قاتل دختر 16 ساله: مانلی به من گفت تو بچه سر راهی هستی و… | گفت و گو با قاتلی که از مرگ وحشت دارد

‌اسرار قتل دختری ۱۶ ساله که جسد سوخته اش در میان شمشادهای کنار اتوبانی در پایتخت پیدا شده بود، با بررسی دوربین های مداربسته رازگشایی شد. پشت پرده این جنایت، جوانی آشنا بود که به خاطر شنیدن یک جمله، خشمگین شد و دست به جنایت زد.

قتل

همشهری آنلاین – حوادث: شروع این پرونده به شامگاه یکم شهریور ماه برمی گردد. آن روز خانواده دختری ۱۶ ساله به نام مانلی، ‌قدم در اداره پلیس گذاشتند و از گم شدن دختر نوجوانشان خبر دادند. آنها می گفتند که مانلی آخرین بار برای رفتن به خانه یکی از دوستانش از خانه بیرون رفته اما دیگر برنگشته است.

کشف جسد در میان شمشادها

تحقیقات برای یافتن مانلی نوجوان گمشده، شروع شد تا اینکه روز بعد کارگران میدان میوه تره باری در فضای سبز زیر پلی در مرکز شهر با جسد سوخته دختری جوان مواجه شدند. در این شراط گزارش این حادثه به قاضی محمد جواد شفیعی بازپرس جنایی تهران اعلام شد. به دستور او جسد به پزشکی قانونی انتقال یافت و خیلی زود مشخص شد که مشخصات وی با مانلی دخترنوجوان گمشده مطابقت دارد.

سرنخ

بررسی های اولیه حکایت از این داشت که مانلی به قتل رسیده و قاتل بعد از جنایت، جسد وی را به آتش کشیده است. تیم جنایی در گام نخست به بررسی تصاویر دوربین های مداربسته ای که در اطراف محل کشف جسد وجود داشت، پرداخت. دوربین ها نشان می داد که مانلی دختر جان باخته با پسری جوان وارد فضای سبز می شوند. ساعتی بعد پسر جوان درحالیکه به شدت هراسان بود از فضای سبز خارج شد. او سوار بر موتور سیکلتی بود که ماموران با به دست آوردن شماره پلاک آن مالک موتور سیکلت را شناسایی کردند. اگرچه مالک موتور به اتهام ضرب و جرح در زندان بود اما تحقیقات نشان می داد که موتور سیکلت در اختیار یکی از دوستان صمیمی وی به نام مهران بوده است. به این ترتیب دستور بازداشت مهران صادر شد و زمانی که کارآگاهان جنایی برای دستگیری او وارد عمل شدند، ‌ متهم قصد داشت از خانه فرار کند. او حتی به خیابان رفت اما ماموران با شلیک تیر هوایی، دستگیرش کردند و به فرار او پایان دادند.

این متهم در بازجویی های اولیه به قتل اعتراف کرد و برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.

سرنوشت دردناک

متهم به قتل جوان ۲۶ ساله ای است که می گوید سرنوشت دردناکی داشته است. پدر و مادرش سالها قبل او را سر راه گذاشتند و دربهزیستی بزرگ شده است. حالا هم تبدیل به قاتل شده و دلیلش این است که نتوانسته خشمش را کنترل کند.

با مانلی دختر نوجوانی که جانش را گرفتی، چطور آشنا شدی؟

او از آشنایانم دوستم سعید بود که حالا زندان است.

انگیزه ات از قتل او چه بود؟

من هیچ مشکلی با مانلی نداشتم. او روز حادثه که دیدمش خیلی ناراحت بود. چون سعید دوست من که آشنای مانلی بود به زندان افتاده بود. آن روز بی دلیل شروع کرد به فحاشی. بعد به من گفت بچه سر راهی. من خیلی روی این کلمه حساس هستم. درواقع نقطه ضعف من این کلمه بود. وقتی گفت سر راهی و معلوم نیست که پدر و مادرت چه کسانی بودند، ‌به شدت عصبانی شدم. دیگر نفهمیدم چه شد.

تعریف کن، چه اتفاقی افتاد؟

آن شب با مانلی قرار گذاشته بودیم تا با یکدیگر صحبت کنیم. آن شب با هم شام خوردیم و درباره سعید صحبت کردیم. سعید همان آشنای مانلی و دوست صمیمی من که به زندان افتاده بود. چون سعید از زندان مدام با مانلی تماس می گرفت و من هرچه پیغام داشتم از طریق مانلی به سعید می رساندم. آن شب راهی فضای سبز شدیم تا کمی راه برویم. مانلی می گفت قرص سردرد خورده و حالش خوب نیست. به او گفتم فلان پیغام مرا به سعید رساندی که ناگهان او عصبانی شد. گفت سر درد شدید دارد و من به فکر پیغام او هستم. او از شدت سردرد، ‌در فضای سبز نشست و من که به سمتش رفتم ناگهان فحاشی کرد و همان جمله های تلخ را به من گفت. من هم اصلا نفهمیدم که چه شد سنگی از روی زمین برداشتم و با آن چند ضربه به سر مانلی زدم.

و بعد هم جسدش را به آتش کشیدی؟

ترسیده بودم. ابتدا آنجا را ترک کردم اما ساعتی بعد که برگشتم ببینم آیا کسی جسد را پیدا کرده یا نه، دیدم سر جایش است. با خود گفتم اثر انگشتم روی جسد مانلی مانده و هر طور شده باید این سرنخ را از بین ببرم. به همین دلیل جسد را به آتش کشیدم اما اصلا حواسم به دوربین های مداربسته نبود که چهره ام را ثبت کرده بود.

بعد از قتل چه کردی؟

به خانه یکی از آشنایان دورم رفتم و در آنجا پنهان شدم اما خیلی زود لو رفتم و دستگیر شدم.

راستی موتور سعید، دست تو چه می کرد؟

موتور را به صورت امانت از سعید گرفته بودم. چون در جست و جوی کار بودم و سعید هم زندان بود. او از دوستان صمیمی من بود که در پارک با او آشنا شده بودم. به سعید پیغام دادم که موتورش را امانت بگیرم تا با آن کار کنم. سعید هم قبول کرده بود. من اصلا وضع مالی خوبی ندارم. هیچ وقت زندگی خوبی نداشتم. نمی دانم پدر و مادرم چه کسانی هستند. سالها در بهزیستی بزرگ شدم. حتی سال ۹۹ به خاطر شرایط مالی ام ناچار شدم یکی از کلیه هایم را بفروشم. حالا هم که اتهام قتل بر گردنم افتاده است و من به شدت از زندان و مجازات قصاص می ترسم.