نادر ابراهیمی بهمعنای واقعی کلمه، یک مرد همه فن حریف بود. آنقدر در مشاغل متعدد و متفاوت فعالیت داشت که نمیتوان همه آنها را در قالب فهرستی به تفکیک توضیح داد.
به گزارش همشهری آنلاین، او کارهای سخت و دشواری مانند کارگری در یک چاپخانه یا کشاورزی یا کارهای فرهنگی چون مترجمی و ویراستاری، فیلمسازی مستند، خطاطی و نقاشی را نیز تجربه کرده است.
ابراهیمی که از زندگی پرماجرایش لذت میبرد، تصمیم گرفت زندگینامه خود را روایت کند. 2کتاب «ابنمشغله» و «ابوالمشاغل» شرح کاملی از زندگی و فعالیتهای اوست. با این حال اغلب ما او را با کتابها و روایتهای شاعرانهاش میشناسیم؛ آثاری سرشار از سادگی و صمیمیت، با نثری جذاب و پرشور.
او در گفتوگویی با فصلنامه ادبیات داستانی در سال74 گفته بود: «داستانهای من پایان ندارد؛ برای اینکه پایان بیمعنی است. پایانی وجود ندارد. داستان نباید پایان داشته باشد. ادبیات داستانی یک پایه استوار اعتبارش در این است که در وجود مخاطب ادامه پیدا کند. ارزش مجنون در این است که همچنان عاشق بماند و در میان ما باشد. تمام شکوه و عظمت شخصیتهای داستایوفسکی در این است که باز در خیابانهای سراسر جهان راه بروند و نقشه قتل رباخواران را بکشند.»
نادر ابراهیمی در ۷۲سالگی پس از چندین سال دستوپنجه نرم کردن با بیماری ۱۶خرداد۱۳۸۷ درگذشت ولی برای همیشه در ذهن و قلب مخاطبانش زنده ماند.
بیشتر بخوانید:
اینها برخی از جملات این نویسنده بزرگ است:
- قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
- از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت. «عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است. عشق، معیارها را درهم میریزد؛ دوستداشتن بر پایه معیارها بنا میشود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله میکشد؛ دوستداشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد.
- هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقعاتِ ما بیشتر میشود و تغییر میکند. هیچ قلهای آخرین قُله نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ اما، واقعا، برویم.
- مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم، نمیسازیم؛ همانقدر که کهنه میکنیم، تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم، باز نمیگردیم؛ همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم؛ همانقدر که تعهدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم، آنها را بهیاد نمیآوریم؛ همانقدر که از رونق میاندازیم، رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور میشویم و این دورشدن بهمعنای قبول سلطه بیرحمانه زمان است. بر سر قولوقرارهای نخستین نماندن، باور پیرشدگی روح است و خواجگی عاطفه.
- مرگ، مسئلهای نیست اگر بهدرستی زندگی کردهباشی.