معروف ترین دوبیتی های عاشقانه و زیبای هوشنگ ابتهاج

معروف ترین دوبیتی های عاشقانه و زیبای هوشنگ ابتهاج

گزیده ای از زیباترین اشعار دوبیتی هوشنگ ابتهاج در مورد عشق برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ ی عقل
هر کجا نامه‌ ی عشق است، نشان من و توست
سایه ز آتشکده‌ ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

******

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

******

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
چه خواهش ها در این خاموشی گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

******

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

******

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را
ز روی خوب تو برخورده ام، خوشا دل من
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

******

بمان که عشق به حال من و تو غبطه خورد
بمان که یار توام، عشق کن که یار منی
بمان که مثل غزل‌ های عاشقانه ی من
پر از لطافت محضی و گوشوار منی

******

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست

******

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا می‌نهد روی نیاز
گر دلی داری بیا اینجا بباز

******

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

******

هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیث عشق گفتن دل نخواست
حشمت این عشق از فرزانگی ست
عشق بی فرزانگی دیوانگی ست

******

من آن ابرم که می‌ خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی‌ داند کجا سر می‌ گذارد

******

هر نفس عشق می کشد ما را
همچنین عاشقیم تا نفسی‌ ست
آستین بر جهان برافشانم
گر به دامان دوست دسترسی‌ ست

******

پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی

******

ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروب تو چه غمناک است کوه
برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست