به نقل از دیجیکالا:
ترومای نسلی، به زبان ساده، به مجموعهی ترسها، آسیبها و شکستهای عاطفی و روحی گفته میشود که طی چند نسل در یک خانواده یا جامعه باقی مانده و تکرار میشود. در سالهای اخیر انواع تروما، مانند نسلی، پیچیده و رشدی، بیشتر از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. علاوه بر این، کمپانی محبوب دیزنی فیلمهایی ساخته است که این آسیبها را به روشهای شگفتانگیزی بررسی میکند.
مسلما این انیمیشنها و داستانها نمیتوانند درمان دقیقی برای ترومای نسلی و دیگر آسیبها ارائه کنند، اما این واقعیت که چنین داستانهایی امروزه در دنیای انیمیشن بیان میشوند، نشان دهندهی نوعی آگاهی فرهنگی است. در این مطلب چهار انیمیشن «موآنا»، «یخزده»، «کوکو» و «افسون» را به عنوان بهترین نمونههای آثار دیزنی که به موضوع ترومای نسلی پرداختهاند، بررسی کردیم.
۱. ترومای نسلی در انیمیشن موآنا (Moana)
در انیمیشن «موانا» میبینیم که تهفیتی قلب خود را از دست میدهد و تبدیل به تهکا میشود؛ خدای خشمگینی که مردم جزیره حالا باید سرزمینشان را از دست او نجات دهند، چرا که او اکنون به عنوان یک «شرور» هرچه سر راهش قرار داشته باشد از بین میبرد و خطر بزرگی برای مردم جزیره محسوب میشود. موانا، قهرمان داستان ما، در نهایت و در انتهای داستان متوجه این موضوع میشود که تهکا همان تهفیتی است، و فقط قلبش ربوده شده.
از آنجایی که قدرت موانا به او اجازه میدهد تا آبهای جزیره را هدایت کند، میتوانست با تهکا مبارزه کند، اما او درست به اندازهی آب، بر خاک سرزمینش هم تسلط دارد. وقتی او میفهمد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است، و به نوعی با آسیبهای نبردی بزرگ به خاطر یک عهدشکنی مواجه میشود، درمییابد که تنها کاری که باید انجام دهد این است که به جزیره بفهماند که میتواند قلب تهفیتی را پس بگیرد، تا او را به حالت قبلی خود، و صلح و آرامش را به سرزمینش بازگرداند.
مکاشفهی غافلگیرکنندهی موانا این است که قلب تهکا نوعی خشم را به خاطر عهدشکنی با خود حمل میکند. در این انیمیشن ما شاهد سرزمینی خواهیم بود که در مورد مسائلی که بارها نادیده گرفته شدهاند فریاد میزند؛ استعمار، نسلکشی، تخریب محیط زیست، نقض گستردهی فرهنگی. این مسائل، مناطق دورافتاده را درست به اندازهی کلانشهرهای در حال توسعه به دام میاندازند و نابود میکنند. قلب دزدیدهشدهی تهفیتی استعارهای از تمام این موارد است.
متاسفانه، تصور اینکه بتوانیم کسی یا چیزی را به شرایط قبل از تروما برگردانیم، بسیار ساده است. در واقعیت، این مساله بسیار پیچیدهتر است و به درمان زیادی نیاز دارد، و هدف از درمان این تروما میتواند شفای یک سرزمین، مردم، فرهنگ یا یک فرد باشد. بنابراین شاید بر خلاف دنیای واقعی در این انیمیشن هم مانند بسیاری دیگر از آثار دیزنی به یک پایان خوش و یک راه حل مناسب برسیم، اما حداقل موانا با این تروما مبارزه نمیکند و تهکا موانا را نمیکشد؛ در عوض آنها با یکدیگر دوست میشوند و هر دو متقابلا چیز خاصی بهدست میآورند.
۲. ترومای نسلی در انیمیشن یخزده (Frozen)
انیمیشن «یخزده» بر این اساس پیش میرود که قدرتهای السا «بیش از حد» و غیر قابل کنترل است. السا برای محافظت از خواهر و خانوادهاش در خانه حبس میشود. او گهگاه با دستکش بیرون میآید و به طرز باورنکردنی از او میخواهند که همیشه حواسش جمع، و قدرتش تحت کنترل باشد.
اما به هر حال، محبوس شدن به این شکل برای کسی، به خصوص یک کودک، فوقالعاده آسیبزا است. او نه تنها خود را به عنوان یک خطر برای دیگران میبیند، بلکه به نوعی این باور در او ایجاد میشود که نباید نیازها و تواناییهای خود را بیان کند. هویت او یک «مشکل» است و به جای اینکه او را پرورش دهند و دوستش داشته باشند، به او اجازه دهند یاد بگیرد و احساس امنیت کند، مانند یک قاتل دیوانه از او نگهداری میشود. این فقط به او آسیب بیشتری وارد میکند و باعث میشود که قدرتهای او که تحت کنترل احساساتش قرار دارند (حتی ممکن است خود احساسات او باشند) از طریق سرکوب و ترس (یا ترس از بروز احساس) ناپایدارتر شوند.
کل این فیلم استعاره است از اینکه وقتی کسی خود را سرکوب میکند چه اتفاقی میافتد. السا تنها زمانی خود را از ترس قدرتها و تواناییهایش رها میکند که همه را پشت سر بگذارد و بتواند تنها باشد. یک عکسالعمل رایج در افراد مبتلا به ترومای خانوادگی، این نوع ترجیح برای انزوا و گوشهگیری است.
السا نمونهای عالی از آن چیزی است که دختران و بعدا زنان تجربه میکنند، اما موضوع سرکوب احساسات و تواناییهای خاص، برای هر کودکی میتواند صادق باشد. چرا که معمولا جامعه به خاطر برداشتهای نادرست و باورهای اشتباه این تروما را تشدید میکند.
۳. کوکو (Coco)
در انیمیشن «کوکو» پسر کوچکی به نام میگل را میبینیم که در جشن روز مردگان به سرزمین مردگان میرود و به تصویر مردی در حال نواختن گیتار نگاه میکند. میگل نوازندهی جوان مشتاقی است که بارها و بارها به او گفته میشود که رویای خود را رها کند و به چیزهای واقعی و «مهم» بچسبد، مانند کار کفاشی که تجارت خانوادگی آنها است. رها کردن عشق و علاقه به موسیقی یک سرخوردگی و غم عمیقی در میگل ایجاد میکند چرا که همه به او میگویند نمیتواند کاری که دوست دارد انجام دهد.
با پیشرفت داستان متوجه میشویم که ممانعت خانوادهی میگل از دنبال کردن آرزویش به این دلیل است که یکی از اعضای خانواده که موسیقیدان بوده، یعنی پدربزرگشان، احتمالا برای دنبال کردن موسیقی یا همسر دیگری «خانواده را ترک کرده است». خانواده پس از آن به خاطر درد عمیق رها شدن توسط پدرشان مانع هر یک از اعضا برای دنبال کردن موسیقی میشوند.
باز هم با پیشرفت داستان متوجه میشویم که پدربزرگ در واقع زندانی، و اشعارش دزدیده شده است، و موسیقیدان معروفی که الهامبخش میگل است، تمام قطعاتش را از پدربزرگ او دزدیده بوده. کوکو، مادربزرگ خانواده، که حالا با افزایش سن قدرت تکلم خود را از دست داده است، تصور میشود که عملا مانند بقیهی اعضای خانواده فکر میکند. در حقیقت او هنوز یک انسان رمانتیک است که شوهرش را دوست دارد، و هرگز موسیقی را از قلب خودش پاک نکرده است.
اتفاقی که برای این خانواده میافتد، یعنی حذف موسیقی، استعارهای از این اتفاق متداول است که شادی و لذت را برای رسیدن به واقعیتهای عملی زندگی ممنوع کنیم. در انیمیشن «کوکو» حذف موسیقی در نهایت منجر به از بین رفتن پتانسیل تمامی اعضای خانواده میشود، نه فقط میگل. میگل در نهایت خوششانس است که به اصطلاح «نفرین» خانواده را میشکند، اما هر یک از اعضای بزرگتر خانوادهی او پیش از این مجبور به سرکوب علاقه و استعداد خود شده بودند.
در این انیمیشن میتوان موسیقی را نماد در نظر گرفت، نمادی به عنوان عشق، امنیت و احساسات و حتی استعدادی که به خاطر کسب موفقیتهای مادی و رفع نیازهای روزمره نادیده گرفته میشود. حذف کردن این مضامین از هر دنیایی باعث میشود که تصور افراد از خودشان تغییر کند و خواستههای قلبی و استعدادهای مدفون شدهی هر یک، مانند یک زخم کهنه نسل به نسل در سینهها بچرخد.
۴. افسون (Encanto)
«افسون»، یکی از فیلمهای محبوب بسیاری از انیمیشندوستان در سال گذشته، داستان بازماندگان یک تروما با نام میرابل و خانودهاش را روایت میکند و موضوع مورد بحث ما یعنی ترومای نسلی را یک پله بالاتر میبرد. در قلب داستان، ما ابولا را داریم که به خاطر مرگ همسرش پدرو و مسئولیت دهکدهای که با دعای او بوجود آمده، دچار تروما میشود.
ابولا در نقشهایی که دخترانش باید ایفا کنند، نوعی کمالگرایی سختگیرانه دارد، به ویژه برای اینکه آنها قدرتهایی فرازمینی دارند. این واقعا ناشی از ترس بزرگی است که اگر هرکدام از آنها خارج از چهارچوبهای اخلاقی عمل کنند، اتفاق وحشتناکی برای خانواده رخ خواهد داد، درست مانند آنچه برای پدرو اتفاق افتاد. ابولا حتی ممکن است از تکرار این ترس آگاهی نداشته باشد، چرا که مرگ پدرو او را میآزارد و ممکن است خود را مقصر بداند.
این دلیل بزرگی است برای طرد شدن برونو، زیرا او به عنوان یک پیشگو سقوط خانواده را پیشبینی کرده است. ابولا به جای تلاش برای یافتن دلیل این اتفاق، برونو و در نهایت میرابل را سرزنش میکند، در حالی که بسیاری از فروپاشیهایی که در فیلم میبینیم نتیجهی اعمال خود ابولا و ناتوانی او در اجازه دادن به شخصیتها و قدرتها برای شکوفا شدن تواناییهای دیگر درونشان است. خانواده و کل روستای ابولا معتقدند که این وظیفهی او است که امنیت همه را تضمین کند، درست به همان اندازه که وظیفهی مابقی اعضای خانواده این است که پایبند قوانین باشند.
این موضوع میتواند استعارهای برای خیلی چیزها باشد. روابط خاص سختگیرانه در بسیاری از فرهنگها هنوز باعث رنجش افراد میشود چرا که همه را مجبور به رفتار بر اساس قواعدی میکند که قانون یا سنت یا فرهنگ از آنها انتظار دارد. نقاط مختلف جهان، در وضع قوانین سفت و سخت سقط جنین، پوشش و حقوق زنان، و گرایشات مختلف جنسی با مشکلات بسیاری مواجهند. میتوانیم این قوانین را به عنوان پلیس فرهنگی ببینیم. حقیقت این است که وقتی یکی از اعضای خانواده طرد میشود، تحت نظارت پلیس قرار میگیرد و محصور میشود، آسیبهای متعددی دوباره به آنها وارد میشود، که یکی مربوط به جامعه و دیگری مربوط به خانواده است. آسیب خانوادگی اغلب دردناکتر، خطرناکتر و آسیبزاتر است.
در نتیجه در خانوادهی مادریگال میبینیم که قدرت تمام افراد مانند خود دهکده شروع به فروپاشی میکند. در نهایت میرابل میماند، تنها کسی که قدرت خارقالعاده ندارد، و به دنبال دلیل و راه حل این اتفاق میرود. میرابل میخواهد خانواده را حفظ کند، اگرچه او اغلب کنار گذاشته شده و احساس حقارت میکند، درست مانند برونو، و درست مانند هر یک از اعضای خانواده که دارای قدرت جادویی هستند، و این باور برایشان ایجاد شده است که فقط میتوانند یک کار و یک وظیفه را به طور کامل انجام دهند.
ناامنیهای میرابل در شخصیت او شکل میگیرد، این از عدم اطمینان او هنگام صحبت کردن و ارتباطش با دیگران مشخص است. برونو هم انسان سرکوب شدهای است، او اعتماد به نفس ندارد و نسبت به خودش نامطمئن است، افتان و خیزان حرف میزند و مثل موش پشت دیوارها پنهان میشود. که حتی این دیوارها هم به نوبهی خود استعارهای از ایزوله و جدا شدن این فرد از جامعه است.
پایان «افسون» هم مانند دیگر آثار دیزنی به سبک و سیاق خودش تمام میشود چرا که به وضوح همه چیز ختم به خیر میشود و همه زندگی را از سرمیگیرند اما این بار به شکلی متفاوت و آگاه از درسی که این اتفاق برایشان داشت. در حقیقت، میرابل و برونو برای بخشش ابولا کار بسیار سختتری خواهند داشت، زیرا انتخابها و رفتارهای او بر کل شخصیت و زندگی آنها تاثیر گذاشته است. آنها ممکن است تصمیم بگیرند که دیگر با او در تماس نباشند، یا هرگز او را نبخشند، اما در «افسون» همه چیز به سرعت حل میشود و موسیقی پا به میان میگذارد، تا مفاهیم فرهنگی چون پیوندهای قوی خانوادگی غیر قابل نفوذ و ناگسستنی باقی بماند. اما در دنیای واقعی، هر بازماندهای از آسیبهای نسلی، میداند که به ندرت این اتفاق میافتد.
منبع:zenas library