارلز داروین بر اثر استرس سریع استفراغ میکرد، و دخترش هنریتا (Henrietta) نیز همین بیماری را داشت. حداقل دوتا از فرزندانش مردند که یکی از آنها در دوران طفولیت بود (چارلز جونیر) و دیگری ۱۰ سال سن داشت (آنی). داروین مشکوک بود که لئونارد «یکجورهایی کندذهن و عقبمانده» است و الیزابت، دختر دومش، «لرزش دارد و مثل همیشه دهنکجیهای عجیب و غریب میکند».
تعدادی از پسران و دختران داروین توانستند در موسسههای مشهور پا بگذارند و عصای دست سیاستهای یوژنیک و بهبود نژادی شوند. خصوصا لئونارد داروین رییس کنگرهی بینالمللی یوژنیک شد (افتخاری بزرگ برای پسر داروین بود، ازاینجهت که فرانسیس گالتون رییس قبلی کنگره بود و از هر جهتی پدربزرگ این جنبش محسوب میشد).
این مقاله از دانشگاه آلبرتای کانادا حدس میزند خانوادهی داروین، به این علت که ازدواج درون همسری آنها را دیسژنیک کرده و نگذاشته تا زندگی نرمالی داشته باشند، عقدههایشان را به کل جامعه تعمیم دادهاند و برای همین دنبال بهبود نژادی و مهندسی ازدواج آحاد جامعه بودند. آنها بهجای پذیرش مشکلاتشان کاسه و کوزهها را سر دیگران شکسته و زیر لوایی بهظاهر اخلاقی پنهان شدند: ابراز نگرانی نسبت به درآمدزایی با شبهانسانها، یعنی کودکان کار، در سطح شهر.
۳. سندی که توسط «پروژهای برای قرن آمریکایی جدید» (Project For The New American Century)، اندیشکدهای نومحافظهکار، در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، دقیقا یک سال پیش از حادثهی یازده سپتامبر نوشته شده بود. این مانیفست برای بالابردن سیطرهی نظامی آمریکا در جهان قرن بیست و یکمی مدافع چنین برنامههایی بود. متن کامل این سند، با تیتر «بازسازی صنایع دفاعی آمریکا»، در سایت آنها قابل دیدن است.
این سند تلویحا مینویسد این «دوران گذار» (یعنی: گذار از دکترین محدود نظامی به دکترینی جاهطلبانه و فعالتر) کند خواهد بود، مگر اینکه رویدادی به شدت حملهای که [ژاپن] به پایگاه نیرویی دریایی آمریکا یعنی پرل هاربر کرد [و آمریکا را به جنگ جهانی دوم آورد] رخ دهد. دست شماست که چه برداشتی از این سند میکنید.
۴. شخصیت گری فاکس احتمالا به «روباه داروین» اشاره دارد. در جزیرهی سن پدرو، گرگ خاصی بود که داروین به اشتباه گمان برد گرگ است و برای همین به نام روباه داروین شناخته میشود. او در سفر دریاییاش با کشتی اچاماس بیگل یکی از این موجودات را همراه خود آورد. با توجه به مقالهی ویکیپدیا، مدتها تصور میشد روباه داروین زیرمجموعهی گونهی روباههای خاکستری جنوب آمریکا است.
۵. برخی از میانپردههایی که اسنایپر ولف در آن حضور دارد یادآور فیلم «غلاف تمام فلزی» ساختهی کوبریک است. در فیلم میبینیم تکتیراندازی مونث به سربازی شلیک میکند (مثل ماجرای تیرخوردن مریل) تا دیگر همرزمهایش برای نجات او وارد صحنه شوند و در تیررس تکتیرانداز قرار گیرند. اسنیک چارهای جز مقابله به مثل ندارد و با تکتیرانداز به همان محل قبلی برمی؛ردد تا اسنایپر ولف را شکست داده و مریل را نجات دهد. برعکس تکتیرانداز ویتنامی غلاف تمام فلزی، اسنایپر ولف هدفش کشتن مریل نیست چون وقتی اسنیک برمیگردد میبیند مریل اسیر شده است. اینکه مریل زنده خواهد یا ماند بسته به عملکرد بازیکن در سکانس بعدی است (در پایان عرفیْ مریل زنده میماند. تا قبل از معرفی متال گیر سالید ۴ به اشتباه گمان میشد مریل مرده).
سکانس دیگری که شدیدا شبیه غلاف تمام فلزی است جایی است که اسنایپر ولف (در آخرین درخواستش از اسنیک پیشاز اینکه بمیرد) از او میخواهد سلاحی را که تاکنون حمل میکرده به وی بدهد. «سلاحم… بدش به من… اون بخشی از وجودمه». این یکی از دکترینهای نظامی است که با نام کیش تفنگدار شناخته میشود. هدف ایجاد رابطهای همزیستی بین سرباز و ادوات نظامی اوست. قانونی نانوشته میگوید سرباز بدون تفنگش بدردنخور است و باید مثل بهترین دوستش از او مراقبت کند. بعد از اینکه این عقیده روز و شب تکرار شد، چنان در ذهن فرد حک میشود که حس میکند این تکه چوب یا آهن همچون زوجهی اوست. در اسنایپر ولف بهوضوح این کیش تفنگدار را میبینیم.
۶. آنچه ناتاشا به آن ارجاع میدهد، دکترین «هدفگیری بهینهی اتمی» (NUTS) است که رسما به شیوهی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) تبدیل شده است. این دکترین کاملا برخلاف «نابودی حتمی طرفین» (MAD)، که در جنگ سرد بین ایالات متحده و شوروی پذیرفته شده بود، عمل میکند.
پیشفرضی که MAD مسلم میگیرد این است که هر دو کشور رقیب چنان ذخایر عظیمی از سلاحهای اتمی دارند که دیگر عاقلانه نیست بهم حمله کنند، چون باعث نابودی هر دو طرف خواهد شد. برخی از فیلمها و رمانهای علمی-تخیلی سناریوی وقوع این حادثه را سوژهی قصهشان قرار دادهاند، اما با حضور شخص ثالثی گمنام: ابرکامپیوتری هوشمند و آگاه که روسیه را برای حمله به آمریکا تحریک میکند و نتیجتا هر دو کشور و جمعیت زیادی از کرهی زمین نابود میشوند. بااینحال، ابرکامپیوتری که زیرزمین بوده صحیح و سالم باقی میماند و زمین و تمام دودمان باقیماندهاش برای او به ارث میماند. این مثلا ایدهی رمان «من دهانی ندارم و باید جیغ بکشم» از هارلن الیسون است که بعدها فیلم دیگری از پیرنگ آن کپیبرداری کرد — سری ترمیناتور.
بعد از فروپاشی شوروی و دیوار برلین، متحدین غربی به خماری پس از پیروزی رفتند و MAD هم از محبوبیت افتاد. اخیرا هم مشاجرهی داغی سر دیوار موشکی درون لهستان و اوکراین برپا شده است؛ چیزی که از نظر روسیه تهدیدی فوری علیه استراتژی بازدارندگی اتمی اوست.
رییسجمهور اوباما موضع صریحی سر این موضوع نداشته است. این مقاله، با تیتر گمراهکنندهی «اوباما توافق دفاع موشکی اروپای زمان بوش را پاره میکند»، میگوید برنامهی دفاع موشکی قبلی پاره شد تا به برنامهای به همان میزان کاربرد و مقرونبهصرفهتر رسید. پس اینطور نیست که برنامهی جدید پایانی بر این قمار تحریککننده (یعنی MAD) باشد. حرافیهای معمول دربارهی اینکه این برنامه برای مقابله با «تهدید موشکی» ایران پیاده شده (نشخوار تبلیغات دوران بوش) هم درست نیست.
بااینحال، رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحده — شریک رسوایی ایران-کنترا، از دوستداران سیاست خارجی تهاجمی زبیگنیف برژینسکی، و احتمال زیاد از موسسان لژیون عربی سازمان سیا — همچنان برای اجراکردن این دفاع موشکی مشتاق است.
۷. یکی از نشانههای واضح (شاید حتی نیاز به گفتنش هم نباشد) مبنی بر اینکه مکگولدن داستان طنزش جعلی است، این است که همکارش را جان-دی (John-Dee) مینامد (گویا «ماهیگیری ماهر اهل آلاسکا»). مکگولدن برای ورود به پایگاه درون سایهی موسی که از دسترس عموم بیرون است، از این مرد کمک میگیرد. جدا از اینکه راهحلش کاملا عبث است، نامی که برای این کاراکتر انتخاب کرده نشان میدهد که مکگولدن دارد با خوانندهاش شوخی میکند. چون «جان دی» (۱۵۲۷-۱۶۰۸)، با توجه به همهی شواهد و قرائن، اولین جاسوس بینالمللی در تاریخ جهان بود، و همینطور منبع الهام ایان فلمینگ برای ساخت کاراکتر جیمز باند.
مثل باند، جان دی جاسوسی مخفی بود که در سرتاسر جهان از طرف ملکهی همایونی (آن موقع یعنی ملکه الیزابت اول انگلستان) سفر میکرد. او از نام مستعار ۰۰۷ استفاده میکرد و دو O احتمالا نماد چشمان ملکه بود (یعنی: جان دی در کشورهای دیگر هم همچون چشم و گوش ملکه عمل خواهد کرد). کار اصلی جان دی سفر به مناطق مختلف و تبلیغ «تجارت آزاد» بود. بدین معنا که کشورهای خارجی بدون سروصدا و هیاهو سیستم مالی بریتانیا را بپذیرند. این شاید دلیل اینکه ایان فلمینگ فامیل شخصیتش را «باند» [ضمانت، قرارداد، رابطه] گذاشت توضیح دهد — اشارهای به جعبه ابزار (هدفم زبانبازی نیست∫∫∫∫∫∫∫∫) و ویژگی ممتاز شخصیتی که منبع الهامش بود.
توضیحات مترجم
∫. نویسنده، یا شاید بهتر باشد بگوییم خود فیلم، عامدانه از عبارت “de-gene-rate” استفاده کرده که شکل اصلیاش Degenerate است. -de پیشوند لاتینی است که معمولا مصدر را منفی میکند و معنای چیزی پست و سطح پایین میدهد. مصدر هندواروپایی -gene هم، به معنای زایش و بارداری، در کنار پیشوند -de و پسوند -rate یعنی کسی که نسبت به اجداد خود از نظر کیفیات زیستی سطح پایینتر است و فاقد صفات وراثتی برتر اجداد خود. در خود فیلم گاتاکا هم برای تحقیر از همین کلمه استفاده میشود.
∫∫. False Flag Operations: عملیاتهایی که گروهی سیاسی یا نظامی به این مقصود انجام میدهد تا تصور شود مقصر آن کسان دیگری بودهاند.
∫∫∫. Mutual Assured Destruction: دکترینی مبنی بر نظریهی بازدارندگی که میگوید چنانچه یکی از طرفین متخاصم از سلاح اتمی استفاده کند، هم خودش و هم دشمن با هم نابود خواهند شد چون دشمن نیز از سلاح اتمی استفاده خواهد کرد.
∫∫∫∫. Chernoton: شهری خیالی که احتمالا از چرنوبیل اقتباس شده است و کوجیما اولین بار در بازی Snatcher از آن نام برد و پیشبینی میکرد بهخاطر سم بیولوژیکیای که از آن نشت خواهد کرد هشتاد درصد جمعیت جهان خواهند مرد.
∫∫∫∫∫. ریچارد نیکسون رییسجمهور سابق ایالات متحده بود. نویسنده اینجا تنها از اسم Nixon استفاده میکند ولی احتمالا به ضربالمثل «نیکسون به چین میرود» اشاره دارد. از آنجا که نیکسون سایهی کمونیستها را با تیر میزد (بهعنوان پادوی سناتور ضدکمونیست، مککارتی)، سفر او به جمهوری خلق چین و دیدار با مائو زدانگ، برای برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور، غیرمنتظره بود. بنابراین ضربالمثل «نیکسون به چین میرود» اشاره دارد به کسی که همان کاری را بکند که دشمن قسمخوردهاش میکرده است؛ مثلا «فرماندار ضدسوسیالیست فلان ایالت اصلاحاتی در خدمات درمانی داد مثل به چین رفتن نیکسون عجیب بود».
در اینجا یعنی جورج سیرز، بهعنوان کسی که مخالف مخفیبودن میهنپرستان است، درست مثل همانها به مخفیگاه میرود.
∫∫∫∫∫∫. نوعدوستی بین جانداران را با نظریهی خویشگزینی (Kin Selection)، که ویلیام همیلتون مطرح کرد، میشود همسان دانست. نظریات اولیهی تکامل داروین و بقای اصلح توضیح دقیقی دربارهی دلیل نوعدوستی بین جانداران نداشتند، چون ازخودگذشتگی موجودات برای هم نافی اصل هدف طبیعت برای انتقال ژن به نسل آینده است. ویلیام همیلتون با مطرحکردن نظریهی خویشگزینی نشان داد گرچه نوعدوستی احتمال انتقال ژن فرد به نسل آینده را کاهش میدهد، اما «مجموع» خویشاوندان خونی و ژنی او بهخاطر از خودگذشتگی وی زنده میمانند و ژنهای بیشتری به نسل بعد منتقل میشوند. بنابراین فداشدن فرد به پای جمع باز هدفش برای انتقال بیشترین ژن به بیشترین خزانهی ژنی است.
∫∫∫∫∫∫∫. چیزی به اسم «ژن خشونت» نداریم و این گزاره شدیدا سادهسازی شده است. در این مقاله نققولی از کتاب «تکامل در چهار بعد» نوشتهی دو ژنشناس Eva Jablonka و Marion J. Lab در همین مورد میگوید:
این حرفها که برای ماجراجویی، بیماری قلبی، چاقی، دینداری، همجنسگرایی، خجالت، حماقت یا هرگونه حالت ذهنی و جسمی دیگر یک ژن مجزا داریم، در گفتمان ژنتیکی هیچ جایی ندارد. بااینحال خیلی از روانکاوان، بیوشیمیستها و دیگر دانشمندانی که ژنشناس نیستند (ولی درعینحال با اعتمادبهنفس دربارهی آن صحبت میکنند) ژنها را همچون عواملی ساده دیده و به مخاطبین خود وعده میدهند بهزودی همهی مشکلات [با ویرایش ژنتیک] حل خواهد شد. آنها بوقچیهایی هستند که باید به اهدافشان مشکوک بود.
∫∫∫∫∫∫∫∫. No Pun Intended: از آنجا که نویسنده در جملهی قبلیاش به Bond به معنای اوراق و ضمانتنامه اشاره کرده بود، در جملهی بعدیاش مَجازا از عبارت stock-in-trade استفاده میکند (معنای تحتاللفظی Stock میشود سهام) . گرچه بین Bond و Stock جناس است، ولی نویسنده با نوشتن No Pun Intended میگوید این جناس تصادفی اتفاق افتاده است و نه عمدی.