به نقل از دیجیکالا:
ویلا کاتر رماننویس، داستاننویس، مقالهنویس و شاعری بود که به خاطر توصیفهایش از زندگی در مرزهای آمریکا و تجربهی مهاجران، شهرت داشت. او یکی از برجستهترین نویسندگان زن آمریکایی قرن بیستم است و رمانهای متعددی را از دهههای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ نوشت که در زمان خود بسیار محبوب شدند و امروزه نیز بهطور گستردهای در سراسر دنیا خوانده میشوند. کاتر آثار زیادی در ژانرهای متعدد از شعر گرفته تا داستان کوتاه و رمان، نوشت و این نوشتن به اشکال مختلف به کاتر کمک کرد تا در طرحبندیها و سبکهای مختلفی بنویسد. در ادامه بیشتر با این نویسندهی پیشرو آشنا میشوید.
زندگینامهی ویلا کاتر
ویلا کاتر ۷ دسامبر ۱۸۷۳ در خانه مادربزرگ سرسختش «ریچل بواک»، در درهی بک کریک در شمال غربی ویرجینیا به دنیا آمد. ویلا بزرگترین فرزند از هفت فرزند چارلز فکتیگ و مری ویرجینیا بواک کاتر بود، اما نامش را نمیپسندید و ترجیح میداد که او را «ویلیام» صدا کنند.
پدرش «چارلز»، کشاورز و تاجر و مادرش معلم مدرسه بود. هنگامیکه ویلا حدود یکساله بود، والدینش به مزرعهی پدربزرگش نقلمکان کردند. پدربزرگ و همسرش سال ۱۸۷۷، ویرجینیا را ترک کردند و به نبراسکا نقلمکان کردند و در آنجا مزرعهای خریدند.
ویلا کاتر در دوران کودکی و نوجوانی در دشت نبراسکا با مهاجرانی از اروپا ازجمله سوئدیها، بوهمیاییها، روسها و آلمانیها آشنا شد که برخی از آنها بعدا در نوشتههای او نقش برجستهای داشتند. او به دانشگاه نبراسکا رفت و در ابتدا قصد داشت پزشک شود، اما پس از نوشتن مقالهای برای مجله ایالتی نبراسکا، استعدادش در روزنامهنگاری و داستاننویسی را نشان داد. او پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۸۹۵ در پیتسبورگ، بهعنوان نویسنده برای نشریات مختلف و بهعنوان معلم مدرسه به مدت تقریبا ۱۳ سال کار کرد و پسازآن تا پایان عمر خود به شهر نیویورک رفت.
ویلا کاتر سال ۱۹۴۷ در سن ۷۳ سالگی درگذشت و در جافری ایالت نیوهمپشابر به خاک سپرده شد. او قبل از تشخیص سرطان سینه و مرگ بر اثر خونریزی مغزی، ۳۹ سال آخر زندگیاش را با ادیت لوئیس گذراند. منتقدان او را تا دههها پس از درگذشتش، همتای نویسندگانی مانند همینگوی، فاکنر و وارتون میشناسند.
درونمایهی آثار ویلا کاتر
ویلا کاتر، نویسندهی محبوب رمانها و داستانهای کوتاه، سبک منحصربهفرد و درعینحال ثابتی از نوشتن داشت. او از دو موضوع در بیشتر آثارش استفاده کرده است؛ موضوع اول این بوده که او در مورد حسابهای شخصی خود و همچنین تجربیاتی که در کودکی با دیگران در شهر کوچک نبراسکا داشته، نوشته است. موضوع دومی که میتوانید در بیشتر آثار او بیابید، این است که شخصیتهای کتابهایش همگی در شهرهای کوچکی زندگی میکنند و باید تصمیم بگیرند در شهری که در آن بزرگ شدهاند و بهخوبی میشناسند بمانند یا نه. درواقع نوشتههای ویلا به ذهن خواننده این امکان را داد که به شهری کوچک در نبراسکا در اوایل دههی ۱۹۰۰ بروند.
برای مثال، در کتاب «آنتونیای من»، منظرهی نبراسکا یکی از مهمترین نمادهای کتاب است. این شهر کوچک شخصیتها را به هم و همچنین خواننده را به شخصیتها نزدیک میکند. شما با مطالعهی کتاب چیزهای زیادی در مورد شخصیتها خواهید فهمید و احساس میکنید که آنها را بهعنوان یک شخص نزدیک میشناسید. همهی اینها به دلیل توصیف و انتخاب عالی ویلا کاتر برای قرار دادن طرح داستان در محیط شهر کوچک است.
در کتاب کوتاه «A Wagner Matinee»، خاله کلارک در یک شهر کوچک بزرگ شد و سالها در آنجا زندگی کرد. اما یک روز سوار قطار شد و به دیدار کلارک در بوستون رفت. این نمونهای از شخصیتی است که تصمیم گرفت از شهر کوچک خود دور شود. در این داستان، کلارک به خاطر عشقش به موسیقی او را به اجرای موسیقی برد و با گوش دادن به اجرا، خاطرات شهر قدیمی برایش زنده شد و او را به گریه انداخت و این نمونهای از شخصیتهای کتابهای کاتر است که چنین پیوند قوی با شهر خود دارند.
کاتر از تجربیاتش در دوران جوانی استفاده کرد و آنها را در داستانهای خود گنجاند؛ اگرچه محیط در اغلب آثارش مشابه بود، اما طرحها و شخصیتها تغییر میکنند و پیچشهای جدیدی را برای هر داستان به ارمغان میآوردند. کاتر جزئیات زیادی را در داستان مطرح میکند تا تصاویر واضحی را برای خوانندگان خود ایجاد کند. بهعنوانمثال او در کتاب «آری ای پیشگامان»، هنگام صحبت در مورد دوران سختی که خانوادهی الکساندرا از سر میگذراند، زمین را بهعنوان جادههایی توصیف میکند که «فقط مسیرهای کمرنگی در چمنها بودند، و مزارع بهندرت قابلتوجه بودند».
کاتر هنگام نوشتن جسارت داشت و در مورد موضوعاتی مینوشت که نویسندگان دیگر دربارهی آنها نمینوشتند و مردم قبلا دربارهی آنها نشنیده بودند و همین امر باعث میشد مردم بهراحتی از او انتقاد کنند. آثار او منعکسکنندهی ارزشهای خانوادههای پیشگام و سختکوش در غرب میانه است، زیرا او این سبک از زندگی را بهتر میدانست.
دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ آغازی بود برای اینکه زنان نقش بیشتری در جامعه داشته باشند که در آن زمان بسیاری از مردم مخالف آن بودند. بااینحال، او در مورد موضوعاتی مانند فمینیسم نوشت و بیشتر شخصیتهای اصلی کاتر زنان بسیار مستقل بودند. درواقع او برخلاف طرز فکر سنتی حرکت کرد و با شخصیتهای قوی زنانی که در آثارش به نمایش گذاشت، باعث شد تمام جهان او را بسیار دوست داشته باشند.
آثار ویلا کاتر
ویلا کاتر یکی از مشهورترین رمان نویسان زن با سبکی منحصربهفرد، ثابت و دلنشین بود. او نویسندهی ۱۲ رمان، ۶ مجموعه داستان کوتاه، ۲ نسخه از کتاب شعر و آثار متعدد غیرداستانی، روزنامهنگاری، سخنرانیها است، اما بیشتر با کتابهای «آنتونیای من» و «مرگ به سراغ اسقف اعظم میآید» (۱۹۲۷) مورد تحسین ملی و بینالمللی قرار گرفت.
کاتر که از زبان و لحنی ساده برای ایجاد تجسمی واقعی استفاده میکند، خواندن کتابهایش برای همه آسان بوده و به همین دلیل به محبوبیت زیادی رسید. کاتر واقعا میدانست که چگونه از کلمات برای به تصویر کشیدن صحنههای متفاوت به داستان استفاده کند. اگرچه او نویسندهای نبود که احساسات زیادی از خود نشان دهد، اما همچنان میتوانید تغییر در احساسات را در حین خواندن کتاب متوجه شوید و تغییر مداوم لحن نیز نشاندهندهی تغییر مداوم همهچیز در جهان آن زمان بود.
کاتر سال ۱۹۲۳ برای کتاب «یکی از ما» که در طول جنگ جهانی اول اتفاق میافتد، جایزهی پولیتزر را دریافت کرد. او مدرک افتخاری را نیز از دانشگاه ییل، پرینستون و برکلی دریافت کرد و فرانسویها به خاطر به تصویر کشیدن فرهنگ فرانسه در آمریکای شمالی جایزهی فمینا آمریکا را به او دادند. نوشتههای او همچنین مدال طلای داستاننویسی از موسسهی ملی هنر و ادبیات را برای او به ارمغان آورد.
در ادامهی این مطلب برخی از آثار این نویسندهی محبوب را بهاختصار معرفی کردهایم:
مرگ به سراغ اسقف اعظم میآید
کتاب «مرگ به سراغ اسقف اعظم میآید» با عنوان انگلیسی «Death Comes for the Archbishop» اثر ویلا کاتر است که اولین بار سال ۱۹۲۷ منتشر شد. این کتاب که عنوان شاهکار ویلا کاتر در نظر گرفته میشود، از عشق ویلا کاتر به سرزمین و فرهنگهای جنوب غربی آمریکا سرچشمه میگیرد و از زمان انتشار تاکنون جایگاه مهمی در ادبیات قرن بیستم برای خودبهخود اختصاص داده است.
برخی از منتقدان معتقدند که کاتر به دلیل ریشههای پروتستانی خود از گرویدن به آیین کاتولیک رومی بازماند. با اینوجود، کتاب «مرگ به سراغ اسقف اعظم میآید» قدردانی کاتر را از تشریفات کاتولیک، خود انضباطی و نمادگرایی آشکار میکند. کاتر تصاویری بهیادماندنی از زندگی شخصیتهای کتابش برای آگاهی دربارهی نیومکزیکوی قرن نوزدهم و ایمان مذهبی که مردمان منطقه را متحول کرد، به تصویر میکشد.
هنگامیکه کاتر برای اولین بار سال ۱۹۱۲ از جنوب غربی آمریکا بازدید نمود، دنیای جدیدی برای متصور شد و احساس کرد که داستان کلیسای کاتولیک در جنوب غربی از همهی داستانهایش جالبتر خواهد شد. این رمان مبتنی بر تاریخ بوده و از زندگی ژان باپتیست لامی (۱۸۱۴ – ۱۸۸۸) برگرفته شده و طرح آن الهام گرفته از تسخیر جنوب غربی توسط ایالاتمتحده در جنگ مکزیک و آمریکا است که از سال ۱۸۴۶ تا ۱۸۴۸ رخ داد. اسقف ژان لامی به همراه دوستش جوزف ویلانت از ساندوسکی اوهایو به آنجا سفر کرده است. دوستانی که از دوران کودکیشان در فرانسه به سر میبرند و اسقفنشینی جدید کاتولیک رومی سانتافه را پس از جنگ مکزیک سازماندهی میکنند.
روحانیون درحالیکه به دنبال احیای کلیسا و ساختن کلیسای جامع در بیابان هستند، اسقف ژان لامی و پدر جوزف، با فساد مذهبی، ناملایمات طبیعی و تنهایی زندگی در سرزمینی غریب مواجه میشوند؛ آنها از لحظهای که به نیومکزیکو میرسند، میدانند که تطبیق دادن حوزهی اسقفشان سخت خواهد بود. آنها باید قدرت را از دست تعدادی کشیش مکزیکی بگیرند که برایشان مهم نیست که نیومکزیکو اکنون بخشی از ایالاتمتحده است.
لاتور و ویلانت با گذشت زمان، موفق میشوند کارهای خوبی انجام دهند؛ آنها حتی به دستگیری یک قاتل کمک میکنند. بااینحال، آنها با این واقعیت دستوپنجه نرم کرده که احتمالا بقیهی عمرشان را صرف گسترش کاتولیک در سرزمینی خارجی کنند که واقعا آن را نمیخواهد. پدر لاتور با بزرگتر شدنش، رویای به جای گذاشتن میراثی را در سر میپروراند تا مردم نیومکزیکو پس از رفتنش کار او را به خاطر بسپارند. او به ساختن یک کلیسای جامع بزرگ در شهر سانتافه رضایت میدهد. لاتور نهتنها به مردم درس ایمان میدهد، بلکه سعی میکند رژیم غذایی آنها را نیز بهبود بخشد. او درختان میوه و سبزیجات را در حیاط کلیسا میکارد تا به مردم منبعی از میوه در رژیم غذایی خود از لوبیا و تورتیلا بدهد.
این رمان درواقع مجموعهای از اپیزودهای برگرفته از تجربیات کشیشان (عمدتا لاتور) در تمام زندگی بزرگسالی آنهاست. بیشتر داستانها روایتهای جذابی از مواجهه آنها با چالشهای دلهرهآوری بوده که توسط کشور، مردم یا دیگر شخصیتهای مذهبی ارائه شده است.
در قسمتی از کتاب «مرگ به سراغ اسقف اعظم میآید» میخوانیم:
«در سالهای آخر عمرش کشیش میسیونری از اسپانیای تو سراغش آمد و از او تقاضای کمک مالی کرد. همهی کشیشهای میسیونری که از منطقهی آمریکا میآمدند، آن موقع هم مثل حالا بهواقع گدایان سمجی بودند، اسقف فراند. این میسیونر فرانسیسکن قصههای بسیاری از سرخپوستانی که به لطف او مسیحیان معتقدی شده بودند و موفقیتهایش در ماموریتهای سخت و دشوار برای پیرمرد تعریف کرد. او به همین ترفند توانست از پیرمرد مقدار زیادی پول و خرقه و پارچههای نفیس و جامهای گرانقیمت بگیرد (درواقع، هر چیز قیمتی برایش غنیمت بود) و به پدربزرگم اصرار میکرد که یکی از نقاشیهای مجموعهاش را نیز به او بدهد تا زینت کلیسای محل مأموریتش در سرزمین سرخپوستان باشد.»
آری ای پیشگامان!
کتاب «آری ای پیشگامان!» با عنوان انگلیسی «O Pioneers!» اولین رمان بزرگ ویلا کاتر بود که اولین بار سال ۱۹۱۳ منتشر شد و برای بسیاری همچنان شاهکار بیچون و چرای او باقی مانده است. هیچ اثر داستانی دیگری تا این حد صادقانه واقعیتهای تند و حرکت اسطورهای دگرگونی مرزهای آمریکا و دگرگونی مردمی را که در آن ساکن شدهاند، منتقل نمیکند.
عنوان کتاب «آری ای پیشگامان!» برگرفته از شعر والت ویتمن «پیشگامان! ای پیشگامان!» است که مانند رمان، فضائل مرزی قدرت و روحیه درونی را گرامی داشت. این کتاب مضامین سرنوشت، شانس، عشق، استقامت، جامعه، پیوندهای خانوادگی و منزلت کار را بررسی میکند.
بسیاری از مردم در اواخر قرن نوزدهم در اروپای شمالی برای اقامت به نبراسکا و داکوتاها سفر کردند. بسیاری از کشاورزان مهاجر که به دهکدههای ماهیگیری کوچک در کشورهای مبدا خود عادت داشتند، از وسعت گسترده، موانع زبانی و آبوهوای سخت که آنها را از همسایگانشان در دشتزار جدا میکرد، ناامید شدند. این احساس انزوا یکی از موضوعات اصلی است در کتاب «ای پیشگامان!» است. درواقع تنهایی در فضای روستایی کتاب نفوذ میکند و شخصیتها برای حفظ روابط معنادار با یکدیگر تلاش میکنند.
کتاب «آری ای پیشگامان!» که یکی از نمادینترین رمانهای این نویسندهی گرانقدر آمریکایی بوده، به خاطر بازآفرینی واضح سختیهای زندگی و مبارزه زنان پیشگام مهاجر بسیار شناخته شده است. این رمان تا حدی بر اساس دوران کودکی کاتر در نبراسکا است و اعتقاد نویسنده به تقدم ارزشهای معنوی و اخلاقی بر ارزشهای صرفا مادی را منعکس میکرد.
تمرکز کتاب بر روی مهاجران سوئدی-آمریکایی است که در آغاز قرن بیستم تلاش میکنند جای پای خود را در دشتهای بادگیر نبراسکا حفظ کنند. شخصیت اصلی کتاب «الکساندرا برگسون»، شجاعت و هدفی را که کاتر احساس میکرد برای تسلط بر سرزمینش ضروری است را نشان میدهد. پدر الکساندرا در آغاز کتاب در حال مرگ است و از الکساندرا میخواهد، ادارهی مزرعه را پس از رفتن او به عهده بگیرد.
الکساندرا زمان زیادی را با برادرانش، «امیل»، «اسکار»، «لو» و همچنین دوستان دوران کودکیاش مانند کارل لینستروم، ماری تووسکی و ایوار دیوانه که میداند چگونه حیوانات را شفا دهد، میگذراند. او برادرانش را متقاعد میکند که باید مزرعه خود را اجاره بدهند تا زمین بیشتری بخرند، حتی اگر بسیاری از همسایگانشان به دلیل خشکسالی و شرایط سخت خاک از آنجا دور شوند. او جوانی خود را فدا میکند تا از مزرعه مراقبت کرده و آرزوی پدرش را که برای خانواده موفقیت را به ارمغان میآورد، برآورده کند.
پیشبینی الکساندرا در مورد زمین درست درمیآید و شانزده سال پس از مرگ جان برگسون، مزرعهی خانوادگی بسیار پررونق میشود؛ الکساندرا، لو و اسکار زمین را بین خود تقسیم میکنند و مزرعهی الکساندرا از همه چشمگیرتر است.
در سرتاسر کتاب وسوسههای مختلف، شخصیتها را از وظیفهشان نسبت به زمین دور میکند و شخصیتهایی که تسلیم شده به خاطر ضعفشان مجازات میشوند. کتاب «آری ای پیشگامان!» برای ترقیخواهانی که به مسائل اجتماعی و اقتصادی علاقهمند هستند بسیار جذابیت دارد، زیرا این رمان قدرت و سازگاری زنان را بررسی و همچنین به سختیهای زندگی مهاجران در ایالاتمتحده توجه میکند.
در قسمتی از کتاب «آری ای پیشگامان!» میخوانیم:
«تور قهوهای رنگ را از سر خود باز کرد و دور گردن پسر بست. مرد دورهگرد ریزنقش ژولیدهای، که درست در همان موقع داشت از فروشگاه خارج میشد تا به میخانه برود، ایستاد و به طرز احمقانهای به خرمن درخشنده موهایی که الکساندرا با درآوردن تور سرش نمایانده بود خیره شد؛ دو گیس بافتهی انبوه که مدل آلمانی به سرش سنجاق شده بود، با چین و شکنهای زرد مایل به قرمز چتریاش که از زیر کلاهش بیرون افتاده بود. مرد سیگارش را از دهانش بیرون آورد و ته سیگار خیسخورده را بین انگشتان دستکش پشمیاش نگه داشت. باحالتی کمابیش معصومانه و احمقانه فریاد زد: «خدای من، دختر، قربون اون موهات برم!» الکساندرا نگاه خشمگین و خشن آمازون اواری به او انداخت و برایش دهنکجی کرد – خشونتی که هیچ ضرورتی نداشت.»
آنتونیای من
کتاب «آنتونیای من» با عنوان انگلیسی «My Antonia» یکی از شاهکارهای داستانی ویلا کاتر است که اولین بار سال ۱۹۱۸ منتشر شد. ویلا کاتر دربارهی این اثرش میگوید: «بهترین اثری که داشتم، کتاب آنتونیای من است. حس میکنم با این کتاب به ادبیات امریکا خدمتی کردهام.»
دولت ایالاتمتحده سال ۱۸۶۲، با ایجاد قانون Homestead به استعمار نبراسکا و سایر مناطق تاکید کرد، که بیان میکرد هر فردی که شهروند آمریکایی باشد یا قصد خود را برای تبدیلشدن به یک شهروند اعلام نماید، میتواند ۱۶۰ هکتار مالکیت زمین دولتی یا مالکیت عمومی را به دست آورد. برخی از آمریکاییهای شرقی، بهراحتی به غرب نقلمکان کردند، درحالیکه برخی دیگر مانند شیمرداها، تمام راه را از اروپا آمدند تا شانس خود را در کشاورزی در دشتهای نبراسکا امتحان کنند. هر دو گروه در جستجوی یک زندگی بهتر بودند و همانطور که در کتاب «آنتونیای من» نشان داده شده است، هر دو را میتوان مهاجر در نظر گرفت زیرا از آزمایشهای یک زندگی جدید و ناآشنا رنج میبرند.
داستان این رمان که در اواخر قرن نوزدهم در مرز نبراسکا در غرب میانه رخ میدهد، زندگی پسری اهل ویرجینیا به نام «جیم باردن» و دختر بزرگ خانوادهای مهاجر از بوهمیا (که زمانی بخشی از چکسلواکی بود) به نام «آنتونیا شیمردا» را دنبال میکند. این کتاب داستانی از تضادها است، بهویژه تضاد بین آنتونیا شیمردای فقیر و جیم باردن که پس از یتیم شدن در سن دهسالگی، برای زندگی نزد پدربزرگ و مادربزرگش در نبراسکا فرستاده میشود.
جیم سوار قطار ویرجینیا به بلک هاوک در نبراسکا میشود و در همان قطار، آنتونیا شیمردا و خانوادهاش به سمت همان مقصد حرکت میکنند. خانوادهی باردن در طی مسیر با خانوادهی شیمردا دوست میشود و داستان زندگی جیم و آنتونیا به خاطر عشقشان به این سرزمین پیوند میخورد.
سال اول حضور در بلک هاوک برای خانوادهی شیمردا بسیار سخت میگذرد. آقای شیمردا که از خانه و دوستانش جدا شده و با زمستانی بدون خانه که در راه است مواجه شده و دچار افسردگی شدیدی میشود. بااینحال، در آن زمستان، بارها خانوادهی باردن آنها را به شام دعوت کرده، تا جایی که میتوانند به آنها کمک میکنند و اقلامی برای کمک به آنها هدیه میدهند. جیم حتی به آنتونیا و خواهرانش کمک میکند تا انگلیسی بخوانند.
داستان کتاب «آنتونیای من» توسط جیم با لحنی بهشدت نوستالژیک روایت میشود؛ کاتر یک راوی اولشخص را انتخاب کرد زیرا احساس میکرد رمانهایی مانند کتاب «آنتونیا من» که احساسات عمیق را به تصویر میکشند، باید توسط شخصیتی در داستان روایت میشوند.
درواقع راوی یک شخصیت رمانتیک است که نمیتواند گذشته خود را رها کند. جیم کلمهی «من» را قبل از نام آنتونیا قرار میدهد، زیرا اگرچه تصویر او از آنتونیا ممکن است دقیق نباشد، اما این راهی است که او را به یادش میآورد. برای جیم، گذشته نشاندهندهی معصومیت ازدسترفتهی دوران کودکیاش است، درحالیکه گذشته برای مهاجرانی مانند شیمرداها به معنای روستاهایی بوده که در اروپا بهجا گذاشتهاند.
در قسمتی از کتاب «آنتونیای من» میخوانیم:
«وقتی مادربزرگ سرگرم تهیه شام بود، روی نیمکت چوبی کنار اجاق نشستم و با آن گربه، آشنایی بیشتری به هم زدم. به من گفته بودند بهجز موشهای کوچک و بزرگ، سنجابها را هم میگیرد. نور زرد خورشید از کف زیرزمین روی پلهها باز میتابید و من و مادربزرگ مشغول صحبت دربارهی سفرم بودیم؛ دربارهی خانواده اهل بوهمیا هم صحبت کردیم که بهتازگی آنجا آمده بودند و مادربزرگ میگفت قرار است نزدیکترین همسایهمان باشند. دربارهی مزرعه سابقمان در ویرجینیا که سالها خانه او بود هیچ صحبتی نکردیم. ولی وقتی مردان از مزرعه بازگشتند و همگی دور میز شام نشسته بودیم از جیک دربارهی مزرعهی سابق و دوستان و همسایگانمان در آنجا سوال کرد.»