گزیده ای از زیباترین اشعار عاشقانه مولانا در قالب چهار بیتی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام
***
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
درآید جان فزای من گشاید دست و پای من
که دستم بست و پایم هم کف هجران پا برجا
بدو گویم به جان تو که بی تو ای حیات جان
نه شادم می کند عشرت نه مستم می کند صهبا
وگر از ناز او گوید برو از من چه می خواهی
ز سودای تو می ترسم که پیوندد به من سودا
******
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده ای مونس من تو بوده ای
درد توام نموده ای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من
******
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات ماوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
می شوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
زنده دل ها می شوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
******
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست تو
ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا
******
ای عاشقان، ای عاشقان من از کجا، عشق از کجا
ای بیدلان، ای بیدلان من از کجا، عشق از کجا
گشتم خریدار غمت، حیران به بازار غمت
جان داده در کار غمت من از کجا، عشق از کجا
ای مطربان، ای مطربان بر دف زنید احوال من
من بیدلم، من بیدلم من از کجا، عشق از کجا
عشق آمده است از آسمان، تا خود بسوزد بی گمان
عشق است بلای ناگهان من از کجا، عشق از کجا
******
عشق یعنی گل بجای خار باش
پل بجای این همه ی دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
******
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
******
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو
******
چشم تو ناز می کند ناز جهان تو را رسد
حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد
چشم تو ناز می کند لعل تو داد می دهد
کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد
چشم کشید خنجری لعل نمود شکری
بو که میان کش مکش هدیه به آشنا رسد
سلطنت ست و سروری خوبی و بنده پروری
و آنچ بگفت ناید آن کز تو به جان عطا رسد
******
درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دو تا چرا بود
لذت بیکرانه ایست عشق شدست نام او
قاعده خود شکایت ست ور نه جفا چرا بود
از سر ناز و غنج خود روی چنان ترش کند
آن ترشی روی او روح فزا چرا بود
آن ترشی روی او ابرصفت همی شود
ور نه حیات و خرمی باغ و گیا چرا بود
******
ای عشق که جمله از تو شادند
وز نور تو عاشقان بزادند
تو پادشهی و جمله عشاق
همرنگ تو پادشه نژادند
هر کس که سری و دیده ای داشت
دیدند تو را سری نهادند
خورشید تویی و ذره از توست
وان نور به نور بازدادند