به نقل از دیجیکالا:
نسخهی اصلی شیر شاه که سال ۱۹۹۴ اکران شد، هنوز و بعد از ۳۰ سال مثل گذشته محبوب و پرطرفدار و تماشایی است. با انیمیشن و تصاویر چشمنواز و باشکوه، داستانی درگیرکننده و آهنگهایی به یاد ماندنی، یکی از بهترین آثاری است که دیزنی تا به حال ساخته. ماجرای شیر شاه که قصهای دربارهی بلوغ و رشد شخصیتی روایت میکند، دربارهی شیر جوانی به نام سیمبا (با صداپیشگی جاناتان تیلور توماس در کودکی و متیو برادریک در بزرگسالی) است که در پی توطئهی عموی حیلهگر و قدرتطلبش اسکار (جرمی آیرنز) به این باور میرسد که مقصر مرگ پدرش موفاسا (جیمز ارل جونز) است و از سرزمین خودش تبعید میشود. سیمبا در نهایت به زادگاهش بازمیگردد تا جایگاهش را در تخت پادشاهی پس بگیرد، و در این میان ما با تعداد زیادی شخصیت رنگارنگ و جذاب آشنا میشویم که هر کدام در دنیای شیر شاه حضور دارد.
برخی از این شخصیتها باهوش و خردمند هستند و برخی دیگر بامزه، تعدادی از آنها شرور و پلید هستند و بعضیهایشان هم عجیب، ولی همگی در یک چیز مشترک هستند؛ طی دهههایی که از اکران شیر شاه گذشته، روز به روز محبوبتر و جذابتر شدهاند. شخصیتهای شیر شاه حالا به اندازهی مخلوقهای معروف و مشهور دیزنی مثل سیندرلا، دامبو و پینوکیو جایگاهی مهم و ویژه پیدا کردهاند و هرگز فراموش نمیشوند. اما کدامیک از شخصیتهای شیر شاه از بقیه محبوبتر است؟ با ما همراه باشید تا رتبهبندی آنها را بخوانید.
۱۲. سارابی
در بین تمام شخصیتهای شیر شاه، سارابی (مج سینکلر) کمترین محبوبیت را دارد که منطقی و قابل درک هم هست چرا که زمان بسیار کمی در داستان حضور دارد. با اینکه در خود فیلم به این قضیه اشاره نمیشود، سارابی که مادر سیمبا و جفت موفاسا است، عملا ملکهی سرزمینشان به حساب میآید. در مدت کوتاهی که او را میبینیم، نشان میدهد که چه اندازه پسرش را دوست دارد و بهترینها را برایش میخواهد. وقتی اسکار پادشاه میشود و تمام منابع سرزمینشان را غصب و نابود و مصرف میکند، و سارابی را بازخواست میکند که چرا او و دیگر شیرهای ماده غذای کافی شکار نکردهاند، سارابی با جسارت و شجاعت تمام مقابل اسکار میایستد.
با این وجود، شخصیتی حاشیهای است چون شیر شاه داستان سارابی نیست. سارابی در نبرد نهایی بین شیرهای نر نقش چندانی ندارد و باید منتظر باشد تا نتیجهی کار رقم بخورد. برای همین با اینکه سارابی برای موفاسا و سیمبا اهمیت ویژهای دارد، و در همان مدت کوتاه حضورش ویژگیهای برجسته و قابل احترامی از خودش نشان میدهد، ولی بستر زیادی برایش فراهم نشده که تأثیر ماندگاری بگذارد و نقش مهمی ایفا کند.
۱۱. رافیکی
رافیکی (با صداپیشگی رابرت گویلامه) در همان اولین دقایق شیر شاه ظاهر میشود تا سیمبا را به حیوانهای سرزمین معرفی کند و شاه آینده را به آنها نشان دهد. با اینکه به نظر میرسد رافیکی دوستی دیرینه و مستحکمی با موفاسا و خانوادهاش دارد، ولی بعد از صحنهی افتتاحیه دیگر او را نمیبینیم تا زمانی که خبر مرگ موفاسا را میشنود. رافیکی در آینده نقشی کلیدی ایفا میکند، یعنی زمانی که به دنبال سیمبا راهی سرزمینهای دوردست میشود و بعد او را متقاعد میکند که حق خودش را از اسکار پس بگیرد و جانشین بر حق تخت پادشاهی شود. رافیکی حتی در نبرد پایانی، با کفتارها مبارزه میکند و مهارتهای رزمی شگفتانگیزی از خودش نشان میدهد. اما با وجود تمام اینها، رافیکی حضور زیادی در فیلم ندارد و به خاطر همین تماشاگر فرصت زیادی برای آشنایی با او ندارد.
به نظر میرسد رافیکی یک شَمَن باشد و مسئولیت مراسم و مناسک مخصوص دربار موفاسا را بر عهده گرفته، اما قدرتها و مهارتهایش اکثرا در ابهام باقی میماند و دقیق نمیدانیم چه کارهایی از او بر میآید. در مواجههاش با سیمبای بزرگسال، متوجه میشویم که موجودی باهوش و خردمند است که حکمتهای پنهانی میداند. یک جورهایی شبیه یودا در دنیای شیر شاه است.
۱۰. بانزای
سه شخصیت بعدی که در فهرست ما آمدهاند، همیشه به عنوان گروهی سه نفره ظاهر میشدند. سه کفتار زیر دست اسکار. ترتیب قرارگیری این سه شخصیت تفاوت چندانی با هم نمیکند و چون همیشه به شکل یک گروه میآیند و میروند و کارهایشان را میکنند، نمیتوان تمایز زیادی بین فردیت آنها قائل شد. با این حال، تعدادی تفاوت کوچک ولی قابل اشاره بینشان دیده میشود. بانزای (چیچ مارین) جایگاهی تقریبا معادل شنزی دارد، اما شخصیتش غیرقابل کنترل است و مثل شنزی نمیتواند خودش را مهار کند و عاقلانه تصمیم بگیرد. همیشه به فکر غذاست و معمولا در موقعیتهای بدی قرار میگیرد که نشان از شانس بدش دارد.
اسکار و کفتارها به یک اتحاد خطرناک رسیدهاند، اما بانزای معمولا نمیتواند عطش سیریناپذیرش برای غذا را کنترل کند و به خاطر همین، خیلی وقتها بدون در نظر گرفتن عواقب کارهایش دست به عمل میزند و حتی با اینکه میداند اسکار میتواند هر لحظه او را نابود کند، دست به اقدامهای مرگباری میزند.
بانزای کسی است که صاف و مستقیم از اسکار تقاضای غذا میکند و بعدها وقتی اسکار به سلطنت میرسد، شکایتش را علنی مطرح میکند و میگوید که چرا غذایی برای مصرف ندارند. علاوه بر این، شانزای ظرفیت عجیب و غافلگیرکنندهای در تحمل درد و زخم دارد. در مواجههاش با موفاسا، زخمی میشود و خودش میگوید یک هفته نمیتواند بنشیند، و در ادامه وقتی سیمبا را تعقیب میکنند اشتباهی به درون دریایی از تیغ میافتد و همه جای بدنش سوراخ میشود.
۹. شنزی
شنزی (ووپی گلدبرگ) رتبهی بالاتری از همقطار دیگرش دارد چون رهبر این گروه سهنفرهی کفتارهاست. از بقیهی آنها باهوشتر است و حس شوخطبعی مریضی هم دارد. اما از طرفی هم به خاطر حماقتهای بانزای و اِد به ستوه آمده و معتقد است به خاطر رفتارهای کفتارهایی مثل آنهاست که الان در بخشهای انتهایی زنجیرهی غذایی دستوپنجه نرم میکنند.
شنزی درک کرده که چرا برای بقا، به همکاری با اسکار نیاز دارند و اسکار را بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به اهدافشان میبیند. به خاطر همین، او برنامهریزی بلندمدتی دارد و دورنمای کارهایشان را در نظر گرفته. او همچنین جایگاه و موقعیت خودش را هم فراموش نمیکند و نمیگذارد اسکار در انتهای ماجرا، همه چیز را گردن آنها بیندازد. وقتی اسکار مستأصل و ناچار میشود و به سیمبا میگوید کفتارها «دشمن واقعی» هستند، شنزی برنمیتابد و در انتها حق اسکار را کف دستش میگذارد.
۸. اِد
در بین سه کفتار اصلی شیر شاه، اِد از بقیه به یاد ماندنیتر است، با اینکه حتی یک کلمه هم حرف نمیزند. این کفتار با خنده و شکل و شمایلش ارتباط برقرار میکند و جواب سوالها را هم با حرکت سر و بدنش میدهد. حرکاتی که از اِد سر میزند تهدیدآمیز و همزمان خندهدار است و با دیدنشان حس عجیبی به ما دست میدهد. اِد ذرهای عقلانیت و سیاست به خرج نمیدهد و خیلی زود خودش را لو میدهد. وقتی موفاسا خشمگین و عصبانی به جان این سه کفتار میافتد، همگی انکار میکنند که میدانستند سیمبا پسر اوست، ولی اِد خیلی صادقانه و لبخندزنان سری به تأیید تکان میدهد.
اما اِد تمام و کمال هم خنگ و بیدست و پا نیست. بعضی جاها حواسش از دیگر کفتارها جمعتر است و اینقدر هوشمندی دارد که بداند باید به حرفهای شنزی گوش دهد و از دستوراتش پیروی کند. همین غریزه باعث میشود که از دردسر دور بماند و پیش برود. در نتیجه، اِد با اینکه احمقترین کفتار این گروه سهنفره به حساب میآید، ولی ویژگیهای جالبی دارد که در ذهن ما مانده و تماشایش را دلپذیر و بامزه میکند.
۷. زازو
در رتبهی هفتم، پیشکار اعظم موفاسا یعنی زازو (روآن اتکینسون) قرار گرفته. او گاهی اوقات مغرور و از خودراضی، سختگیر و تلخ و بیحوصله است و وقتی سیمبا و نالا کودک هستند به پر و پای آنها میپیچد. اما مسئولیتهای سنگینی روی دوش زازو است و به خاطر همین شاید بتوانیم خلق و خوی غیرقابل تحملش را به خاطر فشارهایی که رویش است، ببخشیم. زازو حاضر است هر کاری برای موفاسا بکند و بهشدت وفادار است، از ارائهی اخبار تازه در مورد قلمرو و سرزمین گرفته تا نظارت روی اسکار و بازخواست او به خاطر نیامدن به مراسم رونمایی از سیمبا. او همچنین با تمام وجودش از جان سیمبا محافظت میکند و حواسش هست که او خودش را در خطر نیندازد (هر چند سیمبا در نهایت خودش را در خطرهای زیادی گرفتار میکند.)
زازو بعضی وقتها شوخ و بذلهگو هم میشود و حس شوخطبعی مخصوص خودش را دارد. یک شجاعت و جسارت پنهانی هم در وجودش است که با توجه به جثهی کوچک و بدن نحیفی که دارد، واقعا تحسین ما را بر میانگیزد.
۶. نالا
نالا (که صداپیشگی بخش کودکیش بر عهدهی نیکتا کالامه بود و بخش بزرگسالیش را مویرا کلی به جایش صحبت میکرد) یکی از مهمترین شخصیتهای شیر شاه است. او صمیمیترین دوست دوران کودکیهای سیمباست و بعدها وقتی بزرگ میشود، سیمبا را پیدا میکند و به او میگوید که در سرزمین و قلمرو چه اتفاقاتی افتاده و اسکار چه بلایی سر همه آورده. وقتی سیمبا به زادگاهش بازمیگردد، نالا به همراه او با اسکار و کفتارهایش مبارزه میکند و حسابی هوایش را دارد. اما مدت زمان زیادی در شیر شاه حاضر نیست و یکی از شخصیتهای فرعی به حساب میآید. اما با این حال ویژگیهایی دارد که در یاد همهی ما مانده.
سیمبا در بزرگسالی عاشق نالا میشود و بعدا هم که او را بهعنوان ملکهی خودش انتخاب میکند و با او بچهدار میشود. نالا در کودکی هم جسارت و شجاعتی مثالزدنی داشت و حتی در مبارزات تن به تن هم موفق میشد پشت سیمبا را به خاک بمالد. در بزرگسالی هم، او به سیمبا یادآوری میکند که جایگاه و مقام خودش را به دست آورد چون همه به کمکش نیاز دارند. او از دوردستها به سرزمینی دیگر آمده تا شکار کند، چون در قلمرو و زادگاه خودشان دیگری چیزی باقی نمانده و کفتارهای اسکار طبیعت را غارت کردهاند. که نشان میدهد چه شخصیت قدرتمند و پایداری است.
۵. اسکار
اسکار یکی از بیرحمترین و پلیدترین شخصیتهای شروری است که در تاریخ دیزنی خلق شده. هر چه نباشد، بقیهی شرورهای دیزنی هر چه قدر هم پلید بوده باشند و اقدامهای خثمانه کرده باشند، هیچکدامشان تا آنجا پیش نرفته که برادرش را به قتل برساند و قصد جان برادرزادهی خردسالش را هم بکند.
به خاطر همین ویژگیهای منحصر به فرد است که نمیتوانیم نسبت به اسکار موضع ثابتی داشته باشیم. از یک طرف یک شخصیت شرور واقعا سرگرمکننده و کاریزماتیک و جذاب است. اسکار با آن شکل و شمایل گیرا و صداپیشگی جرمی آیرونز که حسابی با صدای بم و مهیبش بیننده را خلع سلاح میکند، از همان اولین حضورش در شیر شاه تأثیر خودش را میگذارد. مدل رفتاری اسکار به شکلی است که هم جذبش میشویم و هم از او میترسیم.
اما از طرف دیگر، اسکار چنان شخصیت وحشتناک و خطرناکی است که هیچجوره نمیتوانیم او را به خاطر گناهان و جنایتهایش ببخشیم. بارها و بارها از اعتماد برادرزادهاش سو استفاده میکند و او را در موقعیتهای مرگبار قرار میدهد و برای سرنگونی برادرش موفاسا و رسیدن خودش به تاج و تخت، نقشهها و دسیسههای ویرانگری میکشد. ظاهرش هم بهشدت غلطانداز است؛ یک شیر نر نحیف و کمجان که فکر میکنیم هیچ خطری از جانب او ما را تهدید نمیکند، غافل از اینکه پس نگاه خمار و بیروحش نقشههایی پنهان شده که جان همهی ما را به لبمان میرساند.
۴. تیمون
تیمون (نیتن لین) به همراه صمیمیترین دوستش پومبا، از بامزهترین بخشهای شیر شاه به حساب میآید. شوخیها و موقعیتهای کمدی تیمون هم برای بچهها بامزه و سرخوشانه بود و هم بزرگسالان را هنگام تماشای شیر شاه به وجد میآورد.
البته او تا حدودی زیادی به خودش بها میدهد و گزافگویی میکند، گاهی وقتها هم کاری را که دیگران انجام دادهاند به خودش نسبت میدهد تا اعتبارش به نام او زده شود. اما در کل شخصیتی مهربان و دوستداشتنی است که فلسفهی زندگیش که میگوید بیخیال تمام مشکلات شویم و زندگی کنیم، او را تبدیل به موجودی سر حال و پرانرژی کرده.
از همه مهمتر، او به ما ثابت میکند که یک رفیق و دوست وفادار و قابل اتکاست. وقتی نالا به پومبا حمله میکند تا شکارش کند، عمیقا برای جان رفیقش نگران میشود و تمام تلاش خودش را میکند تا او را از مهلکه نجات دهد. و وقتی سیمبا به زادگاهش بازمیگردد تا اسکار را سرنگون کند، تیمون هم برای کمک به او میشتابد.
۳. پومبا
تیمون و پومبا (ارنی سابلا) زوجی جدایی ناپذیر هستند و غیرممکن است که این دو را جدای از هم تصور کنیم. بهندرت دور از هم دیده میشوند و با توجه به نوع رفتارشان میتوان فهمید که سالیان دراز است کنار هم زندگی میکنند و با هم رفیق هستند. پومبا از تیمون مهربانتر و کم سروصدا تر است و دل سادهای دارد. پومبا تمام ویژگیهای رفیقش تیمون را پذیرفته و او را قضاوت نمیکند، حتی وقتی که تیمون به او طعنه میزند و ایدههایش را به نام خودش ثبت میکند. همیشه به تیمون وفادار است و در فصل انتهایی فیلم میپذیرد که در کنار او، نقش طعمه را ایفا کند تا حواس کفتارها پرت شود. همچنین پومبا به اندازهی تیمون بامزه و خوشنمک است و خیلی از موقعیتهای کمدی شیر شاه را مدیون او هستیم.
۲. موفاسا
موفاسا شاید یک شیر نر کارتونی باشد، ولی برای خیلیها تجسم یک پدر ایدهآل بود و به خاطر همین هم رتبهی دوم را به خودش اختصاص داده. موفاسا هم باهوش و خردمند بود و هم بامزه و شوخطبع، ولی هر وقت نیاز بود جدی و مستحکم عمل میکرد. تأثیر موفاسا روی داستان شیر شاه انکار نشدنی است. با اینکه در بیشتر دقایق فیلم حضور ندارد، ولی حضورش تمام مدت حس میشود و اگر شخصیتش درست نوشته نمیشد و به اجرا در نمیآمد، داستان شیر شاه مثل الان تأثیرگذار و ماندگار نبود.
بخش زیادی از این تأثیرگذاری و اهمیت ویژه، مدیون صداپیشگی جیمز ارل جونز است. صدای بم و گیرا و جذاب او باعث شده تا موفاسا را به عنوان سلطان جنگل بپذیریم. شیری قوی و مقتدر که هرگاه لازم است مهربان و دلرحم میشود. موفاسا یک رهبر منطقی و صبور بود که هیچوقت شتابزده عمل نمیکرد و بدون فکر و برنامهریزی دست به اقدامی نمیزد.
۱. سیمبا
شیر شاه داستان سیمبا است. خیلی از شخصیتها او را در مسیرش همراهی میکنند و به او یاری میرسانند، اما قهرمان اصلی داستان خودش است و ما سیر تحول و تکامل شخصیت او را میبینیم. او پا در سفری پرماجرا میگذارد تا به بلوغ برسد و آمادهی سلطنت و جانشینی پدرش شود. سیمبا در کودکی بچهای بیخبر از واقعیت است که گمان میکند شاه بودن یعنی تفریح و بازی و سرگرمی. اما وقتی به بزرگسالی میرسد، بهتدریج درک میکند که واقعیت زندگی چیست. سیمبا شخصیتی همدلیبرانگیز است که مخاطب خودش را جای او میگذارد و به خاطر همین در بالاترین رتبه قرار گرفته. همهی ما با شرایطی مشابه طرف بودهایم، وقتی مجبور شدهایم با ناامیدی و سرخوردگی دستوپنجه نرم کنیم و خودمان را دوباره بالا بکشیم.
همه سیمبا را با پدرش موفاسا مقایسه میکنند، اما مدل رفتاری او کاملا با پدرش متفاوت است و این هم در ظاهر او دیده میشود و هم در صدایش. متیو برادریک آن جلال و جبروت جیمز ارل جونز را ندارد و به جایش همان جنس شک و تردید و دودلی را به ما منتقل میکند که اکثر جوانها با آن درگیر هستند. در انتها، سیمبا بالاخره موفق میشود که جای پدرش را بگیرد و در کنار یادآوری شیوه و منش او، حکومتی با ویژگیهای خودش برپا کند. سیر تغییر و تحول سیمبا ایدهای است که هرگز کهنه نمیشود و هنوز و بعد از گذشت دههها از اولین اکران فیلم، مخاطبان را تحت تأثیر قرار میدهد. چون این قهرمان اصلی