پری صابری از سال ۹۷ خانهنشین بود. اما پیش از آن گروه تئاتر پازارگاد را تأسیس کرده بود، مدیر فعالیتهای فوق برنامه دانشگاه تهران را بر عهده داشت، نشان ابن سینا را از یونسکو و لژیون دونور را از فرانسه دریافت کرده بود و ۲۰ نمایش اجراشده داشت.
همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: در مورد تمام کارهایی که پری صابری در طول دوران کاری بلندمدتش انجام داشت، دو چیز برجسته است. علاقهاش به فرهنگ و متون کهن فارسی و فعالیت مدیریتی موثر. علاقهاش به تئاتر و متون قدیمیدر واقع ترکیبی است که خودش میگوید از مادرش به او منتقل شده است. در مصاحبهای با سایت آرته گفته: «مادرم داستانهای شاهنامه را برایم میخواند و من با لالایی او به خواب میرفتم. نمیدانم داستان رستم و سهراب را چند بار از او خواستم که برایم تعریف کند. این داستان ریشه شوق و ذوق من برای تراژدی بود و تمام تار و پود من را گرفت. تمام تعزیهها را میدیدم و مادرم برایم از تعزیه برایم صحبت میکرد. آن زمان تعزیههای مهمی در قزوین اجرا میشد.»
مهاجرت به فرانسه
پری صابری در ۱۱ سالگی اش همراه خانواده به پاریس میرود که شاید برای بسیاری شهر آرزوها بود، اما نه برای او که ایران را دوست داشت. دست کم نه در دو سه سال اول: «من نمیخواستم به پاریس بروم. وارد پاریس که شدم گفتم این پاریسه؟ تمام مدت باران میآمد. طول کشید تا ارزش پاریس را درک کنم و بفهمم چقدر در آموزش هنر به من کمک میکند.» او میگوید پاریس چشم من را به زیبایی باز کرد و این جمله را از مارک شاگال، نقاش سوررئالیست فرانسوی، قرض میگیرد که در کودکی مصاحبه او را با تلویزیون فرانسه دیده است. نه فقط ارزش پاریس که عظمت فرهنگ و هنر ایران را هم در پاریس کشف میکند: «در پاریس موزه لوور را دهها بار دیدم. میدیدم در قسمت مربوط به ایران صف میبندند. دوباره به اهمیت فرهنگ و ملیت خودم پی بردم.» پری صابری باهانری ماسه در “مدرسه السنه شرقی” آشنا میشود و از این ایران شناس بسیار میآموزد و میگوید در روی صحنه بردن نمایش سعدی بسیار از او کتاب او استفاده کرده است. در سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۸ (۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷) در مکتب تئاتر تانیا بالاشوا با تئاتر به شکل جدی آشنا میشود و میآموزد: «تانیا با شما حرف میزد. یا نگهت میداشت یا میگفت برو. من شانس آوردم من را نگه داشت. صداهای ما را امتحان میکرد. به من یک متن داد که بخوانم. گفت این صدای تو نیست. تو هنوز صدای خودت را پیدا نکرده ای. به من کمک کرد تا صدای خودم را کشف کنم. تانیا یک روس بود و اگر دیسیپلین او را نمیپذیرفتی بعد از یکی دو ماه بیرونت میکرد. من تا آخر ماندم. هنوز هم که روی صحنه میروم، او را میبینم. چشمان سبز پرنفوذی داشت که در تمام وجودت رخنه میکرد.»
برگشت به ایران
او سال ۴۲ به ایران برمیگردد: «نمیتوانستم دور از ایران زندگی کنم. خانوادهام پاریس ماندند و من به تهران برگشتم. خانواده من ابراهیم گلستان را میشناختند و پدرم سفارش من را به او کرد تا از من مراقبت کند. من هم وقتی برگشتم صاف رفتم پیش آنها. جایی که تمام بزرگان هنر ایران در زمینههای مختلف را دیدم و با آنها آشنا شدم. کسانی مثل سهراب سپهری و پرویز تناولی. هر که از نخبگان هنر ایران بود، روزهای جمعه در خانه آقای گلستان جمع میشدند و ناهار میخوردند و صحبت میکردند و برای من بسیار جالب بود. گلستان در واقع پدرخوانده من شد. من را با خودش همه جا برد و به همه معرفی کرد.»
او سراغ پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر وقت میرود و به او میگوید میخواهد در رشته سینما کار کند: «پهلبد گفت سینما هنوز در ایران شکل خودش را نگرفته است. به من فهماند که این سینما مناسب من نیست. گفت تئاتر خواندهای برو سراغ همان تئاتر. وقتی وارد تئاتر شدم انقدر امکانات جالبی برایم پیش آمد که توانستم تمام خلاقیتم را به کار بگیرم. الان پشیمان نیستم. فقط پشیمانم که چرا سینما را به عنوان حرفه انتخاب نکردم. این داغی است که همیشه در دلم مانده است.» او البته فعالیتهای سینمایی هم داشته است. از جمله در فیلم شب قوزی ساخته فرخ غفاری.
اداره تئاتر، گروه تئاتر پازارگاد
«هر کس از خارج به ایران آمد با رتبه بالا در اداره تئاتر استخدام میشد. یادم میآید با عباس مغفوریان و حمید سمندریان با هم استخدام شدیم. البته آنجا یک تبعیض زنانه-مردانه هم دیدم. به آنها هزار تومان ماهانه حقوق میدادند، به من ۹۰۰ تومان. »
اما کار اداری و پشت میز نشستن چیزی نبود که پری صابری را راضی کند. برای همین با حمید سمندریان گروه پازارگاد را تشکیل دادند و تعدادی از نمایشهای مهم آن دوره توسط همین گروه روی صحنه رفت. از جمله شش شخصیت در جست وجوی نویسنده به کارگردانی پری صابری و کرگدن اوژن یونسکو به کارگردانی حمید سمندریان: «من میخواستم کار کنم. نمیخواستم پشت میز بنشینم و کار نکنم. دکتر فروغ بسیار آدم مهربان و آگاهی بود. میگفت این جا هنوز آنچه دنبالش هستید، نیست. ولی ما شور کار کردن داشتیم. برای من مهم نبود ماهی هشتصد تومان حقوق بگیرم یا نگیرم. من و سمندریان و داود رشیدی گفتیم یک گروه تشکیل میدهیم، پول میگذاریم و کار میکنیم. قرار شد از اداره تئاتر استعفا بدهیم. من و سمندریان استعفا دادیم، اما داود رشیدی نه. به هر حال با همان پولی که گذاشتیم، حدود ۲۰ میلیون تومان، گروه تئاتر پازارگاد را راه انداختیم. در آن زمان ما ۳ تا کار زوی صحنه میبردیم، فرهنگ و هنر ۲ تا هم نمیتوانست. چون ما شور و هیجان داشتیم. حدود ۱۰ سال توانستیم دوام بیاوریم. ولی بعد دیگر هم ما خسته شدیم و هم بقیه بچههایی که با ما کار میکردند، میخواستند حقوق ثابت داشته باشند.»
تالار مولوی
ساخت تالار مولوی احتمالا یکی از مهمترین و ماندگارترین کارهایی است که پری صابری در زندگی تئاتریاش انجام داده است. ساخت یک سالن تئاتر ویژه دانشجویان تئاتر در مهمترین دانشگاه کشور فکر پری صابری بود که توانست آن را اجرا کند و هنوز هم دانشجویان تئاتر از آن استفاده میکنند. او در باره این تئاتر گفته است: «آن زمان فقط سفارتخانهها در تهران سالن تالار داشتند. مثل ایتالیا که یک تالار در نوفل لوشاتو داشت و همینطور انجمن ایران و آمریکا و تئاتر سنگلج که با نام ۲۵ شهریور در اختیار گروه هنر ملی و عباس جوانمرد بود. ما به عنوان کسانی شناخته شده بودیم که فقط کارهای فرنگی میکنند. نمیخواستیم در برابر سنگلج و گروه هنر ملی قرار بگیریم.»
همین میشود که زمانی که در دانشگاه تهران قسمت فوق برنامه تئاتر را راه میاندازد، به فکر ساخت سالن اختصاصی برای دانشگاه میافتد: «رفتم پیش رئیس دانشگاه و گفتم دوست ندارم مزاحم فعالیتهای هیچ دانشگاهی شوم. دلم میخواهد خودمان جای مستقلی داشته باشیم و کار خودمان را انجام دهیم. گفت دانشگاه را بگرد ببین کجا مناسب است. دیدم یکی تالار فردوسی مناسب است که دکتر سیدحسن نصر رئیسش بود و یکی هم دانشکده فنی که یک مستخدم به من گفتم نیا اینجا. اینجا لانه زنبور است. همه بچهها چپی بودند. آن زمان جایی که الان تالار مولوی است یک انبار کثیف بود. به رئیس دانشگاه گفتم آنجا را میخواهم. گفت آنجا آشغالدانی است. گفتم عیب ندارد. ما آن را تبدیل به تالار میکنیم. یک سال طول کشید تا تالار و همه چیز آن ساخته شود.»
بعد از انقلاب
پری صابری بعد از انقلاب به به آمریکا میرود و نمایش من از کجا عشق از کجا را در باره فروغ فرخزاد در لس آنجلس روی صحنه میبرد: «در آمریکا بچههای تئاتر من را پیدا کردند و خواستند کاری بکنیم. دیدم تنها کاری که میشود روی صحنه برد همین من از کجا عشق از کجاست که به انگلیسی هم چاپ شده و برای مخاطب خارجی هم قابل فهم است.» بعد از آن چند نمایش دیگر از جمله طبیب اجباری را کار میکند و بعد از چند سال به ایران برمیگردد؛ کاری که همیشه دوست داشت انجام دهد. در ایران او کارهای زیادی را روی صحنه میبرد که بیشتر آنها یا در باره شاعران معاصر و کهن است و یا الهام گرفته از شعر آنها: من به باغ عرفان(در باره سهراب سپهری) هفت شهر عشق با الهام از عطار نیشابوری، بیژن و منیژه، شمس پرنده(در باره دیدار شمس و مولانا) رند خلوت نشین(در باره حافظ) هفت خان رستم، لیلی و مجنون، سوگ سیاوش و آخرینش کورش که سال ۱۳۹۷ اجرا شد.