به نقل از دیجیکالا:
آرتور شوپنهاور؛ درک حکمت زندگی از دیدگاه فیلسوف بدبین آلمانی
آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان برجستهی تاریخ تحتتاثیر کانت، افلاطون و آموزههای شرقی به ویژه بودیسم و اوپانیشاد بود. او به دلیل الهامی که زیباییشناسی او به هنرمندان مختلف ارائه کرده است، فیلسوف هنرمند لقب گرفته است. اما شوپنهاور کیست و در حوزه فلسفه چه حرفی برای گفتن داشت؟
شوپنهاور بهعنوان فیلسوفی بدبین شناخته میشود، زیرا جهان بینیای را ارائه داده است که ارزش وجودی را به چالش میکشد. او تاثیر زیادی بر ریچارد واگنر، فریدریش ویلهلم نیچه، لودویگ ویتگنشتاین، توماس مان، زیگموند فروید، لئو تولستوی، کارل یونگ، امیل چوران و بسیاری دیگر از هنرمندان و اندیشمندان مهم قرن بیستم داشت.
شوپنهاور در فلسفهی پس از کانت که اساسا برپایهی «معرفتشناسی» بود تغییر اساسی ایجاد و سعی کرد جهان را بر مبنای «قدرت اراده» توضیح دهد.
شوپنهاور در مقدمهی یکی از کتابهایش دربارهی اراده اینچنین میگوید؛ «آنچه در این تصور پدیدار میشود، چیزی است که من نخست بهعنوان هستهای متافیزیکی در ذات خویشتن کشف میکنم و آن همانا اراده است؛ ارادهای کور و فاقد خرد. هر شی دیگری در طبیعت نیز چیزی نیست جز بخشی از عینیتیافتگی ارادهای جهانی، کور، بینظم و فاقد خرد.»
بیوگرافی آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور یکی از مشهورترین فیلسوفهای اروپا، ۲۲ فوریهی سال ۱۷۸۸ در خانوادهای بسیار ثروتمند در دانزیگ لهستان متولد شد. پدرش «هاینریش فلوریس شوپنهاور»، تاجری موفق بود که علاقهی زیادی به زندگی شهری، مسافرت و فرهنگ بورژوایی و مادرش «جوهانا» عاشق فرهنگ شگفتانگیز نویسندگان و دگراندیشها بود.
هاینریش میخواست شوپنهاور به تاجری موفق مانند خودش تبدیل شود، از اینرو با او به سفرهای زیادی رفت. او شوپنهاور را سال ۱۷۹۷ در سن ۹ سالگی به لو آور در فرانسه فرستاد تا به مدت دو سال با خانوادهی شریک تجاریاش زندگی کند. بنا به گفتهی خودش، از اقامت در آنجا لذت برد و زبان فرانسه را روان آموخت.
آرتور شوپنهاور در دوران کودکی میخواست که محقق شود. هاینریش به جای اجبار به پسرش، به او این دو پیشنهاد داد: میتوانی همراه با ما به سفری دو ساله بیایی و پس از آن نزد تاجری شاگردی کنی یا میتوانی در خانه بمانی و خودت را برای تحصیل در دانشگاه آماده کنی؛ آرتور گزینهی اول را انتخاب کرد و همراه با خانوادهاش به سفرهای زیادی رفت و مشاهدات او در این سفرها و دیدن رنج عمیق فقرا، باعث شکلگیری جهانبینی فلسفی بدبینانهی او شد.
هاینریش سال ۱۸۰۵ وقتی که شوپنهاور ۱۷ سال داشت، به دلیل اضطراب و افسردگی خودکشی کرد. آرتور هم از همان دوران جوانی رفتارهای مشابه با پدرش از خود نشان داد و اعتقاد داشت که این رفتارها را از پدرش به ارث برده است. پدرش میراث قابلتوجهی برای خانواده به جا گذاشت که بین جوهانا و فرزندان تقسیم شد. شوپنهاور ارث خودش را گرفت و آن را به صورت محافظهکارانه در اوراق قرضه دولتی سرمایهگذاری کرد و سود سالانهای کسب کرد که بیش از دو برابر حقوق یک استاد دانشگاه بود.
شوپنهاور سال ۱۸۰۹ تحصیلاتش را در دانشگاه گوتینگن آغاز و ابتدا در رشتهی پزشکی و سپس فلسفه تحصیل کرد. او در سن ۲۵ سالگی به رودولشتات آلمان رفت و آنجا به مدت طولانی در مسافرخانهای به نام زم ریتر اقامت داشت و در ادامه، سال ۱۸۱۹ بهعنوان استاد فلسفه در دانشگاه برلین استخدام شد.
آرتور شوپنهاور و مادرش که زنی بسیار بافرهنگ بود، روابط خوبی نداشتند. روزی در نامهای به مادرش نوشت: «من خلق و خوی تو را از بر هستم… تو حال بههم زن و غیرقابل تحمل هستی و من زندگی کردن با تو را شاقترین کارها میدانم»؛ شوپنهاور متن نامه را در کتابش به نام «درمان» نیز آورده است. درنهایت آرتور مادرش جوهانا را ترک کرد و آنها تا ۲۴ سال هیچوقت همدیگر را ملاقات نکردند.
دیدگاه فکری و مرگ آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور، که بدبینی فلسفی او در اواخر قرن ۱۹ در اروپا و ایالات متحده بهطور گسترده شناخته شد، معتقد بود که واقعیت درنهایت چیزی جز تلاش یا ارادهی بیمعنا و بدون خاستگاه الهی نیست و انسانهای درگیر در چرخهی اراده، همیشه بدبخت و غمگین هستند. او معتقد بود که ویژگی اصلی یا ماهیت همهچیز از جمله انسانها، هوش، عقلانیت یا روح نیست، بلکه «اراده» است.
تمرکز اصلی شوپنهاور بر عشق و روابط بود و همیشه خودش را فیلسوفی منحصر به فرد دربارهی موضوع عشق میدانست؛ به اعتقاد او وقتی ما عاشق میشویم، ناخودآگاه شخصی را انتخاب میکنیم که همهی ایرادها و عیبهای ما را اصلاح کند.
شوپنهاور با الهام از «افلاطون» و «کانت» که هر دو جهان را منطقیتر میدانستند، تاکید کرد که در مواجهه با دنیایی پر از نزاع بیپایان، ما باید خواستههای طبیعی خود را به منظور دستیابی به یک چارچوب ذهنی آرامتر به حداقل برسانیم.
تفکر آرتور شوپنهاور به دلایل مختلف نمادین است و با اینکه خود را تنها وارث فلسفهی واقعی کانت میدانست، اما معتقد بود که جهان اساسا غیرمنطقی است. روی دیوار محل کارش پرترهای از کانت و روی میز کارش مجسمهای از بودا بود؛ او برای کانت احترام ویژهای قائل بود و خودش را وارث حقیقی او میدانست.
شوپنهاور برای اوقات فراغتش، روزنامهی تایمز لندن میخواند، فلوت میزد و به اپرای فرانکفورت میرفت. او ممکن است بهعنوان یکی از بدبینان بزرگ تاریخ شناخته شود، اما بسیاری از مردم-حتی غیر فیلسوفان- به دلیل سبک نسبتا عاری از اصطلاحات اصیل و تمرکز او بر مشکلات روزمره، علاقهی زیادی به مطالعهی آثار او دارند. شوپنهاور دوستان کمی داشت و سالهای پایانی عمرش، زندگی تنها با سگش را به معاشرت با اطرافیان ترجیح میداد.
آرتور شوپنهاور یک سال پس از چاپ سومین نسخه از کتاب «جهان همچون اراده و تصور»، در ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ در آپارتمان خود در فرانکفورت بهطور ناگهانی و در حالیکه به مشغول خوردن صبحانه بود، درگذشت. از زمان مرگش، فلسفهی او برای کسانی که در مورد معنای زندگی کنجکاو و همچنین کسانی که به موسیقی، ادبیات و هنرهای تجسمی مشغول هستند، جذابیت خاصی داشته است.
کتابهای آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور سیستم متافیزیک، اخلاق و زیباییشناسی را با محوریت مفهوم «اراده» تولید کرد. کتابهای شوپنهاور در نیمهی دوم قرن نوزدهم بر فیلسوفان، هنرمندان و دیگر روشنفکران اروپایی تاثیر بسزایی گذاشت.
نثر زیبا و قوی کتابهای شوپنهاور باعث شهرت او بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان صاحب سبک آلمانی میشود. او همچنین بهعنوان اولین فیلسوف آلمانی شناخته میشود که اندیشهی شرقی را در نوشتههای خود گنجانده است.
آرتور شوپنهاور سال ۱۸۵۱، کتابی را منتشر کرد که نام و آوازهای برای او بهم زد؛ این مجموعه که «Parerga» و «Paralipomena» نام دارد، مجموعهای از مقالات و کلمات قصار بسیار خردمندانه و آموزنده بود. سبک این کتاب احتمالا دلیل اصلی موفقیت سریع کتاب بود.
آرتور شوپنهاور یک کتاب معروف فلسفی به نام «جهان همچون اراده و تصور» نوشت که بحثبرانگیزترین جمله در این کتابش این است: «زندگی ارزش زیستن را ندارد» و برای این اعتقادش دو دلیل عمده دارد؛ اول جهتگیری مذهبی او بهعنوان فردی مطابق تعالیم آیین بودایی و دوم شرححال زندگی شخصی اوست که از پیدا کردن رابطهای جدی ناامید بود و هرگز ازدواج نکرد.
از مهمترین آثار شوپنهاور میتوان به ریشهی چهارگان اصل دلیل کافی (۱۸۱۳)، جهان همچون اراده و تصور (۱۸۱۹)، دو مسئلهی بنیادین اخلاق (۱۸۴۱)، هنر همیشه بر حق بودن (۱۸۳۱)، هنر پیر شدن (۱۸۵۰)، هنر خودشناسی (۱۸۵۰)، ترسها و مزخرفات ذهنی (۱۸۵۱)، دربارهی زنان خرد برای مردان (۱۸۵۱)، هنر حفظ آبرو (۱۹۹۸)، جهان و تاملات فیلسوف (۱۹۷۶)، در باب حکمت زندگی (۱۸۵۱) اشاره کرد.
در باب حکمت زندگی
کتاب در باب حکمت زندگی اثری کوتاه و فلسفی در میان کتابهای شوپنهاور است که اولین بار سال ۱۸۵۱ منتشر شد و محمد مبشری آن را به فارسی ترجمه کرده است. در این کتاب مشهورترین فیلسوف بدبین تاریخ، به بررسی ماهیت خوشبختی انسان میپردازد و سعی میکند بفهمد چگونه باید به زندگی خود نظم داد تا بیشترین لذت و موفقیت را به دست آورد؛ این یکی از اولین مسائلی بود که فیلسوفان اولیهی یونان به آن روی آوردند.
شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی، روشهای زیادی برای دستیابی به بالاترین میزان موفقیت و لذت را ارائه میدهد. او معتقد است که یک انسان خردمند میتواند تقریبا برای هر نوع سرگرمیای که برای زنده ماندن و رشد با لذت نیاز است، راهکاری ارائه دهد. او در این کتاب بیان میکند که ۹۰ درصد سعادت ما بر پایهی سلامت ما است. همهچیز در صورت وجود سلامت، باعث لذت میشود؛ برعکس، بدون سلامتی، هیچ موهبت بیرونی نیست که لذتبخش باشد.
آرتور شوپنهاور معتقد است اگر کسی واقعا میخواهد زندگی موفقی داشته باشد، باید تمرکز بیشتری بر رشد ذهنی و تقویت هوشش در مسائل مختلف داشته باشد؛ زیرا لذت ذهنی جزو بهترین، متفاوتترین و مداومترین لذتها است.
به گفتهی او، شخصیت بهترین و اصلیترین ویژگی است که تمام وجود انسان به آن بستگی دارد. بنابرین برای سعادت در زندگی، آنچه هستیم یعنی شخصیتمان اولین و مهمترین امر است؛ زیرا همیشه و در همهی شرایط تاثیرگذار است.
کتاب در باب حکمت زندگی ایدههای بسیار جالب و جدیدی را ارائه میدهد که ممکن است بر تفکر شما تاثیر به سزایی بگذارد؛ به یاد داشته باشید که این کتاب در اواسط قرن ۱۹ آلمان نوشته شده است بنابراین، جنبههایی هم دارد که انجام آنها در جهان کنونی دشوار خواهد بود.
در قسمتی از کتاب در باب حکمت زندگی میخوانیم:
«اگر از ده تصمیم فردی که دچار افسردگی است، نه تصمیم با موفقیت عملی شود، آن فرد، احساس شادی نمیکند بلکه بابت آن یک مورد ناموفق به خشم میآید. برعکس، انسان شاد میتواند فقط با یک موفقیت خود را تسلی دهد و از آن شاد شود. اما همانطور که بهندرت مصیبتی وجود دارد که لااقل اندکی جبران نشود، در اینجا نیز چنین است که افراد افسرده، یعنی شخصیتهای اندوهگین و مضطرب، در مقایسه با شخصیتهای شاد و آسوده بااینکه بهطورکلی از حوادث ناگوار خیالی رنج میبرند، در عوض کمتر به حوادث ناگوار واقعی گرفتار میشوند.»
هنر همیشه بر حق بودن
کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» اثر آرتور شوپنهاور اولین بار سال ۱۸۳۱ منتشر شد. این کتاب شامل ۲۲ فصل و ۳۸ ترفند برای پیروزی در بحثها و مجادلات لفظی است. این کتاب شامل راههایی است که توسط نویسنده مشخص شده است و مردم از این ترفندها برای دفاع از موقعیت خود و یا تضعیف موضع دیگران برای پیروزی در بحثو جدل استفاده میکنند.
استراتژیهای ارائه شده در کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» میتواند برای تاجران، فروشندگان، مشاوران، وکلا و هرکسی که نیاز دارد ایدههای خودش را به هر نحوی به فروش برساند، مزایای زیادی داشته باشد.
در حالت کلی هدف اصلی کتاب این نیست که شما از این ترفندها استفاده کنید، بلکه تشخیص این است که چه زمانی افراد علیه شما از این موارد استفاده میکنند؛ آگاهی از این ترفندها به شما این امکان را میدهد تا به گونهای با افراد حقبهجانب برخورد کنید که در بحثها بر شما تاثیر نگذارند.
آرتور شوپنهاور در مقدمه، دربارهی موضوع اصلی کتاب اینچنین میگوید: «چگونه ممکن است که آدمها به هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند؟ شوپنهاور میگوید: بهسادگی؛ این دنائت فطری طبیعت بشری است. این امر نتیجهی نخوت ذاتی و این واقعیت است که مردم بیش از سخن گفتن فکر نمیکنند، بلکه پرحرف و فریبکارند. آنها بهسرعت موضعی اختیار میکنند، و از آن پس، فارغ از درستی با نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرایی به آن میچسبند. نخوت همیشه بر حقیقت غلبه میکند.»
کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» درواقع نوعی کتاب سرگرمکننده، طعنهآمیز و طنز است. این اثر بسیاری از رفتارهای (بد) ما را که هر روز در دنیای خود مشاهده میکنیم، توصیف میکند و مطمئنا ارزش خواندن را دارد.
در قسمتی از کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» میخوانیم:
«مخالفت و مجادله آدمی را تحریک میکنند که در حرف خود اغراق کند. از طریق مخالفت با خصمت میتوانی او را وادار کنی که سختی را ورای حدود حقیقیاش بسط دهد که، درهرصورت در داخل آن حدود و فینفسه، صادق است؛ وقتی این سخن اغراقآمیز را رد کنی، اینطور به نظر میرسد که انگار سخن اصلی او را هم رد کردهای. متقاب، باید مواظب باشی که از رهگذر مخالفت او گمراه نشوی و در سخن خود اغراق نکنی یا آن را بسط ندهی.»
جهان همچون اراده و تصور
چاپ اول کتاب «جهان همچون اراده و تصور» اواخر سال ۱۸۱۸ و چاپ دوم در سال ۱۸۴۴ منتشر شد: جلد دوم شامل تفسیر ایدههایی است که در جلد اول بیان شده است و سومین نسخه سال ۱۸۵۹، یک سال قبل از مرگ شوپنهاور منتشر شد. این کتاب بدونشک یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین کتابهای شوپنهاور و همچنین یکی از آثار تاثیرگذار فلسفهی قرن نوزدهم است.
آرتور شوپنهاور در سن سیسالگی کتاب «جهان همچون اراده و تصور» را منتشر کرد و تا پایان عمر به نظرات بیان شده در این کتاب پایبند بود. بهندرت میتوان کتابی فلسفی یافت که بهاندازهی این کتاب دید کلی به جهان داشته باشد.
کتاب بینظیر «جهان همچون اراده و تصور» با این جمله شروع میشود: «جهان تصور من است». کل کتاب فقط تصویر ایدهای واحد است که بهطور شگفتانگیزی متافیزیک، اخلاق، زیباییشناسی، معرفتشناسی و حتی فلسفهی سیاسی را توضیح میدهد.
شوپنهاور میگوید که تمام جهان دارای ارادهای سیریناپذیر است و اساسا این چیزی است که باعث حرکت جهان میشود. ازنظر او راز زندگی در این است که بدانید این ارادهی سیریناپذیر فقط به رنج منجر میشود زیرا اراده منجر به آرزو میشود و خواستن منجر به رنج میشود.
او استدلال میکند که همه شادیها تنها فقدان رنج است. ما همیشه چیزی میخواهیم و خواستههای ما برای ما دردناک و آزاردهنده است. اما ارضای خواستهها تنها تسکین لحظهای را فراهم میکند.
درواقع از دیدگاه نویسندهی کتاب، اراده نوعی انگیزهی حیاتی که از نیستی سرچشمه میگیرد و واقعیتی مثل جهان، زمان، طعم و لمس، که ما درک میکنیم فقط نوعی توهمی جمعی است که هیچچیزی به ما در مورد واقعیت حقیقی به ما نمیگوید. تجربهی ما از واقعیت بر اساس شیوههای ادراک و اندیشهی ما شکل میگیرد.
در قسمتی از کتاب «جهان همچون اراده و تصور» میخوانیم:
«زندگی هیچوقت زیبا نیست، بلکه تنها تصاویر زندگی در آینهی دگرگونکنندهی هنر و شعر زیبا هستند؛ مخصوصا در دوران جوانی که هنوز این نکته را نمیدانیم. جمع کثیری از جوانان به آرامش قابلتوجهی دست خواهند یافت اگر کسی در فهم این موضوع به آنها کمک کند.»