گزیده دوبیتی های عاشقانه سنائی غزنوی

گزیده دوبیتی های عاشقانه سنائی غزنوی

گزیده زیباترین اشعار دوبیتی سنائی غزنوی در مورد عشق، زندگی و خدا برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

هرگز نبری تو نام عاشق
تا دفتر عشق برنخوانی
آب رخ عاشقان نریزی
تا آب ز چشم خود نرانی

******

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

******

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پيمان عشق
تا حديث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق

******

عشقا تو در آتش نهادی ما را
درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی
تو نیز به دست هجر دادی ما را

******

هر چند بسوختی به هر باب مرا
چون می‌ ندهد آب تو پایاب مرا
زین بیش مکن به خیره در تاب مرا
دریافت مرا غم تو، دریاب مرا

******

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

******

چون درد عاشقی به جهان هيچ درد نيست
تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نيست
آغاز عشق يک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه، سرد نيست

******

معشوق به سامان شد تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر
اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد

******

ای بسته به تو مهر و وفا یک عالم
مانده ز تو در خوف و رجا یک عالم
وی دشمن و دوست مر تو را یک عالم
خاری و گلی با من و با یک عالم

******

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

******

غریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن

******

چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل
بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
چون ز خود بی‌ خود شدی معشوق خود را یافتی
ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان

******

غم خوردن این جهان فانی هوس است
از هستی ما به نیستی یک نفس است
نیکویی کن اگر ترا دست‌ رس است
کین عالم، یادگار بسیار کس است

******

تا این دل من همیشه عشق اندیش است
هر روز مرا تازه بلایی پیش است
عیبم مکنید اگر دل من ریش است
کز عشق مراد خانه‌ ویران بیش است

******

ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
در دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی