آشنایی با شخصیت‌ها و نژادهای خوب «ارباب حلقه‌ها»

به نقل از دیجیکالا:

«ارباب حلقه‌ها» اثری است که به‌خاطر به تصویر کشیدن نبرد بین خیر و شر مشهور است، بنابراین جای تعجب ندارد که میزبان یک سری از به‌یادماندنی‌ترین و نمادین‌ترین شخصیت‌ها و نژادهای خوب و خیرخواه در بین آثار فانتزی است. در این مطلب تعدادی از مهم‌ترین این شخصیت‌ها و نژادها معرفی شده‌اند.

گندالف

«بسیار خب دوستان عزیز، اینجا، روی ساحل دریا دوستی ما در سرزمین میانه به پایان می‌رسد. برایتان آرامش آرزومندم! نمی‌گویم اشک نریزید؛ چون همه‌ی اشک‌ها ناخوشایند نیستند.»

گندالف، «ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه»

مطمئناً تصویر گندالف (Gandalf) برایتان آشناست: پیرمردی با ریش بلند، عصایی در دست و کلاهی بزرگ و نوک‌تیز روی سر. تصویر گندالف، نمادین‌ترین تصویری است که از جادوگران در ذهن مردم ثبت شده است. ولی همان‌طور که احتمالاً می‌توانید حدس بزنید، گندالف چیزی فراتر از یک جادوگر ساده است.

گندالف طولانی‌ترین حضور را در آثار تالکین داشته است، ولی متاسفانه مجبوریم در این بستر به‌‌طور خلاصه به او بپردازیم.

گندالف، با نام اولیه‌ی اولورین (Olórin)، مثل سارون یک مایا (Maia) است. گندالف که خردمندترین مایاها بود، تحت نظر چندتا از والارها (Valar)، من‌جمله مانوِی (Manwë)، پادشاه بادها و رهبر آینورها (Ainur) آموزش دید. حوالی سال ۱۰۰۰ عصر سوم، یعنی حدوداً ۲۰۰۰ سال پیش از حوادث ارباب حلقه‌ها، والارها متوجه شدند که سارون بار دیگر در حال قدرت گرفتن است و برای همین نگران سرنوشت سرزمین میانه شدند.

آن‌ها تصمیم گرفتند تعدادی مایا را به‌عنوان پیام‌رسان‌ها و نگهبان‌های مردم آزاد ارسال کنند. نخستین این مایاها کورومو (Curumo) بود که بعدها به نام سارومان سفید (Saruman the White) شناخته شد. سومین مایای اعزام‌شده آلاتار (Alatar)، یکی از جادوگران آبی بود. مانوی از گندالف پرسید که آیا حاضر است به‌عنوان مایای دوم اعزام شود یا نه. ولی در نظر گندالف  بیش‌از حد ضعیف بود و از سارون می‌ترسید. مانوی به او اطمینان‌خاطر داد که به دقیقاً همین دلیل است که باید برود. بدین ترتیب گندالف به‌عنوان دومین جادوگر پس از سارومان اعزام شد. راداگاست قهوه‌ای (Radagast the Brown) و پالاندوی آبی (Pallando the Blue) نیز اعزام شدند.

آن‌ّها در طی ماموریت خود حق نداشتند مردم آزاد سرزمین میانه را تحت سلطه‌ی خود دربیاورند یا در برابر قدرت‌نمایی سارون، قدرت‌نمایی کنند. این گروه از مایاها، با نام ایستاری (The Istari)، به شکل مردانی پیر و خردمند درآمدند، چون در نظرشان احتمالش بیشتر بود مردم به توصیه‌های پیرمردان گوش بدهند. اگر آن‌ها به شکل الهی واقعی خود ظاهر می‌شدند، شاید مردم با آن‌ها احساس راحتی نمی‌کردند.

کیردان کشتی‌گردان (Círdan the Shipwright)، یک ارباب الف که نیروهایی علیه مورگوت فرماندهی کرده بود و یکی از حلقه‌ّهای قدرت نزد او قرار داده شده بود تا از آن نگه‌داری کند، متوجه شد که گندالف خردمندترین و قدرتمندرین روح بین اعضای ایستاری بود. او حلقه‌ی قدرتش را، که ناریا (Narya)، حلقه‌ی آتش بود، به گندالف داد و گندالف هم تا پایان عصر سوم از آن نگه‌داری کرد.

در طول داستان‌ها، گندالف دائماً به آتش و به‌طور خاص آنور (Anor)، واژه‌ای که در زبان سینداری (Sindarin)، زبانی الفی، به معنای خورشید است، نسبت داده می‌شود. گندالف قرن‌هایی طولانی را بین الف‌ها سپری کرد و الف‌ها نیز اسم میثراندیر (Mithrandir) را روی او گذاشتند. گندالف هم از آن‌ها چیزهایی یاد گرفت، هم به آن‌ها چیزهایی یاد داد و هویت خود را به‌عنوان یکی از اعضای ایستاری به آن‌ها فاش کرد.

در نهایت نیرویی تاریک با نام نکرومنسر (Necromancer) در دژ دول-گولدور (Dol Guldur) پدیدار شد، ولی گندالف این سوءظن را پیدا کرد که او خود سارون است. او به‌تنهایی آنجا رفت تا به حقیقت پی ببرد و فهمید که سوءظنش درست بوده است. ولی سارون در برابر گندالف عقب‌نشینی کرد، چون هنوز ضعیف‌تر از آن بود که با جادوگر مبارزه کند.

سارون بعداً به دول-گولدور برگشت و شورای سفید (The White Council) برای مقابله با این تهدید تشکیل شد. گالادریل (Galadriel) امیدوار بود که گندالف رهبری شورا را بر عهده بگیرد، چون بین الف‌ها او به‌عنوان خردمندترین و قدرتمندترین عضو ایستاری شناخته می‌شد. ولی به‌جایش سارومان انتخاب شد. یکی از دلایل این انتخاب این بود که خود گندالف این پیشنهاد را قبول نکرد.

سارومان در ابتدا قدرتمندترین جادوگر بود و درباره‌ی سارون و حلقه‌های قدرت بیشترین اطلاعات را داشت، چون سارومان و سارون هردو تحت نظر والاری یکسان خدمت کرده بودند.

در این دوره‌ی زمانی بود که گندالف دوباره تنها به دول-گولدور بازگشت، ولی این بار او با تِرِین دوم (Thráin II)، پدر تورین اوکن‌شیلد (Túrin Oakenshield ) روبرو شد. هرچند به‌هنگام رویارویی گندالف از این موضوع اطلاعی نداشت. ترین دستگیر شده و در دول-گولدور زندانی شده بود. سارون حلقه‌ی قدرت او را گرفته بود و او را در آنجا رها کرده بود تا بمیرد. گندالف موفق نشد ترین را نجات دهد، ولی او کلید و نقشه‌ای به گندالف داد که راه ورودی مخفی‌ای را به کوه تنها (Lonely Mountain) نشان می‌داد. گندالف نمی‌دانست که این کلید و نقشه را باید به چه کس یا کسانی بدهد و فکر کرد که تلاش در این زمینه بی‌فایده است.

سال‌ها بعد، گندالف به‌خاطر قدرت رو به افزایش سارون و همچنین آسیب‌پذیر بودن ریوندِل (Rivendell) در برابر حمله از جانب او نگران شد. همچنین او می‌دانست که اسماگ اژدها (Smaug) ممکن است در برابر نفوذ سارون آسیب‌پذیر باشد و اگر تحت کنترل او قرار بگیرد، نابودی فوق‌العاده زیادی به بار خواهد آورد.

در دهکده‌ی بری (Bree)، او بر حسب اتفاق تورین اوکن‌شیلد را ملاقات کرد. تورین دنبال راهی برای بازیابی قلمروی دورف‌ها در اربور (Erebor) بود. گندالف یاد گفتگویش با ترین افتاد و نقشه‌ای طرح‌ریزی کرد تا به تورین برای بازیابی قلمروی پادشاهی کمک کند.

در جریان این نقشه، گندالف تورین را متقاعد کرد تا هابیتی به نام بیلبو بگینز (Bilbo Baggins) را در نقش یک سارق به گروه اضافه کند. گندالف در گذر سال‌ها علاقه‌ی خاصی به این هابیت پیدا کرده بود، هرچند بیلبو نظر خاصی درباره‌ی گندالف نداشت. در جریان این ماموریت گندالف شمشیرش به نام گلمدرینگ (Glamdring) را در خزانه‌ی ترول‌ها پیدا کرد.

در تمام این مدت گندالف سعی داشت شورای سفید را متقاعد کند تا سارون را از دول-گولدور بیرون برانند. با این حال، سارومان تحت نفوذ سارون قرار گرفته بود و شورا را متقاعد کرده بود که سارون برای بازگشت به حلقه‌ی یگانه (The One Ring) نیاز دارد و این حلقه نیز بدون‌شک در دریا ناپدید شده بود.

با این حال، طولی نکشید که به همه ثابت شد سارون برای ادامه دادن به ترویج پلیدی به حلقه‌ی یگانه نیاز ندارد. بنابراین گندالف به شورا کمک کرد تا سارون را از دول-گولدور بیرون برانند. سپس او به اربور سفر کرد تا در نبرد پنج ارتش (The Battle of Five Armies) شرکت کند.

با این‌که در طول این نبرد تورین کشته شد، گندالف به اهداف خود رسید، چون هم اسماگ کشته شد، هم قلمروی پادشاهی اربور به قدرت رسید. مردم آزاد سرزمین میانه در موقعیت بهتری قرار داشتند تا با نیروهای سارون – که حمله‌یشان اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید – مبارزه کنند.

در طی سال‌های آتی پس از پایان نبرد پنج ارتش، گندالف وقت خود را به پژوهش درباره‌ی سارون و حلقه‌ی بیلبو اختصاص داد، حلقه‌ای که او نسبت به آن بسیار بدبین بود. همچنین او زمان زیادی را در شایر (Shire) نزد بیلبو و برادرزاده‌اش فرودو (Frodo) گذراند. در این مدت زمان او به سارومان و وفاداری واقعی‌اش سوءظن پیدا کرد و با آراگورن (Aragorn) نیز رابطه‌ی دوستی برقرار کرد.

آن‌ها به کمک آراگورن موفق شدند گالوم را پیدا کنند و پس از سوال کردن از او متوجه شدند که او در باراد-دور مورد شکنجه واقع شده است تا هرچه را که درباره‌ی حلقه‌ی یگانه می‌داند بگوید. پی بردن به این اطلاعات سوءظن گندالف را به یقین تبدیل کرد: حلقه‌ی مرموزی که در اختیار بیلبو بود، حقیقتاً حلقه‌ی یگانه بود.

باقی داستان گندالف به تفصیل در ارباب حلقه‌ها تعریف شده است و برای همین بازگو کردنش در این مقاله نیازی نیست. گندالف پس از مبارزه با بالروگی (Balrog) به نام دورینز بین (Durin’s Bane) در کوه‌های مه‌آلود (Misty Mountains)، موفق شد این موجود را بکشد، ولی خودش هم کشته شد.

اما با توجه به این‌که مایاها جاودان هستند، روح گندالف پس از مرگش همچنان به حیات خود ادامه داد. ۲۰ روز بعد، او دوباره به سرزمین میانه بازگشت تا کارش – یعنی آزاد کردن مردم سرزمین میانه از چنگ سارون – را تمام کند.

پس از بازگشت او لباسی سفید به تن کرد و به‌عنوان جایگزینی برای سارومان، رهبری ایستاری را بر عهده گرفت. پس از ایفا کردن نقشی مهم در جنگ حلقه (War of the Ring)، گندالف از سرزمین میانه به سرزمین‌های نامیرا (Undying Lands) عزیمت کرد و دیگر در سرزمین میانه دیده نشد.

گندالف هم مثل بسیاری از شخصیت‌های دیگر لجنداریوم تالکین، به شخصیتی بسیار نمادین در دنیای ادبیات تبدیل شده است. با این‌که گندالف به شخصیت‌های اساطیری و افسانه‌ای چون اودین (Odin) و مرلین (Merlin) شباهت‌هایی دارد، ولی تالکین با خلق گندالف به کهن‌الگوی جادوگر پیر و خردمند رنگ‌وبویی تازه بخشید. با این‌که گندالف پتانسیل کسب قدرتی فوق‌العاده را داشت، ولی قدرت خود را محدود نگه داشت و ثابت کرد که در جنگ با پلیدی متحدی بسیار قابل‌اطمینان است.

از بین پنج جادوگری که والارها برای مقابله با سارون اعزام کردند، فقط گندالف بود که در هدفش به موفقیت رسید. با این‌که در ادبیات جادوگرهای زیای پدیدار خواهند شد و در مقایسه با گندالف قدرت و کنترل بیشتری از خود نشان خواهند داد، گندالف جادوگر موردعلاقه‌ی بسیاری از افراد باقی خواهد ماند.

 

الروند و گالادریل

«سپس الروند و گالادریل عزیمت کردند، چون عصر سوم به پایان رسیده بود و روزهای حلقه‌ها گذشته بودند و داستان و ترانه‌ی آن دوران به پایان نزدیک شده بود.»

«ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه»

در طول تاریخ سرزمین میانه، الف‌های بزرگ، خردمند و قدرتمند زیادی وجود داشته‌اند. ولی در عصر سوم سرزمین میانه، شاید هیچ الفی بزرگ‌تر از الروند (Elrond) – یا الراند – و گالادریل (Galadriel) وجود نداشته باشند.

طرفداران ارباب حلقه‌ها مسلماً از نقش آن‌ها در جنگ حلقه آگاه‌اند، ولی در این مقاله به پیش‌زمینه‌ی داستانی آن‌ّها و دلیل تبدیل شدن آن‌ها به چنین شخصیت‌های مهمی در سرزمین میانه نیز پرداخته خواهد شد.

گالادریل در سال‌های درختان (Years of the Trees)‌ در والینور (Valinor) – منزلگاه والارهای جاودان در غرب سرزمین میانه – به دنیا آمد. پدرش او را آرتانیس (Artanis) نام نهاد که معنی آن زن شریف است. موی او ترکیب منحصربفردی از طلایی و نقره‌ای بود. برخی افراد می‌گویند که این ترکیب رنگ به‌خاطر این است که موهای او نور دو درخت والینور (Two Trees of Valinor) را به خود جذب کردند. در یکی از افسانه‌ها آمده است که موی گالادریل الهام‌بخش فئانور (Fëanor) شد تا نور دو درخت را در قالب جواهرات سیلماریل متجلی کند.

مادر گالادریل به خاندانی متفاوت از خاندان پدرش تعلق داشت، ولی با توجه به این‌که پدربزرگش پادشاه الف‌های نولدور (Noldor) بود، او به شاهدخت خاندانش تبدیل شد. وقتی فئانور سوگند یاد کرد تا سیلماریل‌ها را بازپس‌گیرد، میل به دیدن سرزمین میانه را به دل او انداخت. مادر گالادریل در شورش علیه باقی الف‌های نولدور شرکت کرد، ولی وقتی فئانور به الف‌های تلری (Teleri) حمله کرد تا کشتی‌هایشان را تصاحب کند، او با فئانور جنگید، چون الف‌های تلری بخشی از خاندان مادرش بودند.

در هر حال، وقتی فئانور از کشتی‌ها استفاده کرد تا از سرزمین میانه بگذرد، گالادریل از قافله جا ماند. بنابراین او همراه با برادرانش و فینگولفین (Fingolfin) به شمال رفت تا از تلف‌زارهای یخی عبور کند.

وقتی آن‌ها به سرزمین میانه رسیدند، او به همراه برادر بزرگش فینرود (Finrod) به دوریاث (Doriath)، منزلگاه پادشاه تینگول (Thingol) رسیدند. در اینجا او با کلبورن (Celeborn) ملاقات کرد، مردی که بعداً شوهر او شد.

گالادریل بیشتر عصر اول را یا در کنار همسرش در دوریاث یا در کنار فینرود در دژی که ساخته بود سپری کرد. گلارونگ (Glaurung) اژدها دژ فینرود را نابود کرد و پسران فئانور نیز به دوریاث حمله کردند، ولی گلادریل و همسرش از این حوادث جان سالم به در بردند.

در نهایت، پس از پایان جنگ خشم (War of Wrath) که در آن مورگوت سرنگون شد، گالادریل و کلبورن ساکن سرزمینی شدند که اکنون کِلِبریمبور (Celebrimbor) حاکم آن بود. کلبریمبور نوه‌ی فئانور و یکی از بزرگ‌ترین صنعت‌گران تاریخ بود. وقتی سارون با ظاهر مبدل نزد الف‌ها حاضر شد و به آن‌ها کمک کرد تا حلقه‌های قدرت را بسازند، گالادریل احتمالاً در صحنه حضور داشت.

کلبریمبور در خفا سه حلقه‌ی قدرتمند را بدون آگاهی سارون ساخته بود و سارون نیز در خفا حلقه‌ی یگانه‌ی قدرت را برای خود ساخته بود. وقتی سارون حلقه‌ی قدرت را دستش کرد تا حلقه‌های قدرت دیگر را کنترل کند، الف‌ها از خیانتش باخبر شدند و حلقه‌ها را مخفی نگه داشتند. کلبریمبور دوتا از حلقه‌ها را به جاهای دیگر فرستاد و حلقه‌ی سوم در اختیار گالادریل قرار گرفت.

تعداد کمی از الف‌ها از وجود حلقه‌ها و موقعیت‌شان باخبر بودند و طولی نکشید که کلبریمبور به قتل رسید. در نهایت گالادریل و کلبورن به قلمروی تازه‌تاسیس ایمالدریس (Imaldris) رفتند که معمولاً با نام ریوندل (Rivendell) شناخته می‌شود. در اینجا دختر آن‌ها با الف دیگری به نام الروند (Elrond) آشنا شد و این دو عاشق یکدیگر شدند.

الروند در عصر اول در سرزمین میانه به دنیا آمده بود و اجدادش برن (Beren) و لوثین (Lúthien) بودند. این یعنی الروند از نسل هر سه طایفه‌ی الف‌ها، هر سه خاندان انسان‌ها و همچنین یک مایا بود.

وقتی پسران فئانور در جستجوی سیلماریل‌هایی که به والدین الروند تعلق داشتند، به منزلگاه او حمله کردند، الروند و برادر دوقلویش گروگان گرفته شدند و یکی از پسران فئانور آن‌ها را بزرگ کرد.

پس از جنگ خشم (War of Wrath)، انتخابی پیش روی همه‌ی الف‌های دورگه – من‌جمله الروند و برادرش – قرار گرفت: این‌که یا به‌عنوان الف یا به‌عنوان انسان به زندگی خود ادامه دهند. الروند تصمیم گرفت به‌عنوان یک الف زندگی کند، ولی برادرش تصمیم گرفت انسان شود و به اولین پادشاه عالی‌رتبه‌ی نومنور (Númenor) تبدیل شد.

الروند برای مدتی نزد گیل-گالاد (Gil-galad)، پادشاه عالی‌رتبه‌ی الف‌های نولدور زندگی کرد. در آنجا او چیزهای زیادی درباره‌ی فرهنگ الف‌ها و شفابخشی یاد گرفت.

وقتی سارون به قلمروی کلبریمبور حمله کرد تا حلقه‌های قدرت را تصاحب کند، الروند برای دفاع از آنجا الف‌ها را فرماندهی کرد. متاسفانه کمک‌رسانی الروند کافی نبود و سارون به پیروزی رسید، ولی او موفق شد جان سالم به در ببرد. سپس او شهر ریوندل را در کوه‌های مه‌آلود تاسیس کرد تا پناهگاهی در برابر شرارت سارون باشد.

بسیاری از الف‌ها در این دوره‌ی زمانی به ریوندل آمدند و برای مدتی ریوندل تنها مکان در ناحیه‌ی اطراف خود بود که سارون موفق نشده بود فتح کند. ریوندل به‌مرور به یکی از مراکز قدرت الف‌ها در سرزمین میانه تبدیل شد و گیل-گالاد هم حلقه‌ی قدرت خود را به الروند هدیه داد.

گالادریل نقش کمرنگی در جنگ علیه سارون در پایان عصر دوم داشت، ولی الروند همراه با گیل-گالاد در جنگ نهایی شرکت کرد. گیل-گالاد و الندیل (Elendil) در جریان نبرد علیه سارون کشته شدند، ولی ایسیلدور (Isildur) حلقه را از دستش کند و الروند هم به او توصیه کرد حلقه را داخل آتش کوه هلاکت (Mount Doom) پرتاب کند. ایسیلدر از انجام این کار سر باز زد و با حلقه‌ی یگانه صحنه را ترک کرد. الروند هم به ریوندل بازگشت.

اکنون هم الروند و هم گالادریل آزاد بودند تا از حلقه‌ی قدرتی که در اختیار داشتند، برای رونق بخشیدن به قلمرویشان استفاده کنند. قلمروی الروند ریوندل و قلمروی گالادریل قلمروی جنگلی الف‌ها بود که بعداً با نام لوثلوریِن (Lothlórien) شناخته شد.

در سال‌های اولیه‌ی عصر اول بود که الروند با دختر گالادریل و کلبورن ازدواج کرد. از این دو سه فرزند زاده شد که یکی از آن‌ها آروِن (Arwen) بود.

الروند ذراتی از شمشیری را که دست سارون را بریده بود نزد خود نگه داشت و تلاش کرد تا وارثان ایسیلدور را پرورش دهد.

گالادریل و الروند هردو عضوی از شورای سفید بودند و گالادریل بعداً به گندالف و سارومان کمک کرد تا سارون را از جنگل میرکوود (Mirkwood) بیرون برانند.

بعدها، در عصر سوم، ارک‌ها همسر الروند را گروگان گرفتند و با این‌که پسران‌شان او را نجات دادند، ولی الروند موفق نشد او را شفا ببخشد و او راهی والینور (Valinor) شد.

سال‌ها بعد، الروند آراگورن را به‌عنوان پسرخواند‌ه‌ی خود در ریوندل پذیرفت و آروِن را به لوثلورین فرستاد تا با گالادریل زندگی کند. آراگورن عاشق آرون شد و الروند به او گفت که آرون اصالتاً الف دورگه است و برای همین باید بین الف بودن و انسان میرا بودن انتخابی انجام دهد. همچنین الروند اصرار کرد که تا موقعی‌که آراگورن پادشاه گوندور (Gondor) و آرنور (Arnor) نشود، نمی‌تواند با او ازدواج کند.

چند سال بعد تورین اوکن‌شیلد و هم‌سفرانش، همراه با گندالف، الروند را در ریوندل ملاقات کردند. الروند اسلحه‌هایی را که آن‌ها در غار ترول‌ها پیدا کرده بودند بررسی کرد و اسم آن‌ها را به اطلاع اعضای گروه رساند.

همچنین او نقشه‌ای که را که پدربزرگ تورین درست کرده بود بررسی کرد، رون‌های (Rune) مهتابی مخفی آن‌ را خواند و ورودی مخفی به اربور را کشف کرد. این کار او خدمت بزرگی به گروه و ماموریت‌شان بود.

در جریان جنگ حلقه، الروند فرودو و همراهانش را به خانه‌اش پذیرفت و زخمی را که در ودرتاپ (Weathertop) به فرودو وارد شده بود، به‌طور نصفه‌ونیمه درمان کرد. سپس او شورای الروند (The Council of Elrond) را برگزار کرد تا درباره‌ی سرنوشت حلقه‌ی یگانه تصمیم بگیرند.

الروند چندتا از اعضای یاران حلقه را تعیین کرد، اعضایی چون آراگورن، لگولاس (Legolas) و بورومیر (Boromir). او حضور مری (Merry) و پیپین (Pippin) را با اکراه پذیرفت.

طولی نکشید که یاران حلقه گالادریل و کلبورن را در لوثلورین ملاقات کردند. او حلقه‌ی قدرت خود را به فرودو نشان داد و فرودو نیز حلقه‌ی یگانه را به او تعارف کرد. با این‌که قدرت حلقه به‌شدت گالادریل را وسوسه کرده بود، ولی او موفق شد در برابر این وسوسه مقاومت کند و پیشهاد فرودو را رد کرد.

سپس او برای بدرقه از هریک از یاران حلقه هدیه‌ای به آن‌ها داد. مثلاً یکی از این هدایا جواهر سبز افسانه‌ای به نام الف‌استون (Elfstone) بود که به آراگورن داد. همچنین او به یاد درخواستی از جانب فئانور که از او درخواست تار مویش را کرده بود،  سه تار از موهایش را به گیملی (Gimli) داد.

پس از نبرد گندالف با دورینز بین، او نزد گالادریل آورده شد. گالادریل دوباره او را ملبس کرد و عصای جدیدی به او داد.

نیروهای دول-گولدور سه بار به لوثلورین حمله کردند. پس از بار سوم نیروهای گالادریل ضدحمله‌ای ترتیب دادند و گالادریل نیز با استفاده از حلقه‌ی قدرتش سرچشمه‌ی پلیدی را پاکسازی کرد.

پس از شکست سارون و نابودی حلقه‌ی یگانه، سه حلقه‌ی قدرت الف‌ها قدرت خود را تا حد زیادی از دست دادند و در نهایت قدرت‌شان به‌کل از بین رفت. الروند و گالادریل هردو در مراسم عروسی آراگورن و آرون شرکت کردند.

پس از آن،‌ هردویشان همراه با فرودو، بیلبو و گندالف سوار کشتی سفید (The White Ship) شدند و برای همیشه سرزمین میانه را ترک کردند.

شاید در مجموعه‌ی ارباب حلقه‌ها لگولاس پرطرفدارترین و نمادین‌ترین الف باشد، چون از خود وقار و چابکی بالایی نشان می‌دهد، ولی بدون‌شک می‌توان ادعا کرد اگر به‌خاطر الروند و گالادریل نبود، در جنگ حلقه نتیجه‌ی به‌مراتب بدتری برای جناح خوبی رقم می‌خورد. شاید برایتان سوال باشد که چرا در یک مدخل به این دو شخصیت پرداخته شد، ولی لازم به ذکر است که هردو از ویژگی‌ها و اهمیتی یکسان در طول عصر سوم برخوردار بودند.

اگر طرفدار ارباب حلقه‌ها باشید، احتمالاً بخش زیادی از اطلاعاتی را که در این مقاله داده شد از قبل می‌دانستید، ولی امیدوارم خواندن این اطلاعات بهانه‌ای بوده باشد تا بینشی جدید نسبت به این دو شخصیت خردمند و ماندگار پیدا کرده باشید.

 

الف‌ها

«عشق الف‌ها به سرزمین و دسترنج‌شان از ژرفای دریا نیز ژرف‌تر است. پشیمانی آن‌ها بی‌پایان است و هیچ‌گاه به‌طور کامل برطرف نمی‌شود.»

گالادریل، «ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه»

وقتی مردم به الف‌ها فکر می‌کنند، تصویری یکسان در ذهن آن‌ها شکل می‌گیرد: موجودی قدبلند، زیبا، جاودان و مغرور. با این‌که شاید این تصویر ساده‌انگارانه باشد، ولی الف‌ها طولانی‌ترین تاریخچه را بین مردم سرزمین میانه و آثار تالکین دارند و در طول عمر طولانی‌شان پستی‌ها و بلندی‌های زیادی را پشت‌سر گذاشته‌اند. در این مقاله خلاصه‌ای کوتاه و مفید از تاریخچه و زندگی‌شان تعریف خواهد شد، ولی خب در چنین فضایی نمی‌توان حق مطلب را درباره‌ی الف‌ها ادا کرد. همچنین برای جلوگیری از گیج شدن مخاطب از استفاده کردن نام بسیاری از افراد و مکان‌های متعلق به نژاد الف پرهیز خواهم کرد.

الف‌ها را ارو اِلوواتار (Eru Ilúvatar) به‌هنگام خوانده شدن ترانه‌ی آفرینش (Song of Creation) به‌تنهایی آفرید، چون فقط ارو بود که توانایی آفرینش زندگی واقعی را داشت. وقتی آینورها داشتند دنیا را برای بیداری  فرزندان الوواتار (Children of Ilúvatar) آماده می‌کردند، الف‌ها در آردا (Arda) در حال استراحت بودند.

در نهایت، پس از نابودی دو فانوس، الف‌ها روی ساحل‌های دریا در قسمت شرقی سرزمین میانه از خواب بیدار شدند. در ابتدا فقط شش الف وجود داشتند. اولین چیزی که الف‌ها دیدند ستاره‌هایی بودند که به‌تازگی به وجود آمده بودند. اولین صدایی که شنیدند، صدای شرشر آب بود. برای همین الف‌ها به این دو چیز علاقه‌ی خاصی پیدا کردند.

همچنان که شش الف زیر نور شفق به گشت‌وگذار در جنگلی در اطراف مشغول شدند، الف‌های بیشتری را پیدا کردند. در این دوره‌ی زمانی آن‌ها شعر و شاعری، موسیقی و زبان خلق کردند و در نهایت ۱۴۴ الف دور هم جمع شدند.

چون همه‌ی الف‌ها در گروه‌های ۱۲ نفری پیدا شده بودند، ۱۲ به رقم رایج آن‌ها برای شمارش تبدیل شد و الف‌های بعد از الف‌های نخستین نیز اسم رایجی برای رقمی بزرگ‌تر از ۱۴۴ نداشتند. با توجه به این‌که والارها از بیداری الف‌ها آگاه نشده بودند، ملکور (Melkor) اولین کسی بود که به آن‌ها برخورد کرد و فوراً به اسیر کردن و فاسد کردن آن‌ها روی آورد.

برخی افراد بر این باورند الف‌هایی که ملکور در این دوره‌ی زمانی اسیر کرد، به ارک تبدیل شدند. والاری به نام اورومه (Oromë) در طی یکی از سفرهایش در امتداد سرزمین میانه الف‌ها را پیدا کرد و طولی نکشید که به آن‌ها علاقه‌مند شد. اورومه پیش الف‌ها زندگی کرد و از آن‌ها در برابر ملکور محافظت کرد.

در نهایت والارها به این نتیجه رسیدند که ملکور نباید حق حاکمیت بر سرزمین میانه را داشته باشد، بنابراین با او جنگی آغاز کردند. در نتیجه‌ی این جنگ، ملکور زندانی شد و والارها نیز درباره‌ی سرنوشت الف‌ها با هم بحث کردند. نتیجه‌ی بحث این بود که آن‌ها باید به سرزمین والینور (Valinor) آورده شوند تا تحت محافظت قرار گیرند.

در ابتدا بسیاری از الف‌ها دودل بودند و سه‌تا از رهبران الف‌ها به‌عنوان داوطلب فرستاده شدند تا با گزارش وضعیت نزد مردمشان بازگردند. این سه سفیر با گزارشی مطلوب برگشتند، برای همین بسیاری از الف‌ها متقاعد شدند تا به سمت غرب بروند.

با این حال، برخی الف‌ها به این نتیجه رسیدند که نور ستارگان و طبیعت درندشت سرزمین میانه را ترجیح می‌دهند، برای همین در جای خود باقی ماندند.

بدین ترتیب واقعه‌ای که با عنوان عزیمت الف‌ها (Sundering of the Elves) شناخته می‌شود آغاز شد. درباره‌ی الف‌هایی که در ابتدا حاضر به عزیمت نشدند و با نام بی‌میلان (The Unwilling) شناخته می‌شوند اطلاعات زیادی در دسترس نیست. البته برخی گمانه‌زنی می‌کنند که آن‌ها به نخستین انسان‌ها برخورد کردند و به آن‌ها صنعت‌گری آموختند.

همچنان که باقی الف‌ها به سمت غرب حرکت کردند، تعدادی از الف‌ها راه خود را از هم سوا کردند. یکی از گروه‌های الف‌ها حاضر نشدند از کوه‌های مه‌آلود جلوتر بروند، بنابراین کنار رودخانه‌ی آندویین (Anduin) اقامت گزیدند. این الف‌ها، بعدها به الف‌های لوثلورین و میرکوود تبدیل شدند.

برخی از الف‌ها به نزدیکی ساحل غرب رسیدند، ولی در جستجوی رهبر گمشده‌یشان جلوتر نرفتند. این الف‌ها با عنوان الف‌های خاکستری (Grey Elves) شناخته شدند.

بقیه‌ی الف‌ها از راه یک جزیره از دریای بزرگ (The Great Sea) گذرانده شدند تا این‌که به والینور رسیدند. سال‌ها بعد، اورومه به سرزمین میانه برگشت تا بقیه‌ی الف‌ها را به سمت غرب ببرد، ولی بسیاری از آن‌ها تصمیم گرفتند سر جای خود بمانند.

والارها سه طایفه‌ی الف‌ها را که در والینور ساکن بودند، زیر بال و پر گرفتند و هرکدام قلمروهای پادشاهی و فرهنگ مخصوص به خود را توسعه دادند. به مدت سه عصر، الف‌ها در صلح و آرامش زندگی کردند و صنایع زیادی – من‌جمله نوشتار – را پرورش دادند.

در نهایت ملکور، که هنوز در زندان والارها قرار داشت، در والینور آزاد شد. با توجه به این‌که جنگ آن‌ها سر الف‌ها آغاز شده بود، او در دلش به آن‌ّها کینه پیدا کرده بود و با دروغ شروع به فاسد کردنشان کرد.

یکی از اشخاصی که بیشتر از بقیه تحت‌تاثیر دروغ‌ها قرار گرفت – با این‌که او خودش بیشتر از هرکسی از ملکور متنفر بود – الفی به نام فئانور بود. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، فئانور الفی بود که سیلماریل‌ها را به وجود آورد. ملکور سیلماریل‌ها را دزدید و در این میان پدر فئانور را نیز کشت.

ملکور دوباره به سرزمین میانه برگشت و با الف‌هایی که آنجا زندگی می‌کردند جنگ آغاز کرد. با این حال، ملکور در این جنگ شکست خورد و بسیاری از الف‌ها تصمیم گرفتند پس از پایان جنگ در سرزمین میانه باقی بمانند.

به‌مدت هزار سال، الف‌ها در صلح و آرامش در سرزمین میانه زندگی کردند و رونق یافتند. متاسفانه با وجود غیبت ملکور، شاگرد او سارون در سرزمین میانه حضور داشت و در نهایت با ظاهر بدلی یکی از پیغام‌رسان‌های والار، نزد الف‌ها رفت. او صنعت حلقه‌سازی را به آن‌ها آموخت و آن‌ها تحت نظارت کلبریمبور، ۱۹ حلقه‌ی قدرت ساختند. سارون حلقه‌ی یگانه را ساخت تا بقیه را کنترل کند، ولی الف‌ها از نقشه‌ی او باخبر شدند و سه‌تا از حلقه‌ها را مخفی کردند.

سارون با الف‌ها وارد جنگ شد و سرزمین میانه را به خاک و خون کشید، ولی به کمک مردان نومنور، ارتش سارون شکست خورد. بقیه‌ی الف‌ها یا به سمت غرب، به سمت والینور، مهاجرت کردند یا از ترس بازگشت سارون در سرزمین‌شان باقی ماندند.

انسان‌ها در سرزمین میانه پراکنده شدند – خصوصاً پس از سقوط نومنور – و قلمروی پادشاهی گوندور و آرنور را بنا نهادند. سارون برگشت تا به گوندور حمله کند. انسان‌ها و الف‌ها نیز برای بار آخر اتحادی با هم برقرار کردند تا سارون را بار دیگر شکست دهند.

با گذر زمان، الف‌ها هرچه بیشتر ندای والارها را حس می‌کردند که آن‌ّها را به مهاجرت به غرب، به سمت والینور، فرا می‌خواندند. پس از پایان جنگ حلقه و در طول عصر چهارم، بیشتر الف‌ها یا مردند یا به سمت غرب مهاجرت کردند.

الف‌هایی که همچنان خارج از سرزمین‌های نامیرا قرار داشتند، هرچه بیشتر در خفا فرو رفتند و در نهایت، وقتی روح‌شان به کالبدشان غلبه کرد، محو شدند، طوری‌که چشم‌های افراد میرا دیگر نمی‌توانست آن‌ها را ببیند.

الف‌ها عملاً عمر جاودان دارند و بعد از رد کردن سن خاصی، ظاهرشان دیگر تغییر نمی‌کند. به‌عبارت دیگر زمان نمی‌تواند آن‌ها را بکشد. با این حال، می‌توانند به روش‌های رایج دیگر – به‌جز بیماری – کشته شوند. همچنین غصه و خستگی نیز می‌تواند آن‌ها را بکشد.

وقتی یک الف بمیرد، روح او به تالار ماندوس (Halls of Mandos) برده می‌شود و پس از مدتی دوباره روح آن‌ها در کالبدی جدید تجلی پیدا می‌کند. پس از این آن‌ها تقریباً همیشه وارد والینور می‌شوند، ولی استثنائاتی در این زمینه وجود دارند.

حواس پنج‌گانه‌ی الف‌ها در مقایسه با انسان‌ها قوی‌تر است. قوه‌ی بینایی آن‌ها می‌تواند فواصل دورتر و جزئیات بیشتری را ببیند. همچنین آن‌ها از قابلیتی یکسان برای استفاده از دست چپ و راست خود برخوردارند. الف‌ها رابطه‌ی قوی‌ای با طبیعت دارند و می‌توانند بدون به جا گذاشتن ردپا در برف حرکت کنند.

با توجه به این‌که الف‌های نخستین صنعت‌گری را از خود والارها آموخته بودند، صنعت‌گران فوق‌العاده‌ای بودند و شمشیرهایی ساختند که هیچ‌گاه زنگ نمی‌زدند و تیغ‌شان کند نمی‌شد.

پیش از آثار تالکین، الف‌ها در اساطیر وجود داشته‌اند، ولی به‌لطف دنیاسازی ماهرانه‌ی تالکین، الف‌های او به تصور استانداردی که از الف‌های فانتزی مدرن داریم تبدیل شده است. در لجنداریوم، الف‌ها علاوه بر جاودان، زیبا، خردمند و باوقار بودن، به‌خاطر نشان دادن قدرت و شجاعت بالا نیز شهرت دارند.

با این‌که در این مقاله تاریچه‌ی بسیار کوتاه و کلی‌ای از الف‌ها و رسم و رسومات‌شان ارائه شد، امیدوارم که این تاریخچه‌ی کوتاه شما را ترغیب کرده باشد هرچه بیشتر درباره‌ی زیباترین نژاد دنیای تالکین تحقیق کنید.

 

دورف‌ها

«همچنان که داشتند آواز می‌خواندند، هابیت حس کرد عشق به چیزهای زیبایی که با دست و زیرکی و جادو ساخته شده‌اند در وجودش جریان پیدا کرده است؛ عشقی بس شدید و آمیخته به حسادت؛ خواسته‌ی دل دورف‌ها.»

«هابیت»

دورف‌ها، موجودات کوتاه‌قد، ریشو و زمختی که عاشق صنعت‌گری‌اند، قرن‌هاست که پای ثابت اساطیر و ادبیات بوده‌اند و قدمت آن‌ها به نخستین متون اساطیر اسکاندیناوی برمی‌گردد.

دورف‌ها در آثار مختلف ویژگی‌های مشترک زیادی دارند و تالکین هم برای خلق دورف‌های خود از این ویژگی‌ها الهام گرفت. در این مدخل هم مثل مدخل الف‌ها، برای جلوگیری از گیج شدن شما از نام بردن بسیاری از دورف‌ها پرهیز خواهم کرد.

برخلاف الف‌ها و انسان‌ّها، ارو الوواتار نبود که در ابتدای آفرینش دورف‌ها را آفرید. آفریننده‌ی دورف‌ها یکی از والارها به نام آئوله (Aulë)، آهنگر بزرگ بود. صبر آئوله برای بیدار شدن انسان‌ها و الف‌ها لبریز شد و او بی‌صبرانه منتظر بود کسی را پیدا کند تا دانشش را به او انتقال دهد. برای همین موجوداتی را آفرید که بعداً با نام دورف‌ها شناخته شدند.

در زمانی که آئوله سرگرم آفرینش دورف‌ها بود، ملکور دو فانوس را نابود کرده بود و بسیاری از هیولاهایش در حال پرسه زدن در آردا بودند. به‌خاطر همین، آئوله دورف‌ها را زورمند و تسلیم‌ناپذیر آفرید و خصلتی در آن‌ها قرار داد که حاضر نباشند سلطه‌ی دیگری را بر خود بپذیرند.

همچنین او عشق صنعت‌گری و زمین را در وجود آن‌ها قرار داد، ولی با توجه به این‌که او از ماهیت دقیق فرزندان الوواتار باخبر نبود، دورف‌ها در مقایسه با آن‌ها کوتاه و ناقص‌الخلقه از آب درآمدند.

با توجه به این‌که آئوله همچون ایلوواتار توانایی خلق زندگی واقعی نداشت،‌ دورف‌ها قابلیت تفکر مستقل نداشتند و فقط موقعی کاری انجام می‌دادند که آئوله اراده می‌کرد.

آئوله مشغول آموزش به دورف‌ها شد و زبان‌شان را هم به آن‌ها یاد داد، ولی ارو الوواتار سراغ آئوله آمد و او را بابت کارهایی که انجام داده بود سرزنش کرد. آئوله توبه کرد و گفت تنها خواسته‌اش این بود که موجوداتی بیافریند تا بتواند به آن‌ها چیزهایی یاد بدهد و زیبایی دنیا را با آن‌ها به اشتراک بگذارد، ولی به اشتباه خود اعتراف کرد.

وقتی آئوله چکش خود را بالا برد تا موجوداتی را که آفریده بود نابود کند، آن‌ها با ترس دستشان را جلوی صورتشان گرفتند، چون ارو به آن‌ها زندگی و روح بخشیده بود. بدین ترتیب آن‌ها به فرزندان به‌سرپرستی‌گرفته‌شده‌ی ارو الوواتار تبدیل شدند و در خواب فرو برده شدند تا پس از الف‌ها بیدار شوند.

در ابتدا ۱۳ دورف وجود داشتند. شش زوج دورف زیر کوهستان‌ها در امتداد سرزمین میانه بیدار شدند و دورین نخست (Durin the First) تک‌وتنها زیر کوه‌های مه‌آلود بیدار شد. دورین برای مدتی پرسه زد تا این‌که شهر کازاد-دوم (Khazad-dûm) را بنا نهاد. این شهر بعداً به نام موریا (Moria) مشهور شد. همچنین او پدرسالار طایفه‌ای از دورف‌ها به نام ریش‌بلندها (The Longbeards) یا قوم دورین (Durin’s Folk) بود.

بقیه‌ی پدرسالاران دورف‌ها نیز قلمروهای پادشاهی و طایفه تاسیس کردند، ولی هیچ‌کدام‌شان به اندازه‌ی قوم دورین بزرگ نبودند و در تاریخ سرزمین میانه نقش محوری نداشتند.

دورف‌ها به الف‌ها برخورد کردند و طولی نکشید که دوستی‌ای بین این دو نژاد شکل گرفت و هردو از تجارت و همکاری با یکدیگر سود زیادی کسب کردند. برخلاف الف‌ها، دورف‌ها به والینور برده نشدند، ولی در بسیاری از موارد به شکست مورگوت و ارتش‌ّهایش کمک کردند. جنگجویان دورف به‌طور خاص در برابر گلارونگ اژدها کارآمد بودند، چون دورف‌ها مقاومت بیشتری نسبت به آتش داشتند و چنان قدرت و شجاعتی از خود نشان دادند که گلارونگ پا به فرار گذاشت.

بعدتر، آهنگران دورف گردن‌بندی بزرگ برای الف‌ها ساختند که شامل جواهراتی از والینور بود. گفته می‌شود که این گردن‌بند در کنار سیلماریل‌ها یکی از بزرگ‌ترین گنج‌های آردا بود.

در نهایت یکی از پادشاهان الف از دورف‌ها درخواست کرد که یکی از سیلماریل‌ها را داخل گردن‌بند بگذارند و بدین ترتیب این گردن‌بند به ارزشمندترین شیء در آردا تبدیل شد.

دورف‌ها که مدهوش زیبایی گردن‌بند شده بودند، آن را به‌عنوان پاداش زحمات‌شان طلب کردند. پادشاه الف‌ها این درخواست را رد و به دورف‌ها توهین کرد. برای همین آن‌ها او را کشتند و گنج را دزدیدند.

دورف‌ها نزد مردم خود بازگشتند و حکایتی متفاوت از آنچه اتفاق افتاد تعریف کردند. آن‌ها الف‌ها را به‌خاطر اتفاق پیش‌آمده مقصر دانستند و دورف‌ها را متقاعد کردند به سمت شهر آن‌ها لشگرکشی کنند.

دورف‌ها یکی از بزرگ‌ترین شهرهای الف‌ها در عصر اول را غارت و نابود کردند و بی‌اعتمادی و نفرت بین دو نژاد شدت گرفت. این دشمنی متقابل برای قرن‌های متمادی ادامه پیدا کرد تا این‌که لگولاس الف و گیملی دورف در جنگ حلقه با هم پیمان دوستی بستند و به این دشمنی خاتمه دادند.

درباره‌ی دورف‌ها در عصر دوم اطلاعات زیادی در دسترس نیست، ولی طایفه‌ی قوم دورین در کازاد-دوم همچنان در کامیابی به سر می‌بردند، خصوصاً به‌خاطر تجارت با انسان‌ها و الف‌هایی که در نزدیکی‌شان ساکن بودند. همچنین آن‌ها فلز میتریل (Mithril) را نیز کشف کردند که تا حد زیادی به ثروت‌شان افزود.

در این دوره‌ی زمانی، سارون هفت حلقه‌ی قدرت به اربابان دورف داد، هرچند مردم قوم دورین اعتقاد دارند حلقه‌ی دورین سوم را آهنگران الف شخصاً به او تحویل دادند. همان‌طور که می‌دانید، حلقه‌ها تاثیری فاسدکننده داشتند و انسان‌ها را به نازگول تبدیل کردند، ولی این حلقه‌ّها چنین تاثیری را روی دورف‌ها نداشتند. احتمالاً دلیلش این بود که آئوله موقع آفرینش دورف‌ها آن‌ّها را در برابر فساد مقاوم کرده بود، ولی این حلقه‌ّها حس طمع دورف‌ها را شدیدتر کردند.

در انتهای عصر دوم، برخی از دورف‌های قوم دورین به اتحاد آخر بین الف‌ها و انسان‌ها علیه سارون پیوستند.

عصر سوم دوران سختی برای بسیاری از دورف‌ها بود. در این عصر دورف‌های کازاد-دوم به‌خاطر طمع زیاد کوه‌های مه‌آلود را بیش از حد حفر کردند و باعث بیدار شدن یک بالروگ شدند. دورف‌ها سعی کردند با بالروگ مبارزه کنند، ولی پس از کشته شدن دوتا از شاه‌هایشان، از کوه فرار کردند.

از این پس این قلمروی پادشاهی با نام موریا (Moria) شناخته شد که معنای آن گودال سیاه است. از دست دادن این قلمرو ضربه‌ی بزرگی به دورف‌های قوم دورین وارد کرد. بسیاری از دورف‌ها به سمت شمال، به سمت کوه‌ّهای خاکستری (Gray Mountains) رفتند، ولی قلمروهایشان به‌خاطر قدرت رو به افزایش اژدهایان نابود شد.

در نهایت قلمروی دیگری در اربور تاسیس شد که با نام قلمروی پادشاهی زیر کوه (The Kingdom Under the Mountain) شناخته می‌شود. به‌مدت چند صد سال، این قلمروی پادشاهی رونق پیدا کرد و از دل آن جواهرات باارزش زیادی زاده شد که یکی از آن‌ها جواهری بزرگ به نام آرکن‌استون (Arkenstone) بود.

در نهایت اژدهایی به نام اسماگ به قلمرو حمله کرد و بار دیگر دورف‌ها را مجبور به فرار کرد. این بار قوم دورین در وضعیت بسیار بدی قرار داشتند.

طولی نکشید که پادشاه قوم دورین دوباره به موریا برگشت و در آنجا ارکی به نام آزوگ (Azog) او را کشت. بدین ترتیب جنگی بزرگ بین هر ۷ طایفه‌ی دورف‌ها و ارک‌ها درگرفت.

به‌مدت ۶ سال جنگ ادامه پیدا کرد، خصوصاً در تونل‌ها و معدن‌های زیر کوه‌های مه‌آلود، ولی در نهایت دورف‌ها پیروز شدند. دورف‌ها تلفات زیادی به جا گذاشتند، خصوصاً در نبرد آخر، ولی وضعیت ارک‌ها بدتر بود.

پادشاه قوم دورین می‌خواست قلمروی پادشاهی کازاد-دوم را احیا کند، ولی دورف‌های طایفه‌های دیگر حاضر نشدند کمک کنند. برای همین قوم دورین به کوه‌های آبی (Blue Mountains) مهاجرت کردند تا در آنجا قلمروی پادشاهی جدیدی تاسیس کنند.

سال‌ها بعد، گندالف جادوگر به تورین دوم کمک کرد تا قلمروی پادشاهی زیر کوه را بازیابی کند. داستان رمان هابیت به همین موضوع اختصاص دارد.

پس از نبرد پنج ارتش (The Battle of the Five Armies) که در آن تورین کشته شد، پسرعموی او به پادشاه قلمروی پادشاهی زیر کوه تبدیل شد و دوباره به اربور رونق بخشید.

تنها دورف قابل‌توجه دیگر در عصر سوم گیملی، پسر گلوین (Gloin) است. او یکی از یاران حلقه بود. ماجراهایی که او در جریان جنگ حلقه پشت‌سر گذاشت در ارباب حلقه‌ها تعریف شدند. پس از پایان جنگ حلقه او همراه با دوستش لگولاس سفرهای زیادی را پشت‌سر گذاشت.

شایعه‌ای وجود دارد مبنی بر این‌که گیملی همراه با لگولاس سوار کشتی شد و به والینور رفت. اگر این شایعه حقیقت داشته باشد، او اولین دورفی است که به چنین افتخاری نایل گشته است.

در نهایت دورین هفتم موفق شد کازاد-دوم را بازپس بگیرد و آن را به شکوه اولیه‌اش برگرداند؛ البته تا موقعی‌که جهان پیر شود و دوران نژاد دورین به پایان برسد.

همان‌طور که اشاره شد، دورف‌ها در مقایسه با نژادهای دیگر سرسخت‌تر هستند. از دیگر ویژگی‌های ذاتی آن‌ها می‌توان به کله‌شق بودن، مخفی‌کار بودن و مغرور بودن اشاره کرد. دورف‌ها که به‌خاطر مهارت‌شان در صنعت‌گری شناخته می‌شدند، اغلب زیر زمین زندگی می‌کردند و برای همین عمده‌ی غذایشان را خودشان پرورش نمی‌دادند. به‌جایش با انسان‌ها و الف‌ها تجارت می‌کردند و در ازای دادن اسلحه و ابزارآلات، غذا دریافت می‌کردند.

دورف‌ها توانایی مقاومت در برابر هوای سرد و گرم را دارند و بیماری نیز عملاً برای آن‌ها ناشناخته بود. همراه با گذر زمان، عمر دورف‌ها کوتاه‌تر شد و در عصر سوم میانگین عمر آن‌ها به ۲۵۰ سال رسید، هرچند بعضی دورف‌ها بیش از ۳۰۰ سال عمر کرده بودند.

برخلاف باور عمومی، دورف‌های مونث هم وجود داشتند، ولی آن‌ها به‌ندرت به جایی سفر می‌کردند. وقتی این کار را می‌کردند، آنقدر از لحاظ ظاهری به دورف‌های مذکر شباهت داشتند که برای نژادهای دیگر تشخیص تفاوت بین آن دو سخت بود.

دورف‌ها ذاتاً پنهان‌کار بودند و با این‌که زبان مخصوص به خود را داشتند – زبانی که آئوله به آن‌ها آموزش داده بود – تعداد بسیار کمی شخص غیردورف هست که این زبان را بلد باشد. دورف‌ها هم حتی معادل اسمشان در زبان مادری‌شان را به دیگران نمی‌گفتند.

به‌شخصه همیشه علاقه‌ی خاصی به دورف‌ها در آثار فانتزی داشته‌ام. دورف‌ها آنقدر کله‌شق و لجبازند که گاهی به ضررشان تمام می‌شود، ولی آن‌ها توانایی این را دارند تا هم از خود مهربانی زیادی نشان دهند، هم خوی وحشی‌گری شدید.

دورف‌ها به‌خاطر تکبر خاص‌شان هم شریک خوبی برای نوشیدن هستند، هم هم‌رزم قابل‌اطمینانی در میدان مبارزه. با این‌که شاید تاریخچه‌ی آن‌ها به‌اندازه‌ی الف‌ها گسترده و میراث آن‌ها به‌اندازه‌ی انسان‌ها قابل‌توجه نباشد، دورف‌ها یکی از ماندگارترین جنبه‌های آثار تالکین باقی مانده‌اند.

 

انسان‌ها

«من در چشمان شما همان ترسی را می‌بینم که گاهی به قلب من چنگ می‌زند. شاید روزی بیاید که دیگر شجاعتی در دل انسان‌ها باقی نمانده باشد؛ شاید روزی ما دوستان خود را رها کنیم و تعهدهایمان را زیر پا بگذاریم، ولی آن روز امروز نیست! شاید فرداروزی دوران گرگ‌ها سر برسد و سپرها شکسته شوند و عصر انسان‌ها غروب کند، ولی آن روز امروز نیست! امروز ما می‌جنگیم! مردان باختر، برای حفظ هرچه که روی این خاک پاک برایتان ارزش دارد، ایستادگی کنید!»

آراگورن، اقتباس سینمایی ارباب حلقه‌ها: بازگشت پادشاه

انسان‌ها همیشه پای ثابت آثار فانتزی بوده‌اند و آثار تالکین نیز از این قاعده مستثنی نیستند. انسان‌ها اغلب پرجمعیت‌ترین، انعطاف‌پذیرترین و سلطه‌جوترین نژاد در فانتزی هستند؛ و البته نژادی که ما خواننده‌ها بیشتر از هر نژاد دیگری می‌توانیم باهاشان همذات‌پنداری کنیم. در این مدخل هم مثل مدخل الف‌ها و دورف‌ها از اشاره به نام شخصیت‌ها پرهیز شده است.

انسان‌ها نیز مثل الف‌ها جزو آفرینش‌های بزرگ‌ترین خدای جهان تالکین، ارو الوواتار هستند. غیر از تفاوت‌های فیزیکی واضح، بزرگ‌ترین تفاوت بین الف‌ها و انسان‌ّها عنصری به نام «موهبت انسان‌ها» (Gift of Men) است.

موهبت انسان‌ها به میرا بودن انسان‌ها اشاره دارد. برخلاف الف‌ها، انسان‌ها می‌توانند بمیرند و از آردا خارج شوند. الف‌ها نمی‌توانند از فرجام آردا فرار کنند و دائماً آنجا نگه داشته می‌شوند، ولی وقتی انسان‌ها می‌میرند، از بند دنیا و مشکلاتش رها می‌شوند. همچنین انسان‌ها از بند سرنوشت‌هایی که در ترانه‌ی آفرینش تعیین شده‌اند رها هستند و بنابراین می‌توانند سرنوشت‌شان را خودشان تعیین کنند.

انسان‌ها سال‌ها پس از الف‌ها در آردا بیدار شدند، برای همین به آن‌ها «دومین‌زده» (The Second Born) یا «واپسین‌زاده» (After Born) گفته می‌شود. آن‌ها در سرزمینی در قسمت شرقی سرزمین میانه بیدار شدند و بین الف‌ها نقل می‌شود که مورگوت نزد آن‌ها رفت و تاریکی را در قلب آن‌ها نهاد.

با این حال، برخی از انسان‌ها موفق شدند از این فساد فرار کنند و به سمت غرب سرزمین میانه مهاجرت کردند. اما انسان‌هایی که در قسمت شرقی ماندند به مورگوت و بعدها سارون خدمت کردند.

انسان‌هایی که به غرب مهاجرت کردند در سرتاسر سرزمین میانه پراکنده شدند و شروع به معاشرت با الف‌ها و دورف‌ها کردند. آن‌ها چیزهای زیادی از الف‌ها یاد گرفتند و حتی برخی از انسان‌ها زبان الف‌ها را به‌عنوان زبان اصلی خود پذیرفتند.

ولی قابل‌توجه‌ترین خدمت‌رسانی آن‌ها، کمک به الف‌ها در جنگ علیه مورگوت بود. بسیاری از انسان‌ها در این نبردها کشته شدند، ولی در نهایت آن‌ّها زیر یک پرچم با هم متحد شدند و در پیروزی جنگ خشم و شکست مورگوت سهیم بودند.

به انسان‌هایی که در این پیروزی سهیم بودند، سرزمین جدیدی برای سکونت هدیه داده شد. این سرزمین جزیره‌ای در غرب سرزمین میانه به نام نومنور (Númenor) بود. هدیه‌ی دیگری که دریافت کردند، عمر طولانی و دانش زیاد بود.

اهالی نومنور برای سالیان دراز در رونق به سر بردند و در ساختن اسلحه و زره مهارت زیادی به دست آوردند. گفته می‌شود که مهارت آن‌ها در استفاده از اسلحه و زره و سوارکاری آنقدر خوب بود که فقط والارها در این زمینه از آن‌ها بهتر بودند.

با این حال، تخصص اصلی آن‌ها کشتی‌سازی و دریانوردی بود. اهالی نومنور به اکتشاف‌گرانی بزرگ تبدیل شدند و به همه‌ی قسمت‌های آردا – به‌جز غرب آن – سفر کردند. دلیلش این بود که والارها دریانوردی اهالی نومنور به غرب – به سمت والینور – را قدغن کرده بودند.

طولی نکشید که آن‌ها با انسان‌های سرزمین میانه آشنا شدند و چیزهایی را که می‌دانستند به آن‌ها نیز آموختند. همچنین آن‌ها رابطه‌ی دوستی خود را با الف‌ها نیز حفظ کردند.

ولی خوشحالی و خوشبختی همیشگی نبودند، چون اهالی نومنور به‌تدریج حس حسادت به جاودانگی الف‌ها پیدا کردند. با این‌که آن‌ها به‌طور میانگین ۳۵۰ سال عمر می‌کردند، ترس از مرگ در دلشان ریشه دوانده بود و دائماً به الف‌ها رشک می‌ورزیدند.

اهالی نومنور به قدغن بودن سفر به سمت غرب اعتراض کردند و به‌خاطر انزجاری که نسبت به الف‌ها حس می‌کردند زبان‌شان را رها کردند. ورود سارون به نومنور – به‌عنوان اسیر و بعداً مشاور – موقعیت را بدتر کرد، چون با دروغ‌هایش ذهن اهالی نومنور را مسموم کرد و آن‌ها را متقاعد کرد به پرستش مورگوت روی بیاورند.

اهالی نومنور برای مورگوت قربانی‌هایی انجام دادند و وقتی سارون پادشاه نومنور را متقاعد کرد تا برای رسیدن به جاودانگی به سمت غرب سفر کند، بحران به شدیدترین حالت خود رسید. با توجه به این‌که نومنور قانون والارها مبنی بر عدم ورود به غرب را زیر پا گذاشته بود، ارو الوواتار شخصاً وارد عمل شد و نومنور را غرق کرد و در این میان تقریباً همه‌ی مردم نومنور را کشت.

اقلیت کمی از اهالی نومنور، که به‌خاطر وفاداری‌شان به الف‌ها و والارها با نام وفاداران (The Faithful) شناخته می‌شدند، به سرنوشت هم‌نوعان‌شان دچار نشدند. آن‌ها سوار بر ۹ کشتی به سمت شرق، به سمت سرزمین میانه رفتند و در آنجا دو سرزمین آرنور و گوندور را تشکیل دادند.

نومنوری‌های سابق، با نام جدید دوناداین (Dúnedain) – به معنای مردان غرب – با انسان‌های سرزمین میانه تولید مثل کردند و این مسئله باعث شد خلوص خون نومنور کمتر شود.

پس از حمله‌ی سارون به گوندور در انتهای عصر دوم، دوناداین‌ها با الف‌ها و دورف‌ها متحد شدند تا بار دیگر سارون را شکست دهند. پس از آن، قلمروی آرنور درگیر جنگ داخلی شد و به چند ملیت کوچک‌تر تجزیه شد.

دوناداین‌های شمال میراث خود را در مقام رنجرهای شمال ادامه دادند. برجسته‌ترین رنجر آراگورن دوم (Aragorn II) است که بعداً قلمروهای پادشاهی گوندور و آرنور را با هم متحد کرد.

با این حال، همه‌ی اهالی نومنور که علیه والارها قیام کردند کشته نشدند، چون برخی از آن‌ها پیش از سقوط نومنور در سرزمین میانه اقامت کرده بودند. بسیاری از مردم سرزمین میانه نسبت به این نومنوری‌ها وحشت داشتند، چون آن‌ها را برای تطمیع مورگوت قربانی می‌کردند. این انسان‌ها به‌عنوان نومنوری‌های سیاه (Black Númenóreans) شناخته می‌شدند. سه‌تا از نازگول‌ها و بعدها هیولایی به نام دهان سارون (Mouth of Sauron) جزو نومنوری‌های سیاه بودند.

از بقیه‌ی گروه‌های انسان‌ها می‌توان به انسان‌های شمال اشاره کرد. انسان‌های شمال جزو کسانی بودند که تحت نفوذ مورگوت یا سارون قرار نگرفتند، ولی علاقه‌ای به رفتن به نومنور نداشتند. بسیاری از مردان شمال به شهروندان گوندور تبدیل شدند. همچنین ساکنین شهرهای دیل (Dale) و لیک‌تاون (Lake Town) نیز انسان‌های شمال بودند.

همان‌طور که اشاره شد، بسیاری از انسان‌های شرق، و همچنین بسیاری از بیابان‌نشینان جنوب، در جریان جنگ حلقه با سارون جنگیدند. هابیت‌ها نیز جزو زیرشاخه‌ی انسان‌ها به حساب می‌آیند، ولی در مدخل بعدی به آن‌ها پرداخته خواهد شد.

انسان‌ها نقشی محوری در جنگ حلقه داشتند و رهبر آن‌ها آراگورن بود که بعدها با نام الاسِر (Elassar) شناخته شد. پادشاه الاسر هم به گوندور و هم به آرنور حکم‌فرمایی کرد و علاوه بر رونق بخشیدن به این سرزمین‌ها، همکاری بین الف‌ها، انسان‌ها و دورف‌ها را تقویت کرد.

اگر پیش‌گویی مندوس (Prophecy of Mandos) حقیقت داشته باشد، پس از بازگشت مورگوت و شکست خوردنش برای آخرین بار، انسان‌ها در ترانه‌ی دوم آفرینش شرکت خواهند کرد و جهان جدیدی برای زندگی کردن خواهند آفرید.

انسان‌های سرزمین میانه از لحاظ فیزیکی چند بار دستخوش تغییر شده‌اند. انسان‌های نخستین، خصوصاً اهالی نومنور، شاید نزدیک‌ترین شباهت را به الف‌ها داشتند، هرچند از وقار و پیوند نزدیک آن‌ها با طبیعت بی‌بهره بودند.

طول عمر انسان‌های معمولی به اندازه‌ی انسان‌های این دنیا بود، ولی اهالی نومنور طول عمر بسیار بیشتری داشتند و همچنان که خلوص نژادی‌شان کاهش پیدا کرد، طول عمرشان هم کمتر شد.

آراگورن که شصت‌وپنجمین نسل از نخستین پادشاه نومنور بود، در سن ۲۱۰ سالگی فوت کرد. قد انسان‌ها متغیر بود: میانگین قد اهالی نومنور حدود ۲.۱ متر و میانگین قد هابیت‌ها ۱.۱ متر بود. با وجود این‌که انسان‌ها میرا و نسبتاً آسیب‌پذیر بودند، کارهای خارق‌العاده‌ای ازشان سر زد. مثلاً تمام اژدهایان اسم‌دار در آثار تالکین به‌دست یک انسان کشته شدند.

معمولاً انسان‌ها به‌عنوان حوصله‌سربرترین بخش آثار فانتزی شناخته می‌شوند، چون غیرفانتزی‌ترین عنصر موجود هستند. ولی حضور گسترده‌ی آن‌ها دلیل موجهی دارد. با توجه به این‌که در ذات آثار فانتزی است که خیال‌انگیز و عجیب باشند، حضور یک عنصر همذات‌پندارانه و واقع‌گرایانه در آن‌ها به ملموس شدنشان کمک می‌کند.

در میان الف‌ها، اژدهایان و جادوگران، حضور انسان‌ها – به همان شکلی که در این دنیا می‌شناسیم – باعث شده تا راحت‌تر بتوانیم با دنیای این نژادها ارتباط برقرار کنیم. دلیل سلطه‌جو و انعطاف‌پذیر بودن انسان‌ها در جهان‌های فانتزی این است که خودمان این ویژگی‌ها را داریم و در جهان‌های فانتزی نیز شاید خیال‌انگیزترین عناصر همین‌ها باشند.

 

هابیت‌ها

«همان‌طور که قبلاً گفته‌ام، هابیت‌ها موجودات شگفت‌انگیزی هستند. در عرض یک ماه می‌توانی تمام رسم‌ورسومات‌شان را یاد بگیری، ولی بعد از صد سال همچنان می‌توانند در یک لحظه غافلگیرت کنند.»

گندالف، «ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه»

توصیف رایجی که از هابیت‌ها می‌شود این است که عاشق باغبانی، طبیعت و صلح و آرامش هستند و در طول تاریخ‌شان هم عمدتاً سرشان توی کار خودشان بوده است. اما تعدادی از هابیت‌ها جزو مهم‌ترین و محوری‌ترین شخصیت‌ها در تاریخ سرزمین میانه هستند.

با این‌که تاریخچه‌ی کلی آن‌ها در مقایسه با بقیه‌ی مردم آزاد سرزمین میانه کوتاه‌تر است، در این مدخل خلاصه‌ای از این تاریخچه و اشخاص مهم دخیل در آن بیان خواهد شد.

اصل و نسب دقیق هابیت‌ها معلوم نیست. از تاریخچه‌ی کهن آن‌ها نیز اطلاعات کمی در دسترس است. در واقع وقتی هابیت‌ها برای اولین بار کشف شدند، چند نسلی می‌شد که وجود داشتند، ولی جزئیات شجره‌نامه‌ی خود را گم کرده بودند.

چیزی که می‌دانیم این است که در اوایل عصر سوم، آن‌ها در دره‌ای در قسمت شرقی کوه‌های مه‌آلود زندگی می‌کردند و رابطه‌ای دوستانه با انسان‌های شمال که در آن حوالی ساکن بودند داشتند.

در آن دوران هابیت‌ها سه طایفه داشتند:

  • هارفوت‌ها (Harfoots)
  • استورها (Stoors)
  • فالوهایدها (Fallohides)

استورها ریش و سبیل داشتند و به‌طور خاصی به آب و شنا کردن علاقه‌مند بودند. فالوهایدها ماجراجو و برون‌گرا بودند. هارت‌فوت‌ها از بیشتر ویژگی‌هایی که به هابیت‌ها نسبت می‌دهیم برخوردار بودند.

پس از مدتی هابیت‌ها شروع به مهاجرت به غرب کردند. دلیل آن مشخص نیست، ولی حدس قوی که می‌توان زد، قدرت رو به افزایش سارون در جنگل میرکوود در نزدیکی محل سکونت آن‌ها بود.

برخی از استورها در نزدیکی حاشیه‌ی رودخانه باقی ماندند و در نهایت گالوم (Gollum) از این طایفه زاده شد.

بقیه‌ی هابیت‌ها به سمت غرب پیش رفتند، از کوه‌های مه‌آلود گذشتند و در نواحی مختلف شمال غربی سرزمین میانه ساکن شدند. در این دوره‌ی زمانی بود که سکونت‌گاه بری (Bree) بنا نهاده شد. همچنین به تعداد زیادی هابیت اجازه داده شد تا در قسمتی ساکن شوند که بعداً به دهکده‌ی شایر (Shire) تبدیل شد.

تا پایان عصر سوم، غیر از شایر تعداد کمی از دهکده‌های هابیت‌ها باقی ماندند. در ابتدا هابیت‌های شایر وفاداری خود را به پادشاهان آرنور اعلام کردند، ولی پس از تجزیه شدن قلمروی آرنور هابیت‌ها به گزینش حاکم خود از راه رای‌گیری روی آوردند. ولی مقام حاکم بیشتر تشریفاتی بود.

شایر به مکانی آرام برای کشاورزی، برگزاری جشن و پیپ کشیدن تبدیل شد و بیگانگان بسیار کمی از آن بازدید کردند. هابیت‌های ساکن شایر چیز زیادی درباره‌ی اتفاقاتی که در سطح دنیا می‌افتاد نمی‌دانستند و نسبت به هر غریبه‌ای که وارد سرزمین‌شان می‌شد سوءظن داشتند.

هارت‌فوت‌هایی که اجداد آن‌ها محسوب می‌شدند ترجیح می‌دادند در کنار تپه‌ها و گودال‌های داخل زمین زندگی کنند، ولی در شایر فقط هابیت‌های فقیر یا ثروتمند در گودال‌های مخصوص هابیت‌ها زندگی می‌کردند.

گودال مخصوص فقرا صرفاً گودالی ساده بود که شاید فقط یک پنجره داشت، ولی گودال مخصوص ثروتمندان بزرگ، گرم و راحت بود. بیشتر هابیت‌های ساکن در شایر در ساختمان‌های بزرگ با سقفی با ارتفاع کم زندگی می‌کردند.

هابیت‌ها علاقه‌ی خاصی به غذا داشتند و اگر در توان‌شان بود، روزانه شش یا هفت وعده غذا می‌خوردند. همچنین آن‌ها غذاهای ساده چون قارچ‌ها را ترجیح می‌دادند. از دیگر علایق آن‌ها نوشیدن و هم‌نشینی و هم‌صحبتی با یکدیگر بود، خصوصاً درباره‌ی شجره‌نامه‌ی هابیت‌ها. هابیت‌های شایر فرهنگ خاصی داشتد که مطابق با آن به جای کادو گرفتن در روز تولد، کادو می‌دادند.

میانگین عمر هابیت‌ها ۱۰۰ سال بود. هرچند بعضی هابیت‌ها تا ۱۳۰ سال عمر می‌کردند. قد میانگین آن‌ها ۱ تا ۱.۱ متر بود و این قد کوتاه باعث شد دوناداین‌ها لقب هافلینگ (Halfling) را به آن‌ها بدهند، چون قد هابیت‌ها نصف آن‌ها بود. در ادامه قد آن‌ّها کوتاه‌تر شد و به کمتر از ۱ متر رسید.

هابیت‌ها پاهای کوتاه، گوش‌های تیز و پاهای پشمالو با کف چرم‌گون داشتند. هابیت‌ها لباس‌های رنگارنگ می‌پوشیدند و تقریباً هیچ‌گاه کفش پایشان نمی‌کردند. با این‌که هابیت‌ها به‌ندرت به خشونت روی می‌آوردند، ولی مهارت خاصی در استفاده از اسلحه‌های دوربرد داشتند، از فلاخن گرفته تا تیر و کمان.

از هابیت‌های سرشناس می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

باندوبراس (یا بول‌رورر) توک (Bandobras (AKA Bullroarer) Took): او به‌خاطر قد بلندش – حدود ۱.۴ متر – معروف است. قد بلندش امکان اسب‌سواری را برای او فراهم کرد. گفته می‌شود که به‌هنگام حمله‌ی گابلین‌ها به شایر، باندوبراس با یک چماق سر رهبر گابلین‌ها را از جا کند. گفته می‌شود که سر او ۹۰ متر در هوا پرواز کرد تا این‌که داخل گودال یک خرگوش فرود آمد. این حرکت نه‌تنها مبارزه را به پایان رساند، بلکه باعث ابداع بازی گلف شد! البته احتمالاً این حکایت بزرگ‌نمایی واقعیت است.

بیلبو بگینز (Bilbo Baggins): بیلبو بدون‌شک یکی از مشهورترین هابیت‌ها است. او به‌خاطر ماجراجویی‌هایش با دورف‌ها و نقشی که در بازپس‌گیری قلمروی پادشاهی اربور داشت مشهور است. پیش از درگیری در این ماجراجویی، بیلبو به‌عنوان هابیت قابل‌احترامی شناخته می‌شد که کلاً به هر چیزی خارج از عرف علاقه نداشت. با این حال، چون خون خاندان توک در رگ‌های بیلبو جریان داشت، حس بی‌قراری به او دست داد و پس از اتمام ماجراجویی‌اش دیدگاه مردم نسبت به او عوض شد.

در طی ماموریت برای بازپس‌گیری اربور، در کوه‌های مه‌آلود بیلبو حلقه‌ی یگانه را از گالوم گرفت و برای سالیان دراز آن را نزد خود نگه داشت و عمر خود را طولانی‌تر کرد. پس از بازنشسته شدن، او کتابی درباره‌ی ماجراجویی‌هایش با دورف‌ها نوشت و در شورای الروند شرکت کرد و پیشنهاد داد تا حلقه را به کوه هلاکت ببرد.

پس از پایان جنگ حلقه، بیلبو همراه با فرودو، گندالف، گالادریل و الروند به سمت غرب، به سمت والینور سفر کرد.

فرودو بگینز (Frodo Baggins): فرودو بگینز برادرزاده‌ی بیلبو بود و بیلبو پس از کشته شدن مادر و پدرش در سانحه‌ی قایق‌سواری او را به فرزندخواندگی قبول کرد. پس از این‌که بیلبو حلقه‌ی یگانه و شایر را پشت‌سر گذاشت، اداره‌ی بگ‌اند (Bag End)، خانه‌ی بیلبو، به مدت ۱۷ سال به دوش فرودو افتاد، تا این‌که گندالف برگشت و فاش کرد که حلقه‌ی بیلبو در اصل حلقه‌ی یگانه‌ی سارون است.

فرودو برای امنیت خود در خفا شایر را ترک کرد و سم‌وایز گنجی (Samwise Gangee)، پرگرین توک (Peregrin Took) – معروف به پیپین – مریادوک برندیباک (Meriadoc Brandybuck))، ملقب به مری و فردگار بولجر (Fredegar Bolger)، ملقب به فتی (Fatty) نیز به او ملحق شدند.

سم، مری و پیپین بعداً به‌عنوان یاران حلقه به فرودو ملحق شدند و هرکدام به‌خاطر اعمال قهرمانانه‌ی خود در جریان جنگ حلقه شهرت کسب کردند.

در عصر چهارم، فرودو سم، بگ‌اند و کتابی را که شامل بسیاری از ماجراجویی‌های بیلبو و فرودو بود ترک کرد و به والینور رفت. از سم و همسرش ۱۳ فرزند زاده شد و او به مدت هفت دوره‌ی هفت‌ساله‌ی پیاپی به‌عنوان شهردار شایر انتخاب شد.

پس از مرگ همسرش، به سم اجازه داده شد تا به‌خاطر مدت زمان کوتاهی که حلقه را در اختیار داشت، به سمت والینور در غرب سفر کند.

در جریان جنگ حلقه، پیپین شوالیه‌ی گوندور شد و قد او و مری به‌خاطر نوشیدن آب انت‌ها (Ent) به بیش از ۱.۳ متر رسیده بود. پیپین به تین (Thain = به معنای رهبر نظامی) شایر تبدیل شد و مری به رییس باکلند (Master of Buckland) تبدیل شد، ولی هردویشان در سال‌های واپسین عمر خود به گوندور سفر کردند و جسدشان در کنار آراگورن قرار داده شد.

با توجه به این‌که هابیت‌ها زیرشاخه یا دگرگونی‌ای از نژاد انسان‌ها به نظر می‌‌رسند، می‌توان فرض را بر این گرفت که «موهبت انسان‌ها» را نیز از ارو الوواتار دریافت کرده‌اند. ولی اطلاعات زیادی درباره‌ی باور هابیت‌ها به آخرت در دسترس نیست.

شاید هابیت‌ها الهام‌بخش‌ترین شخصیت‌ها در آثار تالکین باشند و هم در هابیت و هم در ارباب حلقه‌ها نقشی محوری ایفا می‌کنند. گاهی‌اوقات، در زمان پیش آمدن خطر و وحشت، هابیت‌ها از خود شجاعت و استقامتی بی‌سابقه نشان می‌دهند. هابیت‌ها، شاید حتی بیشتر از دورف‌ها، نمونه‌ای برجسته از اصطلاح «جثه‌ای کوچک، ولی قلبی نیرومند» باشند.

منبع: The Exploring Series