«به من میگویند آقای گل»؛ این را جوانی ۳۰ ساله میگوید که اسمش علی است. او هم یکی از دزدان دستگیر شده در طرح تازه پلیس است.
همشهری آنلاین؛ حوادث: علی آقای گل میگوید: «میخواستم شبیه علی دایی شوم و مرام او را داشته باشم و به مردم کمک کنم. برای همین به من میگفتند آقای گل.» گفتوگو با او را بخوانید.
اتهامت چیست؟
سرقت منزل.
چطور از خانهها سرقت میکردی؟
اغلب با استفاده از شاه کلید. گاهی هم با کارت یا وسایل دیگر در خانهها را باز میکردم.
معتادی؟
قیافهام اینطوری نشان میدهد؟ فکر میکنید آدم بدبختی هستم؟ من یک زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم. طلافروش بودم؛ طلافروش کیفی. میلیون میلیون طلا و دلار معامله میکردم و زندگیام را توپ تکان نمیداد اما بدشانسی آوردم.
مگر چه اتفاقی افتاد؟
ورشکست شدم. البته درستش این است که شریکم سرم را کلاه گذاشت و بخش زیادی از سرمایهام را بالا کشید و بعدش هم آب شد، رفت زیر زمین. فکر میکنم الان کانادا باشد. من ماندم با یک دنیا بدهی. شرایطم روزبهروز بدتر میشد تا اینکه یک روز بهصورت اتفاقی با فردی در فیسبوک چت کردم. دوست شدیم و به او از مشکلاتم گفتم و او گفت میتواند کمکم کند. گفت یک کار خوب برایم سراغ دارد. دو سه روز بعد با دوست مجازیام که نامش ناصر بود قرار گذاشتم. من ساکن تهران نیستم و در یکی از شهرهای مرکزی کشور زندگی میکنم. دوست مجازیام تهران زندگی میکرد و در یکی از محلههای پایتخت قرار گذاشتیم. آن روز ناصر به من گفت که به تازگی با یک باند سرقت آشنا شده است. ناصر هم مثل من تحصیلکرده بود و تجارت میکرد اما او هم سرنوشتش مشابه من بود؛ شریکش سرش را کلاه گذاشته و فرار کرده بود. او هم یک مالباخته ورشکسته بود. بعد هم پیشنهاد سرقت داد و من قبول کردم.
چرا یک طلافروش باید قبول کند وارد باند سرقت شود؟
چون آن طلافروشی که منظورتان است، ورشکسته شده و همه زندگیاش بر باد رفته بود. چون او روزی در اوج بود و حالا زمین خورده بود و این را نمیتوانست تحمل کند. از من پرسیدید معتادی؟ من حتی سیگار هم نمیکشم. یک زمانی فوتبالیست حرفهای بودم و چون میخواستم شبیه علی دایی بشوم، به من میگفتند آقای گل. راستش از مرام آقای دایی خوشم میآمد و زمانی که پولدار بودم، دست خیلیها را گرفتم. دلم میخواست دوباره به اوج برگردم و فکر میکردم فقط با سرقت است که میتوانم پول زیادی در بیاورم.
چند سرقت انجام دادی؟
۳ یا ۴ مورد در تهران. ۴ یا ۵ مورد هم در شهرخودمان.
بیشترین پولی که از این سرقتها گیرت آمد، چقدر بود؟
یکبار رفتم خانه یک طلافروش در شهر خودمان. البته خانه را بهصورت اتفاقی شناسایی کرده بودم. آنجا یک گاوصندوق بود. داخلش ۹۰ سکه تمام بهار و ۲ کیلو طلا بود. آن شب جشن بزرگی گرفتم و یک هفته هم رفتم سفر خارجی!
مهمترین سرقتت همین بود؟
بله. اما یک سرقت عجیب هم داشتم. یکبار با همدستانم رفتیم داخل خانهای و با خودمان گنجیاب هم برده بودیم. متوجه شدیم طلاها داخل گونی برنج است. فکر کردیم همه را برداشتهایم اما ماجرا ادامه داشت. من خیلی تشنه بودم و در فریزر را باز کردم تا یخ بردارم و آب خنک درست کنم. ناگهان چشمم افتاد به بستههای مرغ که خیلی مرتب و عجیب چیده شده بودند. آنها را برداشتم و دیدم صاحبخانه بخشی از طلاهایش را داخل مرغها گذاشته است. این عجیبترین سرقتی بود که انجام دادم و از روزی که دستگیر شدهام برای همه متهمان این ماجرا را تعریف کردهام.